شفا آنلاین>سلامت>دستش را روی کتف مریض میگذارد و استخوان و عضلاتش را لمس میکند. هر چقدر انگشتهایش بسوی محل درد کشیده میشود جوانک کمرش را صاف میکند، نفسش بند میآید، سرخ میشود و از درد به خودش میپیچد.
به گزارش
شفا آنلاین،
چند لحظه طول نمیکشد که
پیرمرد شکستهبند با یک حرکت ناگهانی کتف را جا میاندازد. کار تمام
میشود. اسمش رجبعلی سعیدی است. ٨٢ سال دارد و برخلاف مردان همسن و
سالش قبراق و سرزنده است. یکی از قدیمیترین شکستهبندان تهران است که هنوز
هم با اعتقاد به کارش مشغول درمان بیماران است... تختی کنج حیاط با پشتی و
قالیچهای تزئین شده.
هم تخت میزبان است و هم تخت معاینه
بیماران. حاج رجبعلی تکیه میزند به پشتی و عرقچین را از روی سرش
برمیدارد و کناری میگذارد. انگار آماده حرف زدن است. دستش را توی جیب
پیراهنش میکند و کارتی را از جبیش بیرون میآورد و میگوید: «من از سال ٥٨
در بهداری سپاه بودم و آنجا هر کسی که دست و پایش در میرفت یا کمرش
میگرفت مداوایش میکردم. این هم کارتم، بگیرید و نگاه کنید.»
حرفهای قدیمی بهنام شکستهبندی
از او درباره اینکه چگونه وارد این حرفه شده میپرسم: «من در روستای
«سراوک» همدان به دنیا آمدم و تا جوانی آنجا بودم. تا جایی که یادم میآید
١٤-13 ساله بودم که توی خواب دیدم کسی به خوابم آمد و گفت رجبعلی از این به
بعد میتوانی شکستهبندی کنی و این علم را به تو میدهیم تا به مردم خدمت
کنی. وقتی بیدار شدم تا چند ساعت شوکه بودم. برای مادرم خوابم را تعریف
کردم و او هم گفت باید امتحان کنم، شاید خوابم حقیقت داشتهباشد.
شکسته بندی را از مادرم شروع کردم. زانویش تا جایی که بخاطر دارم درد
میکرد و 2 سال زمینگیر بود، توانستم در کمتر از ١٠ روز با کارهایی که
روزهای پیش از رؤیایم هیچ آشنایی با آنها نداشتم زانوی مادرم را درمان کنم.
علمی که آموختهام خدادادی است.
وقتی مادرم خوب شد چند تن از اهالی روستا برای درمان به خانهمان آمدند و
آنها را هم معالجه کردم، هیچکس باورش نمیشد که پسری به سن و سال من
میتواند شکستهبندی کند و جای دقیق رگ و استخوانها را بداند.
یک ماهی از این ماجرا نگذشتهبود که شهرتم در ٦٠ روستای اطراف پیچید و بیمار بود که از اینور و آنور به خانهمان میآمد.
سال ٥٨ به تهران آمدم و در خیابان زمزم ساکن شدم. چند ماه بعد بهخاطر
آشنایی کامل به شکسته بندی در بهداری پادگان ولیعصرمشغول به کار شدم. در
طول 25 سالی که در این پادگان بودم خیلیها را درمان کردم. از سرباز گرفته
تا سردار. هرکس که خودش یا خانوادهاش مشکلی داشت پیش من میآمد و با توکل
به خدا درمانش میکردم.
وقتی سال 73 بازنشسته شدم دست از کار نکشیدم و کسانی را که از مناطق
دیگر میآمدند معاینه و درمان میکردم؛ البته هنوز هم که میبینید کار
میکنم.»
3 پسر حاج رجبعلی روبهرویش نشستهاند و حرفهای پدرشان را میشنوند،
انگار دانشآموزانی سرکلاس درس. پسرهایش در این چندساله حرفه شکستهبندی را
از پدرشان آموختهاند.
میپرسم آیا در طول حدود 70 سالی که به این حرفه مشغول است تا به حال شده
که نتواند کسی را درمان کند. لبخندریزی میزند و با لهجه شیرین آذریاش
میگوید: «خیلیها را درمان کردهام. تا جایی که به یاد دارم همه را درمان
کردهام.
