شفا آنلاین>سلامت>بهمن کیارستمی در آستانه سالگرد درگذشت عباس کیارستمی کارگردان فقید سینمای ایران متنی را درباره روند درمان پدرش منتشر کرد و در آن به دلیل انتخاب بیمارستان جم بجای آراد اشاره کرد؛
به گزارش شفا آنلاین،ابوی ما سابقه کم کاری تیروئید داشت و اصلا ايده فیلم «طعم گیلاس» بعد
از یک دوره درمان در اوایل دهه هفتاد به ذهنش رسیده بود... تا شد بهمن ۹۴
که داشت می رفت کوبا و قبل از سفرش رفتم یک سری بهش بزنم و خدافظی کنم.
وقتی داشتم از خونه میامدم بیرون و اون پاشد تا مصافحه کنيم سرش گیج رفت و
نشست روی صندلی. یادم افتاد اون سالها هم گاهی اینطوری می شد و پرسیدم
آخرین بار کی آزمایش تیروئید داده و گفت خیلی وقته که نداده. زنگ زدم به
دوست پزشک غددی که در بیمارستان آراد کار میکنه، براش آزمایش های مفصلی
نوشت و همون روز قبل از سفرش رفتیم آزمایشگاه سرکوچه. کوبا که بود نتیجه
آزمایش رو گرفتم؛ کم خونی شدید. بعد که برگشت به توصیه پزشک غدد در يک روز
سرد زمستانی صبح اول وقت رفتیم آراد برای کولونسکپي و به توصیه همان دوست،
دادمش دست دکتر «ش»، پزشکی خوش تیپ و سن و سال دار و بد خلق و خودم نشستم
پشت در. یکی دو ساعت بعد دکتر «ش» آمد بیرون و با توپ پر گفت: «بابات چرا
تمیز نيست؟ وقتی میگن سه روز چیزی نخوره یعنی سه روز چیزی نخوره» و در رو
کوبید به هم و رفت. بعد که ابوى از اتاق اومد بیرون کارد میزدی خونش در نمی
اومد؛ انگار دکتر خوش تیپ همین رو جلوی همه بهش گفته بود و ابوی رو که
ذاتا هم آدم خجالتیی بود حسابی شرمنده کرده بود... در راه برگشت از
بیمارستان تقريبا هیچ حرفی نزد و فقط یک بار زیر لب گفت بچه که نیستم، سه
روز چیزی نخوردم دیگه من از کجا بدونم اون تو چه خبره...
کولونسکپى
برای بار دوم رو راضی نمی شد انجام بدیم و مثل بچه ها که موقع آمپول زدن
يهويی حالشون خوب میشه هی میگفت خوب شدم دیگه و دلیل و بهانه میاورد که
نريم آراد. بالاخره همون پزشک غدد آشنا رو واسطه کردم که بهش بگه این کار
واجبه و باز بحث به خلق دکتر «ش» رسید. دوست ما به ابوی گفت دکتر «ش» پزشک
ارتش بوده و گرچه اخلاقش ارتشيه اما پزشک خوبیه و ابوی هم با اکراه راضی شد
باز بريم آراد. اما کسانی که از نزدیک ميشناسنش ميدونن وقتی کيارستمی با
سؤظن میرفت سراغ کسی و دگمه رادیوگرافی خودش رو روشن می کرد عیبی نبود که
در طرف مقابل نبينه. خلاصه در این جلسه دوم دکتر «ش» ابوی ما رو کولونسکپی
کرده بود و ابوی ما دکتر «ش» رو. در راه برگشت توی ماشین هم برعکس دفعه پیش
که لام تا کام حرف نمی زد این بار از هر نگاه و حرکت چهره و اندام دکتر
«ش» داستان داشت که تعریف کنه.
از بد حادثه همون هفته تولد امید خالي بند بود و شب می ره پارتی خونه ایشون و داستانها تعریف میکنه از رفتار دکتر «ش» در بیمارستان آراد. امید هم روز بعدش به من زنگ زد که وقتی بیمارستان جم هست و ما هستیم چرا آراد. منم طبعا به پزشک غدد آشنای بیمارستان آراد زنگ زدم تا صلاح مصلحت کنم و جواب آمد که اصلا صلاح نیست، post opp (مراقبتهای بعد از عمل) بیمارستان جم افتضاحه و نکنین این کار رو. همین رو به ابوی گفتم اما امید خالی بند هم دست دیگرش رو از اون طرف میکشید و زور ما داشت کم ميومد. پزشک غدد اما کوتاه نمی اومد و بالاخره یک شب کفایت مذاکرات چند ساعته با این جمله اعلام شد: «حاضر نیستم تنم رو دست دکتری بدم که وقتی داره با من حرف میزنه توی چشمم نگاه نميکنه.» ما هم دیگه اصرار نکردیم و داديمش دست امید خان روحانی و مابقی ماجرا هم که عیان است...
توی این مدت همش فکر ميکنم ما میدون رو زود خالی کردیم و کفایت مذاکرات رو پیش از موعد اعلام کردیم؛ کاش نمی کردیم و بیشتر اصرار میکردیم.