کد خبر: ۸۰۵۹۸
تاریخ انتشار: ۱۴:۰۸ - ۱۶ مهر ۱۳۹۴ - 2015October 08
شفا آنلاین>جامعه پزشکی>خالد حسـيني، نويسنده‌ کتاب پرفروش بادبادک‌باز از پدر و مادري هراتي در شهر کابل به دنيا آمد و در آنجا پرورش يافت. پدرش به‌عنوان ديپلمات در وزارت امور خارجه افغانستان اشتغال داشت و مادرش آموزگار زبان فارسي دري و تاريخ در يکي از دبيرستان‌هاي دخترانه‌ي بزرگ کابل بود.
به گزارش شفا آنلاین،در سال 1976 ميلادي، زماني که پدر خالد حسيني از جانب وزارت امور خارجه افغانستان به فرانسه اعزام شد، او همراه با خانواده به پاريس رفت. اما به‌دنبال کودتاي کمونيستي در افغانستان و تهاجم ارتش سرخ شوروي به اين کشور، پدر خالد حسيني، در سال 1980 ميلادي از سفارت افغانستان برکنار شد.

بنابراين، خانواده حسيني به ايالات متحده آمريکا پناهنده سياسي شدند و در سن خوزه، سومين شهر بزرگ ايالت کاليفرنيا، اقامت گزيدند. حسيني در سال 1984ميلادي، از دبيرستان فارغ‌التحصيل شد و سپس در دانشگاه «سانتا کلارا» ثبت‌نام کرد.

 او در سال 1988 ميلادي، مدرک ليسانس خود را در رشته زيست‌شناسي از آن‌جا به‌دست آورد. سال بعد، وارد دانشگاه پزشکي شهر «سن ديه‌گو» در «کاليفرنيا» شد، جايي که او، در سال 1993 ميلادي، از آن‌جا مدرک پزشکي گرفت. او دوره کارآموزي خود را در رشته پزشکي داخلي در بيمارستان «سيدر ساينا» در شهر لس آنجلس به پايان رسانيد.

خالد حسيني، در ماه مارس2001 ميلادي، زماني که هنوز دوره کارآموزي را مي‌گذراند، شروع به نوشتن اولين رمان خود، با عنوان«بادبادک باز» کرد. اين رمان که در سال 2003 ميلادي منتشر شد، رکورد يکي از پرفروش‌ترين کتاب‌هاي جهان را از آن خود کرد چنان که سومين اثر پرفروش همان سال شناخته شد و در 48 کشور جهان به چاپ رسيد.


بدين ترتيب موفقيت بزرگي را براي ادبيات افغانستان در صحنه بين‌المللي پديد آورد. اما بسياري از منتقدين و اديبان افغانستان او را نويسنده‌ افغاني نمي‌دانند، زيرا او آثارش را به زبان انگليسي مي‌نويسد. در سال 2006 ميلادي، حســيني، از ســوي آژانس پناهندگان ســازمان ملل متحد، «سفير حسن نيت» ناميده شد.

 او با همکاري اين آژانس سفري به داخل افغانستان داشت. اين سفر ايده ايجاد يک نهاد کمک‌رساني به افغان‌ها را در ذهن وي پديد آورد. از اين رو، در سال 2007 ميلادي، براي ارائه کمک‌هاي انسان‌دوستانه در افغانستان «بنياد خالد حسيني» را برپا کرد. دومين اثر خالد حسيني «هزار خورشيد تابان» نتوانست موفقيت بادبادک باز را به‌دست آورد با اين حال در رده‌‌ پرفروش‌ترين کتاب‌هاي داستاني در آمريکاي شمالي قرار گرفت. او نام کتابش را از شعر صائب تبريزي برگرفته است. آخرين اثر خالد حسيني با عنوان «نداي کوهستان» در ايران توسط بيست ناشر مختلف و البته با نام‌هاي متفاوت ترجمه شد. داستان اين کتاب در مورد گسسته شدن ناخواسته يک خواهر و برادر افغان و تلاش برادر بزرگ‌تر براي پيدا کردن خواهرش است. کتاب، مثل بادبادک باز، در دو محل رخ مي‌دهد، دهکده‌اي در افغانستان و کاليفرنياي آمريکا. در جريان اين تکاپو، در متن حوادث اجتماعي و سياسي، يک داستان به شدت عاطفي روايت مي‌شود. کتاب، شخصيتي دارد، که تا حدي يادآور خود خالد حسيني است، يک پزشک مهاجر افغان.

فکر مي‌کني اگر در افغانستان مي‌ماندي نويسنده مي‌شدي؟

براي تصور اينکه اگر در افغانستان مي‌ماندم، سرنوشتم چه مي‌شد به تخيل زيادي نياز است. من زياد نوشتم و از بچگي عاشق نوشتن بودم، ولي واقعا جواب اين سوال را نمي‌دانم.

به خاطر اينکه پدرت ديپلمات بود، براي سال‌هاي زيادي خارج و داخل افغانستان زندگي کرديد. قبل از اينکه افغانستان را براي هميشه ترک کنيد،چه چيزي در افغانستان تغيير کرده بود؟

ما خيلي سفر مي‌کرديم ولي نه به دلايل کاري. ما افغانستان را ترک کرديم چون موضوع مرگ و زندگي بود. جنگ شوروي آغاز شده بود و تمام کساني که مي‌شناختيم کابل را ترک کردند با کشته و زنداني شده بودند. زندگي ديگر آنگونه که مي‌شناختيم، نبود. کسي فکر نمي‌کرد اين تغييرات موقتي باشد. اين نقطه آغاز يک زندگي جديد بود.

در درک يک پسر پانزده ساله اين تغييرات چگونه است؟

پيچيده است. از يک طرف نوجوان بودن موهبت است چون نياز نيست به موضوعي به آن بزرگي زياد فکر کرد. درگير بلوغ و نقطه ضعف‌ها و نياز خودت به پيدا کردن دوست هستي. از طرف ديگر تلاش براي تطبيق دادن و جدا بودن از بقيه دانش‌آموزان در مدرسه مشکل بود. نوجواني مانند سپر بود و در عين حال تجربه‌ها را نارس و واقعي مي‌کرد. اثر اين تجربه بر روي پدر و مادرم بسيار وخيم‌تر بود.

راجع به اين موضوع با پدر و مادرت صحبت کردي؟

اين مکالمه هر روز ما بود. حتي از حالات بدني آنها، تصميمات‌شان و نحوه صحبت‌شان با ما پيدا بود. شما به روش‌هاي مختلف ارتباط برقرار مي‌کنيد و چيزهايي هست که مستقيم مي‌فهميد و چيزهايي هست که از طريق شهود مي‌فهميد.

وقتي شروع به نوشتن کردي چرا راجع به افغانستان نوشتي؟

قصه‌اي را در ذهنم داشتم، ديناميکي ميان شخصيت‌ها، داستاني راجع به عشق و گذشت و ضعف‌هاي مشترک انسان‌ها که از قضا در افغانستان اتفاق افتاده است. من آن را به عنوان داستاني که در دهه هفتاد در افغانستان اتفاق افتاده است تجسم کردم، زمان و مکاني که در خاطر من زنده است.

بازگشت به افغانستان 27 سال بعد در سال2003چگونه بود؟

تجربه دراماتيکي بود، مانند تجربه شخصيت داستاني که بعدا نوشتم، اما مانند تجربه‌هايي که قبل از بازگشت به افغانستان نوشته بودم هم بود. اين عجيب بود. قبل از اينکه به آنجا بروم کتابي نوشتم که در آنجا شخصيت اصلي داستان براي برقراري ارتباط مجدد به کابل برمي‌گردد و از بازمانده بودن، احساس شرمندگي مي‌کند و حس مي‌کند شايسته شانسي که آورده نيست و مانند يک غريبه در زادگاهش است.

بازگشت دردناک است؟

يکي از شخصيت‌هاي کتاب سومم مي‌گويد - اين جمله‌اي است که از يک دوست انگليسي شنيدم - که کابل هزار تا تراژدي است در هر مايل مربع. تراژدي‌ها را مي‌بيني، بي عدالتي و دشواري زندگي روزمره را براي بسياري از مردم. در عين حال، چيزهاي مثبت هم مي‌بينم، که عليرغم همه سختي‌ها، مردم چشم‌انداز مثبتي درباره سرزمينشان دارند. عليرغم همه اتفاق‌ها، هنوز علاقمند هستند قسمتي از راه حل باشند.

