شفا آنلاین:اریک برن، روانپزشک آمریکایی/کانادایی، کاشف کودکدرون بود. اریک در ۱۰می سال۱۹۱۰ در مونترال کانادا بهدنیا آمد. ابتدا نامش اریک لنارد برنشتاین بود. اریک درسال۱۹۳۱میلادی از دانشگاه مکگیل فارغالتحصیل شد. زمانیکه در دانشگاه مکگیل تحصیلمیکرد، با نام مستعار، مقالههایی برای چند روزنامه دانشجویی مینوشت. برن در دانشگاه ییل نیز روانپزشکی آموخت و این دوره را درسال۱۹۳۸ به پایانبرد و سال بعد شهروند آمریکا شد.
به گزارش شفا آنلاین:اریک لنارد برنشتاین درسال۱۹۴۳ میلادی نامش را به اریکبرن تغییرداد. به سبب وقوع جنگجهانی دوم، تحصیلات آکادمیک برن قطعشد. اما پساز جنگ، تحصیلات خود را زیرنظر اریکسون، در مؤسسه روانکاوی سنفرانسیسکو ازسرگرفت و سپس در بیمارستان مشغولکار شد. اریک به نوشتن مقالات تخصصی روانکاوی نیز ادامهداد و درسال۱۹۴۷ کتاب «ذهن در رفتار» را منتشرکرد. او در کتابش به شرح مفاهیمی مانند کودکدرون، بالغدرون و والددرون (Inner Parent, Adult and Inner Child) پرداخت. روش تحلیل رفتار متقابل (Transactional Analysis)که نظریهای در روانشناسی اجتماعی است، از ابتکارات برن بهشمارمیآید. نظریه او درمورد تحلیل رفتار متقابل، براساس ایدههای زیگموندفروید شکلگرفت اما بهوضوح با آنها متفاوت بود.
اریکبرن میگفت در درون تمامی افراد، کودکی نهفته است که او را باید کودکدرون(Inner Child) نامید. این کودک همواره به انسان میگوید:«من اینجا هستم، من را نادیده نگیر، به من توجهکن». این کودک آموخته است که با روشهای خود جلبتوجه کند. روشهای او برای ارضای نیازهایش، طغیان و سرکشی و جیغ و فریاد و رفتارهای تند و یا رفتارهای انفعالی و گریه و زاری بوده است. او آموخته است که با چه مکانیزمی توجه دیگران را بهخود جلبکند. تردیدی نیست که بسیاریاز افراد بشر، با درد و رنج و تروما روبهرو بودهاند. کودک در رسیدن به خواستههایش، دچار درد و رنج شده و نیاز به مهر و حمایت و دفاع داشته است. بههمینعلت کودکدرون، رنج و دردش را بیان میکند. ممکناست شخصی این صدا را نشنود و خشم کودک درون را نادیده بگیرد و خود را به کارهایی مشغول و سرگرم کند و یا به بازی و موادمخدر پناهببرد تا صدای کودک را نشنود. اما کودک فریاد میکشد که من اینجا هستم، تو نمیتوانی از من فرارکنی. کودکدرون میگوید باید بهمن توجهکنی، باید منرا دوست داشته باشی و در حق من پدری و مادری کنی. کودکدرون، توقع توجه و ابراز عشق را دارد، اما برخیاز اشخاص از دادن مهر و عشق به او خودداری میکنند و برای خود سرگرمیهایی فراهم مینمایند؛ افرادی خود را به بیخبری و کری و کوری میزنند تا ندای کودکدرون را نشنوند. اینان توجه ندارند که کودک درون یک واقعیت محض است و نمیتوان او را نادیدهگرفت. این کودک در تمام یاختههای بدن انسان وجود دارد و نادیدهگرفتن او، نگرانی و اضطراب و سرگشتگی ایجادمیکند. او به زبان خودبه فرد میگوید:«نباید از من عصبانی باشی و نباید مهر و عشقت را از من دریغ بداری. من درد و رنج فراوانی را تجربهکردهام و به حمایت نیازدارم».
اتو رانک (Otto Rank)، روانکاو اتریشی، یکیاز روانشناسانی بود که اعتقادداشت تولد نقش مهمی در رشد شخصیت انسان دارد. او در کتاب «Trauma of The Birth»، تولد را یک ضربه شدید معرفیکرد که بر جنین وارد شدهاست. به عقیده او این ضربه سنگین، یک خزانه اضطراب ایجادمیکند و بیشتر نوروزها از ضغطه تولد و این خزانه سرچشمه میگیرند. کودک از این لحظه (لحظه تولد) بهبعد همواره درمعرض درد و رنجهای متعدد قرارمیگیرد. جداشدن از بهشت (رحم مادر)، از شیر گرفتن او، سرزنش و انتقاد از او، عدمتوجه به خواستههای او، ازدسترفتن حامیان او و دهها مورد رنجآور دیگر. درست است که به این نظر رانک، انتقاد وارد است، اما واقعیت این است که تجربیات تلخ دورانکودکی مانند سختگیری پدر و مادر، انضباطهای شدید آنها، انتقاد و عیبجوییهای زیاد از کودک، تنبیه او ازسوی بزرگترها، تحقیر و تمسخر کودک، اختلاف و ناسازگاریهای زیاد بین والدین و جدایی آنها، فقر و نداری و عوامل متعدد دیگر خانوادگی و اجتماعی، همواره سبب رنج و درد کودک میشود. بهاینترتیب، اگر مانند رانک بهطور افراطی به اثر ضغطه تولد نگاه نکنیم، میتوانیم ریشه بسیاریاز اختلالات شخصیت و نیز اختلالاتروانی مانند اضطرابوافسردگی و ترسونگرانی را در تجارب دوره کودکی پیداکنیم.
باتوجه به این که در درون هرفرد و در تمامی دوران زندگی کودکی نهفته است، انسان مسئول است تا دوباره کودکدرون خود را بشناسد و از او مراقبت و حمایت نماید. کودکدرون افراد مضطرب و افسرده و مبتلا به اختلالاتشخصیت، آسیبدیده و رنجور و طرد شدهاست. تا او شفا نیابد، بیماری آنها درماننمیشود. درواقع اگر کودک درون انسان موردتوجه قرارنگیرد، موجب بروز رفتارهای نابهنجار و اختلالاتی مانند ترس و نگرانی و اضطرابوافسردگی و خشموشهوت و انحرافهای متعدد دیگر خواهدشد.
پیشازاین در نوشتههایی، به اهمیّت کار پرفسور کارل گوستاو یونگ(Carl Gustav Jung) در روانشناسی پرداختم که با ساختار و پویایی روان انسان سروکار دارد. یونگ، در کتاب روانشناسی ضمیرناخودآگاه، به تفصیل روان آدمی را تحلیلکرده است. یونگ در فرضیههایی که پیشاز او سابقه نداشته است، به لایه جدیدی در ناخودآگاه اشارهکرده و آن را ضمیر ناخودآگاه جمعی (Collective unconscious) نامیده است. به باور یونگ، محتوای ضمیر ناخودآگاه جمعی؛ تجارب زمان پیشاز کودکی، یعنی تجارب و مضامین نیاکان آدمی را شاملمیشود. یونگ، با بررسی رفتار انسان و اسطورههای قومی مردم در نقاط مختلف جهان، معتقدشد که ضمیر ناخودآگاه نقش فوقالعادهای در زندگی انسان دارد.
درناخودآگاه انسان، ارکیتایپها (Archetypes) یا کهن الگوها جایگرفتهاند. کهن الگوها، نمادهای کهن و شگفتانگیزی هستند. آرکیتایپ از واژهای یونانی بهمعنای مدل یا الگو گرفته شدهاست. آرکیتایپ محتویات ناخودآگاه جمعی است که در همه ابناء بشر یکسان میباشد؛ بنابراین کهن الگوها جنبه عمومی و جهانی دارند و در همهجا و برای همگی انسانها یکسان هستند. آرکیتایپ، تصاویر و رسوباتی است که براثر تجربههای مکرر پدران باستانی به ناخودآگاه بشر راه یافته است. درواقع کهن الگوها محتویات ناخودآگاه جمعی هستند که مفاهیمی مشترک و جهانی دارند و در تمامی انسانها مشابه میباشند. این محتویات از گذشتههای دور، از اجداد بشر، نسلبهنسل منتقلشدهاند. بهعبارت دیگر، کهن الگوها با تکرارشدن در زندگی نسلهای پیدرپی، بر روان انسان نقش بستهاند و در رویاها و خیال پردازیهای او آشکارمیشوند. این کهن الگوهای اصلی عبارتنداز پرسونا، آنیما و آنیموس، سایه و خود. البته زبان کهنالگوها، زبان رمز است که برای سخن گفتن با آدمی از راز و رمزهای پنهان در نمادها استفاده میکند. درواقع ضمیر ناخودآگاه جمعی به زبان رمز سخن میگوید و با تعبیر سمبولیک رویاها و خوابها، میتوان این خاطرات ارثی را شناخت.
باورهای قومی قبیلهای که از محتویات ضمیر ناخودآگاه جمعی میباشند، بهصورت نظامی پویا عمل میکنند و با زبان رمز، پیامهایی را ابلاغمینمایند.یکیاز این باورهای قومی قبیلهای که بخشیاز ذهنیات انسان است امّا آدمی آن را انکارمیکند، سایه نام دارد. درواقع، سایه محتوای بخش ناخودآگاه ذهن است که از غرایز حیوانی تشکیلشده و انسان در روند تکامل خود، از مرحله ابتدایی زندگی آن را به ارث بردهاست. سایه، نقطه مقابل فضایل شناختهشده انسانی است و درواقع، تصوّری است که بشراز گناه داشته است. معمولاً، افراد از دیدن سایه خود شرمنده میشوند و ازاینرو خصوصیات سایه را در دیگران میبینند. صفاتی چون تجاوز، خودخواهی، ریاکاری و نفاق و دسیسه، ترس و وحشت بیجا و شهوت قدرت و ثروتاندوزی، در قسمتیاز شخصیّت ناخودآگاه جمعی فرد جایدارد که سایه نامیدهمیشود. درعینحال، یونگ معتقد است که مسائل پیچیده این بخش از ضمیر ناخودآگاه، با ظهور سایه نمودار نمیشوند و در بیشتر موارد بهشکل آنیما (Anima) و یا آنیموس (Animus) تظاهر میکنند. آنیما، روان زنانه یا همان عنصر زنانه، در ضمیر ناخودآگاه مرد است و آنیموس، روان مردانه است که در ناخودآگاه زن تجسّم مییابد. این شکلهای مردانه و زنانه، در توهّمات و رؤیاهای انسان ظاهرمیشوند که پیشازاین در نوشتههایی به آنها اشارهنمودهایم. در برخیاز آن نوشتهها پرسشهایی مطرحمیشد که میتوان آنها را بهشرحزیر خلاصهکرد:
چرا برخیاز افراد ناسازگار هستند و با خود در تضاد میباشند؟
چرا تا این اندازه درمورد خود ناآگاه هستند؟
چرا نمیتوانند عشق مثبت و سازنده را تجربهکنند؟
چرا خودرا هدف و دیگران را وسیله میدانند؟
چرا اینقدر دلتنگ و غمگین هستند و احساس نومیدی میکنند؟
چرا اعتماد بهخود ندارند و برای نفس خود حرمت قائل نیستند؟
چرا همواره از اضطراب و نگرانی رنجمیبرند و در برقرارکردن روابط انسانی ناتوانند؟
چرا بهجای لذّتبردن از هنرهای اصیل و شعر و موسیقی و نقاشی، به ابتذال روی آوردهاند؟
بدیهی است که روانشناسان و روانکاوان پاسخهای متعددی برای این پرسشها دارند. دراین نشریه نیز هربار به پاسخ به این چراها پرداختهایم، اما نکته مهمی وجود دارد که بسیار ساده بهنظرمیآید. این نکته، خودشناسی است. اگر انسان خودش را نشناسد، نمیداند چگونه زندگیکند و چه رفتاری داشتهباشد و با دیگران چگونه ارتباط مؤثر و سازنده برقرار نماید. در خودشناسی میتوان کودک درون خود را نیز شناخت. کودکدرون بخشیاز وجود انسان است که عاشق بازی، شادی و شوخی است و البته این کودک گاهی اوقات ناسازگار و سرکش میشود، بچگی میکند و هیجانهایی را بروزمیدهد که با منطق و استدلال سازگار نیست. اگر فردی کودکدرون خود را انکارکند، از او دور شود و او را سرکوب نماید، نمیتواند مهر و عشق را تجربهکند، نمیتواند با خودشکوفایی و خویشکاری به آرامش برسد، نمیتواند خوب زندگی کند، نمیتواند از زندگی لذتببرد، نمیتواند با دیگران ارتباط خوب و سازنده برقرارکند و نمیتواند از استرس و اضطراب به دور باشد. با چنین اهمیتی که کودکدرون دارد و میتواند ندای احساسهای آدمی را به گوش دیگران برساند، شرح آن به درازا میکشد. ازاینرو باید در مقالهای مستقل، به روشهای شناخت کودکدرون و پیامدهای مثبت و سازنده آن اشاره نمایم.دکتر مهدی نوری .F.R.C.P