شفاآنلاین:جامعه>آسیب ها>خواندن خبرهایی از انواع و اقسام آسیبهایاجتماعی مولد اعتیاد تازگی ندارد، همانطورکه کتابخانههای ما پر شده است از کتاب و پایاننامه و طرح پژوهشی در ارتباط با بررسی علل اعتیاد یا مطالعه پیامدهای آن ...
قرار بود سوال اصلی این یادداشت این باشد که وقتی یکی از اعضای خانواده
درگیر مسأله اعتیاد میشود، چه نهادی خود را مسئول میداند؟ آیا این مسأله
اجتماعی با یک راهحل فردی قابلحل است؟ اگر اعتیاد را مسألهاجتماعی
نمیدانیم، پس چرا کسی که معتاد میشود خودش باید دست به زانو بگیرد و
خانوادهاش بهایش را پرداخت کنند تا شاید بهبود یابد و جامعه نفس راحتی
بکشد؟ قرار بر این بود بیایم و ببینم سهم نهادهای دولتی و غیردولتی در رفع
این مسألهاجتماعی چقدر است که چشمام خورد به تیتر خبری که فکر نمیکردم
سوال این یادداشت را تغییر دهد. تیتر آن خبر از این قرار بود:
«از قتل همسر و فرزندانم پشیمان نیستم»... و ماجرای آن از این قرار است که
مردی به نام سجاد به پلیس خبر داده بود فرزندان و همسرش در خانهاش به قتل
رسیدهاند. وقتی پلیس به محل اعزام شد و تحقیقات خود را آغاز کرد، متوجه شد
سیما - زن ٤٥ ساله- و آرش - نوجوان ١٦ ساله- با ضربه جسمی سخت که به سرشان
وارد شده به قتل رسیدهاند اما
رکسانا - دختر ٢٥ ساله- خفه شده است؛ ضمن اینکه پلیس متوجه شد قاتل
فردی آشنا بوده که بدون هیچ تلاشی وارد خانه شده است. هرچند سجاد سعی
داشت نشان دهد قتل، کار سارقان است، اما وقتی اجساد به پزشکی قانونی
انتقال یافت و تحقیقات از او آغاز شد، پلیس متوجه شد اختلافات عمیقی بین
سجاد و همسرش وجود داشته است. سجاد در بازجوییهای اولیه به مأموران گفت:
«صبح سر کار رفتم و از آنجا با خانه تماس گرفتم اما کسی جواب نداد. با
تلفنهمراه همسر و بچههایم تماس گرفتم، آنها هم جواب ندادند، نگران شدم و
به خانه آمدم و جسد آنها را پیدا کردم». وقتی مأموران به سجاد گفتند متوجه
اختلافات شدید او و همسرش شدهاند و او تناقضگوییهایی دارد مجبور به
اعتراف شد و گفت: «همسرم به من خیانت میکرد و من هم به دلیل این موضوع با
او درگیر بودم؛ چون بچههایم از کارهایی که مادرشان میکرد، خبر داشتند و
چیزی به من نمیگفتند ناراحت شدم و تصمیم گرفتم آنها را هم بکشم. چون مواد
روانگردان استفاده میکردم زنم به خودش اجازه میداد به من خیانت کند».
اما در جلسه دادگاه این متهم، فرزند ارشد بهعنوان اولیایدم در جایگاه
قرار میگیرد و در رابطه با قتل مادر، خواهر و برادرش میگوید: «پدرم
اعتیاد داشت و اعتیادش باعث شده بود نسبت به مادرم شک داشته باشد. او
مرتب مادرم را کتک میزد و میگفت با افرادی رابطه دارد، درحالیکه مادرم
زن پاکدامنی بود. پدرم بارها اقدام به قتل مادرم کرده و یکبار هم در پارک
او را با چاقو به قصد کشت زده بود. تهمتهایی که به مادرم میزند قابل
بخشش نیست؛ ضمن اینکه خواهر و برادرم را هم به قتل رسانده و باید مجازات
شود.»
حالا که این خبر را مرور میکنم و به یاد قتلهای خانوادگی بیشماری
میافتم که به واسطه اعتیاد بهخصوص اعتیاد به موادصنعتی درحال افزایش است و
این را میتوان از بالارفتن انتشار چنین خبرهایی دریافت، ذهنم
میرود به سمت مسألهای دیگر... اینکه یک زن باوجود تمام فشارهایی که در
زندگی با یک مرد معتاد تحمل میکند و میداند که ممکن است جانش به خطر
بیفتد چرا حاضر نیست از مردی که درگیر اعتیاد است، جدا شود؟ حاضر نیست؟ یا
نمیتواند؟ چرا نمیتواند؟ قانون دست و پایش را بسته؟ یا شرایط اقتصادی و
وابستگی به مردی که حداقل شرایط خورد و خوراک را برای او و فرزندانش فراهم
کرده است؟ لابد زندگی با این مرد بهتر است تا بخواهد در این سنوسال دستش
را پیش کسی دراز کند... شاید هم فرزندان بزرگ شدهاند و برای حفظ آبرو
تصمیم میگیرد، بسوزد و بسازد تا ننگ طلاق را تحمل نکند... شاید هم زندگی
با چنین مردی آنقدر اعتماد به نفساش را تضعیف کرده است که جرأت جدا شدن
را ندارد، شاید جامعه در ذهنش فرو کرده یک زن باید با لباس سفید به خانه
بخت برود و با کفن از آن خارج شود... دلیل زندگی با چنین مردی هرچه که باشد
حالا این زن نهتنها خودش با کفن سفید از آن خارج شده که دختر و پسر این
زن هم با کفن سفید از آن خانه بیرون آمدهاند...
مرور میکنم صحبت یکی از دوستان را که همیشه میگوید طلاق بسیاری از
قتلهای انجام نشده است، بسیاری از خشونتهای صورت نگرفته، بسیاری از
خودکشیهای انجام نشده ...
این یادداشت در ستایش طلاق نیست، در پی بررسی پیامدهای اعتیاد هم نیست که
شاید در مجال بعدی به آن بپردازم، فقط من ماندم و سوالیکه هنوز پاسخش را
پیدا نکردهام... چرا یک زن نمیتواند از همسرش جدا شود حتی اگر بداند جانش
به خطر میافتد؟
اسما روانخواه / پژوهشگر اجتماعی
شهروند