کد خبر: ۸۲۰۳۶
تاریخ انتشار: ۰۰:۴۵ - ۲۹ مهر ۱۳۹۴ - 2015October 21
شفا آنلاین>اجتماعی>سريال تلويزيوني آناتومي‌گري درام پزشکي درباره گروهي از انترن‌هاي جوان است که دوره آموزشي آنها به صورت کارآموزي در کنار جراحان سپري مي‌شود تا در آينده جراح شوند.


به گزارش شفا آنلاین،راوي و شخصيت‌ اصلي آن، «مرديت گري» است که در بيمارستان «سياتل گريس» در شهر «سياتل» در حال آموزش است.


سريال آناتومي‌گري بيشتر روي زندگي کارآموزان پزشکي، دستياران جراحي و پزشکان مختلف تمرکز دارد. داستان اين مجموعه در فصول اول در خصوص پنج انترن پزشکي (جورج، ايزي، کريستينا، مرديت و الکس)، سه متخصص جراحي (دکتر برک، دکتر اديسون مونتگمري شفرد و دکتر شفرد)، يک دستيار جراحي (بيلي معروف به نازي)، رئيس بيمارستان و چند پرستار است که در هر اپيزود با ورود چند بيمار به بيمارستان و قصه رابطه اين افراد با يکديگر که با درمان بيماران گره مي‌خورد، درامي‌ جذاب و پر کشش را خلق مي‌کند.

 اين سريال توانسته در بخش‌هاي مختلفي از جمله داستان، کارگرداني و بازيگري، در جشنواره‌هاي امي، گلدن گلاب و ... جوايز متعددي کسب کند.

اين سريال جزو محبوب‌ترين و پربيننده‌ترين سريال‌هاي دنيا است. ژانر پزشکي اين سريال توجه قشر تحصيل‌کرده و جوان جامعه، پزشکان و به طور کلي شاغلان حوزه‌ درمان را به خود جلب‌کرده است. هنر اين سريال جذب مخاطبانش بوده است، اما بايد اذعان کرد روابط گره‌خورده و پيچيده بين کارکنان بيمارستان، داستان را براي بينندگان در فصل‌هاي آخر سريال ملال‌انگيز مي‌کند.

علاوه بر شخصيت‌پردازي دقيق، صحنه هاي قوي احساسي، موزيک متن فوق العاده، هيجان صحنه‌هاي پزشکي از جمله زيبايي‌هاي سريال آناتومي‌گري است. اتفاقات غير منتظره و غير قابل پيش بيني دراين سريال زيبايي آن را دو چندان مي‌کند.

داستان‌هاي پرمايه و جذاب همراه با بازي‌هاي خوب، قدرت زيادي به اين سريال بخشيده است. سريال آناتومي‌گري درگير با حوادث، سوانح و بيماري‌ها است، که تلاش انترن‌ها و جراحان براي نجات جان مصدومان و بيماران از آن داستاني جالب مي‌سازد. صحنه‌هاي کار‌شده در سريال، نمايشي عالي و واقعي از محيط بيمارستان را ارائه مي‌دهد.

شرايط اورژانس، صحنه‌هاي درگيري با حوادث کاملاً‌ ملموس، همراه با گريم‌هاي ماهرانه‌ ببينده‌ را ميخ‌کوب مي‌کنند. هيجان موجود در قسمت‌هاي سريال آن را به اندازه‌ي يک فيلم سينمايي جذاب مي‌کنند. به عنوان مثال يکي از پر ببينده‌ترين قسمت‌ها به نام

It’s end of the word در فصل دوم داستان مجروحي در اتاق عمل را روايت مي‌کند که در شکمش بمبي وجود دارد، که بعد از شليک عمل نکرده است. دست يک پرستار جوان تصادفاً‌ روي چاشني بمب مي‌ماند و تکان دادن دست ممکن است منجربه انفجار بمب شود. درحالي که خنثي‌کنندگان براي خنثي کردن بمب مي‌آيند و بيمارستان تخليه شده است، اما دو اتاق جراحي فعال در حال انجام جراحي‌هاي حساس هستند که قطع جراحي منجر به مرگ مريضان مي‌شود.

شاندا ريمز، نويسنده، کارگردان و تهيه‌کننده آمريکايي‌، که جزو سرنويسنده‌هاي سريال آناتومي‌گري و سازنده‌ اين اثر نيز است، بعد از رفتن «آديسون مونتگمري» از «سياتل گريس» ادامه‌اي براي سريال خود ساخت، با نام درمانگاه خصوصي. بخشي از شخصيت‌هاي مجموعه تلويزيوني درمانگاه خصوصي، قبلاً در مجموعه تلويزيوني آناتومي‌گري معرفي شده بودند.

