اگر فقط عاشق پزشکی هستید، بیایید. اگر اصرار پدر و مادرتان شما را مجبور میکند که پزشک شوید یا انگیزه مادی شما را به این راه میکشاند، لطفا نیایید.
شفا آنلاین: پزشکی را باید دوست داشت و عاشقش بود. راههای بهتری برای پول
درآوردن هست و عنوان دکتر هم ماشاا... تا دلتان بخواهد در سایر رشتهها
فراوان شده، پزشکی <medical>عشق میخواهد و عشق...
به گزارش شفا آنلاین:من حالا در 86 سالگی ام فقط یک وصیت برای پزشکان دارم اینکه بیمار رامعاینه کنید. این
جمله ای بود که پرفسور هدایت به شدت برآن تاکید داشت.
دلخوری او از
پزشکانی که طب بالینی <Clinical medicine>را فراموش کرده اند و هر روز به تکنولوژی های تشخیصی
وابسته تر می شوند. انوشیروان هدایت 86 سال پیش به دنیا آمد پسری از
خانواده مشهور هدایت ها که ریشه شان به 200 سال برمی گشت و شاعران و
نویسندگان مشهوری در خاندان آنها وجود داشت. اما او به اصرار پدر وارد رشته
پزشکی شد و بعد چنان شیفته شخصیت پرفسور عدل شد که راه او را ادامه داد.
هدایت همچون استاد دوست داشتنی اش سهم زیادی در پیشرفت جراحی ایران دارد.
او یکی از آخرین شاگردان مستقیم پرفسور عدل بزرگ است. گنجینه ای گران قیمت
از تاریخ شفاهی جراحی در ایران . وی پایه گذار بخش جراحی بیمارستان شریعتی
بوده و اکنون در کسوت یک جراح پیشکسوت، همکاران و بیماران را همراهی می
کند.
ما
همصحبت مردی شدیم که یکی از خوشنامترین جراحان ایران است. او یکی از آخرین
شاگردان پروفسور عدل بزرگ است. مردی که بنیانگذار جراحی نوین در ایران
است. عدل نسلی از جراحان بینظیری را تربیت کرد و سهم بیمانندی در توسعه،
رشد و پیشرفت جراحی در ایران دارد. دکتر انوشیروان هدایت از جمله کسانی است
که تمام عمرش را برای جراحی کشور هزینه کرد. او نمونه بیمانندی از
پزشکانی بود که طی بیش از 60 سال طبابت هیچ وقت مطب خصوصی نداشت، از
بنیانگذاران بیمارستان شریعتی تهران که در حال حاضر به یکی از قطبهای
قدرتمند پزشکی ایران تبدیل شده است. هدایت میگوید: «من تا سال ۱۳۸۰ در
بیمارستان دکتر شریعتی بودم و در سن ۷۰ سالگی بازنشسته شدم. من نمیتوانستم
راجع به پول با مریض صحبت کنم. من هیچوقت درگیر مادیات نبودم. برایم
همینقدر که لباسی مناسب، 3 وعده غذا، منزلی برای زندگی و اتومبیلی برای
رفت و آمد داشته باشم، کفایت میکرد.»
دکتر هدایت به سختی راضی به مصاحبه شد اما با همان سعهصدر و صبوری معروفش جوابگوی سوالاتمان بود.
: آقای دکتر اگر یک بیت شعر بخواهید برای ما بخوانید که خیلی دوستش دارید، چه شعری خواهد بود؟
گر طبیبانه بیایی به سر بالینم
به دو عالم ندهم لذت بیماری را
در این بیت شعر هم اخلاق پزشکی هست و هم توامان حس عاشقانه.
:تعریف شما از طبیبانه چیست؟
یعنی بیمارش را واقعا دوست داشته باشد و تا جایی که میتواند در رفع رنج بیمارش بکوشد.
:شما خودتان را طبیب میدانید؟
من بیمارانم را دوست دارم و همیشه حتی تا امروز نسبت به آنها احساس مسوولیت میکنم اما نمیدانم طبیب هستم یا فقط پزشک.
:اگر به گذشته برگردید دوباره پزشکی را انتخاب میکنید؟
بله قطعا، من دنیای خدمت کردن به مردم را از این طریق شناختم و همیشه خدمت
به مردم برایم جذاب بوده. قطعا اگر دوباره بخواهم مسیرم را انتخاب کنم،
انتخابم پزشکی خواهد بود.
:خیلیها
از شما راجع به محل تولد و تاریخ تولد و دوران کودکی پرسیدند و اگر اندکی
در فضای مجازی گشت و گذار کنیم این مطالب وجود دارد. برای مثال اینکه شما
متولد سال 1310 در شهر مشهد هستید و بهدلیل شغل پدرتان دائم در سفر بودید و
در نهایت وقتی کلاس سوم ابتدایی بودید به تهران برگشتید. قدیمیترین خاطره
کودکیتان را به یاد دارید؟
وقتی که 2 سال و اندی بودم ما به واسطه شغل پدر در شیراز مستقر بودیم.
قدیمیترین خاطرهای که از کودکی یادم است مربوط به همان دوران است. ما در
خانهای اسکان داشتیم که یک حیاط خیلی بزرگ داشت و من وقتی از پنجره داخل
حیات را نگاه میکردم همیشه این حس در من به وجود میآمد که گویا سگی قرار
است از میان درختان این حیاط به من حمله کند. البته که در واقع سگی هم وجود
خارجی نداشت و این فقط تصوراتم بود که به واسطه بیماری و تبی که گویا
داشتم در من به وجود آمده بود.
