کد خبر: ۸۹۶۰۷
تاریخ انتشار: ۰۸:۳۰ - ۲۶ آذر ۱۳۹۴ - 2015December 17
شفا آنلاین>جامعه پزشکی> 93 سال دارم ولی هیچ نشانی از کهولت در خودم نمی‌بینم. این اولین جمله‌ای بود که دکتر شمس‌الدین تابش گفت و راست هم می‌گفت.
به گزارش شفا آنلاین،  او هنوز سرحال و باانگیزه در همان مطب قدیمی‌اش در خیابان انقلاب پذیرایمان شد با روپوشی صورتی و یک جفت کتانی صورتی و طوسی، سرحال و باانرژی حرف می‌زد و هنوز خاطرات کودکی‌اش را با چنان جزییاتی تعریف می‌کرد که باور کردنش سخت بود.


شمس‌الدین تابش هنوز هم به مطبش می‌آید و شاید کارهای ظریف و حساس را نتواند انجام دهد ولی با عشق و انگیزه کارهای تشخیصی را انجام می‌دهد و پسرش که تازه از امریکا برگشته کارهای درمانی را به سرانجام می‌رساند.

       تابش رمز سلامتی و سرزندگی‌اش را در زندگی سالم می‌داند (50 سال است که وزنم را ثابت نگه داشتم، همیشه آرام و با آرامش غذا می‌خورم و از وقتی‌که برای نماز صبح بیدار می‌شوم با ورزش و نرمش روزم را شروع می‌کنم.)

       تابش هنوز همان شخصیت مستقل و محکمش را حفظ کرده از همان دورانی که به گفته خودش در بازدید شاه سابق از بیمارستان امیر اعلم در مقابل شاه تعظیم و تملق نکرد تا امروز که می‌گوید 70 سال است کراواتم را باز نکردم و 80 سال است که نمازم را ترک نکردم، (نه اهل تظاهرم، نه تملق و همیشه همین بودم، یک پزشکی که دوست داشتم و دوست دارم دردی از مردم کم کنم.)

       ماجرای زندگی من و شکل‌گیری شخصیتم از یک بیماری شروع شد. در 4 سالگی به یک سیاه‌سرفه شدید دچار شدم به حدی که وقتی به سرفه می‌افتادم سیاه و کبود می‌شدم و پزشک به مادرم توصیه کرده بود که من به گریه نیفتم چون ممکن بوده به سرفه بیفتم و خطر خفگی وجود داشته باشد و همین باعث شد که من از همان سن تبدیل شدم به فرمانده خانه و مادر خدابیامرزم همه تلاشش را می‌کرد تا من گریه نکنم. این شرایط درزمانی بود که بچه‌ها ارج‌وقربی نداشتند و اصلاً اجازه ابراز و وجود و حرف زدن هم نداشتند، برای من فرصت استثنایی بود. درست برعکس شرایط امروز، بچه‌ها مطیع بی‌قیدوشرط بودند.

        یادم هست 7 یا 8 سالم بود که یک بار علیه همین شرایط قیام کردم. خانه مادربزرگم یک مهمانی خانوادگی بود و ما و بچه‌های خاله و دایی‌ام همه جمع بودیم، وقتی‌که می‌خواستند غذا را بکشند به ما گفتند بچه‌ها بروید پشت‌بام و بازی کنید تا بزرگ‌ترها که غذا خوردنشان تمام شد شمارا صدا کنیم و بیایید سر سفره.

       به من خیلی برخورد و همه بچه‌ها را جمع کردم و گفتم ببینید اگر ما گرسنه بمانیم بهتر از این است که با ما این‌طوری رفتار کنند و به ما توهین کنند، اگر کسی برود من دیگر دوست و رهبر شما نمی‌شوم. خلاصه وقتی مادرم آمد پشت‌بام تا ما را صدا کند ما گفتیم که مگر ما سگیم که غذای پس‌مانده بزرگ‌ترها را بخوریم و ما نهار نمی‌خوریم و واقعاً هم نخوردیم، مادرم از ما حمایت کرد و گفت حرف این‌ها درست است و کلی از ما دلجویی کرد. آن روز تا عصر هیچ‌کدام لب به غذا نزدیم. مادرم زن روشنفکری بود و خیلی هوای ما را داشت و درمجموع پدر و مادر روشنفکری داشتم که در آن زمان برای بچه‌هایشان ارزش قائل بودند.

