* داشتم کنار رودخانه لباس میشستم. یکدفعه دیدم چند نفر پاهایم را گرفتهاند و هی میکشند. فکر کردم دارند با من شوخی میکنند. به آنها گفتم چرا پاهایم را میکشید، بگذارید کارم را انجام دهم. بین حرفهایم، روی آب را نگاه کردم. یکدفعه تمساح را دیدم که دهان بزرگش را باز کرده و به سمتم حملهور شده بود. قصد داشت گردنم را بگیرد و مرا به درون رودخانه بکشد. اگر میگرفت، حتما کشته میشدم
کد خبر: ۲۳۷۶۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۳۱
کد خبر: ۲۳۷۷۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۳/۱۰