:شغل پدرتان چه بود آقای دکتر؟
پدرم در اصل قاضی بودند اما به دلایلی به ایشان شغل معاون استاندار فارس و
فرماندار شهر شیراز پیشنهاد شد و ایشان هم قبول کردند. ما تا 5 سالگی در
شیراز بودیم و بعد دوباره از طرف دادگستری کار قضایی در مشهد به ایشان
پیشنهاد شد و باز ما به آن شهر عزیمت کردیم. نطفه من در تهران بسته شد و در
همان زمانی که مادرم من را باردار بودند به واسطه شغل پدرم عازم مشهد شدند
و من در شهر مشهد متولد شدم و باز به فاصله چند سال دوباره به آن شهر
برگشته بودیم.
:پس زندگی مرفه و خوبی داشتید؟
یک زندگی عادی بود. ما 4 پسر و 1 دختر و در مجموع 5 فرزند عضو خانواده هدایت بودیم.
:روز اول مدرسه خاطرتان هست؟
بله، خیلی خوب، در آن زمان قبل از 7 سالگی به کسی اجازه ورود به مدرسه
نمیدادند چون قانون بود. من متولد تیر 1310 هستم. یک روز در بهار پدرم
همراه دوستانش قرار بود بروند به آبشار معروفی در مشهد برای تفریح. من
اصرار کردم که با ایشان بروم اما خب چون فضای آنجا مناسب کودک نبود، پدرم
نپذیرفتند. در عوض به ایشان عرض کردم که اگر قرار نیست من را با خود ببرید
پس کاری کنید که من شنبه بروم مدرسه. آن زمان حدود 6 ماهی از سال تحصیلی
گذشته بود و من هنوز وارد 7 سال نشده بودم؛ یعنی قرار بود که مهر آن سال
وارد مدرسه ابتدایی شوم. در این سفر رئیس معارفه که عضو وزارت فرهنگ بودند
هم با ایشان همسفر بودند. پدر گفتند که صحبت میکنند که بروم مدرسه. خلاصه
به واسطه جایگاهی که پدرم داشتند من همان شنبه وارد مدرسه شدم.
:برایتان سخت نبود؟
خب
بچههای دیگر کلی درس خوانده بودند اما من هنوز باید از الفبا شروع
میکردم. خانم معلم هم به بچهها درس میدادند و در عین حال با من هم به
صورت جداگانه کار میکردند. البته جزو سوابق تحصیلم به حساب نیامد ولی وقتی
مهر همان سال وارد کلاس اول شدم، از بچههای دیگر بسیار جلوتر بودم اما
قسمت جالبش این بود که من همان ابتدای ورودم به مدرسه برای برادرم که آن
زمان دانشکده فنی میرفت یک نامه نوشتم و این شد که خاطره مدرسه رفتنم
کاملا در ذهنم باقی ماند. ما 4 سال در مشهد اقامت داشتیم و بعد دوباره به
واسطه شغل پدر 9 ماه عازم تبریز شدیم و در نهایت وقتی کلاس سوم ابتدایی
بودم، آمدیم تهران و تا آخر هم در همین شهر باقی ماندیم.
:برایتان سخت نبود که همیشه در سفر بودید؟ به درستان آسیب وارد نمیکرد؟
آسیب که نه، ولی اتفاق خاصی که برایم در آن دوران مدرسه افتاد این بود که
معلمها نمیگذاشتند با دست چپ بنویسم چون من چپدست بودم اما آن دوره
گویا ممنوع بود که کسی با دست چپ بنویسد. ابتدا برایم سخت بود ولی وقتی که
راه افتادم همه چیز بهتر شد و بعدها فهمیدم این راستنویسی اجباری چه لطف
بزرگی در حقم بوده چون من همه کارهایم را با دست چپ انجام میدادم و فقط
نوشتنم با دست راست بود و بعدها این مهارت در گرفتن خودکار و دقت با دست
غیرتخصصی باعث شد که در جراحی دقتی ویژه داشته باشم و با هر دو دست به
راحتی اعمال جراحی را انجام بدهم.
:آقای دکتر اینکه خانواده فرهیختهای داشتید تاثیری در روند تحصیل شما داشت یا خودتان علاقه داشتید و محیط اثر کمتری داشته؟
خانواده که بسیار مهم است چون من میدیدم که برادران خیلی خوب درس
میخواندند و پدرم هم خیلی علاقه داشتند که من تحصیلات بالایی داشته باشم و
اینطور شد که خب درس خواندن برای من جذاب شد. همیشه درس میخواندم و
شاگرد بدی هم نبودم.
:آقای صادق هدایت عموی شما بودند؟
نه، ایشان عموی من نیستند، بلکه پسرعمه پدرم هستند.
:پس شجرهنامه خانواده هدایتها خیلی گسترده است؟
سابقه فرهنگی و علمی خانواده هدایت بسیار قدیمی و بزرگ است؛ از مرحوم صادق
هدایت که بگذریم، جهانگیر هدایت هم پسرعمه من هستند و اگر به گذشته
برگردیم، حدودا 200 سال پیش معروفترین هدایت، آقای مرحوم رضا قلی خان
هدایت هستند که ایشان دانشمند بزرگی بودند و صاحب 40 اثر هستند و کتابهای
ایشان کتابهای مرجعی هستند، مثل تاریخ شعرا. تخلص ایشان هم در شعر هدایت
بوده است. ایشان ملکالشعرای زمان خود بودند و بعد هم که دارالفنون تاسیس
شد، امیرکبیر مدیریت دارالفنون را به ایشان پیشنهاد کردند که دیگران
نگذاشتند این جایگاه به ایشان برسد. دارالفنون که باز شد، شازدهای به نام
عضدالسلطان رئیس مدرسه بودند و ایشان کنارش دارالفنون را اداره میکردند،
بعد پسر ایشان که جد ما میشوند، مدتی وزیر علوم بودند و مدت کوتاهی هم
رئیس بیمارستان تازهتاسیس سینا بودند. پدربزرگ و جد بالاتر ایشان همواره
دستی بر آتش داشتند و لقب ایشان مخبرالدوله بود که همین چهارراه مخبرالدوله
به نام ایشان است. رسید به پدرم که ایشان هم لقبی از احمدشاه گرفتند اما
وقتی احمد شاه از قدرت کنار رفت، در زمان رضاشاه قرار بر این شد که به جای
القاب همه نام فامیلی اختیار کنند که به سبب همین تاریخچه ما نام فامیلی
هدایت را اختیار کردیم.
:آقای دکتر با توجه به تاثیرات اینچنینی که از اجداد شما در خانوادهتان به ارث رسیده بود چرا سراغ ادبیات نرفتید؟
واقعیت پدر من دوست نداشت که من دنبال ادبیات بروم. من خودم ادبیات دوست
داشتم ولی ایشان میگفتند که در نهایت قرار است چه کاره بشوی یا کارمند
دولت میشوی یا دبیر دبیرستان چون کار دیگری برای این رشته در واقع وجود
نداشت. خیلی اصرار داشتند که فرزندانشان تحصیلات علمی و تکنیکی داشته
باشند. برادر بزرگم رشته فنی را ادامه داد.
:در خانواده کسی سراغ ادبیات نرفت؟
برادر
دیگرم اما ادبیات دوست داشتند و در فرصتی که به واسطه سفر پدر به یک
ماموریت برای ایشان پیش آمده بود از فرصت استفاده کردند و دروس ادبی را
خواندند و حقوق قبول شدند. نوبت که به من رسید خب من ریاضیاتم خیلی خوب
بود. در آن زمان یازدهم یا همان پنجم متوسطه یک امتحان نهایی داشت. باید
امتحان نهایی میدادیم و اگر قبول میشدیم، میتوانستیم انتخاب رشته کنیم.
آن زمان ۳ رشته ریاضی، طبیعی و ادبیات وجود داشت. من رشته ریاضی را انتخاب
کردم. تمام طول تحصیلم در دبیرستان فیروز بهرام سپری شد در خیابان مهاجریه
سر خیابان قوامالسلطنه یا سی تیر فعلی این مدرسه هنوز هم پابرجاست و اکنون
به میراث فرهنگی تبدیل شده است. کلاس 12 ریاضی را این دبیرستان نداشت من
مجبور شدم بروم دبیرستان دیگر. به همین خاطر به مدرسه دیگری که مشهور بود،
رفتم اما به دبیرستان فیروز بهرام بازگشتم و در آنجا در کلاس ششم طبیعی
مشغول به تحصیل شدم. دانشکده پزشکی بهترین گزینه ششم طبیعی بود. این گونه
شد که دانشکده پزشکی را انتخاب کردم و در سال ۱۳۲۹ وارد دانشگاه تهران شدم.
:پس علاقه شما به پزشکی و ادامه این مسیر یک اتفاق بود که در زندگیتان افتاد؟
بله، برادرم و عمویم هر دو مهندس بودند اما چون نتوانستم شرایط مدرسه جدید
را بپذیرم و از محیطش خوشم نیامد ناچار به مدرسه فیروز بهرام بازگشتم و
آنجا دیگر بالاترین گزینه برای ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر فقط پزشکی بود.
:علاقه به پزشکی بعدها در شما ایجاد شد؟
دقیقا همینطور است. این علاقه بعدها به وجود آمد و هست و تا امروز هم حکایت این علاقه همچنان به قوت خود باقی است.
:سرگرمی شما در دوره دبیرستان چه بود؟
بیشترین تفریحم خواندن کتاب داستان بود، کتابهای صادق هدایت هم که دم
دستمان بود و یک تفریح دیگر هم در زمان ما سینما بود که من هفتهای یک بار
سینما میرفتم.
:یادتان میآید که چه فیلمی را بیشتر دوست داشتید؟
معروفترین فیلم آن دوران فیلم کازابلانکا بود و من هم علاقه شدیدی به این فیلم پیدا کردم.