چندتاخواهر و برادر بودید؟
       5 تا بودیم که خواهر کوچکم فوت کردند و یک خواهرم مقیم امریکاست و دوتا برادر دارم. برادر بزرگم علی تابش از هنرمندان تئاتر بود که در جوانی فوت کرد و خیلی برای من ضربه روحی بود. در تلویزیون ملی چهره شناخته شده ای بود و نسل ما او را می‌شناخت.

تشویق می‌شدید به درس خواندن؟
       70 سال پیش سطح سواد جامعه خیلی پایین بود، خیلی از مردها بی‌سواد بودند چه برسد به زن‌ها که محدودیت‌های زیادی داشتند و در آن شرایط مادر من نویسنده بود و پدرم علاوه بر اینکه قاضی عدلیه بود شعر هم می‌گفت و هم در رادیو گویندگی می‌کردو به همان نسبت هم به درس خواندن ما اهمیت می دادند.

 پدرتان تحصیلات حقوق داشتند؟
       از فارغ‌التحصیلان دارالفنون بودند و یک دوره سه‌ساله قضا را گذرانده بودند، قاضی وزارت عدلیه بود. پدرم شخصیت خاصی داشت. دو نکته از او همیشه یادم هست. سالی که من فارغ‌التحصیل شدم، برادرم علی هم در تئاتر و سینما معروف شده بود و کار می‌کرد. ما در خیابان ناصرخسرو زندگی می‌کردیم، مردم محل می‌گفتند پسرهای حاج اسماعیل تابش یکی دکتر شده ویکی‌شان مطرب شده است. وقتی این حرف به گوش پدرم رسید گفت من به علی افتخار می‌کنم. همه می‌توانند پزشکی بخوانند و حتی به خارج بروند و تخصص بگیرند اما هرکسی نمی‌تواند یک هنرپیشه‌ای مثل علی تابش شود و من به داشتن پسری مثل علی افتخار می‌کنم.


این تعریف شمارا ناراحت نکرد؟ حس حسادت نداشت؟
       نه من هم افتخار می‌کردم به داشتن چنین برادری و چنین طرز فکری که پدرم داشت. یک خاطره دیگری که به یاد دارم به 70 سال پیش‌برمی‌گردد. ما در شمیران زندگی می‌کردیم و پدرم یک برنامه روزانه‌ای داشت برای پیاده‌روی که هرروز می‌رفتند. یک روز که حاضر شدند که بروند مادرم گفت که امروز برنامه پیاده‌روی را کنسل کنید چون قرار است برای پروین خواهرم خواستگار بیاید. پدرم گفت اصل‌کاری که باید ببیند و بپسندد پروین است و من اگر کمی دیر هم برسم اشکالی ندارد. ببینید این طرز فکر مال 70 سال پیش است که برای من باارزش می‌شود و همیشه در خاطرم مانده است که پدرم برای دخترش شخصیت قایل بود و به او حق انتخاب می داد.

       تمام سال‌های خدمتش قاضی پاک‌دامنی بود. پدرم به‌هیچ‌عنوان شیرینی و یا کادویی را بابت تشکر قبول نمی‌کرد و در مقابل اصرار کسانی که می‌گفتن این کادو برای قدردانی از زحمت شماست می‌گفت دولت از من تشکر کرده و حقوقم را داده و احتیاجی به تشکر مجدد نیست. ودرتمام این سال‌ها قاضی سالمی ماند.

چرا دندانپزشکی را انتخاب کردید؟ کسی پیشنهاد داد؟
       سالی که دیپلم گرفتم رشته طبیعی خوانده بودم و درسم هم خوب بود؛ اما برای اینکه به پدرم احترام بگذارم رشته حقوق شرکت کردم و چون عربی‌ام خیلی خوب بود قبول شدم، هنوز یادم هست که کنکور حقوق یک دیکته عربی بود که من خیلی خوب نوشتم.

