وقتی این دختران به محیطهای شغلی و تحصیلی وارد میشوند، خیلی زود در مییابند که دختران دیگری در همین شهر خودشان در ایران هستند که اینگونه نمیاندیشند و با این آموزهها بزرگ نشدهاند و آسیب مرگباری هم ندیدهاند و با هویتی مستقل و منسجم از عهده جهان و ایران و «مردان بد» هوسرانش بر میآیند!
اما عدهای از دختران به هر دلیلی از دسترسی به اطلاعات واقعبینانهتر محروم میمانند یا اگر شخصیت محافظهکاری داشته باشند، ترجیح میدهند که اطلاعاتی افزون بر آن آموزهها و پیشفرضهای به ظاهر ایمنیبخش دریافت نکنند تا دچار تشتت ذهنی و اضطراب نشوند.
چون در چنین فضایی، حتی داشتن فانتزی جنسی نیز خطرناک یا گناهآلود محسوب میشود، این دختران طی یک فرایند موفق سرکوبسازی، هرگونه فانتزی و تمایل جنسی را در درون خود خاموش میکنند. این بهترین راه برای رهایی از تعارض بین داشتن میل به ارتباط عاطفی و جنسی از یک سو و ترس اغراقی از گناهکار و بوالهوس بودن از سوی دیگر است. «بکارت ذهنی» محصول مستقیم این فرایند است.
بکارت ذهنی از بکارت جسمی بسیار مهمتر است چراکه ممکن است حتی بعد از یک ازدواج مشروع نیز باقی بماند و منجر به احساس بینیازی از سکس و سردی عمیق در روابط جنسی شود و حتی در مواقعی مانع برداشتن بکارت جسمی هم بشود؛ پدیدهای که به آن «ازدواج به وصال نرسیده» میگویند. یعنی زن پس از چند ماه یا چند سال از ازدواج همچنان باکره باقی مانده است البته پدیده بکارت ذهنی تنها ویژه زنان نیست و در مردان هم به میزان کمتر دیده میشود.
البته شاید در طرف مقابل یعنی در بخشی از دنیای پسرانه و مردانه نیز نگرش به دختران، نگرش شکارچیگری و فریب به قصد کامجویی باشد. شاید علت این پدیده جدابودن مدارس ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان دخترها و پسرها باشد. یعنی در چنین فضایی چون پسرها امکان دسترسی به دنیای فکری و عاطفی دختران را ندارند، فقط قادرند آنها را از دور به عنوان ابژههای جنسی و جسمی ادراک کنند.
البته در سالهای اخیر به دلایل مختلف اجتماعی و شبکههای ارتباط جمعی این دیوار بین دنیای ذهنی و عاطفی پسران و دختران تا حدودی فروریخته و دوطرف قادر شدهاند تا غیر از جسمشان، بینش هنری، سیاسی، اجتماعی و دنیای ذهنی و عاطفی خود را نیز در معرض دیده شدن قرار دهند.
اما به هر ترتیب همچنان مهمترین مفهومی که به دختران در رابطه با جنس مخالف منتقل میشود، مفهوم آسیب است. در چنین فضایی است که بسیاری از دختران، عاشق شدن و وابسته شدن به یک پسر را شبیه طاعون یا یک سرطان لاعلاجکننده میبینند و در این توهماند که اگر این وابستگی به ازدواج ختم نشود، از این بلای ترسناک جان و روان سالم به در نخواهند برد. به ویژه اگر آن پسر در دوستی خواستههای «نامعقول» نیز داشته باشد. بر این اساس سندرم سیندرلا شکل میگیرد: «من فقط با کسی ارتباط میگیرم و به او دلبسته خواهم شد که مطمن باشم رابطهام با او به سرانجام خوبی خواهد رسید.»
در سندرم سیندرلا تنها سرانجام خوب همانا توهم از راه رسیدن پسری خوشبر و رو و شیرینسخن و دارای فهم و کمال بسیار و متمکن از نظر مالی است که بیصبرانه انتظار ازدواج با محبوب شیرینش را میکشد و چون معمولا چنین چیزی فقط مال قصههایست این دختران عملا هیچگونه ارتباط کلامی یا عاطفی یا جنسی را تجربه نمیکنند.
از سوی دیگر برای پسرها محدودیت کمتری در برقراری ارتباط کلامی و عاطفی و جنسی وجود دارد. کمتر مادری در یک مهمانی عصرانه زنانه به دوستانش فاش میکند که دخترش دوستپسر دارد. درحالی که در همان مهمانی مادر یک پسر قیافهای ظاهرا ناراحت و ناراضی به خودش میگیرد و میگوید «والله پسر من که فقط خدا میدونه چیکار میکنه. بیست تا دختر دور و برشن. روزی صدبار بهش زنگ میزنند» و در حالی که سعی میکند نشان دهد که چقدر از این موضوع ناراحت است، چشمانش از غرور برق میزند. به نظر میرسد جامعه در مورد پسران در مقایسه با دختران کمتر نگران آسیب روحی و عاطفی و جنسی ناشی از رابطه است. سلامانه
*دکتر سامرند سلیمی، روانپزشک و مشاورازدواج و خانواده