تو تمايل به نوشتن درباره روابط پيچيده بين اشخاص داري. چه چيزي تو را به اين سمت جذب مي‌کند؟

هيچ رابطه‌اي ساده نيست. فقط روابطي هستند که ساده به نظر مي‌آيند، اما اگر عميق شوي، هر رابطه‌اي با هر انساني پيچيده است و ديگي است از انواع تناقض‌ها و جنبه‌هاي خوب و بد.

افغانستان را خانه خودت محسوب مي‌کني؟

من رابطه خيلي خاصي با افغانستان دارم براي اينکه زادگاهم است. من به کابل احساس نزديکي زيادي مي‌کنم براي اينکه جايي بود که ياد گرفتم راه بروم، حرف بزنم و اولين دوست را پيدا کردم. اين پيوستگي خيلي عميق است. در عين حال بيشتر زندگيم را در آمريکا گذرانده‌ام. با اينکه اينجا را خانه اصلي‌ام محسوب مي‌کنم، پيوند محکمي هم با افغانستان دارم.

تو با آژانس پناهندگان سازمان ملل به عنوان سفير حسن‌نيت کار مي‌کني. با اينکه بعضي از تلاش‌هايت مربوط به افغانستان است، ولي به پناهندگان از سراسر دنيا کمک مي‌کني. تفاوت سرگذشت‌هاي آنها در چيست؟

تجربه‌هاي پناهندگي به طرز فوق العاده‌اي به هم شبيه‌اند. آنها مردمان عادي هستند که نيروهاي خارجي زندگي‌شان را مختل کرده‌اند. آنها از خانه‌هايشان رانده شده‌اند..

خيلي از کتاب‌هاي شما دور محور حافظه هستند. قدرت حافظه چيست؟

حافظه وسيله‌اي است که ما خود را توسط آن درک مي‌کنيم. ما مدام در حال تلاش براي ساختن روايتي از زندگي‌مان هستيم، تا اجزاي زندگي‌مان را به يک ترتيب منطقي کنار هم بپيچيم. هيچ کدام از ما دوست ندارد زندگي‌اش را در هرج و مرجي اتفاقي ببيند. ما ميل داريم حس هدفمند بودن را درک کنيم و اين بدون حافظه ممکن نيست. از طريق حافظه است که ميفهمي که هستي. حافظه چيزي است که کنترلي روي آن نداري. شگرف و در عين حال همچون يک نفرين است.

آيا چيزهايي هست که آرزو داري فراموش کني؟

فکر نمي‌کنم که مناسب باشد بگويم آنها دقيقا چه هستند. گمان نمي‌برم انساني وجود داشته باشد که بخواهد که آن چيزها را آشکار کند. کافي است بگويم هيچ انساني نيست که نخواهد چيزهاي زيادي به دست فراموشي سپرده شود.

چه مسيري را در پزشکي انتخاب کردي؟

من پزشکي داخلي را انتخاب کردم. اين انتخاب به تو اين شانس را مي‌دهد که به رشته‌هاي مختلف پزشکي سرک بکشي - جراحي، اطفال و غيره. ولي من پزشکي داخلي را دوست دارم، چون به نظرم آمد که بر خلاف جراحي، بيشتر راجع به مردم و خدمات اجتماعي است. اما جراحي بيشتر بر اساس مهارت است. از بين اينها پزشکي داخلي واقعا راجع به مهارت در ارتباط با مردم است.

علم آن به سادگي قابل آموختن است و هنر آن در طرز صحبت کردن با مردم است، مثل قابليت گوش‌دادن به آنچه که آنها واقعا مي‌گويند و چيزي که به زبان نمي‌آورند ولي سعي به گفتنش دارند و همچنين چگونه رساندن خبر بد، توانايي برخورد با غم و اضطراب و ترس است. اينها نکاتي هستند که يک پزشک توانا و يک پزشک فوق‌العاده را از هم متمايز مي‌کنند. اين‌ها چيزهايي هستند که پزشکي داخلي را براي من جذاب مي‌کند. من پزشکي داخلي را انتخاب کردم و به مدت هشت سال و نيم در اين رشته مشغول به کار شدم، اول در جنوب کاليفرنيا و سپس در شمال کاليفرنيا.سپید


نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: