در این میان افرادی که توانایی کنترل رفتارهایشان را ندارند، میتوانند علاوه بر خودشان به فرزندان و حتی خانوادهشان آسیب بزنند و فرزندان بیگناهشان را ناخواسته وارد یک منجلاب کنند.در خبرهای متعدد خواندهایم که پدر یا مادر یک خانواده در مقابل یک اتفاق یا یک سوءتفاهم دست به جنایتی زده و همسرش را به قتل رسانده است. شاید آن شخص جانی در ابتدا فقط به آن فکر میکند که مشکل را از سر راهش برمی دارد و در نهایت خودش قصاص میشود! اما این پایان ماجرا نیست و فرزندان این خانوادهها هم قربانی تصمیم عجولانه و از سر «خشم» یکی از والدینشان میشوند.
این فرزندان که ازچند
منظرقربانی میشوند پس از مدتی گرفتار افکار مشوش شده و به طور قطع
نمیتوانند همانند سایر کودکان هم سن و سالشان رشد کنند.پس همین موضوع در
آینده میتواند خود کودک را به عاملی برای بروز ناهنجاریهای اجتماعی بدل
کند.اما بواقع چه مؤلفههایی باعث میشود که یک کودک قربانی جنایت(crime) خانوادگی
به قهقرا برود؟ کودک قربانی بعد از وقوع یک جنایت چگونه میاندیشد؟ چه
آیندهای در انتظار این کودکان خواهد بود؟ چه راهکارهایی برای جلوگیری از
اتفاقات ناگوار از سوی کودکان قربانی وجود دارد؟ آیا در کشور ما به این
موضوع به طور جدی پرداخته میشود؟
کودکان خود را مرکز کائنات هستی میدانند
دکتر مجید صفاری نیا روانشناس اجتماعی دراین باره میگوید: «متأسفانه در
کشور ما مطالعات منسجمی در این خصوص صورت نگرفته است. اما نکات قابل توجهی
درباره این موضوع وجود دارد که مهمترین آن احساس گناهی است که کودکان
قربانی درگیر آن میشوند. کودکان در سنین 6 -5سالگی به لحاظ جنس تفکرشان که
«خودمرکز گرا» هستند و خود را مرکز کائنات هستی میدانند. در مواجهه با
چنین اتفاقاتی از سوی هریک از والدینشان خودشان را گناهکار میدانند. به
بیان ساده تر، اگر از یک کودک بپرسید که ماه تو را میبیند یا خورشید به
دنبال توست، جواب مثبت میدهد و همین امر باعث میشود که خودش را مسبب بخشی
از هر اتفاقی بداند.
انگها تا پایان عمر همراه کودکان قربانی هستند
این روانشناس(Psychologist) تصریح کرد: همین کودکان خودمرکزگرا در ادامه و بزرگسالی
دچار «خودسرزنشی» میشوند و احساس گناه میکنند و این احساس تا مدتهای
زیادی با فرد قربانی همراه است. بعد از آن مؤلفه دیگری که کودکان قربانی با
آن روبهرو هستند، بحث «انگ»ها است. این بحث به خاطر تصور غالبی که روی
فرد میگذارد تا پایان عمر او را همراهی میکند. به طوری که فرد در نگاه
مردم با عناوینی انگ گونه مثل بچه قاتل، فرزند متجاوز و... شناخته
میشود.دکتر صفاری نیا در ادامه خاطرنشان کرد: این موارد در مجموع میتواند
درشأن اجتماعی، ایجاد استرس(Stress) ترس و انزوای اشخاص نقش بسزایی داشته باشد.
البته نمیتوان با قاطعیت گفت که همه کودکان قربانی به طور صددرصدی دچار
این معضلات میشوند اما احتمال درگیر شدن افراد اینچنینی با مصادیقی که ذکر
شد، بسیار بالاست.این روانشناس اجتماعی در پاسخ به این سؤال که چه
راهکارهای مفیدی برای هدایت این کودکان وجود دارد، گفت: به طور قطع باید
توجه بیشتری به این کودکان داشت و خدمات مناسب آموزشی و تربیتی به آنها داد
تا کودک بتواند بدرستی از وضعیت ایجاد شده و ناخواسته در زندگیاش بخوبی
رهایی یابد.
سازمانهای حمایتی خاصی وجود ندارد
دکتر صفاری نیا درپاسخ به این پرسش که آیا در کشور ما با این قضیه به صورت
کارشناسی برخورد میشود و آیا سازمانهای حمایتی مناسب در این خصوص وجود
دارند یا خیر، تأکید کرد: متأسفانه سازمانهای حمایتی مناسبی در کشور ما
وجود ندارد. البته در بهزیستی واحدهایی هست که به مسائل اینچنینی
میپردازند اما نه خیلی جدی فعالیت میکنند و نه پیگیر وضعیت قربانیان
هستند. ضمن اینکه افرادی هم که در این زمینه فعالیت میکنند، آموزشهای
لازم و خاص را ندیدهاند و نمیتوانند از عهده کار برآیند.
استناد به مطالعات کارشناسهای غربی
وی درباره اینکه ما دراین زمینه در مقایسه با کشورهای غربی چقدر موفق عمل
کرده ایم، تصریح کرد: در مقایسه با کشورهای غربی اصلاً قابل قیاس نیستیم.
در حال حاضر هم بسیاری از دادههای ما برگرفته از مطالعات کارشناسان غربی
است. شما همین بحث طلاق را در نظر بگیرید. در کشور ما فرزندان طلاق کاملاً
رها میشوند و نهاد و مجموعهای عهده دار وضعیت روحی و اجتماعی کودکان طلاق(Divorce)
نیست. در حالی که در کشورهای غربی و امریکا که تقریباً از هر دو ازدواج
یکی به طلاق منجر میشود، به فرزندانشان که قربانی شدهاند، توجه کافی و
لازم میشود و دولت تلاش میکند تا همه جوره از آنها حمایت کند.
ضعف مربیان تربیتی در مدارس
دکتر صفاری نیا در ادامه خاطرنشان کرد: این حمایتها باعث میشود تا افراد
در بزرگسالی احساس کمبود کمتری را تجربه کنند و انسانهای موفقی باشند اما
شما به همین مدارس ما رجوع کنید؛ کدامیک از مربیان و معلمهای مدارس این
توانایی و تخصص را دارند که با کودکان قربانی چه رفتاری داشته باشند؟! وقتی
روشهای تربیتی در کشور ما بدرستی رعایت نمیشود، کودکان را با خطر
بیهویتی و هویتهای خطرناک مواجه میکند. آن وقت است که کودک وقتی به سن
17 – 16 سالگی میرسد مدام با خودش کلنجار میرود که من چه کسی هستم، فرزند
یک قاتل؟! کودک یک خانواده جنایتکار؟! و... بنابراین وقتی کودک در سنین
پایین بدرستی هدایت نشود میتواند در سنین بالاتر هویتش با اشکال روبهرو
شود.
نکته دیگری هم که وجود دارد، درباره خانوادههایی است که جنایت در آن نسل
به نسل منتقل میشود. البته این مورد برای همه افراد نیست اما ریسک آن
بالاست و بازهم اگر کودکان این خانوادهها از حمایتهای خاص و روانشناختی
جدی نسبت به افراد عادی بهرهمند نشوند میتوانند در آینده برای جامعه
افراد خطرناکی باشند.ایران