رشته شما طبیعی بود، چرا این‌قدر در درس عربی قوی بودید؟
       پدرم در جوانی معمم بود و پدربزرگم آیت‌الله آل آقا بود و تسلط خوبی روی مباحث عربی داشت و با من هم کار می‌کرد.

پس فامیلی شما تغییر کرده؟
       تابش تخلص شاعری پدرم بود که بعدها تبدیل به نام خانوادگی ما شد، فامیلی اصلی ما آل آقاست.

چرا هیچ‌کدام از شما هم لباس پدربزرگ نشدید؟
       پدرم وقتی قاضی شد لباسش را عوض کرد و لباس روحانیت نپوشید و برای ما هم هیچ‌وقت اجبار و حتی تشویقی نبود که طلبگی بخوانیم.

چرا حقوق را ادامه ندادید؟
       سالی که کنکور داشتم خوب یادم هست که در کنکور حقوق 2 هزار نفر شرکت کرده بودند و من نفر هفتم شدم. تا یک سال هم دانشکده حقوق می‌رفتم و هم دندانپزشکی می‌خواندم. بعد از سه ترم با پدرم مشورت کردم که بالاخره من کدام رشته را انتخاب کنم. پدرم گفت اگر رشته قضایی بخوانی یا باید قاضی شوی یا وکیل. اگر قاضی شدی که باید قاضی درستکار و شرافتمندی باشی و یا وکیل‌باشی که این خطر وجود دارد که بلغزی و باید درهرحال پاک و درستکار باشی. پس برو دنبال کاری که مشکلی از مردم را حل کنی و کمک‌حال آن‌ها باشی. پدرم گفت برو دنبال شغلی که هم درد مردم را کم کنی و هم درآمد بیشتری داشته باشی و محدود به حقوق دولت نباشی. همین شد که من دندانپزشکی را ادامه دادم. الآن بیشتر از 70 سال است که دندانپزشکم. به نظرم پزشکی بازنشستگی ندارد. از طرفی من ذوق هنری داشتم و همیشه نقاشی می‌کردم و شاید همین علاقه هنری‌ام باعث کشش من به دندانپزشکی شد.

       همیشه یک اعتماد‌به‌نفسی داشتم و این اعتمادبه‌نفس را سیاه‌سرفه به من داد که از کودکی محکم باشم،حتی وقتی شاه سابق آمد بیمارستان امیراعلم من در برابر شاه هم تعظیم نکردم و دست‌بوس هیچ‌کسی نبودم و نیستم.


چند تا بچه‌دارید؟
       دو بار ازدواج کردم و دوتا پسردارم و یک دختر.
دخترم را از وقتی دبیرستانی بود فرستادم پاریس برای ادامه تحصیل و تا دکترای مدیریت خواند و در آمریکا زندگی می‌کند. داماد من یک درجه‌دار ارتش امریکاست که وقتی با دختر من آشنا می‌شود واو را به یک شام دعوت می‌کند دخترم می‌گوید که من یک دختر ایرانی و مسلمانم و بدون اجازه پدرم دعوت کسی را قبول نمی‌کنم و شما اول باید از پدر من اجازه بگیرید و بعد شرط ازدواجش را مسلمان شدن ایشان تعیین می‌کند. داماد من الآن یک مسلمان واقعی و با شناخت است و خیلی هم راضی و خوشحال است و می‌گوید هیچ‌وقت نمی‌دانسته اسلام این‌قدر دین زیبایی است. ایشان رفتند آلمان و توسط آیت‌الله بهشتی اسلام آوردند و الآن در این 28 سال یک‌رکعت نماز قضا و یا روزه قضا ندارند و خیلی از مسائل دینی ما را دوست دارد. نکته جالب اینکه نوه من 25 سالش است و چند ماه پیش که می‌خواسته ازدواج کند به دوستش گفته که شما باید من را از پدرم خواستگاری کنید چون ما مسلمان هستیم. دختری که اصلا فارسی حرف زدن بلد نیست.

و پسرها؟
       من دوتا پسردارم که هر دو دندانپزشکی خواندند. پسر بزرگم استاد دانشگاه بوستون در امریکاست و پسر کوچکم بعد از سی سال از امریکا آمده و در حال حاضر در مطب من کارهای درمانی مریض‌های من را انجام می‌دهد.

70سال دندانپزشکی برایتان یکنواخت و تکراری نشد؟
       همیشه عاشقانه به این کار نگاه کردم. همیشه عاشق دانشجوها بودم و الآن خیلی از دانشجویانم به سمت‌های بالایی رسیدند.
دندانپزشکی مرز باریکی با روان‌شناسی هم دارد، اینکه شما باید بتوانید روح و روان بیمار را آرام کنید و بعد او را نسبت به بیماری آگاه کنید. من در تمام این 70 سالی که کار می‌کنم اول کلی با بیمارم حرف می‌زنم سابقه بیماری‌اش و وضعیت جسمانی‌اش را تحلیل می‌کنم و بعد درمان را شروع می‌کنم و بعد درباره بهداشت دهان و دندان به او توضیح می‌دهم تا آگاه شود. بسیاری از مریض‌های من الآن خودشان مادر و مادربزرگ شدن و هنوز می‌گویند شما با حرف زدن ما را شجاع کردید.

 اخلاق حرفه‌ای در جامعه دندانپزشکان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
       اخلاق معمولاً رعایت می‌شود، ولی خوب مشکلاتی هم وجود دارد. نسل ما خیلی فرق داشتند.
چرا؟
        سبک زندگی‌ها و نگرش‌ها تغییر کرده و شاید هزینه‌ها تاثیر داشت. دندانپزشکی یک حرفه گران و لوکسی است وسایل و تجهیزات ما خیلی گران است و طبیعی است که هزینه‌های درمان بالا می‌رود. در حال حاضر هزینه فقط یک یونیت دندانپزشکی 30 میلیون تومان است، خوب نمی‌توان این فاکتورها را ندیده گرفت.

این دلیل می‌شود که اخلاق کم‌رنگ شود؟
       نه به‌هیچ‌وجه. یک پزشک وظیفه دارد که با تجهیزات و امکانات خوب بیمارش را معالجه کند و این هزینه دلیل نمی‌شود که تشخیص نادرست بدهیم و یا فقط منافع مالی مدنظرمان باشد. ما با یک سوگندی وارد این رشته شدیم. اینکه یک مریضی بیاید و بگوید دکتر دست شما درد نکند من دیشب درد نداشتم و توانستم راحت بخوابم این میلیون‌ها تومان ارزش دارد. ما کاسب نیستیم که جنس بفروشیم، سود نمی‌خواهیم، بهبود می‌خواهیم و این‌ها خیلی باهم متفاوت است. در هر صنفی تخلف وجود دارد. ولی کلیت پزشکان رعایت می‌کنند.
 رمز سلامتی و شادابی امروزتان را در چه چیزی می دانید؟
       چرا من در 94 سالگی سالمم، چون همیشه انگیزه و هدف‌دارم. من 4 صبح از خواب بیدار می‌شوم نمازم را می‌خوانم و خودم را مرتب می‌کنم و هنوز با مترو و اتوبوس از قیطریه تا انقلاب می‌آیم.به عشق این که کار مفیدی کنم و درد کسی را کم کنم.

از اول مطب تان اینجا بوده و در تمام این سال‌ها مطب را تغییر ندادید؟
       من 70 ساله در همین انقلاب مطب دارم. مریض تخصص من را می‌خواهد، مهم نیست که مطب کدام خیابان است. رابطه عاطفی و معنوی بین پزشک و بیمار خیلی مهم‌تر است از این حاشیه‌هاست.

شما مراعات بیمار بی‌پول را هم می‌کنید؟
       اگر درک کنیم که پزشکیم این کار را می‌کنیم. پزشک وسیله شفاست و درد و بیماری را از بین می‌برد و اگر نگاه کاسب‌کارانه‌ای نداشته باشد این مراعات و هم‌دلی را باکمال میل انجام می‌دهد.

اخلاق بزرگ‌ترین داروی درمان است، همان برخورد اول و سلام‌علیک روی سیر درمانی تاثیر زیادی دارد.

       من 70 سال است که دندانپزشکم و همیشه دوست داشتم که به مردم کمک کنم و به آن‌ها آگاهی بدهم. بدانند که دهان منشا میکروب است و باید خیلی به تمیزی آن اهمیت داد.

داستان شکل‌گیری سندیکای دندانپزشکان چگونه شکل گرفت؟
       هیئت موسس جامعه دندانپزشکی ایران ده نفر بود.

دکتر محمدعلی افتخاری، دکتر آلفرد آوانسیان، دکتر موسی باکی هاشمی، دکتر آرنولد برناردی، دکتر ارسلان تاج، دکتر اصغر حداد، دکتر اکبر رشتیان، دکتر حسین نواب، دکتر سمیع وهاب پور و من.

       سال 40 ما به این فکر افتادیم که تا کی باید بحث سلامت و بهداشت دندان مردم این‌قدر آشفته و نابسامان باشد. تا آن زمان عده معدودی از سلمانی‌ها، شاگرد زرگرها و عطارها را می‌توان اولین افرادی دانست که با استفاده از روش‌های گوناگون، مبادرت به کشیدن دندان، گذاشتن روکش، ساختن دندان مصنوعی و یا برای تسکین دردها و ورم‌های دهانی آن‌هم با وسایل بسیار اولیه مبادرت به انجام امور دندانپزشکی می‌کردند.

       بعدها مسئله آموزش دندانپزشکی مطرح شد. مردم اصلانمی دانستند بهداشت دهان یعنی چه و دهان یک جزیره ناشناخته‌ای در بدن ما بود. هرچند هنوز هم خیلی از مردم مفهوم درست بهداشت دهان را نمی‌دانند و فکر می‌کنند باید مسواک بزنند تا دندان‌های سفیدی داشته باشند و نمی‌دانند دهان دروازه سلامت بدن است. بهداشت دهان خیلی مهم‌تر از چیزی است که مردم تصورمی کنند‌. دهان مثل در باک اتومبیل است اگر سوخت از یک مجرای آلوده وارد موتور شود ماشین را از کار می‌اندازد. در بدن هم همین صدق می‌کند اگر غذا از دهان آلوده و پر میکروب وارد شود تمام سیستم گوارشی را درگیر می‌کند و سرآغاز بیماری و عفونت‌های مختلف است.

دهان بهترین شرایط را برای تولید تکثیر میکروب دارد وباید اصولی و با دقت از آن مراقبت کرد. من معتقدم این جزیره هنوز ناشناخته است.

یعنی 80 سال دندانپزشکی نوین نتوانست مردم را آگاه کند؟
       ما چندین سال پیش شروع کردیم حتی به شهرهای مختلف می‌رفتیم و مسواک و خمیردندان رایگان بین مردم پخش می‌کردیم اما روند کندی را پشت سر گذاشتیم. ما انجمن دندانپزشکان را تاسیس کردیم تا حرفه ما به‌صورت رسمی و قانونی مرجع مشکلات بهداشتی مردم باشد و دندانپزشک‌ها هم یک سر و سامان حرفه‌ای داشته باشند.

       من معتقدم که یک‌دندان پزشک در درجه اول باید به مریض یک نگاه کلی داشته باشد، مثل یک پزشک عمومی باشد. من در تمام 75 سالی که کار می‌کنم، اول به سراغ دندان نمی‌روم با مریض راجع به وضعیت عمومی سلامتی‌اش حرف می‌زنم. سابقه بیماری‌هایی که در خانواده‌اش وجود دارد را می‌پرسم، این‌ها مهم است ولی هیچ‌وقت لحاظ نمی‌شود.

اگر همین میکروب‌های ساده ندیده گرفته شود، می‌توانند عامل انواع بیماری‌ها شود. وقتی لوزه‌ها عفونی می‌شود این عفونت به تمام بدن پخش می‌شود و دهان سرآغاز تمام بیماری‌هاست.

وقتی به گذشته نگاه می‌کنید، زندگی‌تان را دوست دارید؟
       وقتی می‌بینم که توانستم 70 سال درد مردم را کم کنم و به بهداشت جامعه کمک کردم خیلی خوشحال می‌شوم. چه لذتی بالاتر از اینکه برای جامعه‌ات مفید بودی و به مردم خدمت کردی. من این حس را با تمام ثروت دنیا عوض نمی‌کنم.
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: