کد خبر: ۷۸۱۹۶
تاریخ انتشار: ۲۳:۳۲ - ۲۹ شهريور ۱۳۹۴ - 2015September 20
شفا آنلاین>روانشناسی>جان التون، فيلسوف بريتانيايي، بيش از يک قرن پيش، سخني بر زبان راند که هنوز با مقتضيات سياست و صدارت در جهان امروز ما، همخواني دارد. او قدرت را ذاتا امري فسادآور مي ‌‌دانست و قدرت مطلق را مطلقا فسادآور.

به گزارش شفا آنلاین،  چنين مدعايي، برهاني بود براي مشروعيت حکومت مشروع مقيد، تا انسان مدرن از زنجيره ‌‌ فساد و تباهي حکومت ‌‌هاي اقتدارگرا و اريستوکرات قرن 19 برهد. اما چرا قدرت بي‌قيدوبند، فساد مي ‌‌آفريند و خسران زياد به بار مي ‌‌آورد؟


پاسخ به اين پرسش کليدي، بدون شناخت از سرشت آدمي و ماهيت قدرت، امري ناممکن است و تقلا براي کشف و شهود اين پلشتي سياست، بدون چنين ذات ‌‌انگاري، آب در هاون کوبيدن. اما بنيان‌گذاشتن ذاتي براي بشر و گوهر و سرشتي براي آدمي، علم سياست را با روان ‌‌شناسي پيوند مي ‌‌دهد تا ثابت شود تأمل محض و تمرکز صرف بر علمي يگانه، مقدور نيست و ارتباط ميان علوم براي کشف ‌‌هاي رفتار در حوزه سياست‌‌ ‌‌‌ورزي و حکومت ‌‌داري، امري مسلم است.

اگرچه تلاش ‌‌ها براي انطباق دو علم، با کيش‌ومات نظريه‌‌ ‌‌‌هاي سياست در قدرت با ويرانگري هيتلر در جنگ جهاني دوم آغاز شد و نظريه ‌‌پردازان را واداشت تا براي درک بهتر خط‌مشي رهبر نازي ‌‌ها، سنگي بر روان و ذهن آدولف بزنند؛ اما درنگي در نظريات مهم علم سياست نشان مي ‌‌دهد که از توماس هابز تا ژان ژاک روسو و از هگل تا مارکس، تئوري ‌‌ها، بي ‌‌آنکه صاحبان آنها اين بخش را در سر داشته باشند، سودايي روان‌شناسانه نيز داشته ‌‌اند. وقتي هابز از شرارت ذاتي انسان سخن گفت و زماني که لاک بر نيک‌سرشتي طبع بشر صحه گذاشت و حتي در نظريات سير تکميلي هگل و مارکس ردپاي روان‌شناسي آنچنان مشهود است که دريغ از آن، انکار بديهيات مي ‌‌نمايد.

پس مواجهه با امر بديهي، به خلق روان ‌‌شناسي اجتماعي در عصر معاصر انجاميد تا سياست و روان ‌‌شناسي پلي ارتباطي ميان خود ببينند و بدين ‌‌گونه در لحظاتي که نظريات سياسي، ناتوان از تبيين رفتارهاي سياست ‌‌ورزان باشد، چنين علم تلفيقي و ترکيبي به کمک آيد تا علت حادث‌شدن امر واقع امکان‌پذير شود.

حال اگر در چنين منظومه ‌‌اي مدعاي هابز را در مورد شرارت گوهر انسان با جان‌ودل پذيرا شويم و هم‌گام با آن به اشتهاي سيري ‌‌ناپذير قدرت براي افزون‌کردن خود در ساحت سياست و حکومت صحه بگذاريم، آن زمان شايد درک نارسايي ‌‌هاي ذهني و رواني سياست‌مداران در زندان قدرت، قدري در دسترس قرار گيرد. در اين ميان تلاش ‌‌هاي نظري و تجربي متفکراني همچون والتر ليپمن، گراهام والاس و حتي لاسول براي درک پيچيدگي ‌‌هاي رفتاري و گفتاري سياست ‌‌مداران، گران ‌‌سنگ است و گران ‌‌قدر. بي‌توجهي به کوشش تئوريک و 30 ساله لاسول براي طبقه ‌‌بندي تيپ ‌‌ها و شخصيت ‌‌هاي سياسي، دست‌يازيدن به واقعيت درهم‌آميخته با فساد صاحب‌منصبان و قدرت‌پيشگان را غيرممکن مي‌کند. اگر شخصيت را ماحصل و ميوه رسيده تطابق فرد با محيط رواني، اجتماعي و مادي پيرامون فرد تصور کنيم، آن زمان مي‌توان بر اين مدعا اصرار ورزيد که حاکميت مطلق‌العنان و قدرت بي ‌‌افسار، ارتباط ميان فرد و واقعيت را منقطع مي ‌‌کند و نشانه ‌‌هاي فساد آشکار مي‌شود.

خود ‌‌محوري، خودشيفتگي، خيال ‌‌بافي، دروغ و تزوير، ميل به ويرانگري و پارانوئيد يا سوءظن افسارگسيخته، همه در ميان سياست ‌‌مداراني بروز مي ‌‌کند که قدرت بي ‌‌قيدوبند را در دست مي ‌‌گيرند و اقتدار شخصي‌شان را در حوزه عمومي مي‌گسترانند. اگر هيتلر، استالين، قذافي يا صدام، سياست ‌‌مداران جاه ‌‌طلبي شدند که بي ‌‌محابا ميل به افزون‌کردن قدرت خويش داشتند، بدون سوارشدن بر اسب وحشي قدرت، ميل به چنين خصايص شوم ويران ‌‌گرايانه، مقدور و ميسر نبود.

توهم، ميل به ستايش و تمجيد بي‌وقفه، برابرپنداشتن خود با حق و عدالت و خودشيفتگي، همه ازآن‌رو در اين نوع از سياست‌مداران به ظهور مي ‌‌رسد که قدرت مطلق‌العناني در اختيارشان است و اين بي‌قيدي و لاابالي ‌‌گري در سياست ‌‌ورزي منقطع‌کننده، ‌‌ هر نوع تعامل دوسويه ‌‌اي ميان فرد و محيط پيراموني است. اگرچه مي ‌‌توان اين معادله را برعکس کرد و از دريچه روان و ذهن ناسالم و پيامدهاي ويران ‌‌گر اين معما بر تصميم ‌‌سازي و سياست ‌‌ورزي رسيد، اما بي ‌‌گمان سهم قدرت مطلق در بروز اختلالات رفتاري و گفتاري، بيشتر از آن چيزي است که تصور مي ‌‌شود. قدرت مشروط و پاسخگو، سياست ‌‌مدار ناسالم به لحاظ روح و روان را مقيد مي‌سازد يا از عرصه سياست‌‌ ‌‌‌ورزي به بيرون پرتاب مي ‌‌کند.

شايد بر اين نظريه خرده گرفته شود که هيتلر در نظام دموکراتيک آلمان سر بر آورد و با وجود چنين واقعيت عياني، او جنگي خانمان‌سوز را بر جهان تحميل کرد؛ اما نبايد فراموش کرد پروژه هيتلر قبل از جنگ ‌‌افروزي، منهدم‌ساختن جامعه مدني و تشکيل حکومتي تماميت‌خواه بود. فراهم‌آوردن مقدمات قدرت مطلق در آلمان دهه 30 ، پيش‌درآمدي بر سياست خارجي اين بيمار روان‌پريش عرصه سياست بود. پس قدرت، فسادآور است و قدرت مطلق، مطلقا فسادآور؛ حتي اگر ردپاي ذهن و روان آدمي در ميان باشد.سپید


هادي خسروشاهين

کارشناس ارشد علوم سياسي و روزنامه نگار

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: