شفا آنلاین>اجتماعی> بیمار افغانستانی در اتاق عمل آماده جراحی میشد. خیلی میترسید و مضطرب بود. استاد آرام و با لبخند به بالینش آمد، سلام کرد و دستی به سرش کشید: «من مراقبت هستم. خیالت راحت باشد. من مواظبت هستم تا عملت تمام شود. من موظفم مراقبت باشم...» بعد پیشانیاش را بوسید.
در
چهره بیمار آرامش خاصی دیده میشد، لبخندی زد و با اطمینان خاصی کمکم
چشمانش را بست...
هوشیار
۱۲ اسفند ۱۳۲۹ در کرمان به دنیا آمد. مادرش «حیات شریف» از خانواده
شریفالاطبا بود. این خاندان نسل اندر نسل پیرو
مکتب طب سینایی بودند و بر
اساس آن به تشخیص و درمان بیماران میپرداختند. وی بانویی خوشذوق، بامحبت،
سخاوتمند و اهل قرآن بود.
پدرش،
محمدکاظم آقابخشی، دبیر ادبیات، فردی نیکرفتار، اخلاقمدار و راستگفتار
بود. شجاعت در کلام داشت و از فعالان سیاسی و خطیبان روشنگر مبارزات ملی
شدن صنعت نفت بود که در جریان ناآرامیهای آن زمان ابتدا زندانی و پس از
کودتای ۱۳۳۲ به رشت تبعید شد.
در
این زمان هوشیار ۵ سال داشت و طی سالهای بعد، تحصیلات ابتدایی را در
مدرسه آریان و دوره متوسطه را در دبیرستان شاهپور رشت گذراند.
در
سال ۱۳۴۹ پس از دریافت دیپلم در رشتههای ریاضی و طبیعی آن زمان و شرکت در
کنکور، موفق به قبولی در رشته دندانپزشکی دانشگاه مشهد شد. این دانشگاه
سومین دانشگاه نوین ایران بود و از نظر علمی و آکادمیک زیر نظر دانشگاه جرج
تاون آمریکا قرار داشت.
هوشیار
همزمان به تحصیل در رشته شیمی نیز مشغول بود، اما بهخاطر علاقه ویژه به
رشته پزشکی، پس از چند ماه از ادامه تحصیل انصراف داد، مجددا در کنکور شرکت
کرد و پس از پذیرش در دانشگاه آذرآبادگان تبریز، مسیر اصلی زندگی علمیاش
را آغاز کرد. دانشگاه تبریز دومین دانشگاه نوین ایران و از نظر علمی و
آکادمیک تحتتاثیر دانشگاههای فرانسه و دانشگاه تهران بود.
در
سال پنجم این دوره دانشجوی جوان با آذر شاهحسینی، کارشناس سازمان آب و
برق آذربایجان، آشنا شد که به علاقه شدید متقابل و ازدواج انجامید؛ عشقی که
تا پایان عمر ادامه داشت.
هوشیار
آقابخشی دوره پزشکی عمومی را با پایاننامه «پریتونیتها و آبسههای داخل
شکمی» در سال ۱۳۵۷ به پایان رساند که همزمان با انقلاب بود و این همزمانی
شروع فعالیتهای پزشکی وی را نیز تحتتاثیر قرار داد. پزشک جوان دوره خدمت
وظیفه خود را در سال ۱۳۵۸ بهعنوان افسر هوانیروز در کرمانشاه آغاز کرد. در
سال ۵۹، با شروع جنگ ایران و عراق، از نخستین جاهایی که مورد حمله قرار
گرفت همین هوانیروز کرمانشاه بود.
بهخاطر
بروز جنگ، دوره احتیاط نیز به دوران خدمت اضافه شد و پس از آن، دکتر
آقابخشی دوران طرح را با خدمت به مردم محروم نقاط دورافتاده اسلامآباد
شروع کرد و بعدا به شوق کمک به مستمندان مطبی در کرمانشاه دایر کرد که روی
تابلوی آن نوشته بود «ویژه مستضعفان». در این دوران وی مکررا به خطوط مقدم
جبههها میرفت و زیر بمبارانهای شدید در کارهای امداد و نجات مجروحین
جنگی با تمام توان مشارکت داشت.
دکتر
هوشیار، با علاقهای که به جراحی داشت، علاوه بر کمک به جراحان حاضر در
جبهه، با اشتیاق به یادگیری فنون آن میپرداخت و در مواقع ضروری که متخصص
در دسترس نبود، خود به جراحی مبادرت میکرد که در این زمینه بسیار موفق هم
بود و جانهای زیادی را نجات داد تا اینکه پس از پایان طرح و با تلاش
مضاعف، با شرکت در آزمون پذیرش دستیاری سال ۱۳۶۴ موفق به ورود به رشته
جراحی دانشگاه شهید بهشتی تهران- که تا سال ۱۳۶۲ دانشگاه ملی ایران نام
داشت- شد. دانشکده پزشکی دانشگاه ملی ایران با الگوبرداری از نمونههای
مشابه آمریکایی از سال ۱۳۴۰ راه اندازی شده و بهویژه پس از انقلاب از
معتبرترین مراکز آموزش پزشکی در ایران بوده است.
وقتی هوشیار خبر قبولی در رشته جراحی را با اشتیاق و خوشحالی خاصی به خانه آورد، پدر در حیاط ایستاده بود:
چقدر
آرزوهایت کوچک است. جراحی خیلی مهم نیست. تو میتوانی آدم باشی؟ میتوانی
آدم را حرمت بگذاری؟ آدم بودن مهم است. اگر بالاترین تخصصها را داشته باشی
و در خدمت شان و منزلت انسانها نباشی ارزش ندارد. اگر توجه به «کرمنا
بنیآدم» نداشته باشی ارزش ندارد. ممکن است آدمهای زیادی بیایند؛ آنهایی
که از کرامت والایی برخوردارند و تو ندانی و مسوولیت جراحیشان با تو باشد.
بر دستشان بوسه بزن و با عمل خوب دلشان را شاد کن، نگهدار و نگهبان
کرامت انسانها باش.
دکتر
آقابخشی دوره دستیاری را در بیمارستان لقمان حکیم تهران آغاز کرد. این
بیمارستان از مراکز درمانی با قدمت تهران بود که از سال ۱۳۳۰ بهپاس خدمات
دکتر محمدحسین لقمان ادهم به نام وی نامگذاری شده و از سال ۱۳۵۰ در اختیار
دانشگاه ملی ایران قرار گرفته و از بهترین مراکز آموزشی مسمومیتها و
جراحی در کشور بود.
هوشیار
این دوران را با تلاش فوقالعاده در کار و مطالعه گذراند. وی همچنین در
فرصتهایی تحتعنوان طرحهای یکماهه به جبههها میرفت که ضمن کمک به
مصدومان جنگ، تجربیات گرانبهایی کسب میکرد. وی پایاننامه دوره تخصصی خود
را با مقاله «تحقیقی درباره عوامل موثر در التیام زخم» در سال ۱۳۶۸ به ثبت
رساند و پس از پایان دوره تخصصی جراحی عمومی، برای گذراندن طرح مناطق
محروم، عازم ایلام شد و در بیمارستان امام(ره) آن شهر شروع به کار کرد.
دکتر
با دانش بالا، قلب مهربان، دستهای ماهر و زحمات شبانهروزی در کمک به
مردمی که سالها منتظر چنین فرصتی بودند، بهزودی قلبهای مردمان ایلام را
تسخیر کرد.
بهدنیا
آمدن کامیار، تنها فرزندش، در سال ۱۳۷۰ و شیرینیهای او تسکینی بر تن خسته
این مرد پرتلاش بود و وجود مردمی ساده، مهربان و قدرشناس، همسری عاشق و
همراه در تلاشها و سختیها و کودکی شیرین که همه مردم منطقه دوستش داشتند،
سنگینی مسوولیت و دشواری کار را برایش آسان میکرد... تا اینکه در حوالی
تدارک جشن تولد یکسالگی، کامیار دچار بیماری گاستروانتریت شد که پس از
مراجعه به متخصص کودکان بیمارستان و در جریان درمان، با تزریق وریدی مستقیم
داروی اشتباهی که با داروی تجویزشده مشابهت شکلی داشت، بلافاصله و پیش چشم
پدر چشم از دنیا فروبست.
هوشیار،
هر چند بهعنوان پدر شدیدا تحتتاثیر قرار گرفت، اما هیچگاه کلمهای در
اعتراض به پزشک معالج بر زبان نیاورد و بقیه را نیز از این کار منع کرد.
بعدها هم گاهی در مجامع علمی و تنها به قصد نکات آموزشی آن را مطرح
میکرد. بههرحال این داغ سنگین ادامه کار در آنجا را برایش غیرممکن ساخت.
دکتر
آقابخشی بیمارستان سینای تهران را برای ادامه کار برگزید. این مرکز درمانی
که از قدیمیترین و بزرگترین بیمارستانهای ایران است، در سال ۱۲۵۱ به
دستور ناصرالدینشاه و با نام «مریضخانه دولتی» تاسیس شد و از سال ۱۳۱۹ به
«بیمارستان سینا» تغییر نام یافت. این بیمارستان از سال ۱۳۲۸ با افتتاح
بخش سوانح بهعنوان بزرگترین و مهمترین مرکز جراحی و ترومای کشور تا کنون
باقی مانده است.
دکتر
آقابخشی کار در بیمارستان سینا را از حدود سال ۱۳۷۱ با حداکثر توان آغاز
کرد. تلاش بینظیر او، توانایی علمی و بیان ساده و روانش در آموزش، شخصیت
مهربان و فداکارش در جذب بیماران و برانگیختن انگیزه کارکنان، دانشجویان،
انترنها و رزیدنتها و چیرهدستی در عملهای جراحی موجب شد تا بهزودی به
اعضای هیات علمی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران بپیوندد. زمان زیادی نگذشت
که بخش جراحی 4 بیمارستان سینا به انتخاب اول علاقهمندان به یادگیری جراحی
و بیماران تبدیل شد.
در
طی دوران حضور استاد، بخش جراحی 4 سختترین بخش جراحی بیمارستان سینا برای
شاگردان بود. استاد صبحها با نشاط و انرژی و با لبخند همیشگی در بخش حاضر
میشد، در راند صبحگاهی هر روز از حال تکتک بیماران باخبر میشد و بحثها
و سوال و جوابهای علمی با ردههای مختلف دانشجویان و کارهای عملی که خیلی
وقتها شخصا نظارت میکرد، گاه ساعتها طول میکشید. پس از آن وی راهی
اتاق عمل میشد و بیشتر اوقات تاکید میکرد که پس از عمل به بخش برمیگردد و
کلاس آموزشی برگزار خواهد کرد.
گاهی
عملها زیاد بود یا طولانی میشد و به ساعات عصر میکشید، با این حال
دانشجویان میدانستند که باید منتظر استاد بمانند، او به وعدهاش عمل
میکرد و باز هم با لبی خندان و باانرژی کلاس را برگزار میکرد.
در
اتاق عمل نیز دستیاران جراحی از حضور و آموزش دائمی استاد در تمام طول عمل
بیشترین بهره آموزشی را میبردند. استاد همیشه آماده بود، حتی در نیمههای
شب با اشارهای به بیمارستان میآمد و در اتاق عمل حاضر میشد و صبح همان
شب، باز هم اولین نفر حاضر در بخش بود؛ با همان روحیات بالای همیشگی. حکایت
او به نقاط مختلف کشور رسید، بیماران از دور و نزدیک بهسویش میآمدند و
او با آغوش باز پذیرای همه بود. گاه بیمارانی که از راه دور میآمدند و
جایی برای ماندن نداشتند، خانهاش را مهیا میکرد. همسر مهربان استاد در
خانه از آنها پذیرایی میکرد و خودش هم صبح با ماشین شخصی بیمار را به
بیمارستان میبرد و انجام کارهای تشخیصی- درمانی را در آنجا اداره میکرد.
مهربانیاش
با بیماران و برخورد ساده و صمیمیتش به حدی بود که با ورودش به بخش که
همیشه با لبخند همراه بود. خیلیها بیماریشان را فراموش میکردند و روح
تازهای میگرفتند و حتی گاه با بیان درد دل با او، دل از غم خالی
میکردند.
مطب
استاد محل پذیرایی و هدایت بیماران نیازمند بهسوی بیمارستان دولتی برای
کاهش هزینههایشان بود (علیرغم اینکه ایشان در بیمارستان خصوصی نیز عمل
میکردند). همچنین در مطب از بیشتر بیماران ویزیت دریافت نمیشد، طوری که
گاهی هزینههای مطب را از جیب میپرداختند.
مراجعین
فراوان، شلوغی بخش جراحی 4 و انتظار و تاکید استاد بر رسیدگی کامل به
بیماران، بار مضاعفی به پرستاران و کارکنان وارد میکرد. با این حال، با
وجود اینکه این بخش با طولانیترین ساعات کاری، سختترین بخش برای
دانشجویان ردههای مختلف و پرستاران و کارکنان بود، چهره آرام و مهربان و
شخصیت دلنشین و صاف و صادق و پرتلاش استاد همه چیز را آسان میکرد. در
تمام دوران حضورش محبوبترین استاد و بخش جراحی4، محبوبترین بخش جراحی
برای بیماران، کارکنان، پرستاران و شاگردان بود.
شاگردانش در سوال و جواب از او راحت بودند و خودش هم بهشدت استقبال میکرد:
دانش
داد و ستد است. وقتی سوالی میپرسند و من چیزی میگویم از پرسشهای آنها
من هم چیزهایی میگیرم و نیازهایی برای دریافت بیشتر طرح میشود. هم سوال
از علم خیزد هم جواب؛ همچو خار و گل که از خاک است و آب.»
به
ریاضیات، شیمی و نجوم علاقهمند بود، خطاطی هم میکرد، نقاشیهای خوبی هم
میکشید و به موسیقی علاقهمند بود، مخصوصا موسیقی ترکی باکو را دوست داشت.
خودش هم خوب فلوت میزد، سنتور را هم خیلی قشنگ مینواخت و به ارگ هم
علاقهمند بود.
دکتر
آقابخشی بهعنوان استاد راهنما پایاننامههای زیادی را هدایت کرد. تعدادی
مقاله و کتابی در جراحی که به زبانی ساده و روان تالیف کرده نیز از او
بهجا مانده است و همچنین برنده جایزه دومین جشنواره ابنسینا در آموزش شد.
برادران
و خواهران فرهیختهای نیز داشت. دکتر حبیبا... آقابخشی از پیشگامان حوزه
سلامت اجتماعی کشور و از اساتید برجسته مددکاری اجتماعی است و علی آقابخشی
نیز در پژوهش و تالیف کتاب فعالیت دارد.
در
زندگی خانوادگی، شب پس از بازگشت به خانه معمولا خانم خبرهای مهم
روزنامهها را برایش میخواند و گفتوگویی مختصر و صرف شام، تنها فرصت مختص
خانواده بود. هر چند استاد با فعالیتهای فوقالعاده کاری و آموزشی اغلب
دیر به خانه میآمد و صبحها زود بیرون میرفت، ولی با وجود شخصیت
دوستداشتنی، صافی و راستی در گفتار و رفتار و علاقه شدیدی که همیشه
صادقانه آن را نشان میداد و با وجود همسر همراه، فداکار و مهربانش، این
عشق و دوستی متقابل بود که تا آخر ادامه یافت.
استاد
روز ۲۰ تیر ۸۱ بهاتفاق همسرش به یک همایش 3روزه پزشکی ورزشی در همدان
رفت. همسرش میگوید: «خیلی خوب بود. بعد از مدتها این 3 روز از معدود
فرصتهایی بود که توانستیم همیشه با هم باشیم، با هم غذا بخوریم، به فامیل
سر بزنیم و جاهای دیدنی را ببینیم...»
پس
از بازگشت، روز سختی را در بیمارستان گذراند. چند عمل سنگین و طولانی داشت
و دیروقت به خانه آمد، درحالیکه هنوز ناهار نخورده بود. صبح روز بعد در
۲۵ تیر ۸۱، موقعی که برای رفتن به بیمارستان بهسمت اتومبیل شخصیاش
میرفت، فشار سنگینی روی قفسه سینهاش احساس کرد و افتاد و در مدت کوتاهی
برای همیشه خاموش شد.
افرادی که او را دیدهاند، شاید دیگر کسی مثل او را نبینند.
پیکر
پاک استاد با حضور انبوه دوستداران از استادان دانشگاه، پزشکان، دانشجویان
ردههای مختلف، پرستاران، کارکنان و بسیاری از بیمارانی که بهزحمت راه
میرفتند و بعضیها سرم در دست به بدرقهاش آمده بودند، با سیلی از اشک و
آه و اندوه از بیمارستان سینا بهسمت بهشت زهرا تشییع شد و در قطعه ۴۷
آرام گرفت.
خبر
درگذشت ناباورانه او جامعه پزشکی و دانشجویانش را در بهت و ماتم فرو برد و
بسیاری در سوگش نوشتند و سرودند و گریستند.
در
زمان وداع، یک واحد آپارتمانی تکخوابه ۶۷ متری که هنوز قسطهایش مانده
بود و کمتر از ۳۰ هزار تومان موجودی همه حسابهایش، همه داراییاش بود. او
همه داراییاش را بخشیده بود.
هر
چند کوتاهی عمر و وقف کردن تمام توان و وقت برای درمان جسمی و روحی و
حمایت اجتماعی بیماران و اهتمام تام برای آموزش شاگردان و بیاعتنایی به
مقام و مدرک، مجال طی کردن تمام مراحل و درجات دانشگاهی را نداد، ولی به
گواهی همه آنهایی که او را درک کردهاند، ایشان خیلی پیشتر از اینها به
درجه استادی کامل رسیده بود.
یادگارش:
دلهایی که برد به عشق
شاگردانی که تربیت کرد
و راهی که روشن کرد بهسوی رستگاری
و بهسوی پاسداشت کرامت انسانی
راهی که تو را میخواند...
مجید صفاییان آملی