اين سريال درباره زندگي آديسون بعد از رفتنش از بيمارستان است. درمانگاه خصوصي هم سريالي در ژانر رومانس و پزشکي است.

توليدکنندگان سريال آناتومي‌گري با زيرکي خاصي، سعي کرده‌اند که بازيگران از نظر نژادي مختلف باشند و تلاش کرده‌اند، تا هيچ‌کدام از نژادها بر ديگري برتر نشان داده نشوند. به اين ترتيب زمينه برقراري ارتباط نژادهاي مختلف و مردم کشورهاي گوناگون را با سريال خود فراهم کرده‌اند.

روابط شخصيت‌ها در اين سريال، با يکديگر صريح و بدون ابهام است. در عين حال بسياري از احساسات با کلمات ادا نمي‌شوند. در سريال‌هايي اين چنيني که به منظور پخش طولاني مدت برنامه‌ريزي مي شوند، معمولا تعداد نقش‌هاي اصلي زياد است. تا امکان خلق موقعيت‌هاي متنوع و گوناگون را فراهم کند.

در فصل‌هاي بعدي سريال به تناسب داستان بر تعداد شخصيت‌هاي اصلي افزوده مي‌شود و در مقابل برخي از آنها از داستان کنار مي‌روند. اما کنار گذاشتن يکي از شخصيت‌هاي اصلي معمولا جسارت بالايي مي‌طلبد، ممکن است با ريزش فراوان مخاطب همراه شود. کنار رفتن دکتر شفرد، يکي از پرچالش‌ترين فقدان‌هاي تاريخ سريال‌سازي آمريکا بود.

در يک شب باراني در اوايل آپريل، «پاتريک دمپسي» آخرين حضورش در نقش «دکتر درک شفرد» را تجربه کرد.

بدون اينکه اشکي ريخته شود يا مهماني خداحافظي براي او برگزار شود، براي آخرين بار در سريال پربيننده آناتومي‌گري حضور پيدا کرد.

هر چند کشتن شخصيت اصلي اتفاق بي‌سابقه‌اي نيست، خصوصاً زماني که يک شخصيت اصلي مي‌خواهد برنامه تلويزيوني را ترک کند. براي مثال درسريال «داون تون اِبي» شخصيت «متئو کراوي» با بازي «دان استيونز» در سال 2013 يک تصادف رانندگي حذف کرد. در سريال «زن خوب» شخصيت «ويل گاردنر» با بازي «جاش چارلز» در غافلگيري‌اي بسيار تماشايي، در دادگاه توسط شليک گلوله کشته شد. اما خداحافظي با دکتر شفرد ملقب به مک دريم براي مخاطبان اين سريال آسان نبود.

واکنش طرفداران

وقتي طرفداران اين سريال پرمخاطب ، دريافتند قرار است مک دريم، بعد از يازده سال حضور در سريال، آنها را ترک کند بسيار غافلگير شدند. آنها اين پايان را ضربه بزرگي براي سريال مي‌دانستند. دمپسي در 6 قسمت از اين فصل از سريال حضور نداشت که اين اتفاق براي اولين بار در طول اين11فصل – که در تمامي آن‌ فصل‌ها حضور داشت – اتفاق ‌افتاد.

تعداد زيادي از طرفداران سريال، در شبکه‌هاي اجتماعي به کمپاني ABC ، نويسنده و کارگردان سريال اخطار داده بودند که حتي فکر ايجاد تغيير به اين بزرگي، بازي کردن با آتش است. يکي از طرفداران گفته بود : « حتي اگر کوچک‌ترين اتفاقي براي دِرک بيافتد، نمي‌دانم که منتظر قسمت‌هاي بعدي سريال خواهم بود يا نه.»

طرفدار ديگري در صفحه خصوصي خود اين قول را داده بود که : «من تا به‌حال حتي يک قسمت از سريال را از دست نداده‌ام،‌ ولي قسم مي‌خورم اگر رايم(نويسنده) کاراکتر تو را بکشد ديگر اين سريال را دنبال نمي‌کنم.»

دمپسي براياين طرفدار متعصب سريال گفته بود:« کشتن شخصيت درک گزينه مناسبي نيست. او همچنين گفته اين که شفرد يک شخصيت دوست‌داشتني است و مردم نمي‌خواهند او را از دست بدهند. او به مدت10سال در زندگي آنها حضور بي وقفه داشته است.».

واکنش عوامل

زماني که از ساير بازيگران اين سريال محبوب در مورد همبازي بودن طولاني‌مدتشان با پاتريک دمپسي، در اين سريال سؤال شد، «چاندرا ويلسون»با بازي« ميراندا بيلي» از طريق ايميل به EW گفت: «پاتريک دمپسي تا ابد به عنوان مک دريمي در سريال آناتومي‌گِري شناخته خواهد شد. درک شفرد يک عضو ابدي تاريخ تلويزيون است و رابطه بين «مِرديت» و درک نقطه اصلي داستان است که مخاطبان براي سالهاي سال آن ‌را پيگيري کرده‌اند.»


گفت وگو با پاتريک دمپسي در مورد جدايي‌اش از سريال

اين تغيير چطور بود؟

آن روز مثل تمام روزهاي کاري ديگر بود. براي من پايان بسيار ساکت و شاعرانه‌اي بود. سوار ماشينم شدم و در ساعات اوج ترافيک رانندگي کردم و دو ساعت بعد به خانه رسيدم.

اين جدايي چه تاثيري روي زندگي‌ات گذاشت؟

به مدت5 ماه و روزي15ساعت، برنامه زمان‌بندي خود را نمي‌دانستم. زماني که بچه‌هايم از من پرسيدند مي‌خواهي چه کارکني؟ جوابي نداشتم ، چون ديگر برنامه زمان‌بندي خود را نمي‌دانستم. کاري که براي11سال انجام دادم در اولويت قرار گرفته بود.

در حال حاضر کاري که بايد انجام دهم اين است که به زندگي عادي برگردم و تأثير گذشته را کم کنم. فعلا تمرکزم را روي بهبود کارم و اتومبيل‌راني گذاشتم و همچنين مي‌خواهم پدر خوبي براي فرزندانم باشم. اين اولويت‌هاي من است. در مورد بازيگري شايد در سريالي حضور پيدا کنم که 10 تا12قسمت دارد، ولي نمي‌دانم که اينکار را خواهم کرد يا نه. زندگي سخت است و اين‌کار از لحاظ مالي پيشنهاد خوبي است، ولي باز اين سؤال مطرح مي‌شود که چه مقدار پول واقعاً کافي است. »

آينده بازيگريت را چطور مي‌بيني؟
خوش‌شانس بودم که نقش دکتر شفرد را بازي کردم. اين‌که بازيگر فعالي باشي و خوش شانسي به اين بزرگي به‌دست آوري که در سريالي حضور داشته باشي، که ديده مي‌‌شود، براي هر کسي پيش نمي‌آيد .

اين سريال در تمام دنيا شناخته شده بود و به‌خصوص نقشي که من بازي کردم همه جا مورد توجه قرار گرفت. اين اتفاق به راحتي براي هر کسي اتفاق نمي‌افتد. هرگز نمي‌داني که دوباره کاري خواهي کرد که به اين سطح از موفقيت برسد.

يقيننا به دنبال فرصت‌هاي بيشتري خواهم بود. مي‌خواهم نقش‌هاي متفاوتي را تجربه کنم، ولي آيا به من اجازه اين‌کار را مي‌دهند، نمي دانم؟ اين خطر وجود داردکه شدت تاثير گذاري درک شفرد به من اجازه جلوه‌گري در شخصيت ديگري را ندهد و اين چالشي است که با آن روبه‌رو خواهم شد. بايد ببينم آيا مردم من را در شخصيت ديگري خواهند پذيرفت يا خير. »

بازيگران و بيماري در فيلم ساعت‌ها

زندگي در نقش

بهترين توصيف ممکن براي فيلم ساعت‌ها، به کارگرداني«استيفن دالدري»، در يک جمله، ديالوگي است که نيکول کيدمن ادا مي‌کند: «يک روز از زندگي يک زن، تنها يک روز از زندگي يک زن.»