همین چند ماه پیش جوانی آمد که وضعش خیلی خراب بود. پای راستش باد
کردهبود. به هر جای پایش دست میزدم ناله میکرد. با همین انگشتها پایش
را معاینه کردم. پایش از 17 جا شکستهبود. گذشته از اینکه دکترش نتوانسته
بود تشخیص درستی بدهد من با زحمت و بستن آتل توانستم پایش را درست کنم.
آدمهایی هستند که از شهرستانهای دور و نزدیک میآیند و سالم به شهرشان
برمیگردند. از کشورهای آلمان و روسیه و کویت و امریکا هم بیمار داشتم.
یکماه پیش خانمی آمد که آرنج و کتفش دررفته بود و میخواستند او را در
امریکا عمل کنند. وی به پیشنهاد یکی از اقوامش به تهران آمد و در 2 جلسه
درمانش کردم. خودش میگفت که پزشکان به این نتیجه رسیدهبودند که باید عمل
جراحی کند.
من تبلیغی برای کارم نمیکنم چونکه عمری از من گذشته و نیاز به این
کار ندارم ولی فقط میخواهم بگویم اگر کسی واقعاً شکستهبندی را بداند
میتواند مثل یک دکتر ارتوپد و حتی بهتر بیمارانش را معالجه کند.
برخی پزشکان کار ما را قبول ندارند
بعضی از دکترها کار ما شکستهبندها را زیرسؤال میبرند که ادعاهایشان درست
نیست. همان کسانی که ما را زیر سؤال میبرند از بیمارانشان پول میلیونی
میگیرند و با بقیهاش هم کاری ندارم که معلوم نیست بیمار خوب میشود یا
نه.
معمولاً کسانی که مبتلا به دیسک کمر میشوند به توصیه پزشکان باید عمل
شوند. من کسانی را که دیسک کمر دارند در 8 ماه درمان میکنم و حاضرم با هر
دکتری که ادعا دارد شرط ببندم.»
گرم صحبتیم که مردی دست به کمر همراه با همسرش وارد حیاط میشود. دیسک کمر
دارد و رگ سیاتیکش هم گرفته. از درد رنگش مثل گچ سفید شده. میآید و
مینشیند کنار حاجی. میگوید که از سال پیش دچار کمر درد است و یک هفتهای
میشود خانهنشین شده و پیش هر دکتری رفتهاست گفتهاند باید زیر تیغ برود!
کار شروع میشود. حاجی زیر لب ذکر میگوید و آستینهایش را بالا میزند.
مرد خمیده روی تخت دمر میخوابد و حاج رجبعلی با سرانگشتانش رگ را میگیرد.
داد مرد بالا میرود.
حاجی میخواهد که کمی تحمل کند تا معاینه تمام شود. سرانگشتهایش
را روی مهرههای کمر میکشد انگار به مرکز درد میرسد. آنجا را ماساژ
میدهد و رگ را تا کشاله ران دنبال میکند.
میگوید: «مهرههای 4 و 5 دچار مشکل شدهاند، البته این مهرهها نزد
دکترها یک و 2 محسوب میشود. من میتوانم درمانت کنم ولی با 2 شرط. ابتدا
روزی دستکم باید 2 تا 3 ساعت پیادهروی کنی و دوم اینکه زیاد خم نشوی و بار
سنگین بلند نکنی و هنگام خم شدن زانوهایت را خم کنی تا فشار به طور مستقیم
به کمرت نیاید. اگر این شرطها را قبول میکنی از فردا درمان را شروع
کنیم، اگر هم نه که هیچ.»
پاسخی به منتقدان حرفه شکستهبندی
حاجی سرگرم توصیه به بیمارش است و پسر بزرگش که نزد پدر شاگردی میکند از
استادش برایم میگوید: «کار من آزاد است ولی به دلیل علاقهای که به این
کار دارم روزی چند ساعت پیش پدرم میمانم تا کار را از او یاد بگیرم. 6 سال
است شاگردی میکنم و تا الان 70 درصد از این علم را یاد گرفتهام. هنگامی
که پدرم مریضهایش را درمان میکند کنارش مینشینم تا تجربهام بیشتر
شود.»
ادامه حرفهای پسر را پدر میگیرد: «به پسرهایم شکستهبندی و رگگیری را
یاد میدهم تا پس از من بتوانند مردم را معالجه کنند. به آنها میآموزم تا
این طب از بین نرود. برخی با طب سنتی مشکل دارند و آن را قبول ندارند.
این طرز تفکر درست نیست. جالب است بدانید برخی از پزشکان برای درمان اینجا
میآیند. برخی از نمایندگان مجلس، سرداران، قضات، پلیس و... برای درمان به
این خانه آمدهاند. چند تا هم عکس یادگاری انداختهاند. سال گذشته یکی از
پزشکان سنتی برای کارآموزی پیش من آمد و پس از پایان کارآموزی رفت و برای
خودش درمانگاه طب سنتی تأسیس کرد. طب سنتی تاریخ طولانی دارد و در گذشته
برای درمان بیماران از این طب استفاده میکردند و الان هم خیلی استفاده
دارد. چرا برخی سعی دارند آن را بیتأثیر جلوه بدهند؟
من اعتقادی به عکسهای رادیولوژی و امآرآی ندارم، بهخاطر اینکه اشعه
دارند و برای بدن بخصوص محل درد تأثیرات منفی دارند. به قرصهای مسکن هم
اعتقادی ندارم. این قرصها روی استخوان آسیبدیده تأثیر میگذارد و با آرام
کردن درد و بیحس کردن محل درد نمیگذارد استخوان جوش بخورد.»
از شانس امروز سر حاج رجبعلی شلوغ است. مصاحبهام برای چندمین بار قطع
میشود. اعتراضی هم وارد نیست چرا که به زور راضی شده تا مصاحبه کنند. حالا
دلیلش را میفهم که چرا میگفت وقت ندارم. بیمار این بار دختر جوانی است
که مچش در رفته. دستش را بانداژ کرده. برای معاینه و درمان، باید بانداژ
باز شود. روی مچ زرده خشک شده تخممرغ نظرم را جلب میکند. پیش از اینکه
سؤالی کنم حاجی به مادر دختر میگوید که زرده تخم مرغ برای کوفتگی عضله است
نه در رفتگی. از قیافه دخترک میشود فهمید که ترسیدهاست. در کمتر
از یک دقیقه قطرات ریز عرق سرد روی پیشانیاش نمایان میشود. با هربار لمس
مچش از سوی حاجی، او خم و راست میشود. از روی پلهها افتاده و مچش تا شده و
2 روز است که درد میکشیده و با زرده تخممرغ قصد مداوایش را داشتهاست.
سرانگشتان دوباره مثل یک دستگاه خودکار بهکار میافتند و بندی که مثل پین
بند ساعت از جایش بیرون زده با یک فشار کوچک و البته دردآور سرجایش
میرود. حالا مچ براحتی و بدون هیچ دردی حرکت میکند. حاج رجبعلی
خاطرهای جالب از دررفتگی زانوی خودش تعریف میکند: «من که به این سن رسیدم
فقط بهخاطر ورزش است. هر روز دور این پارکی که روبهروی خانهمان است
میدوم، نیم ساعت یکساعتی ورزش میکنم. تابستان سال پیش وقتی که میدویدم
پایم داخل یک چاله کوچک افتاد و زمین خوردم. وقتی میخواستم از روی زمین
بلند شوم فهمید زانویم دررفته.
چند نفر آمدند و میخواستند به اورژانس زنگ
بزنند، گفتم نیازی نیست و خودم درستش میکنم. همانجا مشغول شدم و زانویم را
سرجایش انداختم و بلند شدم. کسانی که آنجا بودند مات بودند که من چطور
توانستم زانویم را بسرعت جا بزنم.» گپ زدن با پدربزرگ مهربان که خاطرات
زیادی از بیمارانش دارد خیلی دلچسب است ولی هرچقدر زمان بهسوی غروب میرود
مشتریها بیشتر میشوند. زمان رفتن است. پیش از رفتن، حاجی ورزش و درست
نشستن و بلند شدن را توصیه میکند و میگوید باید قدر سلامت را دانست.ایران
یا ابرفرض
یه شماره وآدرس نمیدید
دخترم تو مدرسه افتاده پاش اسیب دیده و خیلی درد داره
ایشون ۱ سال میشه فوت کردند