آدم معتدل، «عادت» ندارد. شاید این کامل ترین تعریف از یک ادم معتدل است....
بر
خلافِ نظر روانشناسان که آدمی را به سوی «عادت ها» سوق می دهند، و بر عادت
ها می دارند، و «آدمی» را که عاداتِ مناسب داشته باشد، رفتارش را مناسب و
به «هنجار» می دانند... آدم «معتدل» صفت دارد، و «صفت» آدمی را، به یک گونه
اجرا و با شکلی خاص، راهنمایی نمی کند.
«صفت» یک رغبت و یک خط حرکتی،
به آدمی می دهد، آنچنان که رغبت و خط را، در هر جا و هر موقعیت، به شکلی
خاص، می تواند شکل اجرایی بدهد؛ یعنی؛ هر صفتی، در اجرا، هزارها شکل پیدا
می کند.
آدم معتدل، فقط در قلب خود، عادت دارد، و عادت قلب، به تفکر است، و به خیرخواهی و حق جویی، که کار قلب، همین است.
آدم
معتدل، پیش از هر کار، و پیش از همه، می خواهد که «خود» را بشناسد، «قدر
خود» را بداند، «انتظار از خود» را، به قاعده و به اندازه کند، تا توقع
اضافی، نداشته باشد و نیز خود را مهمل نگذارد، و به تسامح بی جا، هم، اجازه
ندهد.
آدم معتدل، خواستار سلامت خود، قبل از هر امر دیگر است؛ و سپس، خواستار خوبی خود، در «بینش زندگی» است.
و آنگاه «خوب تر شدن» و «خوب تری» را اشتیاق دارد.
آدم معتدل، خودجوش، خودطلب، متکی به خود و معتمد، به خود است؛ و «طالب آزادی» و «طالب آزادگی» است.
عایق های درست فهمی، مانع داوری درست، مانع درست خواستن، مانع درست عاطفه ورزیدن و مانع اراده است... بخل ها، تنگ نظری ها، جبن ها، کم همتی، سستی ها، و ... از این قبیل است ...
بدگمانی، شایعه پذیری، کم امیدی، و ... از نمونه های موانع نیت است ...
موانع خلوص، تقوی و آزادی، برهم زننده ی امنیت درون است؛ و موجب شدت یافتن تمایلات می شوند؛ از قبیل شهوات، حرص ها و طمع ها ...
آدم
معتدل، طالب استقلال وحقیقت جوی ست، دوستی طلب است، خیرطلب است و انصاف و
فضیلت می خواهد .... استقلال وجودی، یعنی؛ دوام خودفهمی، خودحکمی، خوداراده
گی، خودگزینی، خودپذیری، خودکاری و ...
آدم معتدل دوست دارد که «بامعنا» باشد و «زندگی
بامعنا» کند و معدل حیاتش، ستوده باشد؛ و بدین لحاظ، آدمیانی را که با
معنا و خوبند، دوست می دارد و آن گونه که آنان زندگی می کنند، می پسندد.
و
به خاطر ستوده بودن معدل حیات خود، می کوشد تا آدمیان بامعنا را در عمل،
اسوه قرار دهد؛ و نوع زندگی آدمیان خوب را برای بصیرت و بینش خود، منظور
نظر سازد؛ که با این بینش و آن اجرا و عمل، خود را خوب کرده باشد.
انتخاب نوع زندگی خوب و مطلوب خویش قرار دادن آن «روش عقلی» است.
آدم
معتدل، اگر فهمید که آنچه دوست می دارد، خوب نیست، به سادگی از آن، روی می
گرداند؛ و اگر فهمید که آنچه از آن، اکراه دارد، خوب است! به سادگی، بدان
روی می آورد.
آدم معتدل، بر یقین، تکیه می کند و نه بر گمان!
آدم
معتدل، در امور خلافی و اختلافی، بی هیچ تأمل، به قاعده های مطمئن، و به
معیارهای مقبول، روی می کند؛ به آن قواعد و معیارها که فطرت او، و عقل او،
بر آن ها اعتماد و پذیرش دارد، و یا عقلای مورد قبول او، آن قواعد را
اعتماد کرده اند.
به هر حال، تا آن امور را بر آن
قواعد و معیارها عرضه نکند، نظر نمی دهد و اگر عرضه نکرد، و یا نتوانست که
پس از عرضه کردن، داوری نماید، به آسانی و با رضایت نفسانی می گوید که «نمی
دانم».
او در مسائل مربوط به «انسانیت» و مربوط به حسن روابط و حقوق
به «ظن و گمان» اکتفا نمی کند و می داند که «حق بودن» و «خیر بودن» کافی
ست؛ و می داند که حدس ها و گمان ها، در غیر مسائل انسانی است، که هم آن
«حدس ها» مفید توانند بود؛ و هم اگر خطا کنند، زیان حاصله از آن، زیانی
قابل تحمل است و بر تجربه می افزاید.
آدم معتدل، دوستی بی دلیل و دشمنی بی دلیل ندارد.
آدم
معتدل، در قبال فهم حق، هیچ عایق و مانع ندارد؛ یعنی؛ به سادگی می شنود، و
به سادگی تصدیق یا رد می کند، منصف است؛ و هیچ غرض و لجاجت ندارد.
آدم معتدل،تمایلاتش و غرایزش برقرارند، اما شدت و بدجهتی ندارند؛ و در حدود نیازهای ضروری حیات، ابراز میل می کند.
بنابرآنچه گفته شد، گویا آدمی خواهد که با اعتراض بگوید:
پس چه فرقی بین «آدم معتدل» و «آدم عاقل» هست؟
گوییم؛
اعتراض وارد است، و هر آدم معتدل، حتماً عاقل است، ولی با عقلی که آن عقل،
در حد ابتدایی استاست و برای صیانت نفس و بیداری نفس و سلامت خواهی نفس،
کار می کند، و حد فراتر را با «علم مکتبی» و تبعیت از «عقلای اهل حق» می
تواند، بشناسد و می تواند حرکت غایتی خود را به سوی آن غایت، تداوم بخشد.
در آدم معتدل، حزن او، و رأفت او نیز بجا است.
تبیان