دکتر محمد صادق پیروز93 سال دارد. او را شاید بتوان آخرین بازمانده نسل چشم پزشکانی دانست که شاگرد استادی همچون پرفسور شمس بزرگ بودند .نسل تکرار ناپذیری که اول حکیم و طبیب بودند و بعد پزشک .
شفا آنلاین: فضلیتی که فقدانش امروز به
شدت دامن گیر جامعه پزشکی شده است و دردی که از آن رنج می برد. او متولد 14
خرداد 1302 در شهر لاهیجان است که در سال 1319 به عنوان دانشجو وارد
دانشکده پزشکی تهران شد.
به گزارش
شفا آنلاین:به نقل از سپید در سال 1325 دوره پزشکی عمومی را به پایان رساند و
کار طبابت را شروع کرد. او در سال 1330 نفر اول آزمون دستیاری چشم پزشکی
شد و زیر نظر پروفسور محمد قلی شمس این دوره را سپری کرد او حالا در 93
سالگی هنور در مطبش که 55 سال پیش بنا کرد درساختمانی قدیمی در خیابان
منوچهری جزئی از تاریخ زیبای این خیابان و این شهر است. حافظه او اتفاق کم
نظیری است. او اتفاقات 90 سال زندگیاش را با جزییات حیرت آوری به یاد
دارد..
دکتر
پیروز می گوید از زمانی که کار طبابت را شروع کرده تا امروز 70 سال و هفت
ماه در خدمت سلامت مردم بوده است. از هر جا که سخن به میان می آید، باز به
نام استاد شمس بر می گردد، ارادت او به استادش هنوز در برق نگاهش موج می
زند. او از سال 1337 کار خود را به عنوان عضو هیات علمی و آموزشی با سمت
رئیس درمانگاه در بیمارستان فارابی ادامه داد و در زمان فعالیتش دوبار به
سمت مدیر گروه چشم پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران انتخاب شد، یکبار در سال
54 و یکبار در سال 58 که تا زمان بازنشستگی در سال 67 ادامه داشت.
دکتر
پیروز نقش مهمی در توسعه بیمارستان فارابی داشت و خاطرات جالبی از فعالیت
های خود در این بیمارستان دارد و البته حرف های شنیدنی از سیر تحولات
تاریخی در عرصه چشمپزشکی و دانشگاه علوم پزشکی تهران در 70 سال گذشته.
علاوه بر آن دکتر پیروز دستی هم در امور خیر دارد. یک مدرسه و یک درمانگاه
در زادگاهش ساخته است و دو هکتار زمین هم برای ساخت بیمارستان در لاهیجان
به دانشگاه علوم پزشکی رشت اهدا کرده و آرزویش این است که هر چه زودتر این
بیمارستان افتتاح شود.
او
اکنون در مورد کار پزشکی می گوید:«تمام پاکی و قداست رشته پزشکی در این
است که طبیب خالص و مخلص در خدمت بیماران باشد. اگر پزشکی در بین مردم حرمت
دارد به خاطر خدمتی است که به مردم می کند،اگر نمیخواهیم به مردم خدمت
بکنیم بایدطبابت را ببوسیم و کنار بگذاریم و برویم یک شغل دیگر انتخاب
کنیم. طبیب باید موازین پزشکی را رعایت کند و طبیب واقعی باشد. مثل خود او
که شرف جامعه پزشکی است . مرد دوست داشتنیای که دوست داشتم ساعت ها حرف
بزند تا حس کنم که هنوز هستند مردانی که شایسته نام انسانند. هم صحبتی با
دکتر پیروز عجیب دل نشین بود و دوست داشتنی.»
قدیمیترین خاطره دوران کودکیتان یادتان میآید؟
من
متولد 1302 گیلانی هستم در لاهیجان به دنیا آمدم و ابتدایی را در گیلان
گذراندم، دبستان را در لاهیجان، متوسطه یا همان دبیرستان را در رشت تمام
کردم.ابتدایی را که باید در 5 سال سپری شود من در 4 سال تمام کردم.
یعنی بچه باهوشی بودید؟
نمیدانم.در
لاهیجان دبیرستان وجود نداشت من به رشت رفتم و دبیرستان را در سال 1313
مدرسه شاپور تمام کردم. شاپور از دبیرستانهای خوب ایران بود.
در گذشته بچهها چندان تمایل به درسخواندن نداشتند یا دنبال کشاورزی
میرفتند یا شغل پدری را ادامه میداند. چه شد که شما بچه درسخوانی شدید؟
در آن زمان کم کم مکتبها را بسته بودند و مدارس مدرن را پایه ریزی کردند.
چند خواهر و برادر داشتید؟ شغل پدرتان چه بود؟
اینها دیگر جزو حریم خصوصی و مسائل خانوادگی است. لطفاً به این مسائل وارد نشوید!(خنده)
شما روزنامه سپید را میخوانید؟ اگر خاطرتان باشد ما در صفحه مشاهیر این سوال را از همه میپرسیم.
بله.
روزنامه به دستم میرسد اما متاسفانه دقت نکردهام. در این سن وسال و با
این حجم از بیمار من دیگر حوصله خواندن مطالب غیر طبی را ندارم.اخبار
رادیو را گوش میدهم و روزنامه اطلاعات را میخوانم.درنهایت شب خسته و
کوفته به منزل برمیگردم.
هر روز به مطب میآیید؟
بله هر روز به غیر از پنجشنبهها.
فرزندانتان پیش شما هستند ؟
من فرزند ندارم.ازدواج نکردهام.
چه طور تا به حال ازدواج نکردید؟
خب بعضیها ازدواج نمیکنند.از پروفسور هرمز شمس هم بپرسید چرا ازدواج نکردند؟!(خنده)
اتفاقاً از ایشان هم پرسیدم چرا نسل شمسها را ادامه ندادید؟!
پزشکی را دوست داشتید؟
بله.
پزشکی رشته مورد علاقه من بود.به همین جهت بعد از اینکه در سال 1319
دیپلمم را در رشت گرفتم به تهران آمدم و در آزمون ورودی دانشکده پزشکی شرکت
کردم و قبول شدم. آن موقع فقط یک دانشکده پزشکی وجود داشت.تمام کسانی که
در سایر شهرستانها و استانها دیپلم گرفته بودند و تمایل داشتند پزشکی
قبول شوند باید به تهران میآمدند، چون دانشکده پزشکی دیگری وجود نداشت.6
نفر گیلانی بودیم که در این آزمون قبول شدیم و رقم بسیار خوبی بود، چراکه
از تمام استانهای کشور داوطلبهای زیادی شرکت کرده بودند و این تعداد از
میان آنها خیلی خوب بود.دانشکده پزشکی هم 80 نفر بیشتر قبول نمیکرد. البته
100 نفر ظرفیت داشت ولی فقط 80 نفر را قبول میکرد.آن20 نفر باقیمانده را
به ترمهای قبلی و کارکنانی که در ارتش و نظام، سابقه خدمت داشتند اختصاص
می داد.
چه سالی در این آزمون شرکت کردید؟
بعد
از پایان دوره متوسطه در شهریور 1319 به تهران آمدم و در امتحان ورودی
دانشکده پزشکی تهران شرکت کردم و پذیرفته شدم.شش سال در دانشکده پزشکی دوره
تحصیل را سپری کردم و در اواخر بهار 1325 دوره پزشکی عمومی را به پایان
رساندم. پایان نامه من هم درباره «اَشکال خطرناک تب راجعه و بررسی درباره
ضایعات تشریحی آنها» بود که با درجه ممتاز پذیرفته شدم. بعد از آن برای
خدمت وظیفه مدت یکسال در بخش جراحی بیمارستان شماره 3 ارتش خدمت وظیفه را
گذراندم. رئیس بخش جراحی این بیمارستان دکتر دفتری بود که آن موقع سرهنگ
دوم بود و بعد به درجه سرلشگری هم رسید و معاونی هم به نام دکتر جزایری
داشت که بعداً شنیدم دکتر جزایری متخصص جراحی سینه شده و کارش را ادامه
داده است. هر دو مرحوم شده اند، یادشان گرامی باشد. بعد از پایان خدمت
نزدیک به چهار سال در غرب ایران کار پزشکی عمومی انجام میدادم و در اوایل
تابستان 1330 برای گرفتن دیپلم تخصص به تهران آمدم و در امتحان دستیاری چشم
پزشکی دانشکده پزشکی تهران شرکت کردم.
آن موقع هر رشته تخصص امتحانش جدا بود؟
بله،
مثلاً فقط چشم پزشکی را امتحان میدادند و کنکور یکپارچه سراسری نبود. من
با احراز رتبه اول در بخش چشم پزشکی بیمارستان فارابی مشغول به کار شدم.
استاد کرسی چشم پزشکی آن موقع مرحوم پروفسور محمدقلی شمس بودند و مرحوم
دکتر مسعود ضرابی هم بودکه بعدها استاد شد و آن موقع در سمت دانشیاری با
مرحوم پروفسور شمس کار میکرد. دو سال اول دوره دستیاری، در بخش مرحوم دکتر
ضرابی بودم و بعد از آن در درمانگاه شماره 5 بیمارستان فارابی مشغول کار
شدم. مرحوم پروفسور شمس عملهای خودش را در آن درمانگاه انجام میداد.
از
آن به بعددیگر با مرحوم پروفسور شمس کار میکردم. استاد، عملهای خود را
روزهای دوشنبه انجام میداد و کمکش من بودم، به این ترتیب به هم نزدیکتر
شدیم به طوری که در بخش پیوند قرنیه که بخش اختصاصی پروفسور شمس بود همیشه
حضور داشتم.
وقتی بچه بودید و همیشه حضور داشتم میخواستید به آینده که فکر می کردید، چه شغلی را مد نظر داشتید؟
وقتی
دبیرستانی بودم مسئله طب به این شدت برای من اهمیت نداشت. این را بگویم
که در ابتدا این همه تنوع رشته هم وجود نداشت فقط دو رشته طبیعی ریاضی و
ادبیات بود. خب بههمین جهت برنامه علمی دروس خیلی فشرده و سخت بود و باید
حسابی سعی و تلاش میکردیم. باید خیلی دقیق و سختکوش میبودیم تا بتوانیم
دیپلم بگیریم و تحصیلات عالیه داشته باشیم. آن زمان چون من ریاضیاتم خیلی
خوب بود تمایل داشتم که مهندسی بخوانم اما درنهایت تصمیم گرفتم پزشکی
بخوانم وطبیب شدم.
چه چیزی به شما انگیزه داد که پزشک شوید ؟کسی بود که الگوی شما در این کار باشد؟
دو
مسئله بود یکی اینکه پزشکی همیشه مورد احتیاج مردم است. هم در گذشته و هم
حال و هم در آینده مردم به طبیب احتیاج دارند.احساس میکردم طبیبان در
جامعه انسانهای محترمی هستند و مورد عزت و احترام مردم.علاوه بر این
ابتدا کنکور پزشکی برگزار میشد و وقتی در کنکور پزشکی قبول شدم دیگر دنبال
مهندسی نرفتم. از شما چه پنهان کمی هم تنبلی کردم، چون همان طور که گفتم
فقط دو کنکور بود آن هم در دو دانشکده؛ یکی دانشکده پزشکی و دیگری دانشکده
فنی مهندسی. در واقع همه اتفاقات مهم علمی در تهران برگزار میشد و در
استانها خبری نبود.
در خانواده و اقوام کسی بود که شما را برای انتخاب این رشته تشویق کند؟
بله.
من عمویی داشتم که خیلی علاقه داشت من دنبال این رشته بروم. بههرحال نقش
ایشان چندان بیتاثیر نبود. ببینید وقتی انسان شغلی را در پیش میگیرد
کمکم به آن علاقهمند میشود. وقتی وارد دانشکده پزشکی شدم و به ما علوم
طبی را میآموختند، حضور در آن محیط و آمدوشدها باعث میشد که هرچه بیشتر
به این رشته علاقهمند شویم. یعنی وقتی در آن جو وآن محیط حضور داشتیم
ناخودآگاه تمایلات پراکنده را فراموش کردیم و کنار گذاشتیم. درنهایت تمام
هوش، تمرکز و تمام تلاش خود را به کاربردم تا بتوانم در این راه موفق
شوم.همین شد که توانستم دانشکده پزشکی را تمام کنم و بعد برای خدمت سربازی
رفتم. مکان خدمتم هم در بیمارستان شماره 3 ارتش بود. دربخش جراحی. آن زمان
خدمت سربازی پزشکان یک سال بود.من خدمت را تمام کردم. رئیس بیمارستان شماره
3 ارتش شخصی بود به نام دکتر دفتری ایشان سرهنگ دوم بودند. معاون ایشان
هم جناب آقای دکتر جزایری که تخصص جراحی قفسه صدریِ را داشتند که البته
هردوی آنها فوت شدند. بعدازاینکه خدمت وظیفه را تمام کردم حدود 4 سال در
کردستان بودم. قبل از اینکه تخصص بگیرم در درمانگاهی در سقز مشغول به کار
شدم و سال 1335 فارغالتحصیل شدم.
رابطهتان با پروفسور شمس چگونه بود؟
این
سوال بسیار خوبی است که پرسیدید. برای اینکه رابطه من با پروفسور شمس
یکرابطه معمولی نبود. اینطور نبود که یک نفر بیاید در بیمارستان کار کند و
بعد عضو هیئتعلمی بشود و ... نه اینگونه نبود اینقدر این رابطه ما عمیق
بود که مثل دو دوست صمیمی باهم رفتار میکردیم. ما همدیگر را از صمیم قلب
دوست داشتیم و به هم اعتماد مطلق داشتیم. پروفسور شمس انسان خاصی بودند
وگرنه آنجا طبیب زیاد بود همه هم انسانهای خوبی بودند؛ مثل دکتر ضرابی،
پروفسور صدوقی، مرحوم دکتر جلالی و ...
فکر میکنید علت این صمیمیت چه بود؟
پروفسور
شمس نهتنها ازلحاظ علمی شخصیت بسیار معتبری هستند بلکه ازنظر شخصیت هم
انسان درخور توجهی هستند.آنچه من را مجذوب ایشان میکرد شخصیتشان بود.
ایشان انسانی وزین، متین، دقیق، حکیم، بسیار وظیفهشناس و محترم
بودند.ایشان باوجود تمام امکاناتی که برایش فراهم بود (چون ایشان از
خانواده بسیار والا و صاحب اسمورسمی بودند و میتوانستند در کشور صاحب
موقعیتهای سیاسی بالا باشد) همه را رها کردند و تمام هموغم خود را روی
طبابت و چشمپزشکی گذاشتند.
ایشان تمام تلاششان را فقط و فقط صرف
چشمپزشکی کردند. برای اینکه چشمپزشکی در این مملکت رشد کند و بتواند به
مردم خدمت کند. این خصایص بود که مرا شیفته ایشان کرد. ایشان هم دیدند که
من هم پزشکی هستم که باعلاقه و تلاش فراوان به این رشته علاقه دارم و کار
میکنم به من کمک کردند. به هر ترتیب ابتدا متخصص شدم بعد رئیس درمانگاه،
بعد دانشیار و بعد استاد شدم و اواخر دیگر دو طبیب مسن و بازنشسته شدیم که
باهم دوست و رفیق بودیم.
چند سال فاصله سنی با ایشان داشتید؟
تصور میکنم حدود هفده هجده سال .
از بیمارستان فارابی بگویید که چه طور شکل گرفت؟
اولین
باری که بیمارستان فارابی را دیدم سال 1319 بود یا 1320. در دانشکده
پزشکی سال اول فقط علوم پایه را آموزش میداند.از سال دوم یا سوم ما رابه
بیمارستانها میفرستادند که کارهای عملی در بیمارستان را یاد بگیریم.
نمیدانم سال اول بود یا دوم یک ورم ملتحمه چشم گرفتم، رفتم به دبیرخانه
دانشگاه گفتم: من را به یک مریضخانه معرفی کنید من چشمم بیماری گرفته...
آنها هم یک برگه به من دادند و گفتند به بیمارستان فارابی بروم.دیدم
مریضخانه فارابی یک ساختمان کوچک سه طبقه است که در حدود بیستوچهار تخت
دارد.دو درمانگاه هم بیشتر نداشت و این دو درمانگاه هم به سمت میدان قزوین
بود.آقای دکتری آنجا بودند که اکنون فوت کردهاند، به نام آقای دکتر عباس
حاجحریری.ایشان چشم من را نگاه کردند.
آن زمان هنوز داروهای آنتیبیوتیکی
در چشمپزشکی متداول نشده بود.دو دارو به نام آرجیگون و آرتیگون که هردوی
آنها از ترکیبات نقره بود را به من دادند و بعد از چند روز مصرف چشم من
خوب شد.آن ساختمان کوچک 25 تختخوابی را کوبیدند والان ساختمان مدیریت
فارابی در همانجایی که آن ساختمان کوچک بود، بنا شده است. این ساختمان
همان ساختمان کوچک، هسته اولیه بیمارستان فارابی را تشکیل میداد. مرحوم
پروفسور شمس هم بعد از اتمام تحصیلشان در پاریس سال 1310 به ایران آمدند
ایشان فارغالتحصیل از دانشگاه لیون بودند. البته در ارتش هم کار میکردند و
بعد از بروز مشکلاتی از ارتش انصراف دادند و برای تدریس به دانشگاه آمدند.
هرچند که در ارتش هم کارهای دانشگاهی انجام میدادند. ازآنجا که ساختمان
فارابی کلاسهای مناسبی نداشت ایشان دانشجویان را برای تدریس و کار عملی به
بیمارستانهای ارتش میبردند.
پس از فراغت از ارتش و اتمام کار ساختمان
جدید فارابی دانشجویان را به بیمارستان آوردند و آنجا تعلیم میدادند.اولین
پیوند قرنیه را مرحوم پروفسور شمس در بیمارستان فارابی در سال1313انجام
دادند.این تاریخ مصادف است با تاسیس دانشگاه تهران. لذا عمر بیمارستان
فارابی حداقل بهاندازه قدمت دانشگاه تهران است. یعنی مریضخانه فارابی
حداقل 82 سال است که دارد کار میکند. بههرحال آن ساختمان کوچک که خراب شد
و ساختمان کنونی مدیریت ساخته شد و ساختمان شماره دو همان ساختمان بزرگ
آجری است که مهندسش فردی خارجی بود که الآن اسمش خاطرم نیست البته در
خاطرات پروفسور شمس نوشتهشده است. این ساختمان آجری در ابتدا 140 تخت داشت
که بعدها تا 180 حتی تا 210 تخت هم اضافه کرد. این ساختمان آجری سهطبقه
را ما به نام ساختمان جدید میخواندیم. تحقیقاً فارابی مجهزترین بیمارستان
چشمپزشکی ایران است.بعد از انقلاب ساختمان بزرگتر و جدیدتری ساخته شد که
بعدازآن ساختمان آجری را ساختمان قدیمی میگفتیم.اکنون این ساختمان محل
استقرار اساتید و دستیاران است و به ساختمان قدیم معروف شده.این ساختمان
جدید هم بسیار بزرگ و با زمینی حدود 21هزارمتر است که هر طبقه آن حدود 7
هزار متر زیربنا دارد. این ساختمان روی زمین قلعه بناشده است. بین این بنا و
بیمارستان فارابی یک خیابان وجود داشت که در آن اوراق ماشین میفروختند
پس از انقلاب تمام ساختمانهای این خیابان تخریبشده و در شورای فرهنگی
انقلاب اسلامی این مصوبه تصویب میشود که زمین این خیابان به دانشگاه تهران
داده میشود برای دو منظور؛ توسعه بیمارستان فارابی و دیگر ایجاد فضای سبز
که ما هر دو کار را انجام دادیم. این ساختمان جدید طی9 سال ساخته شد. این
مصوبه توسط دکتر شیبانی به اجرا درآمد چراکه ایشان هم برای طب اهمیت
زیادی قائل بودند.20 هزار متر از زمینی که در قسمت جنوبی قلعه بود را
درختکاری کردیم.تمام درختان را از دانشکده کشاورزی کرج که به ما محبت
کردند و اهدا کردند را در این قسمت کاشتیم. بقیه زمین را به ساختمان جدید
سفیدرنگ اختصاص دادیم و الآن تمام اقدامات اصلی درمانی و بستری بیماران همه
در این ساختمان جدید انجام میشود.
شما و پروفسور شمس از بانیان اصلی بیمارستان فارابی بودید.روزی چند ساعت در آنجا کار میکردید؟
اوایل
روزی 4 ساعت کار میکردم؛ هفت صبح میآمدم و ساعت یازده میرفتم.بعد از
قوانین جدیدی که برقرار شد بعضیها بهصورت نیمهوقت با حداقل هفت ساعت و
کسانی که تماموقت کار میکردند دیگر نمیتوانستند مطب داشته باشند و باید
تماموقتشان را صرف کار در بیمارستان میکردند.البته حقوقشان بیشتر بود و
حدود دو برابر نیمه وقتها دریافتی داشتند.
شما که از اول هم مطب داشتید؟
بله
من از همان ابتدا مطب داشتم که حدود 55 سال میشود. یعنی من در سال 1340
آمدم اینجا. 15 سال همجا های دیگر بودم که درمجموع میشود 70 سال.یعنی 70
سال و 4 ماه و 9 روز است که من طبیبم.
من دو بار به عنوان سرپرست و مدیر گروه چشم پزشکی انتخاب شدم. یک بار در
تاریخ 31 تیر 54 برای دو سال و بار دوم در 5 اردیبهشت 1358 که البته هر دو
بار با رای افراد گروه چشمپزشکی به عنوان مدیر و سرپرست چشم پزشکی انتخاب
شدم. انتخاب بار دوم من که در اردیبهشت سال 1358 بود تا پایان کار خدمت
دانشگاهی من ادامه داشت یعنی در حدود 9 سال من به طور مستمر مدیر گروه چشم
پزشکی بودم، تا سال 67 که بازنشسته شدم.
از
تاریخ 12بهمن 1362 برای دو سال عضو هیئت ممیزه دانشگاه تهران بودم و از
14مهر 1357 به مدت 10 سال دبیر انجمن چشمپزشکی ایران بودم و از 28 آبان 58
تا هنگام بازنشستگی سمت دبیر هیئت ممتحنه و ارزشیابی رشته تخصصی چشم پزشکی
سراسری را داشتم یعنی داوطلبان تخصص چشم پزشکی همه دانشگاهها برای دادن
امتحان به تهران میآمدند. من عضو انجمن چشم پزشکی بریتانیا و انجمن چشم
پزشکی فرانسه هم بودم و در تاریخ اول اردیبهشت 67و بعد از 36 سال و 8 ماه و
21 روز کار علمی و آموزشی در دانشگاه تهران و بیمارستان فارابی بازنشسته
شدم.
آخرین بار که به بیمارستان فارابی رفتید چه زمانی بود؟
تقریباً چند ماه قبل.
چه حسی داشتید وقتی آن بناها و خیابانها را نگاه میکردید؟
وقتی
آدم سالها جایی کار میکند و برایش زحمت میکشد به آنجا دلبستگی پیدا
میکند.من شهر خودم لاهیجان را خیلی دوست دارم برای اینکه آنجا زاده شدم و
دوران کودکیام را در آنجا گذراندم.خاطرات زیادی از دوران بچگی در لاهیجان
دارم.رشت را دوست دارم چون شش سال از عمرم را در دبیرستان شاپور گذراندم.
دانشکده پزشکی را دوست دارم چون آنجا طبیب شدم،دانشگاه تهران را دوست دارم
چون آنجا شغل داشتم، استاد بودم.
رئیس بیمارستان فارابی هم بودید؟
نه.آن
زمان رئیس بودن چندان مهم نبود بلکه استادی و استادیاری جایگاه مهمتری
داشت. درواقع جایگاه اداری چندان اهمیت نداشت بلکه نقش علمی و آموزشی
مهمتر بود.