:راجع به ورودتان به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران بفرمایید. شما سالی وارد دانشکده شدید که جو خیلی سیاسی بود؟
سال ۱۳۲۹ که من دانشجو شدم از سالهای پرالتهاب دانشگاه تهران بود. ملی
شدن صنعت نفت، دوره کوتاه نخستوزیری دکتر مصدق و کودتای ۲۸ مرداد در همان
سالها رخ داد. من عاشق ادبیات بودم و تنها فکری که نمیکردم این بود که
دانشجوی دانشکده پزشکی شوم اما حال پشیمان نیستم که چرا این کار را کردم و
وقتی که وارد شدم، عاشقانه این درس را شروع کردم. شاگرد بدی هم نبودم و در
سال ۱۳۳۵ فارغالتحصیل شدم پس از تمام شدن پزشکی عمومی در کنکور جراحی
بیمارستان سینا شرکت کردم. آن زمان بیمارستان سینا پرمتقاضیترین جا برای
رزیدنتی یا دستیاری بود.
:روز اولی که وارد دانشکده پزشکی شدید را یادتان هست؟
روز
اول که وارد دانشکده پزشکی شدم، آن سرسرای بزرگ که هنوز هم هست ابهت زیادی
برایم داشت. یک سالن آمفیتئاتری هم بود که نام آن را دکتر فرهاد گذاشته
بودند (نام جدیدش را نمیدانم) و بعدها که سالن ابن سینا را ساختند، چندان
دیگر از آن استفاده نمیشود. صبح روز اول که به کلاس رفتیم، استادها آمدند و
همانند دوران دبیرستان به آنها گفتیم ما را نصیحت کنید. آقایان هم واقعا
نصایحی کردند که پزشکی کار سختی است و باید به مردم خدمت کنید. بعدازظهر
همان روز درس آناتومی داشتیم. مرحوم دکتر گنجبخش استاد آناتومی بود. وارد
کلاس شد و گفت: «ابتدا قبول شدن آقایان را در دانشکده پزشکی تبریک میگویم و
ثانیا استخوان «چنبر» و استخوان...» و شروع کرد به درس دادن. حال ما هم
دائم تکرار میکردیم که آقا نصیحت آقا نصیحت که وی زیر بار نصیحت نرفت و
شروع کرد به درس دادن. آن زمان بود که ما تازه فهمیدیم که دانشجو شدیم، درس
میخوانیم و اینجا دیگر دبیرستان نیست که شیطنت کنیم.
:اولین باری بود که روپوش سفید پوشیدید و به بیمارستان رفتید را چطور، به خاطر میآورید؟
البته
ما در آزمایشگاهها هم روپوش سفید میپوشیدیم یا مثلا انگلشناسی یا یک
درس فیزیوپاتولوژی که حیوانات را آنجا تشریح میکردیم اما وقتی به بخشهای
جراحی رفتیم برای اولین بار با این مساله روبرو شدم. بخشهای جراحی متعدد
بود و همه از الف تا ی تقسیمبندی میشدند و من هم «هدایت» همیشه نفر آخر
بودم. بیمارستان سینا، بیمارستان هزار تختخوابی و بیمارستان رازی بخش جراحی
بسیار خوبی داشتند.
دکتر
هنجن که تحصیلکرده آلمان بود، جراح بسیار خوبی بود که در خدمت ایشان بودیم
و دوره جراحی را به مدت 2 سال گذراندم. در بخش داخلی هم به بیمارستان
وزیری رفتم که دکتر مظاهر، استاد بسیار بزرگوار و از هر نظر بینظیر آنجا
بود. سپس رشتههای مختلف با زمانهای کوتاهتر مانند اطفال، زنان، پوست،
چشم، گوش و حلق و بینی و... . که استادان بسیار معروفی آنها را درس
میدادند که از معروفترین آنها پروفسور شمس واقعا استادی نمونه بود.
پروفسور شمس معروف بود که آنقدر دقیق است که همه ساعت خودشان را با ساعت
۶:۳۰ دقیقه صبح (زمان ورود وی به بیمارستان فارابی) میزان میکردند.
باید
ساعت ۷ صبح سر کلاس میبودیم. حال شما فکر کنید با وسایل نقلیه آن زمان من
از بالای پیچ شمیران میآمدم به دروازه قزوین. به هر صورت این دوره را
گذراندم و بعد از آن دوره انترنی آغاز شد که جراحی داخلی اجباری بود.
رشتههای دیگر را هم به میل خودمان میتوانستیم انتخاب کنیم و پس از آن هم
امتحان دستیاری دادم.
به نظر شما یک پزشک نباید طب بالینی را فراموش کند؟
ابدا
چون بالین اصل طب است و دستگاههای تشخیصی در حقیقت کمکی هستند که تشخیص
را تکمیل میکند. بیمارستان تحولات عظیمی پیدا کرده، مثلا در قدیم اگر کسی
آنفاکتوس (سکته قلبی) میکرد یک شربت گیاهی به نام «پاسی فلورین» به او
میدادند اما حالا عملهای جراحی چند ساعته کارگذاری دریچه قلب انجام
میشود که شاهکار محسوب میشوند.
:آیا بین استادهایتان الگوی خاصی داشتید که تحتتاثیر ایشان باشید؟
همه استادان که محترم هستند اما پروفسور عدل جایگاه ویژهای در زندگی
حرفهای و شخصی من دارند و پروفسور عدل را بیشتر از همه دوست دارم.
:ایشان چه ویژگیای داشتند که در زندگی شما چنین جایگاه ماندگاری از خود گذاشتند؟
آقای پروفسور عدل یکی از استثناییترین پزشکان تاریخ ایران هستند. ایشان
به خرج شخصی برای تحصیل به فرانسه مراجعت کردند. آن زمان مرسوم بود که برای
تحصیلات عالی به خرج دولت افراد را اعزام میکردند اما ایشان از زمان
تحصیلات متوسطه و با هزینه شخصی به فرانسه عزیمت کردند. امتحان انترنال
دادند که بسیار امتحان مهمی بود و تخصص جراحی را هم دریافت کردند. پروفسور
بعد از دریافت مدرک تخصص خود عضو هیئتعلمی دانشگاه پاریس شدند. در
نقلقولی آمده که ایشان اولین جراحی چاقوخوردگی زخم قلب را هم انجام
دادهاند. بعد هم که مراجعت کردند به ایران، با کولهباری از دانش و سواد
بالا و همچنین اخلاق بسیار شاخص و نمونه آمدند. به نظر من در رشتههای
جراحی یک طلایهدار داریم و آن هم پروفسور عدل است و بس. ایشان تمام
رشتههای جراحی به جز چشم، گوش و حلق و بینی و زنان را مانند جراحی اعصاب،
جراحی قفسه صدری، جراحی قلب و ارتوپدی در ایران به وجود آورد وگرنه قبل از
آن 4 عمل اصلی تنها فتق و آپاندیسیت بود.
:تحتتاثیر ایشان وارد جراحی شدید؟
بله، کاملا. برای من همیشه یک الگو بودند و من بهطور عجیبی دوستشان داشتم.
اما
برای من یکی شخصیت پروفسور عدل و نوع تدریس، رفتار و منش ایشان و دیگری
تجربه عمل جراحی روی خودم بیشترین تاثیر را در علاقه وافرم به این استاد
ارجمند داشت. در آن زمان به عملی نیاز پیدا کردم که خدمت ایشان رفتم و من
را عمل کرد. پروفسور در دوره دانشجویی من و با نهایت محبت و بدون دریافت
هیچ دستمزدی از من، مرخصم کردند و به همین دلیل من شیفته اخلاق ایشان شدم.
:اقای دکتر اگر به گذشته برگردید دوباره پزشکی را انتخاب میکنید؟
بله قطعا، من دنیای خدمت کردن به مردم را از این طریق شناختم و همیشه خدمت
به مردم برایم جذاب بوده. قطعا اگر دوباره بخواهم مسیرم را انتخاب کنم
انتخابم پزشکی خواهد بود.
:چه سالی وارد دوره دستیاری شدید؟
من در سال ۱۳۳۵ در کنکور دستیاری شرکت کردم و قبول شدم. آن زمان دوره
جراحی عمومی۳ سال بود. وقتی این ۳ سال گذشت من متخصص شده بودم، اما برای
عضو هیات علمی شدن به ۴ سال دوره آموزشی نیاز بود و ما می توانستیم تقاضا
کنیم که یکسال اضافه تر بمانیم. چند نفر از ما تقاضا را ارائه دادیم و
بیشتر ماندیم.
آن
زمان دستیار یا رزیدنت امروزی به هیچ وجه حقوق نداشت. یعنی کار کاملا
مجانی بود، ما با جان و دل آن را می پذیرفتیم و در این ۴ سال هم به هیچ وجه
دستمزدی دریافت نمی کردیم. دوره ۴ ساله که تمام شد باید برای پستی در
دانشگاه اقدام می کردیم.
مشاغل
در دانشگاه به خصوص بیمارستان سینا محدود بود. پست ها شامل رئیس
درمانگاهی، دانشیاری، استادی بود و به طور نمونه برای اینکه فرد دیگری به
آنجا بیاید باید یک نفر از آنها یا ارتقا پیدا میکرد یا از آنجا میرفت.
من می خواستم بمانم و در عین حال هیچ پستی هم نداشتم. خدمت پروفسور عدل
رفتم و گفتم که می خواهم در خدمت شما باشم و یاد بگیرم. به من گفت می توانی
به عنوان دستیار رسمی یا همان مربی (امروزی) کار کنی. در آن زمان مربی می
توانست با دیپلم پزشکی وارد شود و من چون متخصص بودم در سال ۱۳۴۰ تقاضای یک
دوره تکمیلی در فرانسه کردم که در سال ۱۳۴۱ مرا پذیرفتند.
:این دوره چقدر طول کشید؟
یکسال به فرانسه رفتم و در بخش پروفسور «سیکار» جراح معروف فرانسه مشغول
شدم. این را هم بگویم که دانشگاه خرج سفر نمی داد و فقط ۶۰۰ تومان حقوق که
در اصل حقوق بیمارستان بود به ما پرداخت می شد. بعد از اینکه به ایران
برگشتم به بیمارستان سینا رفتم، سیستم استخدامی در دانشگاه تغییر کرده بود و
به جای رئیس درمانگاهی، استادیاری آمده بود، استادیار هم تعداد محدودی
انتخاب می شدند. آن سال امتحان سراسری گذاشتند که هم متخصصان در ایران یعنی
از بیمارستان سینا و هزار تختخوابی سابق (بیمارستان امام فعلی) و هم کسانی
که از خارج تخصص گرفته بودند در آن شرکت کردند. این امتحان کتبی و شفاهی
بود و به گونه ای بود که استادان خودمان از ما امتحان نمی گرفتند. فردای آن
روزی که من امتحان دادم پروفسور عدل به بیمارستان سینا آمد و همه از ایشان
نتیجه امتحان را سوال کردند که پروفسور عدل ۳ بار گفتند هدایت. من
نفهمیدم، گفتم شاید امتحانم خوب شده است اما بعد معلوم شد که من در این
امتحان نفر اول شده ام و نفر دوم هم دکتر هوشنگ مومن زاده بود که اکنون از
اساتید دانشگاه است و در آن زمان شاگرد پروفسور عدل بود.
این
اتفاق با وجود شرکت متخصصین از خارج و داخل کشور برای من بسیار خوشحال
کننده بود، پروفسور عدل واقعا خوشحال شده بود. چون آن زمان پزشکانی که از
خارج آمده بودند طرفداران بسیاری داشتند. من با اینکه به فرانسه رفته بودم
به هیچ وجه ادعایی نداشتم و خودم را فقط شاگرد پروفسور عدل می دانستم.
:این اتفاق آغاز یک دوران جدید در زندگی شما بود، همان زمان شما بخش جراحی بیمارستان شریعتی را پایه گذاری کردید؟
من بصورت پاره وقت در بیمارستان سینا شروع به کار کردم. در بخشی که در آن
بودیم تغییر و تحولاتی بوجود آمد، رئیس بخش بازنشسته شد و بعد از تقسیم
بخش، قسمتی را برای اداره به من سپردند. بعدها آنجا به بخش داخلی تبدیل شد و
به همین دلیل بیشتر وقت من درکتابخانه میگذشت. قرار شده بود که بیمارستان
فعلی دکتر شریعتی را راه اندازی کنند. این بیمارستان چندین سال بود ساخته
شده بود اما بیمارستان عمومی نبود بلکه قرار بود مخصوص رشته های خاص روانی
یا زنان باشد.
:اقای دکتر از چه سالی وارد بیمارستان شریعتی شدید؟
جواب این سوال را باید از سالهای قبل تر برایتان بازگو کنم. من بصورت پاره
وقت در بیمارستان سینا شروع به کار کردم. در بخشی که در آن بودیم تغییر و
تحولاتی بوجود آمد، رئیس بخش بازنشسته شد و بعد از تقسیم بخش، قسمتی را
برای اداره به من سپردند. بعدها آنجا به بخش داخلی تبدیل شد و به همین دلیل
بیشتر وقت من درکتابخانه میگذشت. قرار شده بود که بیمارستان فعلی دکتر
شریعتی را راه اندازی کنند. این بیمارستان چندین سال بود ساخته شده بود اما
بیمارستان عمومی نبود بلکه قرار بود مخصوص رشته های خاص روانی یا زنان
باشد. قرار شد در دانشگاه تهران مراکز پزشکی بوجود بیاید که ۳ مرکز را
تعیین کردند. یکی مرکز پزشکی بیمارستان امام خمینی (ره) فعلی که آن زمان
پهلوی نام داشت، یکی مرکز پزشکی رازی که مجموعه بیمارستان سینا، بیمارستان
رازی و بیمارستان امیراعلم بود و یکی هم مرکز پزشکی داریوش کبیر بود که
قرار بود آن را راه اندازی کنند، برای ریاست آن هم پرفسور عاملی انتخاب شد
که وی در آن زمان در بیمارستان سینا جراح اعصاب بود. زمانی که وی شروع به
راه اندازی مرکز کرد صحبت از این بود که تمام کسانی که برای آنجا انتخاب می
شوند تحصیل کرده های خارج باشند. پروفسور عاملی هم از پروفسور عدل خواهش
کرد چون شما بیمارستان سینا را ساخته و پرداخته اید و همه بخش ها را راه
انداخته اید، تشریف بیاورید به بیمارستان شریعتی در مرکز داریوش کبیر و
درآنجا مدیر گروه جراحی و رئیس بخش جراحی عمومی شوید. آن موقع مدیر گروهی
مانند حالا نبود که مثلا ارتوپدی گروه خودش را داشته باشد بلکه یک گروه
جراحی بود که آنهم مدیرش پروفسور عدل بود. ایشان وقتی به این مرکز آمد
تمام رشته های جراحی مثل جراحی اعصاب، اورولوژی، جراحی قفسه صدری و جراحی
عمومی همه جزء گروه جراحی بودند.
پروفسور
عدل برای ریاست گروه به مرکز آمد و پروفسور عاملی از وی خواست یک نفر از
شاگردان اش را معرفی کند تا بتواند در کارها و برای اداره بخش جراحی و
کارهای گروه چون ایشان گرفتاری زیاد داشت، کمک کند. پروفسور عدل لطف کرد و
بنده را انتخاب کرد که به آنجا بروم. من و دکتر غفور زاده متخصص بیماری های
زنان و زایمان که انسان بی نظیری بود و دکتر عاملی که تنها اعضای تحصیل
کرده ایران بودیم کار را آغاز کردیم.
:چه سالی کار بیمارستان تمام شد؟
بالاخره در آذرماه سال 1353 بیمارستان افتتاح شد. ما برای خرید همه وسایل،
تخت و تشک و هر چیزی که شما فکر کنید کمک کردیم. زمانی که بیمارستان
افتتاح شد پروفسور عدل رئیس بود بنده هم به معاونت ایشان کارها را اداره
می کردم. در آن زمان مدیرگروه بیش از۲ دوره نمی توانست مدیر باشد و بعد از
آنکه دو دوره پروفسور عدل به اتمام رسید، قرعه مدیر گروهی به نام بنده
افتاد و با رای اعضای هیات علمی به عنوان مدیرگروه انتخاب شدم.
:زمان انقلاب هم همانجا بودید؟
زمانی که انقلاب شد بیمارستان شریعتی بیمارستان فعالی بود و مردم به علل
مختلف به آنجا می رفتند. پس از انقلاب ۳ مرکز پزشکی گفته شده در یکدیگر
ادغام شد و بعنوان دانشکده پزشکی دارای قسمتهای تئوری و بالینی شد و در
نتیجه من بخش جراحی را اداره می کردم و دیگر مدیر گروهی هم خواه ناخواه
منتفی شد و بعد هم من داوطلب نشدم.
:اقای دکتر شما بیش از چهار دهه جراح تربیت کردید، تعداد تقریبی انها را میدانید؟
نمیشود گفت من تربیتشان کردم برای اینکه وقتی دستیار انتخاب میشود و میاید
ایشان بین باقی جراحان و باقی هم سهم دارند.ولی ان دستیارانی که در
بیمارستان شریعتی بودند بنده سهم بیشتری در رشد و تربیتشان داشتم شاید
نزدیک 200 نفر باشند.
:شاخص ترین شاگردتان کیست؟
همه خوب بودند اما میترسم اگر بنا به اسم بردن باشد و کسی از قلم بیفتد
موجب ناراحتی شود.شاگرد هایم به دو دسته تقسیم میشوند گروهی که در جراحی
عمومی ماندند و عدهای که رفتند subspeciality و انها هم شاگردهایی بسیار
برجسته بودند. یکی از آنها آقای دکتر جاویدی جراح قلب که البته گاهی
ایران هستند و گاهی خارج یا مثلا دکتر یزدان بد
:به قناعت ورضایت باطنی اشاره کردید، چرا احساس میشود که در نسل های بعدی شما این ماجرا کمتر و کمتر شده!
خب مملکت اینطور شده. مملکت در حقیقت مورد تهاجم اقتصادی قرار گرفته و
تمام افکار رو به سوی اقتصاد است، این است که پزشک هم اگر نتواند درامد
قابل قبولی داشته باشد راضی نمیشود.
:خب در زمان شما چرا اینگونه نبود، ان دوران هم همه دوست داشتند مرفه زندگی کنند.
معنی مرفه ان دوران و اکنون کاملا دگرگون شده، شاید الان رنگ و بوی طمع به
خود گرفته، گرچه در حال حاظر اکثر پزشکان ادمهای قانعی هستند و شاید فقط
عده ای به سوی این مدل کسب و کار هستند. منتها ما در ایران یک اشکالی که
میبینیم اینست که مردم به فکر سلامتی و پیشگیری نیستند و وقتی مریض میشوند
برایشان پرداخت این هزینه مشکل است. روی هم رفته همه چیز به سرعت در حال
تغییر کردن است ببینید بگزارید برایتان مقایسه ای انجام بدهم .مسئله مهم
این است که در زمان ما برای درس های بالینی دانشجو باید سرساعت کلاس می آمد
اما این اواخر که من کلاس می رفتم وقتی ساعت ۸ صبح سرکلاس می رفتم ۵ -۴
نفر بیشتر سر کلاس نبودند و گاهی متاسفانه جلوی کلاس می خوابیدند.در حالی
که در زمان ما کلاس های پروفسور عدل و کلاس های دکتر وکیلی در سال دوم و
سوم دانشکده در تالار دانشکده پزشکی برگزار می شد تا حدی که این کلاس ها
گنجایش نداشت و ما از یکی دو ساعت قبل می رفتیم جا می گرفتیم. چون آن موقع
کتاب در دسترس نبود باید همه درس ها را می نوشتیم و عده زیادی سر پا می
ایستادند ولی در حال حاضر اینگونه نیست.به نظر می رسد که وسایل کمک آموزشی
که اکنون دانشجویان در اختیار دارند بیشتر از اینکه به آنها کمک کند مقدار
زیادی آنها را تنبل کرده است.
بعضی
ها هستند که مطالعه می کنند و می گویند من در کامپیوتر درسم را می خوانم و
کتاب هم الحمد ا... به مملکت می آید و دانشجویان با آنها کار می کنند و
اشکالی هم ندارد. اما این وسایل کمک آموزشی به خصوص برای امتحانات، کافی
نیست. درست است که رفرنس و کتاب مشخص است اما بسیاری از دانشجویان بعضی
نکاتی که در کتاب نیست و ما می گوییم، را نمی شنوند.
طب بالینی درحال نابودشدن است
:اگر بخواهید به اخلاق در جامعه پزشکی نمره بدهید آن نمره چند میتواند باشد؟
چون من در بخش خصوصی هرگز فعالیت نکرده ام نمیتوانم تصویر روشنی از وضعیت
فعلی داشته باشم، اما در بخش دانشگاهی خب اخلاق درجه بالایی دارد برای
مثال نمونه اخلاق پزشکی اقای دکتر حسابی یا اقای دکتر یلدا هستند.به نظر من
در جامعه پزشکی اکثریت صاحب اخلاق هستند باخره در هر جامعه ای مشکلاتی و
افراد مشکل دار هستند ولی در مجموع بنده از اخلاق پزشکی پزشکان حمایت
میکنم.
:جراحی های امروز با جراحی در زمان شما چه تفاوت هایی دارد؟
:تفاوت جراحی گذشته با امروز درتجهیزات و وسایل است. زمانی که ما طبابت را
شروع کردیم طب بالینی بسیار مهم بود، یعنی جراح خوب، باید در بالین بیمار
به خوبی شرح حال بگیرد و بیمار را به خوبی معاینه کند. گوشی بسیار مهم بود.
طبیب باید همیشه گوشی همراهش باشد. معاینه قلب، ریه، شکم و همه اینها به
طور کامل انجام شود که متاسفانه امروزه این موضوع دارد از بین می رود.
وسایل کمک پزشکی که آمده، آزمایشگاه، عکس برداری و رشته های دیگر به گونه
ای طب را تغییر داده که عده ای از پزشکان واقعا به این وسایل وابسته شدند.
پروفسور
عدل همیشه گفته است، من هم به بالطبع از ایشان می گویم آپاندیسیت یک تشخیص
بالینی است اما امروزه برای همین مشکل انواع عکسبرداری، سونوگرافی و سی تی
اسکن را انجام می دهند. این موضوع آنقدر بد شده که با اینکه خودم هنوز در
درمانگاه با همان سیستم قبلی بیمار را معاینه می کنم بیماران به عکس و
آزمایش عادت کرده اند و در بدو ورود آنها را به من ارائه می دهند.
:شما این روند را چگونه ارزیابی می کنید؟
تاسف من از این است که طب بالینی کم کم از بین می رود. البته در حال حاضر
می خواهند تغییراتی ایجاد کنند که دوباره تشخیص بالینی که می تواند به این
وسایل جدید کمک کند، رواج پیدا کند. طب بالینی کنار رفته اما نمی شود منکر
وسایل جدید شد. ما درس آناتومی را چهار تا پنج سال می خواندیم یکی از دروس
آناتومی توپوگرافی بود که پروفسور حکیم درس می داد. مثلا اگر شکم را باز
کنیم چه اندام هایی را می بینیم اما اکنون دستگاههایی مانند سی تی اسکن
کار را راحت تر کرده است.
: به نظر شما یک پزشک نباید طب بالینی را فراموش کند؟
ابدا. چون بالین اصل طب است و دستگاه های تشخیصی در حقیقت کمکی هستند که
تشخیص را تکمیل می کند. بیمارستان تحولات عظیمی پیدا کرده، مثلا در قدیم
اگر کسی آنفاکتوس (سکته قلبی) میکرد یک شربت گیاهی به نام «پاسی فلورین»
به او می دادند اما حالا عمل های جراحی چندین ساعته کارگذاری دریچه قلب
انجام می شود که شاهکار به حساب می آیند.
: علاوه بر شخصیت پروفسور عدل که خیلی بر روی شما تاثیرگذار بود، چه عامل دیگری در انتخاب رشته جراحی از سوی شما تاثیر گذاشت؟
در دوره دانشجویی و انترنی آن زمان وقتی می دیدم که با اینکه وسایل جراحی
بسیار کم است اما چه بیمارانی را با جراحی نجات می دهند به این رشته
علاقمند شدم. در عین حال لفظ جراح نام بزرگی بود اما بیشتر از همه شخصیت
پروفسور عدل بود که باعث شد من جراحی را انتخاب کنم.
:
شما از سال ۱۳۴۰ به بعد به عنوان یک استاد تدریس هم داشتید. انگیزه
شاگردانی که به رشته پزشکی می آمدند چه تفاوتی با امروز پیدا کرده است ؟
به نظر من متاسفانه انگیزه ها بسیار تغییر کرده است. مساله این است که
زمان گذشته هر کسی که پزشکی می خواند (از خود من بگذریم) به پزشکی عشق داشت
اما حالا فشار خانواده و کلاس های کنکور است و دیگر اینکه فکر می کنند
پزشکی از نظر اقتصادی بسیار خوب است.
ممکن است پزشکان از نظر اقتصادی قشر
متوسطی باشند اما واقعا با یک تاجر یا مهندس قابل مقایسه نیست. در عین حال
اینکه هر شغلی محترم است اما اکنون فکر اقتصادی به انتخاب رشته پزشکی غلبه
پیدا کرده است.در زمان ما وقتی بحث انتخاب رشته می شد، یادم می آید اولین
رشته ای که مهم بود، دستیاری بخش پروفسور عدل بود. در آن زمان به علت جنگ
کره رفتن به آمریکا به راحتی صورت می گرفت. بسیاری از بیمارستان های
آمریکایی با نامه ای که می نوشتیم پذیرش می کردند. امتحانات ECFMG و
امتحانات جدیدی که اکنون وجود دارد در کار نبود اما چون آمریکایی ها پزشک
کم داشتند، بسیاری از افرادی که در امتحان بیمارستان سینا شرکت کردند، قبول
شدند و به آمریکا رفتند، به طوری که نصف کلاس ما که حدود ۳۰۰ نفر بودند به
راحتی به آمریکا رفتند. البته اگر می خواستند بورد بگذرانند آن وقت باید
امتحان ECFMG را می گذراندند.سپید