به گزارش شفا آنلاین،مجموعه داستان «من سايهام»، اولين اثر اوست که
توسط «نشر ني» به چاپ رسيده است. او علاوه بر داستاننويسي، در حوزه نقد
فيلم و کتاب با ماهنامه فرهنگي هنري «هفت» و «همشهريداستان» نيز همکاري
کرده است. مجموعه داستان «من يک سايهام» شامل چند داستان کوتاه است که
بيشتر به مسائل اجتماعي ميپردازد.
آيا کتاب ديگري جز مجموعه داستان «من يک سايهام» چاپ کردهايد؟
تعدادي
داستان چاپ نشده دارم، چند تا از داستانهايم در «ماهنامه هفت» چاپ شد، يک
چندتايي هم در هم در «همشهري داستان» که از مجموع اينها يک کتاب
درميآيد. بدم نميآمد آنها را به شکل مجموعه درآورم، اما در آن دوره با
هر کس مشاوره کردم، گفتند دست نگهدار. به همان نسبت که بازار بيرونق بود
، نوعي دلسردي هم در عرصه نشر وجود داشت. ناشرها هم ميلي به جذب نداشتند.
من هم خيلي پيگيري نکردم.
«مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد» در زماني که با «هفت» ارتباط داشتم آقاي احساني، فضاسازي خوبي ميکردند، من هم خيلي براي نوشتن سر ذوق آمده بودم، تا اينکه «هفت» هم توقيف شد. اين نااميدي و دلسردي در بازار ادبيات در تمام دنيا به چشم ميخورد و نگرانکننده است و يک جورهايي تبديل به چالش شده است.
در کشور ما هم که بازار نشر مانند
عرصههاي ديگر الگوي خاص خود را دارد و شايد نتوان آن را با بازار نشر در
دنيا مقايسه کرد. اما در کل فضا دلسرد کننده بود. نوشتن در اين فضاي
نااميد کننده مثل انداختن سنگي است در فضاي لايتناهي که به اين راحتي
بازتابي نميگيري.
از چه زماني نوشتن را شروع کرديد؟ در زمينه نوشتن دوره يا آموزش ديدهايد؟
هيچ وقت به شکل حرفهاي آموزش نديدم. بعدها که کمي آگاهتر شدم و خودآگاهانه نوشتم احساس کردم وقتي ناآگاهانه مينوشتم داستانهايم، خيلي بهتر بود. به نظر من يا بايد تکنيک را خيلي خوب شناخت يا اينطور دست و پا شکسته دانستن، بيشتر به نوشتن ضربه ميزند و حالت شهودي مسئله را از بين ميبرد.
تمايل
به نوشتن از کودکي در من وجود داشت، اما وقتي براي گذراندن طرح به اطراف
تهران رفتم، اين ميل به نوشتن در من شدت گرفت. طرح براي هر پزشکي يکجور
اولين مواجهه با آدمهاي ديگر است و هر کس با جواني و ايدهالگرايي خودش
وارد آن فضا ميشود. اين مواجهه براي من خيلي هيجانآور بود. زماني که از
طرح برگشتم، زمان آزاد داشتم تا اين تجربه را انتقال بدهم.
بسياري از
موقعيتها به خصوص داستان من يک سايهام همان موقعيتهاي طرح را براي من
زنده ميکند. من قبل از گذراندن طرح، تجربه اجتماعي زيادي نداشتم، در شش
ماه اول دوره طرح، مشکلاتي ميبيني که يک بار تو را خاکستر ميکند، و تا
دوباره خودت را بسازي و سرپا شوي، مدتي طول ميکشد.
از اول قصد تحصيل در رشته دندانپزشکي داشتيد؟ هيچوقت فکر نکرديد ادبيات بخوانيد؟
اين
مسئله انتخاب رشته دانشگاهي کمي پيچيده است. من در فرزانگان درس خواندم.
متاسفانه در آن زمان علوم انساني را فاقد ارزش ميدانستند. خواندن علوم
انساني براي يک بچه درسخوان متلک ناجوانمردانهاي بود. با اينکه به علوم
انساني علاقهمند بودم، اما نميتوانستم به اين رشته فکر کنم. جاهطلبيم
مرا به سمت پزشکي سوق داد. من فکر ميکنم فارغالتحصيلان رشته علوم انساني
تکريم کافي را نميبينند. در کشورهاي ديگر از فارغ التحصيلان اين رشته در
جاي خودشان استفاده ميشود. اما در کشور ما شغل مناسبي براي کساني که در
اين رشته زحمت کشيدهاند و درس خواندهاند يافت نميشود.
برسيم
به کتاب به نظر ميرسد، داستان اول و دوم از مجموعه داستان شما به نوعي
کامل کننده هم هستند. انگار يک موقعيت را از زبان دو راوي متفاوت ميشنويم.
تقريبا
همينطور است. من دوست داشتم اين دو داستان ارتباطي با هم داشته باشند. حتي
ميتوانم بگويم، داستان «من يک سايهام» هم، کامل کننده دو داستان اول
است. من دوست داشتم اين اتفاق بيفتد.
برخلاف
کتاب پزشکان ديگر، درمجموعه داستان شما کمتر از کاراکتر پزشک استفاده شده.
به جز داستان «عذاب وجدان» که گويا بيشتر از بقيه داستانها شبيه خودتان
است. اين فاصله گرفتن از پزشک بودنتان تعمدي است؟
بله
کاملا تعمدي بوده است. ده سال است که به طور پراکنده مينويسم، براي مدت
خيلي طولاني دندانپزشک بودنم را از خوانندگان وبلاگم پنهان کردم. براي
اينکه عنوان پزشکي، دندان پزشکي و مهندسي قضاوتي را همراه خودش ميآورد. در
مورد پزشکي بيشتر. در عرصه وبلاگ اين مسئله را امتحان کردم. يک پيش فرض
مرفه بيدرد بودن همراه اين مسئله هست و اصلا دوست نداشتم اين پيشفرض روي
آثار سايه بياندازد. همين داستان «ظرفها» ميتواند براي هر زني اتفاق
بيفتد. چه پزشک چه غير پزشک.
بيشتر ايده داستانهايتان را از کجا ميگيريد؟
من
خيلي آدم تجربه گرايي نيستم. ولي تجربيات ديگران روي من اثر زيادي
ميگذارد. خيلي عميق وارد تجربيات ديگران ميشوم. ممکن است خيلي از دردها
را خودم تجربه نکرده باشم، ولي با درد ديگران درگير شدم. در بيشتر
داستانهايي که نوشتم، مابه ازاي بيروني آدمهاي قصهام را در اطرافم
ميبينم و آنها را ميشناسم. ممکن است براي روايت يک داستان ده روايت
متفاوت را بههم وصل کرده باشم.
به نظر شما چرا پزشکان مينويسند؟
مجله
داستان به من پيشنهاد کرد که يک صفحه طنز داشته باشم در مورد کارم. چون
موقعيتهاي طنزآفرين در کار ما زياد است که ميشود آنها را طنز ديد اما من
هيچوقت نتوانستم اين کار را بکنم. به عنوان يک انسان نتوانستم اين کار را
بکنم. متاسفانه رشته پزشکي شغل پر استرسي است. در نگاه اول ممکن است به نظر
برسد يک دندانپزشکي مشکلات يک پزشک يا جراح را نداشته باشد، اما فرق
بزرگي که دندانپزشکي دارد، اين است که شما با يک بيمار هوشيار روبهرو
هستيد. هر دردي که بيمار تحمل ميکند واکنشش در حيطه صورت ايجاد ميشود.
اين مسئه روي تو اثر ميگذارد و اين استرسها آدم را فرسوده ميکند.
نوشتن راهي است براي رهايي از اين استرس؟
پزشک
يا دندانپزشک وقتي با آدمها روبهرو ميشوند که آنها درد ميکشند به
همين دليل ما وجه ديگري از آدمها را ميبينيم. مثلا يک آدم اتوکشيده با يک
موقيت اجتماعي خاص، موقع درد کشيدن واکنش شديد و غير معمولي نشان ميدهد
که تو را متعجب ميکند. يک لحظه آن نقاب و پرده آدمها کنار ميرود و شما
با چهره رقت انگيزي روبهرو ميشويد. حالت ناخوشايندي است.
ما
در شغلمان، به دليل ارتباط مسقيم با مردم، با داستانها و اتفاقات عجيبي
مواجه ميشويم. گاهي اين داستانها چنان تاثير عميقي روي ما ميگذارند که
تا نوشته نشوند نميتوان به آرامش رسيد. گاهي پيش آمده، يک اتفاق دردناک را
سالها با خودم حمل کردهام و تا وقتي آن را ننوشتم به آرمش نرسيدهام.
اين اتفاقات مثل طعم تلخي است که ميخواهي ازشرش رها شوي.
شما
در داستانهايتان کاملا از کاراکتر پزشکتان فاصله گرفتهايد و از يک
فاصلهاي داستانها را روايت ميکنيد. اما در داستان «نان شيرمال و پيتزا»
شما پا را از اين هم فراتر گذاشتهايد و داستان را از زبان يک مرد روايت
ميکنيد.
«نان
شيرمال و پيتزا» يکي از داستانهايي است که خيلي بحث برانگيز شد. من گاهي
راوي اول شخص را مرد ميبينم و هر چه تلاش ميکنم ميبينم نميتوانم فاعل
را زن بگذارم. عميقا احساس ميکنم آزادي عمل مرد بيشتر است و انتخاب راوي
اول شخص مرد، دستت را براي نوشتن باز ميگذارد.
خودتان را بيشتر نويسنده ميدانيد يا دندان پزشک؟
از لحاظ حرفهاي خودم را دندانپزشک ميدانم. خيلي زياد نقد و داستان مينويسم، ولي شغلم دندانپزشکي است. در دندانپزشکي موفقتر بودهام، چون سالها اينکار را به شکل حرفهاي انجام دادهام. شايد اگر انرژياي را که صرف دندانپزشکي کردم، روي داستاننويسي ميگذاشتم، الان داستاننويس بودم. ولي به هرحال دندانپزشکي شغلم است و داستاننويسي راهي براي رهايي و تخليه رواني و رسيدن به آرامش. من يک نويسنده تکنيکي هم نيستم و بيشتر شهودي مي نويسم.سپید