خيليها هم بهدنبال آزمونهاي استعداديابي خوب ميگردند. حتي اگر علميبودن يك آزمون ثابت شود و درستي نتيجه آن را بپذيريم، نكته مهم اين است كه چقدر جرأت داريم نتيجه آزمون را همانطور كه هست بپذيريم و در آخر دنبال گزينه مورد علاقه خودمان نباشيم؟ با محمدرضا شعبانعلي، كارشناس كارآفريني، در مورد استعداديابي و انتخاب شغل صحبت كردهايم.
ميتوان گفت كه محيط اطراف، رفتار و تربيت ما بهشدت ميتواند روي كم و زياد شدن خلاقيت تأثير بگذارد. حتي اگر بپذيريم كه ميزان خلاقيت ارثي است، باز هم محيط و تربيت بسيار مؤثر است. مثلا مهندس بودن و حقوقدانبودن ريسك كمتري نسبت به نويسنده بودن دارد. والدين معمولا ترجيح ميدهند كه فرزندانشان راههاي پيموده شده را طي كنند و اين خود نخستين قانون ضدخلاقيت است. به همين دليل توصيهاي كه براي پرورش خلاقيت وجود دارد اين است كه حداقل هر روز يك مسير يكسان و تكراري را طي نكنيم. عبور مكرر از راه تكراري و پيموده شده، قاتل خلاقيت است.
يك اصطلاح علمي براي اين اتفاق مطرح است به نام «آرزوي آموخته شده». مصداق اين موضوع را در دانشگاههاي مطرح بينيم. بهعنوان مثال من دانشگاهشريف درس خواندم. اما ترم اول انگار كسي حوصله درس خواندن نداشت. درحاليكه دانشگاه خوبي رفته بوديم و همه براي رسيدن به آن تلاش كرده بوديم. بعدها در مطالعاتم در مورد «آرزوهاي آموخته شده»، فهميدم زماني كه از كودكي در گوش ما ميخوانند آقايمهندس يا خانم دكتر، واقعا باورمان ميشود كه آرزوي ما همين بوده و زماني متوجه ميشويم كه آرزوي ما اين نيست كه به آن رسيدهايم؛ يعني تا 18سالگي درس ميخوانيم و زحمت ميكشيم و وقتي كه زحمتهاي ما به ثمر ميرسد از خودمان ميپرسيم كه واقعا اين همان چيزي است كه دنبالش بوديم؟ بدي قضيه اينجاست كه بهخاطر تكرار زياد، آدم فراموش ميكند كه اين خواسته خودش بوده يا خواستهاي كه ديگران بهخاطر تكرار زياد به او تحميل كردهاند.
اين برميگردد به همان موضوع «آرزوي آموخته شده». دكتر در همهجاي دنيا يك تعريف مشخص دارد؛ كسي كه قرار است مرز دانش را جلو ببرد، بنابراين بايد به تحقيق در حوزههاي خاص علاقه داشته باشد. بنابراين احتمالا نخستين چيزي كه دكتر از دست ميدهد روابط اجتماعي است؛ چون بايد بنشيند در گوشه لابراتوارها و كتابخانهها تحقيق كند. وقتي موقعيت اجتماعي نخستين چيزي است كه من به آن اهميت ميدهم، پس دكتر شدن برايم مناسب نيست. وقتي بدون فكر همه يك راه را طي ميكنيم، خيلي طبيعي است كه تعداد زيادي دكتر داشته باشيم و باقي افراد اگر به اشتباه دكتر خطاب شوند خيلي ذوق كنند.
درس خواندن براي دكتري كاملا به استعداد و علاقه برميگردد. فرد زماني ميتواند از همان دوره كارشناسي به دكتري فكر كند كه به تحقيق علاقه داشته باشد. مثلا فردي را درنظر بگيريد كه دغدغهاش تحقيق در حوزه كارآفريني ايران است و ميخواهد بفهمد آيا ويژگيهاي يك كارآفرين در ايران، همان چيزهايي است كه در غرب و شرق دور ميگويند يا نه، چيز ديگري است؟ اين فرد اگر واقعا به فهميدن اين مسائل علاقه داشته باشد، حاضر است حتي 3-2سال از نان خوردن بيفتد، از روابط اجتماعي غافل شود اما اين سؤال را براي مملكت خود حل كند. چنين شخصيتي مناسب گذراندن دوره دكتري است و ميارزد زندگي خود را براي هدفش بگذارد و قطعا هم انسان شاخصي ميشود. اما اگر كسي دكتر شود تا بقيه را تشويق كند كه راجع به اين قضيه تحقيق كنند، نيروي بيهوده صرف كرده است.
نياز، مادر اختراع است. منابع نامحدود فرصت فكر كردن را از ما ميگيرد؛ چون ميدانيم كه همهچيز موجود است. فرض كنيد به ما بگويند 2هزار سال فرصت زندگي داريم. در اين صورت اصلا براي ما مهم نخواهد بود كه به انتخاب رشته و استعداديابي فكر كنيم. چون ميتوانيم صد سال روي يك رشته كار كنيم و بعد اگر دوست نداشتيم برويم سراغ يك رشته ديگر. اما اگر بدانيم كه 30 يا 40سال عمر مفيد كاري داريم قضيه فرق ميكند. به همينخاطر حتي به پدر و مادرهاي ثروتمند اينطور آموزش داده ميشود كه اگر ميخواهند خلاقيت فرزندشان تقويت شود، امكان خريدن هر وسيله يا رفتن به هر كلاسي را براي آنها فراهم نكنند بلكه بايد به او بگويند فرصت براي يكي از اين گزينهها هست. اينكه فرزند بايد چه چيزي را انتخاب كند و چه چيزي را از دست بدهد، انتخاب كردن را به او ياد ميدهد.
پدر و مادرها خيلي به استعداديابي علاقه دارند و حاضرند براي آن هزينه كنند اما در نهايت آن را به شغليابي تفسير ميكنند. درحاليكه استعداد چيز ديگري است. ما بايد بين «شغل»، «دانش»، «مهارت» و «استعداد» تمايز قائل شويم. فرد تا به يك سن خاصي نرسد، اصلا نميتواند در مورد «شغل» خود تصميم بگيرد.
هميشه اين مثال را براي پدرها و مادرها ميزنم كه امروز ما شغلهايي داريم كه 20 سال پيش اصلا معنايي نداشته. روند دنيا خيلي سريع شده و مطمئنا ما نميتوانيم پيشبيني كنيم كه 10سال بعد چه شغلهاي جديدي بهوجود ميآيد. «دانش» كه قاعدتا آموختني است و از طريق مدرسه و دانشگاه به ما منتقل ميشود. بين مهارت و استعداد هم تمايزي وجود دارد؛ «مهارت» با تكرار بهتر ميشود. اما «استعداد» به كسب مهارت كمك ميكند؛ يعني ممكن است بدون استعداد، كاري را آنقدر تكرار كنيم كه با سختي و زمان زياد آن را به حد مقبول برسانيم اما اگر استعداد آن كار را داشته باشيم، با انرژي خيلي كمتري ميتوانيم به آن برسيم. استعداديابي يعني پيدا كردن زمينهاي كه فرزند ما بتواند در آن با صرف كمترين انرژي، جلوتر از بقيه قرار بگيرد.
من فكر ميكنم كه ما در عناوين استعدادها هم مشكل داريم. بهعنوان مثال در دوران كودكي ما، اگر كسي اسباببازي خراب ميكرد، ميگفتند استعداد مهندسي دارد يا اگر پاي قورباغهاي را ميكند ميگفتند استعداد پزشكي دارد. درحاليكه هنر يك پزشك جرأت كندن پاي يك قورباغه نيست بلكه مهارت اصلي او، هنر حل مسئله است چون پزشك در يك زمان كوتاه بيماري را با يكسري نشانهها و سوابق ميبيند. او بايد با توجه به اين داشتهها مسئلهاي را براي بيمار حل كند. اما وقتي هنر حل مسئله را كنار ميگذاريم و فقط هنر خون ديدن را به پزشكي ربط ميدهيم كار خراب ميشود.
ما به بعضي از استعدادها خيلي كم توجه ميكنيم. مثلا استعداد انجام كار تكراري، ازجمله تواناييهايي است كه به آن توجهي نميشود و اصلا استعداد بهحساب نميآيد. اما معمولا بهخاطر نبودن اين استعداد در افراد، هزينه زيادي پرداخت ميشود؟ مثلا مراكز تماسي را درنظر بگيريد كه براي رسيدگي به امور مشتريان كار ميكنند. اگر بعدازظهر با آنها تماس بگيريم خيلي واضح متوجه ميشويم كه كارشناس خسته است. اگر كسي اين استعداد را داشته باشد كه تا آخر وقت همچنان با انرژي ادامه دهد، تحولي كه اين فرد ميتواند در گروه ايجاد كند ميتواند در حد مديران ارشد باشد. كساني كه استعداد انجام كار تكراري ندارند بعد از اينكه مدتي كار ميكنند، دقتشان كم ميشود اما كساني هستند كه استعداد دارند ميتوانند ساعت 4بعد از ظهر، با همان انرژي 8صبح كار كنند و اين خيلي مهم است. استعداد برقرار كردن رابطه عميق نيز از آن استعدادهايي است كه به آن توجه نميشود. اينكه وقتي با كسي ارتباط برقرار ميكنيم از او خسته بشويم و بخواهيم سراغ افراد جديدتري برويم يعني استعداد برقراري ارتباط عميق را نداريم. با اين اوصاف اگر معلم يا روانكاو شويم بهخودمان و ديگران ظلم كردهايم. اما ممكن است جراح خوبي شويم چون جراح نيازي ندارد رابطه عميق برقرار كند.
ما اصطلاحي داريم به نام «ديكتاتوري خيرخواهانه»؛ اينكه در اصل سليقه و عقيده خودمان را به فرزندمان تحميل كنيم مثلا چون عقيده داريم كه پازل ،يك اسباببازي مفيد براي پرورش خلاقيت فرزندمان است، ترجيح ميدهيم انتخاب او را بين 3تا پازل محدود كنيم؛ اين از يك طرف خيرخواهي است چون فكر ميكنيم راه رشد فرزندمان همين است و حتي حق انتخاب محدود براي او قائل هستيم اما در اصل ديكتاتوري است چون ميخواهيم آن چيزي را انتخاب كند كه مدنظر ماست. در استعداديابي هم گاهي والدين اين كار را انجام ميدهند؛ از بين دهها عنوان استعدادي كه براي فرزندشان شناخته شده، چند عنوان را كه مورد علاقه خودشان است براي انتخاب به فرزندشان پيشنهاد ميدهند. اما در اصل تمام برنامهها از قبل تعيين شده، كه فرزند امسال چه كند، سال بعد چه كند و... اين كار در واقع انرژي اشتباه گذاشتن است.
در مورد پرورش استعداد بحثي وجود دارد به نام «وضعيت تعليق ذهني»؛ كارهايي هستند كه وقتي مشغول انجام آنها ميشويم گذر زمان را نميفهميم؛ مثلا من دارم كتاب ميخوانم و با گذشت 3ساعت تصورم اين است كه يك ربع گذشته. ما در آن زمينهاي استعداد داريم كه وقتي به انجام كاري در آن زمينه مشغول هستيم، متوجه گذر زمان نميشويم. فرد بعدها هم اگر در همان زمينه شغل پيدا كند، متوجه گذر زمان و خستگي نميشود. سخت نيست كه ما بفهميم فرزندانمان در انجام كدام كار زمان را گم ميكنند.همشهری