شفاآنلاین :اجتماعی >عمومی >در دهه چهل و پنجاه با آنکه خبرنگاران روزنامهها با هم رقابت تنگاتنگی داشتند اما در حمایت از هم در برابر فشارهای خارجی به یگانگی میرسیدند و در حمایت صنفی با هم پایمردی میکردند.
در سال 1339 یک روز صبح انوشیران کیهانیزاده که خبرنگار سرویس حوادث
روزنامه اطلاعات بود با دوچرخه قراضهاش دم در روزنامه کیهان آمد تا با هم
برای تهیه خبر به دادگاهها و کلانتریها سر بزنیم. در آن سالها من سرویس
حوادث روزنامه کیهان را با کمک شادروان رضا مرزبان معاون سردبیر روزنامه
راهاندازی کرده بودم و همزمان بادبیری این سرویس برای تهیه خبرهایی هم به
پزشکی قانونی و دادگاههای مستقر در کاخ دادگستری سر میزدم
من و کیهانیزاده که دو جوان تقریباً بیست و دو ساله بودیم. کار
خبرنگاریمان را هم به طور همزمان شروع کرده بودیم و با هم دوستی داشتیم.
به همین خاطر برخی از روزها با دوچرخهاش به سراغ من میآمد مرا ترک
دوچرخهاش مینشاند تا دنبال خبر برویم. آن روز وقتی از روزنامه کیهان
بیرون آمدم از دیدنش تعجب کردم، سرش را از ته تراشیده بودند و حال چندان
مناسبی نداشت. وقتی علت سر تراشیدنش را پرسیدم، گفت به خاطر نوشتن سرگذشت
دختری در صفحه حوادث روزنامه اطلاعات سپهبد نصیری رئیس شهربانی کل کشور این
بلا را سرم آورده و دستور داده به شهربانی احضار شوم و سرم را بتراشند.
سرگذشت غمانگیز این دختر شهرستانی را که یک افسر پلیس به فساد کشانده بود در روزنامه اطلاعات خوانده بودم. کیهانیزاده نوشته بود:
-دختر نوجوانی را که ارمک لباس مدرسه به تن داشته در دادسرای تهران دیده
که پاسبانی او را به عنوان متهم آورده بود. پاسبان میگفت: این شاگرد مدرسه
نیست بلکه با لباس مدرسه جلوی اماکن عمومی و مدارس میایستاد و جوانها را
اغفال میکرد.
این دختر ماجرای زندگیاش را برای کیهانیزاده شرح داده و گفته بود:
-اسمم فریده است. پدرم یک گروهبان است که در شهریار زندگی میکردیم. شش
ماه پیش یک افسر شهربانی مرا دید و فریبم داد و به تهران آورد و به زنی به
نام زهره تحویلم داد که در کافههای شهر آواز میخواند.
زهره مرا به خانهاش برد و از آن تاریخ من را مثل یک دختر دانشآموز جلوی
مدرسهها و سینماها میبرد تا مردها مرا دنبال کنند و شبها هم هر چه پول
به دست میآوردم تحویل زهره میدادم. میدانم که کار زشتی انجام میدهم ولی
چون پدرم مرد متعصبی است میترسم به خانهمان برگردم چون میدانم مرا
میکشد. عصر دیروز در پیچ شمیران ایستاده بودم و با جوان آشنایی صحبت
میکردم که پاسبانی از راه رسید و کتکم زد و گفت دختر دانشآموز در خیابان
با مردی حرف نمیزند و آن جوان وقتی دید ناراحت شدهام توصیه کرد به
کلانتری بروم. در کلانتری 13 افسر نگبهان وقتی از سرگذشتم باخبر شد به رئیس
کلانتری اطلاع داد و آقای سرهنگ قادری رئیس کلانتری هم قول داد من را از
این بدبختی نجات دهد و چون از افسر شهربانی و زهره شکایت داشتم مرا به
دادسرا فرستادهاند تا آنها را معرفی کنم. آرزویم این است که روزی به
خانهمان برگردم.
بازپرس دادسرا هم با شنیدن ماجرای آوارگی دختر نوجوان دستور جلب افسر
راهنمایی و زهره خواننده را صادر کرد و سرانجام یک کارمند بازنشسته دولت که
از خانواده معروفی بود حاضر شد تا پیدا شدن پدر دختر نوجوان، او را به
خانهاش ببرد و مانند دخترش از او نگهداری کند. پس از چاپ داستان زندگی این
دختر سپهبد نعمتالله نصیری رئیس شهربانی (پلیس) کشور (که پس از آن رئیس
ساواک شد و در بهمن ماه 57 پس از پیروزی انقلاب اعدامش کردند) با خواندن
سرگذشت دختر بشدت عصبانی شد و دستور داد نوشیروان کیهانیزاده را به
شهربانی کل جلب کنند. وقتی به شهربانی رسید او را به زیرزمین ساختمان بردند
و پس از کتک مفصلی، سپهبد نصیری دستور داد سرش را هم تراشیدند.
خبر کتک زدن و سر تراشیدن یک خبرنگار انعکاس عجیبی در داخل و خارج از کشور پیدا کرد.
خبرنگاران مطبوعات با شنیدن این خبر یکپارچه به اعتراض گستردهای پرداختند
و حتی به این فکر افتادند که با یک اعتصاب جمعی در مطبوعات دست از کار
بکشند.
از سویی دیگر نمایندگان خبرگزاریهای جهانی خبر کتک خوردن و سر تراشیدن یک
خبرنگار به دستور رئیس شهربانی کل کشور را به تفصیل مخابره کردند که طی
گزارشهایی در مطبوعات غرب منتشر شد.
یک شب روزنامهنگاران در مؤسسه اطلاعات اجتماع کردند و در حال تنظیم
برنامه اعتصاب بودند که همان شبانه خبر این تصمیم عمومی نشریات توسط وزیر
اطلاعات و جهانگردی که سمت معاونت نخستوزیری را هم بر عهده داشت به اطلاع
مقامات برجسته کشور رسید و از طرف رئیس دولت و وزیر کشور همان نیمه شب به
سپهبد دستور داده شد هنگام صبح برای عذرخواهی و جلب رضایت خبرنگار مضروب در
مؤسسه روزنامه اطلاعات حاضر شود در غیر این صورت ضمن اعلام برکناری از
ریاست شهربانی خود را به دادرسی ارتش معرفی کند که صبح همان روز سپهبد
نصیری وارد روزنامه اطلاعات شد و در جمع خبرنگارانی که در تحریریه اجتماع
کرده بودند رسماً از کیهانیزاده و تمامی خبرنگاران و نویسندگان مطبوعات
عذرخواهی کرد. رویداد سر تراشیدن و کتک خوردن کیهانیزاده روزنامهنگاران
را به فکر ایجاد سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات واداشت که از همان
سال تلاش برای رسیدن به این هدف آغاز شد تا اینکه در سال 41 این سندیکا
بنیان گرفت.ایران