با
وجود شرايطي که داشتم به کسي که مسئول تعيين وقت بود گفتم که چرا اين
موضوع را حداقل با پيامک به من خبر نداديد که با لحن بدي به من گفت، شلوغ
نکن! شلوغ نکن! و برو از پزشک ديگري وقت بگير.»
از
مينيبوس پياده ميشوم. از صحبتهاي اين خانم مسن خيلي تعجب کرده بودم چرا
که هميشه نام بيمارستان ميلاد به عنوان يکي از بيمارستانهاي مطرح در
تکريم بيماران توسط مسئولان مطرح شده بود. به همين دليل از او خواستم که
همراهش شوم تا از نزديک مشکلاتش را ببينم.
به
سمت ساختمان اصلي بيمارستان حرکت کرديم. از دور شلوغي محيط بيمارستان
کاملا احساس ميشد و عدهاي از مردم در پلههاي ابتدايي در ورودي نشسته
بودند.
وارد
بيمارستان شديم. محوطه داخل بيمارستان کاملا تميز و مرتب بود، اثري از
فرسودگي وجود نداشت. ولي موج بيماران و همراهانشان براي پذيرش به قدري زياد
بود که صفهاي طولاني در انتظار بودند. بخش روماتولوژي که خانم رضايي بايد
به آنجا ميرفت در طبقه پنجم بود. به سمت آسانسور حرکت کرديم که باز هم با
صف طولاني و شلوغ مواجه شديم. بالاخره بعد از انتظار طولاني وارد آسانسور
شديم و به طبقه پنجم رسيديم.
خانم
رضايي که با بيماران صحبت ميکرد به طور اتفاقي متوجه شد که پزشکش صبح در
بيمارستان حضور داشته، به همين دليل قصد داشت همان پزشکي که 7 سال تحت نظرش
بود او را ويزيت کند. وقتي اين موضوع را با يکي از منشيها که برگه
نوبتدهي را از بيماران دريافت ميکرد، مطرح کرد به او گفت: «ايشان امروز
بعد از 45 روز از سفر برگشته و اگر ميخواهي که همان پزشک درمان را ادامه
دهد بايد به طبقه همکف بخش نوبت دهي مراجعه کني و دوباره وقت بگيري.»
باز
هم آسانسور و صف طولاني. بخش نوبت دهي هم همينطور بود اصلا انگار صفهاي
طولاني قصد تمام شدن نداشت. تا چشم کار ميکرد صف بود و صف. مردم هم از اين
موضوع کلافه و خسته شده بودند. علاوه بر خانم رضايي خانم ديگري هم در صف
ايستاده بود که همين مشکل را داشت.
آنطور که ميگفت از کرج به بيمارستان
آمده و بدون اينکه اطلاعي داشته باشد به او هم گفته بودند که پزشکش نيست و
بايد از پزشک ديگري وقت بگيرد.
چيزي
که بر روي شيشه باجه نوبت دهي پيگيري درمان آن هم خيلي بزرگ نوشته شده بود
اين بود (قابل توجه مراجعه کنندگان محترم ، در راستاي تکريم ارباب رجوع
لطفا هنگام دريافت نوبت پزشک، حتما شماره تلفن خود را ارائه کنند تا در
صورت نياز به هر گونه اطلاعات، جابه جايي روز ويزيت و ... به صورت پيامکي
به شما اطلاع داده شود.) ولي آنطور که بيماران ميگفتند هيچ پيامکي براي
آنها ارسال نشده بود.
بگذريم
از اينکه در باجه نوبتدهي پيگيري درمان به جاي سه نفر تنها يک نفر مسئول
پاسخگويي به مردم بود. وقتي که نوبت به خانم رضايي رسيد و موضوع را با
مسئول مربوطه مطرح کرد. در پاسخ گفت: «اين موضوع به ما مربوط نيست. شما
بايد با مسئول پذيرش باجه 3 صحبت کنيد و اگر باز هم جوابي نگرفتيد به
مديريت مراجعه کنيد.»
از
کنار باجهها که گذشتيم. باجهاي بود که روي آن نوشته شده بود مخصوص
سالمندان (افراد بالاي 65 سال) و معلولان ولي کسي در اين باجه حضور نداشت
تا جوابگو مردم باشد.
به
باجه شماره 3 رفتيم. بعد از اينکه موضوع را مطرح کرديم، مسئول باجه گفت:
«چرا شما را اينجا ارجاع دادهاند و بايد از همان بخش نوبتدهي پيگيري
درمان، درخواستتان را اعلام ميکرديد. ما اينجا نميتوانيم کاري براي شما
انجام دهيم.»
در
همين حين بود که پير مردي که برگه سونوگرافي و دفترچه بيمه در دستش بود
فرياد ميزد چرا هيچ کس متوجه نميشود که من درد دارم و نميتوانم اينجا
بايستم.
خجالت ميکشيد که مشکلش را بگويد. ولي آن طور که از صحبتهايش پيدا بود مشکل مثانه داشت و نميتوانست ساعتها منتظر بماند تا نوبتش شود.
پير مرد از رفتار پرسنل هم ناراضي بود و ميگفت: «مردم از سراسر کشور به اين بيمارستان مراجعه ميکنند. اين رفتارها ناشايست است و کسي جوابگو نيست و من را درست راهنمايي نميکنند که چه کاري بايد انجام دهم.»
خانم ديگري هم در صف ايستاده بود. وقتي از او پرسيدم که آيا شما هم در بخش پذيرش با مشکل مواجه شديد گفت: « از 5 صبح در بيمارستان هستم. همسرم درد کليه شديدي داشت که مجبور شديم به اورژانس مراجعه کنيم. با مسکن، درد همسرم کمي بهتر شده و گفتهاند که متخصص اورولوژي بايد ويزيت کند که با التماس و وضعيتي که همسرم داشت پذيرش شديم که البته نفر شصت و دوم هستيم.
الان ساعت يک است و
گفتهاند که دکتر ساعت سه ميآيد و نميدانم که در اين شرايط چه مشکلي براي
همسرم پيش خواهد آمد.»
در
اين مدت خانم رضايي پيگير مساله خود بود و بالاخره با خواهش و التماس از
باجه نوبت دهي پيگيري درمان توانسته بود براي 4 ماه بعد از دکتر اصلي خود
وقت بگيرد يعني در مجموع با اين اوصاف 9 ماه طول ميکشد تا پزشک او را
ويزيت کند.
وضعيت
برخلاف تصوري بود که داشتم. البته اکثر بيماران از کيفيت درمان و امکانات
راضي بودند ولي دغدغه اصلي آنان شلوغي و نوبتدهي بود که بايد ساعتها
منتظر ميماندند.
حتي پرسنل بيمارستان هم از اين وضعيت ناراضي بودند و در
واکنش به مردمي که نارضايتي خود را به آنها اعلام ميکردند، ميگفتند: «حجم
مراجعه کنندگان بالاست و امکانات جوابگوي نيازها نيست.» از ساختمان اصلي
به بخش اورژانس بيمارستان رفتم.
در آنجا هم وضعيت بهتر از ساير بخشها
نبود. تنها تفاوت اين بود که اين بار بيماران بر روي تخت منتظر بودند. تنها
يک پزشک اورژانس به بيماران رسيدگي ميکرد و معلوم نبود چند دقيقه و يا
چند ساعت طول ميکشد که بيماران به بخش انتقال داده شوند.
در
مدت يک ساعتي که در اورژنس بودم هيچ کدام از بيماران به بخشها انتقال
داده نشدند و آشفتگي از چهره همراهان و بيماران کاملا مشخص بود. خانم جواني
بر روي تخت دراز کشيده بود و همانند بسياري از بيماران در انتظار پزشک
بود.
از او درباره علت مشکلش پرسيدم که گفت: «من چند روز پيش هم در
بيمارستان به خاطر لخته شدن خون در پايم، بستري شده بودم ولي بعد از چند
روز دوباره پايم متورم شده و درد زيادي دارم به همين خاطر مجبور شدم باز هم
به بيمارستان بيايم.»
همسر اين خانم جوان که بر روي ويلچر نشسته بود از کمبود پزشک اورژانس بسيار ناراضي بود و ميگفت: « پزشک اورژانس در اين بيمارستان کم است و بيماران گاهي حتي 3 تا 4 ساعت معطل ميشوند. البته وقتي وارد بخش ميشويم اين مشکلات خيلي کمتر است و از پزشکان و پرستاران راضي هستيم.
ولي معطلي بيش از
حد در اورژانس و ساير بخشها واقعا بيماران را شکنجه ميدهد.»
مردمي که
اکثرا از قشر کارگر و کم درآمد جامعه بودند از راههاي دور و نزديک خود را
به بيمارستان رسانده بودند و چارهاي جز تحمل شرايط نداشتند.هر چه ساعت
ميگذشت حجم مراجعهکنندگان بيشتر ميشد و بيمارستاني که ظرفيتش بيش از
توانش بود، نمي توانست پاسخ مناسبي به بيماران ارائه دهد.تنها خواسته
بيماران از مسئولان تامين اجتماعي اين بود که بيمارستانها را در مناطق
مختلف پايتخت و کشور گسترش دهند تا مجبور نباشند اين مشکلات را تحمل کنند.
سپید