کد خبر: ۱۴۱۴۰۴
تاریخ انتشار: ۰۲:۴۵ - ۲۱ بهمن ۱۳۹۵ - 2017February 09
من در سال 1320 در تهران محله شاپور به دنیا آمدم.در خانواده‌ای که شش خواهر و برادر هستیم.پدرم حسابدار بودند.دریکی از مدرسه‌هایی که در زمان‌های خیلی قدیم وجود داشتند دیپلمه‌هایی بودند که یک تا دو سال دوره می‌دیدند و به‌عنوان حسابدار حرفه‌ای کار مِی‌کردند.
از دوران کودکی‌تان برایمان بگویید؟
من در سال 1320 در تهران محله شاپور به دنیا آمدم.در خانواده‌ای که شش خواهر و برادر هستیم.پدرم حسابدار بودند.دریکی از مدرسه‌هایی که در زمان‌های خیلی قدیم وجود داشتند دیپلمه‌هایی بودند که یک تا دو سال دوره می‌دیدند و به‌عنوان حسابدار حرفه‌ای کار مِی‌کردند.

 مادرم دیپلمه بودند، از دبیرستانی در محله منیریه به نام دبیرستان ناموس. ما شش فرزند بودیم چهار پسر و دو دختر.برادر بزرگ من دکترای اقتصاد دارد.خودم جراح هستم و برادر دیگرم بعد از فارغ‌التحصیلی در رشته پزشکی از ایران به آمریکا رفت و در رشته روان‌پزشکی در دانشگاه پنسیلوانیا استاد بود و یک سال و نیم پیش براثر سرطان پروستات فوت کرد. برادر چهارم من آرشیتکت و در ایران هستند.خواهرم لیسانس بهداشت و خواهر کوچک‌ترم طراح داخلی است.


پدر و مادرتان خیلی اصرار داشتند که حتماً درس بخوانید؟
حتماً. این‌قدر مهم بود که شاید باورتان نشود. وقتی ما تب می‌کردیم خوشحال می‌شدیم که به مدرسه نمی‌رویم اما پدرم ما را با تب 38 درجه به مدرسه می‌برد.
یعنی اصرار داشتند که حتماً دکتر یا مهندس شوید؟

نه. من خودم به این دلیل پزشک شدم که دایی‌ام پزشک بودند. ما سه برادر همیشه باهم مریض می‌شدیم، باهم مخملک می‌گرفتیم، باهم سرخک می‌گرفتیم، باهم آبله می‌گرفتیم.در آن دوران مادرم خیلی راجع به غذا خوردن ما سخت می‌گرفت. مثلاً اینکه هر غذایی نخوریم و کلاً پرهیز غذایی سختی داشتیم اما وقتی دایی‌مان می‌آمد ما به ایشان پناه می‌بردیم و خوشحال از او مِی‌پرسیدیم که این‌را بخوریم، آن را بخوریم؟ مثلاً می‌گفتیم: میشه پرتقال بخوریم؟ می‌گفت؛ پرتقال خوب است بخورید،همین مهربانی‌ها برای من الگو شده بود. زمانی که می‌خواستند آمپول بزنند سرنگ‌ها را می‌جوشاندند و بعد تزریق می‌کردند.من همیشه از دیدن این کارها لذت می‌بردم و این ظرف‌ها را می‌شستم و کمک می‌کردم. این همین چیزها باعث شده بود که ناخودآگاه به سمت پزشکی بروم.برادر دیگرم نیز همین‌طور.

پس اصراری به اینکه حتماً پزشک شوید نبود؟
نه اصلاً راجع به هیچ‌یک از مشاغل اصراری نبود.در خانواده ما افراد زیادی پزشک بودند.
غیر از دایی‌تان چه کسانی پزشک بودند؟
دو نفر از پسر‌خاله‌هایمان (که رییس بهداشت حکومت قبل و رییس دانشکده بهداشت و استاد آناتومی دانشگاه تهران بود) و همچنین برادر ایشان.
پس پزشکی را باعلاقه و شناخت انتخاب کرده بودید؟
بله، ولی رشته دیگری که من دوست داشتم حقوق بود.آن سالی که ما کنکور داشتیم چون رشته طبیعی بودیم ، نمی‌توانستیم رشته حقوق شرکت کنیم.بنابراین من فقط پزشکی امتحان دادم و قبول شدم. اما اگر می‌توانستم حقوق شرکت کنم احتمالاً به آن سمت می‌رفتم.
یعنی اگر به گذشته برگردید حقوق می‌خوانید؟
نه. بازهم پزشکی می‌خواندم.
چه طور به حقوق هم علاقه‌مند شدید؟
پدرم در این حوزه دوستان زیادی داشت.
پدرتان در کجا کار می‌کردند؟
در شرکت خصوصی. در ارگان‌‌های دولتی اصلاً کار نمی‌کردند.
در دوران کودکی وضع مالی‌تان خوب بود؟
نه متوسط بودیم.
یعنی امکانات رفاهی و تحصیلی خاصی نداشتید؟ اینکه به مدرسه خاصی بروید؟
من به دبیرستان البرز رفتم. سال 33 تا 39. قبلش دبستان فیروزکوهی می‌رفتم که مدرسه نمونه بود. یعنی از این نظر پدر من سعی می‌کرد که ما را جایی بگذارد که چیزی یاد بگیریم. یعنی از این نظر روی کیفیت تحصیل و مسائل آموزشی خیلی تعصب داشتند.
این تعصب روی خواهرانتان هم بود یا فقط روی برادر‌ها؟
نه. روی همه ما این حساسیت وجود داشت.
خودتان چه طور؟ بچه درسخوانی بودید یا به‌اجبار درس می‌خواندید؟
نه به‌زور درس نمی‌خواندم اما زیاد هم‌درس نمی‌خواندم.چون فراگیری سریعی داشتم.حتی دوران دانشکده هم خیلی درس نمی‌خواندم.
در دوران مدرسه تفریح و سرگرمی خاصی هم داشتید؟
تنیس و اسکی می‌رفتم حتی تا این اواخر تا اینکه کمرم ناراحت شد. البته اگر از ابتدا به‌طور صحیح ورزش می‌کردیم و اصول را رعایت می‌کردیم تا آخر هم می‌توانستیم به‌راحتی ورزش کنیم. اکثر مربیانی که به ما تنیس آموزش می‌دادند خودشان به‌صورت تجربی تنیس را آموخته بودند بنابراین به شکل اصولی و صحیح نتوانستند به ما منتقل کنند و هر مربی روشش با دیگری تفاوت داشت و شاید همین باعث شد تا صدمه ببینم. من خیلی به موسیقی هم علاقه داشتم ولی ادامه ندادم.
چرا؟
دوران دبیرستان یک سنتور خریدم و می‌رفتم کلاس . یک مدتی که گذشت پدرم گفت این کلاس و روش آموزش به درد مطرب روحوضی شدن می‌خورد و من را درهنرهای زیبا میدان بهارستان ثبت‌نام کرد. یک مدتی رفتم و فهمیدم استعداد این کار را ندارم و خلاصه جا زدم و موسیقی را کنار گذاشتم.
استعداد نداشتید یا پشتکار؟
فکر کنم هر دو را نداشتم. ببینید یک عامل دیگری هم بود. موسیقی احتیاج به تشویق هم دارد. سنتور در ابتدای کار صدای کریهی دارد یادم هست وقتی می‌خواستم تمرین کنم مادرم من را می‌فرستاد یک اتاقی ته حیاط و می‌گفت در را ببند. خوب من دیدم خانواده‌ام حوصله‌اش را ندارند و خوب گذاشتم کنار.
همیشه جزو بچه‌های شلوغ مدرسه بودم. ولی کتاب هم زیاد می‌خواندم. آن زمان هفته‌ای یک جزوه و کتاب می‌خریدم بعدها کتاب کرایه می‌کردم شبی ده شاهی .
بیشتر رمان و کتاب‌های تاریخی و شعر می‌خواندم و کمی کتاب‌های سیاسی
سال 1333 دیپلم گرفتم، در کودتای سال 32 خانه ما نزدیک خانه مصدق بود و من کلی خاطره از آن روزها دارم.
سیاسی بودید؟
نه خیلی . ولی یادم هست پدرم و دایی‌ام از دو جناح مخالف طرفداری می‌کردند و من بیشتر شاهد بحث‌های آن‌ها بودم. یکی از چیزهایی که خوب یادم مانده مربوط به دوران نخست‌وزیری رزم آراست
5 یا شش سالم بود که رزم‌آرا قانونی را گذاشت که همه باید برای سوارشدن به اتوبوس صف بایستند و خانم‌ها هم مقدم هستند و خیلی هم سفت‌وسخت آن را اجرا کرد. یک‌چیز دیگری هم گفت اینکه کسی حق ندارد با پیژامه و لباس خانه بیرون بیاید حتی تا سر خیابان.
این ها اولین گام ها در ایجاد اولین جریان‌های شهرنشینی با جریمه بود .
سال 32 که کودتا شد علیه مصدق مردم ریختند و خانه‌اش را غارت کردند . آن زمان خانه ما در همان کوچه بود و یادم هست من و پدرم ایستاده بودیم دم در و با تعجب مردم را تماشا می‌کردیم. یک آقایی آمد که دوتا پتو از خانه دکتر مصدق غارت کرده بود و به‌شدت زخمی شده بود و از سرش خون می‌رفت و داشت از حال می‌رفت. یک تیری از کنار سرش رد شده بود و قسمتی از پوست سرش را کنده بود. پدرم به او گفت؛ برو بیمارستان سینا که همین نزدیکی است آن مرد گفت دوتا پتو به یک تیر می‌ارزد و رفت.
جالب است با تمام این احوال هیچ‌وقت سیاسی نشدید؟
من خیلی از این اتفاقات را دیدم و با خودم تحلیل می‌کردم و می‌دیدم که مدام تاریخ در حال تکرار است. با خودم تحلیل می‌کردم و در ذهن کودکی و جوانی‌ام همیشه حس می‌کردم که حقیقت یک‌جایی گم‌شده است وسعی کردم همیشه از دور تماشا کنم.
سال39 وارد دانشکده پزشکی شدم. دانشگاه مشهد قبول شدم و رفتم. آن زمان کنکور سرا سری نبود و هرکسی می‌توانست سه تا شهر را انتخاب کند . من مشهد و تهران را انتخاب کردم و چون خیلی مطمئن بودم که تهران قبول می‌شوم حتی دانشگاه شیراز را هم انتخاب نکردم و برای دانشگاه تهران نیم نمره کم آوردم. بعداً این نیم نمره‌ها را بخشیدند ولی آن زمان که تلفن نبود و من خیلی دیر فهمیدم و نرسیدم.
چرا مشهد؟
اصلاً نمی‌دانم چرا مشهد را انتخاب کردم .دلیل خاصی نداشت و کاملاً اتفاقی بود. دو سال اول را خوابگاه بودم و بعد با چند تا از دوستانم یک‌خانه‌ای را اجاره کردیم. یک اختلاف فرهنگی محسوسی با بچه‌های آنجا داشتیم و همین باعث شده بود تا با خانواده‌های خوب و تحصیل‌کرده مراوده داشته باشیم.
چرا خارج از کشور نرفتید؟
من هیچ‌وقت دوست نداشتم بروم . نه من و نه حتی خانم دکترمحرز هیچ‌وقت به رفتن فکر نکردیم باوجوداینکه برادر من و برادرهای ایشان همه شهروند آمریکا بودند و همه‌جوره شرایط رفتن و اقامت داشتیم ولی همیشه ایران را دوست داشتیم. من همین‌الان هم این حس رادارم و منتی هم به کسی ندارم که بگویم برای خدمت ماندم فقط ایران را دوست داشتم و دوست دارم.
چرا؟
نمی‌دانم. خودم ماندم ولی دوست داشتم بچه‌هایم جای بهتری درس بخوانند. ببینید واقعیت این است که من و هم‌نسل‌های ما ماندیم و جنگیدیم و شرایطی را برای خودمان از صفر ساختیم و جذب این سیستم شدیم و ماندیم.
هیچ‌وقت پشیمان نشدید؟
هرگز. نه من و نه مینو حتی برای لحظه‌ای این حس را نداشتیم. چون برای کسی این کار را نکرده بودیم.حس قلبی خودمان بود.
دورانی که دانشکده پزشکی بودید کار می‌کردید؟
دوران تحصیلم را پدرم حمایت مالی می‌کرد تا درسم تمام شد و رفتم سپاه بهداشت. سال 46 بود. سال 49وارد رشته تخصصی جراحی شدم.
انتخاب جراحی دلیل خاصی داشت؟
فکر نکنم . ولی یادم هست همیشه جراحی را دوست داشتم. اول قرار بود به انگلیس بروم و یک دوره مدیریت بیمارستانی بخوانم اما دیدم کارهای عملی را بیشتر دوست دارم و بورد جراحی شرکت کردم. یادم هست آن سال هم تعداد کمی قبول کردند. همان سالی بود که سیستم آموزشی تغییر کرد. آ سیستانی بود که تبدیل شد به رزیدنتی.
و مهم‌ترین تغییرش چه بود؟
آ سیستان‌ها صبح می‌آمدند تا ظهر و بعد می‌رفتند. ما که رزیدنت شدیم کشیک‌های 48 ساعته بیمارستان داشتیم. 12ساعت بیمارستان می‌ماندیم و هر 15 روز یک مرخصی یک‌روزه داشتیم که به خانه برویم. دکتر مژدهی رییس دانشکده شده بود و یک ساختار سفت و سختی را تعریف کرده بودند.دکتر عالیخانی رییس دانشکده بود و یک امتحان خیلی سخت را برای انتخاب رزیدنت گذاشته بودند. حدود700نفر شرکت کرده بودند و فکر کنم 30 نفر قبول کردند. البته برای شروع طرح رزیدنتی از چندین متخصص آمریکایی کمک گرفتند و بیمارستان امام خمینی(ره) فعلی را به‌عنوان قطب اصلی طرح مشخص کردند و بیمارستان سینا وفیروزگر در درجه‌های بعدی تعریف شد. برای این دوره‌های رزیدنتی اصول خیلی سختی را مشخص کرده بودند از تعداد عمل‌ها،پژوهش و تحقیق و حتی رفتار و منش دانشجو امتیاز داشت و به‌صورت هرمی ارزیابی می‌شد. همان سال از حدود 9 نفری که بودیم چندنفری تحمل نکردند و رفتند فقط 5 نفر توانستیم برویم سال دوم. خیلی دوره سخت‌گیرانه‌ای بود و دو سه سالی بیشتر دوام نیاورد و سیستم تغییر کرد.
چه سالی می‌شد؟
سال 50 . همان سالی که من باخانم دکتر محرز آشنا شدم و ازدواج کردیم.هر 15 روز یک‌بار و یک 12 ساعت اجازه داشتیم که به خانه برویم وباورکنید حتی فرصت یک خواب کافی نداشتیم.
این‌همه سختگیری چه نتیجه‌ای داشت؟
خیلی موثر بود. بچه‌هایی که ریزش نمی‌کردند و می‌ماندند کارایی خیلی خوبی داشتند. نسلی از پزشکان سخت‌کوشی مثل خانم دکتر محرز، دکتر رادمهر و.... در آن دوران تربیت شدند.
چند سال طول کشید؟
4 سال. من سال 53 جراح شدم و در امتحان ورودی استادیاری شرکت کردم. آن‌هم یک پروسه دقیقی داشت. مثلاً 5 نفری که شرکت کردیم یک آزمون علمی داشت و بعد می‌رفتیم هیئت ژوری که از چندین متخصص مختلف تشکیل می‌شد. آن‌ها هرکدام از ما یک سوالاتی می کردندوما باید خلاصه‌ای از آن را هم به انگلیسی جواب می‌دادیم و هرکدام نمره‌ای به ما می‌دادند و نتیجه نهایی از جمع این نمره‌ها به دست می‌آمد. من همان سال می‌خواستم وارد هیئت‌علمی شوم ، استادی که باید امضای نهایی می کرد، رییس دانشکده بود که برگه من را نگه داشت و اجازه نداد. من تا 4 سال بعدش بدون هیچ اعتراضی کار خودم را ادامه دادم، درس می‌دادم، بخش می‌رفتم و حتی یک قران نگرفتم تا اینکه انقلاب شد.
زندگی‌تان چگونه تامین می‌شد؟
من صبح تا ساعت سه می‌رفتم بیمارستان و بعدازظهرها در یک درمانگاه کار می‌کردم.
حالا چرا این‌قدر اصرار داشتید؟
خوب‌دلم می‌خواست هیئت‌علمی شوم و به‌ناحق مانع من شده بودند. بعد از انقلاب که رییس دانشکده تغییر کرده بود رفتم پیش رییس جدید و گفتم پرونده من در کشوی دوم سمت راست میز شماست. خلاصه نامه من بالاخره امضا شد.
پشتکار خوبی داشتید.
به نفعم بود. من تمام آن سال‌ها کارکردم و درس دادم و تجربه کردم. من 36 و نیم سال دانشگاه درس دادم و رییس بخش بودم. خیلی از رزیدنت‌های من الان همکار من در بیمارستان لاله هستند.
در حدود 50 تز تخصص جراحی ، در حدود 70 پایان‌نامه پزشکی، حدود 25 مقاله چاپ‌شده دارم و سال 89 بازنشسته شدم.
مدیرعامل بیمارستان تهران بودم.همزمان رییس بخش جراحی بیمارستان امام خمینی(ره) هم بودم.
از همان ابتدا جذب بخش خصوصی شدید،خیلی جنبه مالی پزشکی برایتان مهم بود؟
آن زمان حقوقی که از دانشگاه می‌گرفتم حدود 800 هزار تومان بود اگر در بخش خصوصی هم بودیم یک جورایی کلاس داشت به خاطر پول نرفتم.پرستیژش برایم جذاب‌تر بود.
افق پیش روی پزشکی را چگونه می‌بینید؟
بهداشت و درمان در تمام دنیا به‌گونه‌ای است که هرچقدر هم به آن پول تزریق شود بازهم جا دارد. ببینید این سیستم در تمام دنیا تعریفی دارد و یک اصولی دارد تا بتواند به مردم خدمات درست بدهد. باید بیمه‌هایی قدرتمند پشت آن باشد نه بیمه‌های ضعیفی مثل چیزی که ما داریم. ببینید وقتی می‌گوییم ارائه خدمات درمانی به مردم منظورمان همان اصول است نه اینکه مثل ما یهویی یک پول کلانی را وارد سیستم کنیم و بگوییم حالا هرکسی دوست داشت برود مثلاً مجانی زانویش را عمل کند که یهویی سن تعویض مفصل زانو به 40 سال برسد. بی‌حساب‌وکتاب هزینه کردن که اسمش مدیریت نیست.
من وقتی به تمام این سالهای گذشته نگاه می‌کنم یک جمله عجیب‌وغریبی از مدیران اجرایی را زیاد شنیده‌ام ،اینکه می‌گویند «راهش بینداز تا جایش بیندازی.» یعنی مثلاً می‌خواهیم یک سد یا فرودگاه بسازیم خیلی بررسی و تحقیق نمی‌کنیم دوستان سد را می‌سازند به امید اینکه جا بیفتد حالا برایشان خیلی مهم نیست که این سد در طولانی‌مدت چه عوارضی ایجاد می‌کند یا این فرودگاهی که با دنیایی پول ساخته‌شده یک‌دفعه کف باندش نشست می‌کند. می‌سازند به امید اینکه بعداً جا بیفتد . من وزیرم می‌خواهم یک‌چیزی را درست کنم حالا خیلی به عواقب آن فکر نمی‌کنم و یا بر اساس تحلیل‌های غلط برآورد می‌کنم.
یعنی به نظر شما ممکن است طرحی به بزرگی طرح تحول سلامت بدون ارزیابی زیرساختی‌اش اجرایی شده باشد؟
فعلاً که می‌بینید شده و وزارتخانه رسماً برای ادامه راه وامانده است . حالا نکته جالب‌تر عکس‌العمل‌های بعدی است که مدام کار را پیچیده‌ترمی کند و گره را کورتر.
دو وزیر با هم مجادله می‌کنند و بیمه سلامت را وزارت بهداشت می‌گیرد. سرش دست یک وزارتخانه است و ته‌اش دست وزارت دیگر و مدام سروته این طرح را می‌کشند و چوبش را چه کسی می‌خورد؟ مردم و سیستم و ساختار کلی بهداشت مملکت. هرکسی که به قدرت می‌رسد فقط صورت مساله را پاک می‌کند. در کشورهای پیشرفته با هر وزیر و مدیری که عوض می‌شود کل سیستم و ساختار یک وزارتخانه که عوض نمی‌شود زیرساخت‌ها چون بر اساس اصول درست پایه‌ریزی و تعریف‌شده حفظ می‌شود، ما در تمام طول تاریخ مان هر مدیر و وزیری آمده صفر کرده و از نو شروع کرده تا باز نفر بعدی و بعدی.
به نظر شما طرح تحول پاشنه آشیل دولت است؟
بله . باید بیمه‌ها و بودجه یک‌کاسه شود. یک دوره فقط این اتفاق افتاد که وزارت بهداشت و رفاه یکی شد. قبل از انقلاب و زمانی که دکتر شیخ وزیر شد. همان یک دوره می‌توانستند برنامه‌ای بریزند تا حوزه قدرت هر دو بخش تعریف شود از زمان تا همین امروز این بحث درست نشد که نشد. پزشکان وزارت بهداشت مردم را درمان می‌کنند و پولش را باید وزارت رفاه بدهد که خوب در حال حاضر نمی‌دهد بیمه‌ها دست آن‌هاست.از طرفی وقتی می‌خواهند قیمت تمام‌شده را محاسبه کنند این خریدار است که تعیین می‌کند نه فروشنده آن خدمات.مثل‌اینکه من بروم سوپرمارکت و بگویم این دستمال‌کاغذی را که شما قیمت گذاشته‌ای مثلاً 25 تومان من فقط 15 تومان می‌دهم و قدرت تصمیم‌گیری هم با من است.
ببینید از 9 عضو شورای عالی بیمه سلامت، فقط وزارت بهداشت و نظام پزشکی از طرف جامعه پزشکی حضور دارند و بقیه خریداران خدمات هستند.وقتی خریدار می‌گوید من بیشتر از این مبلغ پرداخت نمی‌کنم کل ساختار و سیستم دچار سردرگمی می‌شود.الگوبرداری‌های ناقصی کرده‌ایم و خودمان هم نمی‌دانیم داریم چه کار می‌کنیم.

وقتی یک کسی به یک مدیریت کلانی می‌رسد احتیاج به مشاوره‌های کهنه‌کار و خبره در همان حوزه تخصصی دارد تا بتواند تصمیم‌گیری‌های درستی داشته باشد.وقتی یک مهندس راه و ساختمان که زمانی وزیر دارایی بوده و حالا مشاور برنامه‌ریزی وزارت بهداشت می‌شود نتیجه‌ای جز تخریب ندارد. او اصلاً زیربنای اقتصاد سلامت را بلد نیست و به این حوزه هم همان نگاه بسازبفروشی خودش را دارد.درست است وزیر دارایی بوده ولی نگاه درستی ندارد. یک فاجعه مدیریتی ما این است که مدیران ما در سیستم‌های خودشان همیشه آدم‌های ضعیف‌تر از خودشان را می‌آورند، به‌جای اینکه استعدادها را کشف کنیم و از آن‌ها استفاده کنیم رسماً استعداد کشی می‌کنیم و نتیجه‌اش این می‌شود که شما می‌بینید. ما به‌جای مدیریت اصولی به دنبال بله‌قربان‌گوها هستیم.

مجلس و به‌طور خاص دکتر پزشکیان طرح خطرناکی را تصویب کردند که پزشکان فقط یک جا کار کنند. این طرح را کسی مثل آقای پزشکیان به تصویب رساند که خودش هر 5 شنبه در بیمارستان تبریز جراحی قلب می‌کند و می‌سپارد به دست دستیارها و برمی‌گردد. این طرح به نظر من هیچ پشتوانه فکری و تحقیقی ندارد. در صورتی می‌توان به یک دانشیار و استاد گفت تمام‌وقت باش که زندگی‌اش تامین شود . دستیاری که ده ماه است حقوق نگرفته چگونه باید اموراتش بگذرد؟ کدام عقل سلیمی قبول می‌کند که به او اجازه داده نشود که در یک بخش خصوصی هم کار کند تا امورات روزمره‌اش بگذرد.اگر مجبورش کنی که یکجا را انتخاب کند طبیعی است که آدم عاقل در این شرایط دانشگاه را رها می‌کند و جذب بخش خصوصی می‌شود،بعد چه بلایی سر سیستم آموزشی ما می‌آید؟


کشش بخش دولتی ما در حال حاضر صفر است این واقعیت را آقایان نمی‌خواهند ببینند.
ببینید یک پزشک رادیولوژیست را در نظر بگیرید به او می‌گویند که مطب شخصی‌ات را ببند و بیا دانشگاه ماهی 15 میلیون تومان حقوق‌بگیر. در شرایطی که او می‌تواند در مطبش در عرض دو شب این پول را دربیاورد،با سونوی غیرضروری و از طرفی هم اختیار زمان و کارش را دارد. چرا این آدم باید سیستم معیوب دولتی را قبول کند؟
به نظر من این طرح منجر به نابودی سیستم آموزشی ما می شود. البته وزیر بهداشت هم خیلی موافق این طرح نبود و آقای پزشکیان می‌خواست ضرب شصتی نشان دهد که این طرح را به هر قیمتی شده به تصویب مجلس رساند.متاسفانه در مملکت ما وقتی دو مدیر به یک اختلافی که می‌رسند فقط به فکر قدرت‌نمایی خودشان هستند و حاضرند مردم را به‌راحتی قربانی جنگ قدرتشان کنند.
اعتراض کردید؟
ما به‌عنوان بخش خصوصی که نمی‌توانیم موضع بگیریم. خب هر استادی که دوست داشته باشد می‌تواند وارد بخش خصوصی شود و شاید در ظاهر این طرح به نفع ما هم باشد ولی در درازمدت نتایج وحشتناک و غیرقابل جبرانی برای بخش دولتی و به‌خصوص آموزشی دارد.
یک استاد دانشکده پزشکی حداقل 15 سال درس می‌خواند بعد تا می‌آید شروع به تدریس کند به‌راحتی از دستش می‌دهند.
شایداین طرح که به نفع بخش خصوصی است، کلی نیروی درجه‌یک و پزشک حاذق جذب مراکز شما می‌شوند.شما چرا معترضید؟
بله ظاهراً به نفع ماست ولی به نفع مملکت نیست. آموزش ما را نابودمی کندو هرج‌ومرج عجیبی به وجودمی آورد. ما همه در کل یک سیستم و ساختاریم و این صدمه در درازمدت به نفع هیچ‌کس نیست.
در عوض بخش آموزش خصوصی قدرتمند می‌شود.
بله ولی به چه قیمتی؟یک مشکل دیگر ما این است که بسیاری از آموزش‌ها را به بخش خصوصی نمی‌دهند. بخش خصوصی چندین و چند بار این درخواست را داده است که بخشی از آموزش‌های دوران انترنی و دستیاری تخصصی به آن‌ها واگذار شود ولی مخالفت شد.مثلاً لاپاراسکوپی را ما کلاس می‌گذاریم مصوبه‌اش هم هست ولی اجرا نمی‌کنند.
چرا؟
چرایش را باید از وزارتخانه بپرسید، من نمی‌دانم چرا اجرایی نمی‌شود.
بزرگ‌ترین دستاورد زندگی‌تان را چه چیزی می‌دانید؟
فرزندانم . من دو فرزند‌دارم. پسرم که فارغ‌التحصیل متالوژی دانشگاه شریف است که در حال حاضر در امریکا کار می‌کند. دخترم زمانی که کنکور داشت مادرش تشویق می‌کرد که پزشکی شرکت کند ولی من هیچ‌وقت به بچه‌ها رشته‌ای را پیشنهاد ندادم. نه دخترم و نه پسرم پزشکی را دوست نداشتند. تحلیل پسرم این بود که می‌گفت، من باید تا 34و35 سالگی درس بخوانم تا به‌جایی برسم و دوست دارم برای خودم زندگی کنم و دخترم هم می‌گفت؛ آن‌قدر پدر و مادرم را درگیر کاردیده‌ام که کلاً از پزشکی متنفرم و زیست‌شناسی خواندودرحال حاضر استرالیا زندگی می‌کند و دکترای محیط‌زیست خواند.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱۵
abtin
|
Canada
|
۱۴:۱۲ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۱
0
0
this interview has no name ! it has been forgotten to introduce him first and write his name, just his photo and his wife's name
ناظمیان
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۲:۱۴ - ۱۳۹۸/۰۴/۱۵
0
0
واقعا دکتر خوبی هستن الهی ک ۱۲۰سال زنده باشن عاااااالی هستن عالی
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۳۴ - ۱۳۹۸/۱۲/۲۴
0
0
حتى اسمشان را هم نياورده ايد
فدوی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۳:۴۸ - ۱۳۹۸/۱۲/۲۴
0
0
من زندگیمو بچه که خدابعد ۲۰ سال به من داد مدیون خانم دکتر همکاراشون هستم خدا حفظ کن آرزوی سلامتی براشوم دارم
شیوا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۴۰ - ۱۳۹۹/۰۵/۰۴
0
0
ایشون دکتر شمیم هستن خدا حفظشون کنه ایشاالله همیشه سلامت باشند مایه افتخار ایران هستند
نگار
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۳۳ - ۱۳۹۹/۱۱/۱۲
0
0
خانم دكتر مينو محرز و همسرشان آقاي دكتر كوروش شميمي از پزشكان بسيار خوب و ارزشمند و از افتخارات مملكت ما هستند... انشالا كه هميشه تندرست و شاد باشند...
الهام
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۱۰ - ۱۳۹۹/۱۱/۱۹
0
0
دمتگرم
آقای دکتر سرت سلامت انشالله
مرگان فریور
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۱۳ - ۱۳۹۹/۱۲/۰۵
0
1
دکتر شمیمی وافعا جانم را نجات دادند و هبچوقت فراموش نمیکنم و خانم دکتر هم بقیه درمان مرا عهده داشتند . برایشان بهترین ها را آرزو میکنم. هر دو از افتخارات جامعه پزشکی هستند
پریا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۷:۱۳ - ۱۳۹۹/۱۲/۲۴
0
0
سلام،
برای خانم دکتر محرز و همسر گرانقدرشون و همچنین برای فرزندانشون آرزوی سلامتی،خوشبختی و آرامش دارم.
سلام لیلا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۷:۴۳ - ۱۴۰۰/۰۱/۲۰
0
0
خدا حفظشون کنه مایه افتخار و از علم و اخلاقشون الگو می گیریم ماشالله به دوتا بچه شون
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۲۶ - ۱۴۰۰/۰۲/۰۵
0
0
درود فراوان از اینکه خدمتگزار مردمند
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۳۴ - ۱۴۰۰/۰۵/۲۳
0
0
دکتر محرز واقعا دلسوز و مخلص هستند
خانم سکینه حیدری
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۶:۲۸ - ۱۴۰۰/۰۵/۲۶
0
0
درودفراوان خدمت آقای دکترعزیزکوروش شمیمی سال ۱۳۶۸مادرم کیست هیداتیک داشت وعمل بسیارسخت وخطرناکی داشتند،واون عمل سخت را آقای دکترانجام دادن ومادرم بعدازعمل مدت زیادی تحت نظردکترشمیمی بودن طواری عملش کردن که هرکجامادرم میبردم سونوگرافی چکاب میشدمیگفتن خیلی خوب عمل شده چون اگرباندازه ی یگ سرسوزن ازکیست مونده بودروکبددوباره اوت میکرد جان مادرم تاسی سال بعدازعمل اول خدابعدمدیون دکترشمیمی بودیم ،وتازنده ام بیادشم وبراش دعامیکنم شادوتندرست باشنددرکنارخانواده،امشب یهویی بیادش افتادم زدم اینترنت آدرس وبیوگرافی شون اومدبالا بسیارخوشحال شدم آقای دکترشمیمی ازخدامیخوم حافظجان وسلامتی خودوخانواده تان باشد،وخیلی دوستدارم یباردیگرسعادت دیدنتون نصیبم شود،خانم حیدری ازبوشهروبیمارتون مادرم دختربس داروغه،خدایارونگهدارتون باشه
ناظمیان هستم
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۳۰ - ۱۴۰۲/۰۹/۲۹
0
0
خدا حفظشون کنه دکتر شمیمی رو ک منو سال ۶۳ عمل کیسه صفرا کرد و ازم پول نگرفت و واقعا من همیشه دعا گویشان هستم
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۲۴ - ۱۴۰۲/۱۱/۱۹
0
0
از سال ۱۳۵تاسال ۱۳۸۲ در رشته پرستاری در دانشگاه شهید بهشتی وسپس در دانشگاه تهران تحصیل وخدمت نمودم در دومحیط دانشگاهی..وسروکار باحداقل چند صد دانشجوهایپزشکی واستادان بزرگ علم پزشکی .ولی بایک جراحی که این استاد بزرگوار بای بنده انجام دادمتوجه نبوغ این دانشمند بزرگ ایران شدم...زنده وجاوید باشید دکتر شمیمی عزیز.....کاش می‌توانستم نامتان را بعنوانبزرگترین جراح زمان نام ببرم....نرسی که در تاريخ دیماه سال ۷۳ توسط آن استاد بزرگواردر بیمارستان تهران جراحی شدم...استاد پنجه طلایی سلامت وآینده باشید.......فرشته سوخته
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: