اگر منصفانه به ماجرا نگاه کنیم باید بپذیریم که در کانون توجه بودن این خبر، بسیار کوتاه خواهد بود. ویدیویی از شیرینکاری جدید فلان سلبریتی کاذب در صفحه اینستاگرامش یا رواج خبرهای جدید و مهیج! در مورد آخرین نظرات بهمان فرد و شاید هر چیز دیگری این مسئله مهم و آسیبزننده را به حاشیه حافظه تاریخی ما میراند
فقر،
توزیع ناعادلانه ثروت و امکانات، سابقهای به درازای تاریخ دارد و طبعا به
ظهور شکافهای طبقاتی و در دهههای اخیر به پدیدههایی مثل کارتنخوابی در
بستر زاغهنشینی و وسیع شدن حلبیآبادها انجامیده است، مسئلهای که اگرچه
اخیرا با تابیده شدن نور بر
پدیده گورخوابی مورد توجه رسانههای اجتماعی
قرار گرفته است، اما فینفسه مسئلهای قدیمی و ریشهدار است.
اگر
منصفانه به ماجرا نگاه کنیم باید بپذیریم که در کانون توجه بودن این خبر،
بسیار کوتاه خواهد بود. ویدیویی از شیرینکاری جدید فلان سلبریتی کاذب در
صفحه اینستاگرامش یا رواج خبرهای جدید و مهیج! در مورد آخرین نظرات بهمان
فرد و شاید هر چیز دیگری این مسئله مهم و آسیبزننده را به حاشیه حافظه
تاریخی ما میراند. اگر از این معضل متاثر و نگران هستیم باید به یادسپاری و
اولویتبندی مسائل را به خودمان دائم گوشزد کنیم و نقصهایمان را ببینیم؛
اینکه فراموشکاریم و هر چیز رنگ و لعابدار، خندهدار یا گریهآور صرفنظر
از اهمیت به غلیانمان میآورد و همانقدر هم سریع مثل همه تبهای تند
نگرانیهای اجتماعی مشابه به عَرَق فراموشی و بیتفاوتی مینشیند و به
استقبال سرگرمی بعدی میرویم. در این آشفتهبازار ارائه طریقهای خود
حکیمپندارانه هم مزید بر علت میشود که در مورد اخیر –گورخوابها -صفحه
جدیدی از آن را با طرحی از موضع بالا، موهن و از خود متشکر پروژه عقیمسازی
کارتنخوابها و گورخوابها برای اصلاح جامعه، صلاح خود آنها و از سر
دلسوزی در برابر خود گشوده دیدیم.
واقعا
در چنین مورد مهمی با این همه اعتماد بهنفس با چه پشتوانهای میتوان به
خود اجازه ورود به موضوع و اظهارنظر داد. بحث نظری و اخلاقی در این مورد
بهطور منطقی وظیفه متخصصین ژنتیک، اخلاق پزشکی و استخوان خرد کردگان
آسیبهای اجتماعی و... به نظر میرسد، اما چگونه است که بدون داشتن
هیچکدام از این تخصصها به یکباره دقیقا به وسط گود میپریم و «فرمان
ایست» میدهیم و برای یک جامعه نسخه جامع مطلق تجویز میکنیم.
رودلف
هس از نزدیکترین افراد حلقه رایش سوم، نازیسم را نوعی بیولوژی کاربردی
قلمداد میکرد و آلمان نازی به نوعی پایهگذار بهسازی نژادی شد بهطوری که
در سال ۱۹۳۳ قانون جلوگیری از تولد فرزندان ژنتیکی بیمار را به کمک
کارگروهی حقوقی، پزشکی و روانپزشکی به تصویب رساند و در مورد 9 عارضه که
عمدتا بیماری بودند مجوز عقیمسازی صادر کرد و البته برای حفظ ظاهر،
سازوکاری به نام دادگاه ویژه بهداشت ترتیب داد که حکم عقیمسازی حدود 400
هزار نفر زن و مرد بهعنوان دستپخت این به اصطلاح دادگاهها تخمین زده
میشود. در سایر کشورها بعدها کمابیش این مباحث مطرح و به دلایل اخلاقی و
حق طبیعی اختیار انسانها و در اغلب موارد با آن برخورد شدید در سطح اجتماع
و نخبگان صورت گرفت.
به
راستی وقتی این به اصطلاح بهسازی عقیم محور فاشیستی غیرانسانی که در مورد
بیماریهای خاص و آن هم توسط گروهی متخصص تدوین شده بود، به علت نفس
غیرانسانی و تضاد با حقوق اولیه بشری تا این حد مورد انزجار جوامع و فعالان
اجتماعی است، حال در مورد پیشنهاد عقیمسازی افراد آن هم بهدلیل بیماری،
بیپولی و عدم داشتن حداقل امکانات و نادیده گرفتن بدیهیترین حقوق انسانی
آن هم توسط مرجعی غیرمتخصص چقدر میتوان شرمسار بود و تاسف خورد. اساسا آیا
صرف گل کردن حس موهوم رسالت اجتماعی فرد یا گروهی بدون تخصص، دلیل کافی
برای بیگدار به آب زدن مهمترین مسائل اجتماعی میتواند باشد؟! چگونه است
که گروهی بدون حداقل تخصص برای خود نقش قیم برای جامعه را تعریف کردهاند.
تاسفبارتر این است که واضع یک نظر پرچالش به جای استدلال در مورد درستی
این موضع یا یک عذرخواهی واقعی، بعد از بروز واکنش در سطح اجتماعی و صرفا
برای جمع کردن قضیه به بازی با کلمات و بهرهگیری از ادبیات سطحی بپردازد و
در عین نداشتن کمترین تخصص در ژنتیک، روانپزشکی یا اخلاق پزشکی-که
حداقلهای لازم برای اظهارنظر در این بحث است- منتقدین را به بیسوادی،
بیمطالعه بودن و کجفهمی متهم کند. بدیهی به نظر میرسد که آسیبشناسی و
حل این معضل ریشهدار تحلیل مسئله و نه محو کردن اصل مسئله است، باید به
این سوال اساسی پاسخ داد که اصولا چرا کسی کارتنخواب و گورخواب میشود که
بهطور اجمالی بدان پرداخته میشود:
الف:
مدیریت ناکارآمد و غیرعادلانه تقسیم امکانات و فرصتها توسط مراکز
تصمیمگیرنده در قوای ادارهکننده کشور یک دلیل مهم در به وجود آمدن شکاف
طبقاتی و عمیقتر شدن پیشرونده آن است، اساسا اگر امکان کار و کسب درآمد
متعارف و متوسط برای اکثریت جامعه فراهم شود، چرا باید پدیده کارتنخوابی و
گورخوابی در این حجم وسیع داشته باشیم. به نظر میرسد اکنون بیش از هر
زمانی به مدیریت پویاتر سرمایههای ملی و طراحی توزیع عادلانهتر امکانات
نیاز داریم تا از سطح طرحهای روی کاغذ و سازمانهای صرفا روی نقشه فعلی
فراتر رود.
ب:
دلیل دیگر وجود این پدیده دردناک باز هم درخود جامعه نهفته است، اینکه حتی
با فرض فراهم آمدن ایدهآلترین شرایط توزیع ثروت توسط دولتها، روابط
اجتماعی جامعه نقشی اساسی در ایجاد یا اصلاح یا عمیقتر کردن شکاف طبقاتی
ایفا میکند. مسئله این است که بیرحمی در جامعه ما از عملی که شاید تا کمی
قبل از طرف عدهای معدود با چاشنی عذاب وجدان انجام میشد، در حال رسیدن
به جایگاه خطرناک عملی عادی و روزمره است که انجامش بسیار راحت است و با
طیب خاطر بازتولید میشود و گسترش مییابد، درغگویی، فریبکاری و کسب منفعت
به هر قیمت بهطور پیشروندهای به اندازه نان شب واجب به نظر میرسد و
نهتنها قبح آن بهطور روزافزون در حال کم شدن است که در بسیاری از موارد
بهعنوان ملاکی از تیزهوشی و کاردانی تلقی میشود. تمرکز بر منفعتگرایی
صرف واستفادت از رانت و سوءاستفاده از قوانین به چه چیزی جز ضعیفتر شدن
اقشار فرودست میتواند منجر شود؟
در
جامعهای که پیشرفت در آن و برخورداری از امکانات با روش تنازع بقا و بالا
رفتن از شانه سایرین تعریف میشود باید هم انتظار تشکیل طبقات کارتنخواب و
گورخواب به صورت فزاینده داشته باشیم، حق این است که هر روز موقع نگاه
کردن به آینه به قدر مسوولیت -که هر کس دقیقا میداند در ایجاد این وضع
اسفبار چقدر مقصر است-خجالتزده و در صدد اصلاح باشیم که البته سیر وقایع و
تشدید چرخه فقر و فلاکت چیزی غیر از این میل به اصلاح را نشان میدهد. در
چنین شرایطی پیشنهادهایی از سر شکمسیری و روشنفکرپنداری کاذب که به حذف
اصل موضوع آن هم نه در مورد مسئله ساده یا شخصی که در موضوعی اساسی در مورد
زندگی انسانها و حق انتخاب آنها اشعار دارد، جای هیچگونه دفاعی را باقی
نمیگذارد. راهحل تنها در پرداختن منصفانه و نه از موضع دانای کلی به
موضوع است. در این موارد صرفنظر از وظایف مراکز تصمیمگیری حکومتی که
البته بسیار تاثیرگذار و حیاتی است هر کدام از افراد جامعه هم سهم و
مسئولیتی دارند، مسئولیتی که واقعی و در میدان عمل و نه در بحثهای
غیرعملی، نمایشی و... توصیف میشود. وظیفهای که بهتر است کسی برای دیگری
نسخهپیچی نکند، اقدامی که هر فرد جامعه با توجه به توان و مسئولیتش
میتواند برای خود تعریف کند و خود را بهعنوان قسمتی از علت ایجاد مشکل در
انجام آن مسئول بداند.
و
مسئله آخر اینکه انتظار میرود هنرمندان، کنشگران اجتماعی، اندیشمندان و
همه آحاد محترم جامعه به تناسب توان علمی و تجربه خود وارد مباحث اجتماعی
شوند، در عین حال هر فرد قطعا این حق را دارد که مدعایی را مطرح کند به
شرطی که بهطور مستدل از آن دفاع کند و اگر جایی به خطا بودن آن پی برد
حداقل انتظار این است که صمیمانه-و نه با دوپهلوگویی و اتهامزنی- عذرخواهی
کند و نکته مهمتر اینکه مسئولیت این مسئله کاملا مربوط به صادرکننده این
مدعا است، انتساب نظر شخصی یک فرد -فارغ از نادرستی یا درستی آن-به گروه یا
جریان سیاسی خاص و گرفتن چهره حق به جانب و مردمدار برای کوبیدن رقیب
سیاسی و موجسواری بر احساسات جامعه عملی بسیار غیرمنصفانه و سخیف است.
میتوان هر نظریه و عملکردی را با بیطرفی و بدون اغراض سیاسی نقد کرد و
البته موثرتر از آن این است که به ریشههای اساسی مشکل پرداخت اما
سوءاستفاده جناحی از این مسئله اجتماعی مهم که به حق حیات و انتخاب
انسانها مربوط است به هیچ روی پذیرفتنی نیست و اولویت داشتن اغراض سیاسی
را با هیچ چسبی نمیتوان به داشتن دغدغه اجتماعی واقعی پیوند زد. اگرچه
حنای چنین اقداماتی نیز از جانب نگاه تیزبین اکثریت جامعه که وقایع را با
هوشیاری رصد میکند، رنگی نخواهد داشت.سپید
بابک خطی/ طبیب کودکان