فيلم با خودکشي «ويرجينيا وولف» آغاز مي‌شود. وولف درحالي که هنوز چهره‌اش نمايان نشده، با حالتي عصبي براي همسرش يادداشتي مي‌گذارد و سپس خود را در رودخانه غرق مي‌کند، لئونارد دير مي‌رسد…

فيلم سه زن را در سه مقطع زماني گوناگون نشان مي‌دهد. کلاريسا قصد دارد براي مهماني امروز خودش گل بخرد و به دوست خود در اولين ديالوگش همين را اعلام مي‌کند. وولف، قلمش را انتخاب مي‌کند و شروع به نوشتن «خانم دالووي» مي‌کند. لورا، کتاب«خانم دالووي» را باز مي‌کند. کيدمن تصميم مي‌گيرد اين‌طور شروع کند: «خانم دالووي گفت، خودم گل‌ها را براي مهماني مي‌خرم.» اينجا روشن مي‌شود که قرار است يک روز اين زنان يک خط ارتباطي با هم داشته باشد: «کتاب خانم دالووي»

وولف، دوران نقاهت خود را طي مي‌کند. او به دليل حالت‌هاي پريشان رواني و دو بار قصد خودکشي به صلاح‌ديد همسرش از لندن دور شده و به «ريچموند» که منطقه‌اي خوش آب و هوا است آمده است. دوست دارد در دنياي خودش باشد و حتي جرات رويارويي با خدمتکاران گستاخ خانه را ندارد و در اين دنيا فقط يک نفر حق ورود دارد آن هم لئونارد است.

لورا، زني است که ظاهراً نبايد در زندگي‌اش مشکلي داشته باشد. او همسري دارد که مهربان است و به شدت دوستش دارد، يک پسر کوچولوي شيرين، به وضع‌حمل دومش هم چيزي نمانده‌است. ظاهراً در آن صبح زيبا نبايد دغدغه‌اي داشته باشد، اما حقيقت آن است که او بر خلاف آنچه تلاش مي‌کند و در ظاهر نشان دهد، با خود درگير است. او به شدت افسرده است، ولي نااميدانه تلاش مي‌کند نقش يک همسر و مادر شاد را بازي کند.

کلاريسا، زندگي موفقي نداشته است و از همسرش جدا شده و دختري جوان دارد و سعي مي‌کند قوي باشد، او دوستي دارد که به شدت برايش عزيز است. اين دوست، ريچارد نويسنده است و دوست دارد، او را خانم دالووي خطاب کند. مهماني امروز کلاريسا(استريپ) به‌خاطر اوست، اما ريچارد که مبتلا به ايدز است گمان مي‌کند تنها به دليل بيماريش است که به او جايزه داده‌اند و تمايلي براي ديده شدن در جمع ندارد، زيرا معتقد است همه‌ دوستانش را از دست داده و دلجويي‌هاي کلاريسا هم نمي‌تواند نظرش را تغيير دهد.

او هم در سرش صداهايي مي‌شنود و ديالوگي در نقشش گنجانده شده که کاملاً مي‌تواند کلاريسا را توصيف کند. او ناگهان خطاب به کلاريسا مي‌گويد: «خانم دالووي دوست دارد مهماني بدهد تا غمش را پنهان کند». اين جمله کاملاً به هدف مي‌زند و کلاريسا را در خود فرو مي‌برد.

بازي‌هاي اين فيلم به شدت مسحور کننده است. کيدمن براي بازي در اين فيلم شرايط بسيار سختي را تحمل کرده است. او در شرايطي براي بازي در اين فيلم اعلام آمادگي کرد که به تازگي از همسر اولش،« تام کروز»، جدا شده بود و بايد نقش زني عصبي، با سوابق رواني، لهجه‌ انگليسي لندني و نابغه را بازي مي‌کرد. براي اين کار کيدمن چندين هفته خود را در يک کلبه‌ جنگلي حبس کرد و تمام کتاب‌هاي وولف را خواند تا بهتر او را بشناسد و نيز نوشتن با دست چپ را تمرين کرد تا حدي که دست‌خطش به دست‌خط وولف نزديک شود و بتواند با لهجه‌ي لندني از ته گلو سخن بگويد و يک فداکاري بزرگ کيدمن گريم سنگين او در اين نقش بود.

گريم به قدري سنگين است که قابل شناسايي نيست و همين فداکاري‌ها بود که او را به اسکار به‌خاطر اين فيلم رساند. مريل استريپ طبق معمول معلوم است که با چه وسواسي تک‌تک ميميک‌ها و حالت‌هاي مختلف اداي ديالوگ را از چند ماه قبل تمرين کرده و چه عرقي براي نقشش ريخته. مور به‌قدري در نقش يک زن افسرده و در آستانه‌ مرگ فرو رفته که ناخودآگاه هنوز هم حالت‌هايي از آن نقش را در فيلم‌هاي ديگرش مي‌توان ديد.سپید


نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: