کد خبر: ۵۴۲۵۲
تاریخ انتشار: ۲۳:۰۵ - ۱۷ اسفند ۱۳۹۳ - 2015March 08
شفاآنلاین :ازدواج آن هم از نوع تحمیلی یكی از پراسترس‌ترین شرایط برای شروع یك زندگی اجباری است. شرایطی كه كوچكترین اشتباهی در آن همه چیز را تباه می‌كند. شاید باور نكنید ولی هنوز هم تعدادی از ازدواج‌هایی كه در اطراف ما شكل می‌گیرد تحمیلی است و یكی از دو طرف هیچ علاقه‌‌ای به زندگی با همسر اجباری خود ندارد.

اینكه همسر شما شخص مورد دلخواه‌تان نیست و زندگی با او را مثل جهنم می‌بینید، نشانه پایان زندگی نیست چراكه شما هم باید برای باورپذیر شدن این اجبار قدمی‌ بردارید. قصه زندگی فاطما گل در سریالی به همین نام و ندا در داستانی واقعی، این مطلب را برای‌تان روشن می کند. دكتر‌سعیده هادی، روانشناس، مدرس دانشگاه و مربی كارگاه‌های مهارت زندگی به شما می گوید در چنین ازدواج‌هایی چه باید بکنید!

 

انتخاب‌هایی كه گران تمام می‌شوند

سال گذشته به شكل كاملا اتفاقی در یك ‌مهمانی خانوادگی با دختری به نام ندا كه به تازگی با پسر یكی از بستگان ما ازدواج كرده بود آشنا شدم. دختر ساكت و اخمویی بود و كاملا مشخص بود از بودن در جمع خوشحال نیست و ثانیه‌ها را برای پایان شب می‌شمارد. روزها از آن ‌مهمانی گذشت تا او را در دفتر مشاوره روبه‌روی خودم دیدم.

 

ندا در یك خانواده متوسط زندگی می‌كرد و چهارمین فرزند خانواده بود. به اصرار پدرش با پسر دوست او پای سفره عقد نشسته بود و بعد از شش ماه گذشتن از یك ازدواج تحمیلی، تصمیم داشت همه چیز را تمام كند. ندا بعد از گذشت نیم‌ساعت حرف‌هایش را با این جمله تمام كرد: شوهرم خیلی مرد خوبی است اما نمی‌توانم دوستش داشته باشم. از این ندا‌ها در جامعه كم نیست، پس شاید این اتفاق برای هر كسی پیش بیاید.

 

لازم نیست كه حتما ازدواج شما اجباری باشد تا احساس خوشبختی نكنید، بسیاری از زوج‌ها به‌رغم میل به پیوندشان بعد از مدتی به همین حس شما دچار می‌شوند و احساس می‌كنند همسرشان مرد یا زن دلخواه‌شان نیست، اما این شرایط در ازدواج‌های اجباری به نسبت بیشتر از دیگر انواع ازدواج‌هاست. پس از آنجا كه پیشگیری بهتر از درمان است در قدم اول به مجردهایی كه هنوز ازدواج نكرده‌اند توصیه می‌كنیم در انتخاب همسر خود حضوری پررنگ و فعال داشته باشند.

 

مطمئن باشید وقتی نمی‌توانید برای آینده و ازدواج خود تصمیم بگیرید، متاهل شدن برای شما زود است و اصلا آمادگی آن را ندارید. اینكه به بهانه تجربه بالا و احترام به بزرگترها تن به ازدواج اجباری دهید، تردید شما را در انتخاب شریك زندگی‌تان از بین نمی‌برد. بزرگترها می‌توانند راهنمای خوبی در این مسیر باشند اما اصرار و اجبار آنها برای ازدواج شما با فردی كه دوستش ندارید یا تحت شرایطی خاص ناچار به پذیرش او هستید برای آینده شما گران تمام می‌شود.

Image result for ‫ازدواج اجباری‬‎
 

ماندن یا نماندن؟

مهم‌ترین نقشی كه دوست داشتن در زندگی مشترك ایفا می‌كند نیروی محركه زندگی و حس آرامش كنار هم بودن زوج‌هاست؛ چراكه این احساس دلیل خوبی است تا زن یا مرد انگیزه لازم برای حل مشكلات زندگی مشترك خود را به دست آورند. پس دوست داشتن و دلنشین بودن همسر برای ازدواج فاكتور مهمی است اما خوشبختانه درصد احتمال شكل گرفتن علاقه

 

و محبت بعد از ازدواج هم صفر نیست.به عبارتی دیگر ازدواج اجباری و بدون عشق به هیچ وجه به هیچ فردی پیشنهاد نمی‌شود، اما اگر به اقتضای شرایط زندگی یا اصرارهای اشتباه اطرافیان هم اكنون در چنین رابطه‌‌ای قرار گرفته‌اید، لازم است پیش از هر تصمیمی، برای دوام و نجات زندگی مشترك خود تلاش كرده و چاره‌‌ای بیندیشید. اولین پیشنهاد ما این است

 

ك دنبال یك مشاور توانا برای حل داستان زندگی خود باشید، چراكه تنها كسی كه بعد از خودتان می‌تواند در بهتر كردن شرایط و گرفتن تصمیم درست و منطقی به شما كمك كند، مشاور است. اما پیش از رفتن نزد مشاور ابتدا سنگ‌های خود را با همسرتان وا بكنید. گپ‌های دو نفره شما در گرفتن تصمیم درست و بهبود اوضاع زندگی بسیار موثر است.

 

موضوع گپ خود را حول محور شرایط پیش آمده و تلاش برای حل آن قرار دهید. به همسرتان بگویید كه می‌دانید از زندگی با شما لذت نمی‌برد و تحت فشارهای خاصی تن به این زندگی داده است اما برای او روشن كنید كه شما هم به كسی نیاز دارید كه به شما علاقه داشته باشد؛ پس باید برای زندگی مشترك‌تان فكری كنید.اگر تا آن زمان انتخاب دست شما نبوده حالا زمانی است كه هر دو باید برای آینده خود تلاش كنید.

 

در شرایطی كه زندگی بدون انگیزه و دوست داشتن از سمت زوج‌ها ادامه پیدا كند دردی از زندگی دوا نمی‌كند. از طرفی جدایی و پیامدهای تلخ آن برای هر دو نفر روشن است و بهتر است به عنوان آخرین راه‌حل مد نظر قرار گیرد. پس بهترین كار این است كه زوج‌های ازدواج اجباری مدتی تحت نظر مشاور زبده جلسات مشاوره و درمان بحران داشته باشند و برای بهتر شدن روابط، پذیرفتن شرایط و نگاه مثبت به آن قدمی موثر بردارند.

 


 

چگونه بمانیم و عشق بسازیم

هر دختر و پسری كه در یك آشنایی اجباری تن به ازدواجی تحمیلی داده‌اند به ناچار برای ادامه زندگی و فراموش كردن زور و اجبار‌ها و عواقب آن نیاز به ایجاد محبت و علاقه در زندگی مشترك دارند؛ در غیر این صورت تا مدت‌ها باید به یك زندگی عذاب‌آور و تلخ ادامه دهند. از طرفی ایجاد

 

 

مهر و محبت و همدلی كار نشدنی و چندان سختی هم نیست؛ البته در صورتی‌كه طرف مقابل شما مشكل جدی و آزار‌دهنده‌‌ای كه مانع ایجاد علاقه شود نداشته باشد، پس شرایطی را فراهم كنید تا بتوانید همسر خود را دوست داشته باشید و از همه مهم‌تر با ازدواج‌تان كنار بیایید.

 

چطور به آرامش برسید

اگر فكر می‌كنید دوست داشتن كسی كه از روی اجبار با او ازدواج كرده‌اید غیرممكن است سخت در اشتباه هستید؛ چراكه نقاط مثبت فراوانی در افراد مختلف وجود دارد كه با در نظر گرفتن آنها می‌شود زندگی‌های بی عشق و سرد زیادی را سر و سامان داد. مثلا ممكن است از زمان شروع زندگی مشترك تا به امروز مسائل مختلفی در رابطه‌تان پیش آمده

 

 

كه شما را ناراحت و ناامید كرده و تصمیم‌تان را برای پایان دادن به زندگی مشترك قطعی‌تر كرده است، درحالی‌كه بهترین حالت این است كه به جای این منفی‌بافی‌ها به این موضوع فكر كنید كه شما در این زندگی مشترك چه چیزهایی یاد گرفته‌اید.رسیدن به نقاط ضعف رابطه و رفتارهای خطرناك درباره همسر اتفاق خوشایندی است

 

كه در این نوع ازدواج‌ها می‌شود از آن درس گرفت. پس سعی كنید با شریك زندگی خود وقت‌های دونفره بیشتری را سپری كنید و با در نظر گرفتن جنبه‌های مهم‌تری از عشق و علاقه كاذب، در چارچوب منطق، آرامش و امنیت فكر كنید. شاید تا به امروز نمی‌دانستید كه آمارها نشان می‌دهد نارضایتی مرد و زن در ازدواج دوم و سوم با اختلافی به‌مراتب بالاتر نسبت به زندگی اول هر فردی قرار دارد.

 Image result for ‫ازدواج اجباری‬‎

پس زمانی كه شما می‌توانید رابطه‌‌ای نیمه شكست‌خورده را ترمیم و آن را به یك زندگی آرامش‌بخش تبدیل كنید، چرا با پایان دادن به آن شرایط سخت‌تر تازه‌‌ای را به وجود آورید؟ برای قطع رابطه و طلاق همیشه زمان هست، پس تا زمانی كه می‌توانید راه‌های بهتری را امتحان كنید و جدایی آخرین تصمیم‌تان باشد. مثل ندا كه بعد از كنار آمدن با شرایط زندگی‌اش این روزها حال خوش و زندگی بهتری را تجربه می‌كند.

 

دکتر چاپمن‌، 10 نکته‌ برای‌دوست‌ داشتن‌ همسران‌ بیان‌ می‌کند که‌ شامل‌موارد زیر است‌:


1ـ همسرتان‌ را همانگونه‌ که‌ هست‌ ببینید و به‌اندازه‌ خودتان‌ برایش‌ ارزش‌ قائل‌ باشید و بدون‌انتظار، برایش‌ مایه‌ بگذارید.


2ـ متعهد شوید تا برای‌ او رفاه‌ کامل‌ فراهم‌ کنید وقید و شرطی‌ قرار ندهید و عاشقانه‌ زندگی‌ خوبی‌درست‌ کنید.


3ـ به‌ یکدیگر عشق‌ بورزید و احترام‌ بگزارید وخودخواهی‌ را در زندگی‌ مشترک‌ کنار بگذارید.


4ـ بهترین‌ و بدترین‌ مسائل‌ را درباره‌ یکدیگربدانید و همچنان‌ همدیگر را مانند یک‌ دوست‌ وعاشق‌، دوست‌ داشته‌ باشید.


5ـ برای‌ داشتن‌ رابطه‌ دلخواه‌ ودرک‌ متقابل‌،رشته‌های‌ ارتباطی‌ خود را محکم‌تر کنید.


6ـ برای‌ هر چه‌ صمیمی‌تر بودن‌، احساسات‌ مثبت‌و منفی‌ را به‌ یک‌ میزان‌ با هم‌ در میان‌ بگذارید.


7ـ بدون‌ قضاوت‌ درباره‌ گفته‌های‌ همسرتان‌ به‌حرف‌هایش‌ گوش‌ بسپارید و دلتان‌ را همیشه‌ برای‌حرف‌هایش‌ بگشایید.


8ـ احساس‌ مالکیت‌ بیش‌ از حد نسبت‌ به‌ همسرصلاح‌ نیست‌. هر قدر احساس‌مالکیت‌ بیشتر باشد،یعنی‌ عشق‌ بیشتری‌ می‌طلبید اما در عوض‌ عشق‌کمتری‌ دریافت‌ می‌کنید.


9ـ به‌ همدیگر اعتماد داشته‌ باشید. نسبت‌ به‌یکدیگر متعهد و وفادار و از خود گذشته‌ باشید.


10ـ با دیدن‌ شادی‌ همسرتان‌ از فعالیت‌هایی‌ که‌در آنها به‌ موفقیت‌ رسیده‌، خوشحال‌ شوید و ازوجودش‌ لذت‌ ببرید و در راه‌ تشویق‌ اوتلاش‌کنید
غیر قابل انتشار: ۲
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱۲۸
محمد رضا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۱:۴۴ - ۱۳۹۴/۰۹/۱۶
0
0
من سه ماه است عقد کردم که کاملا اجباری بوده ولی هیچ علاقه ای بهش ندارم چیکارکنم نمیدونم
مدیر پایگاه باسلام
شما حتما باید بامشاورخانواده وازدواج مشورت نمایید ضمنا ادامه این روند برای شما می تواند عواقبی داشته باشد.
لیلی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۴۴ - ۱۳۹۵/۰۴/۲۴
0
0
سلام وقتتون بخیر من هفت ماهه عقد کردم شوهرم مرده خوبیه ولی با ظاهر و اخلاق و رفتار شوهرم نمیتونم کنار بیام و بیشتر مواقع باهاش سردم و علاقه ای ندارم بهش مشاور رفتم میگن باید خودت تصمیم بگیری میتونی این شرایط رو ادامه بدی و بپذیریش یا طلاق و عواقب بعدش نمیدونم چیکار کنم
مدیر پایگاه باسلام
شما باید خودتان تصمیم بگیرید اما اگربااین شرایط که گفتید و تغییرمثبت نیزاتفاق نمی افتد شما نباید ازگزینه طلاق نیزغافل باشید اما درهرصورت تصمیم نهایی باشماست
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۳:۳۹ - ۱۳۹۵/۱۰/۲۰
0
0
من پنج سال پیش به اسرار خانواده و اطرافیانم در سن کم مجبور به ازدواج شدم ازش متنفرم این پنج ساله حتی یه ذره هم بهش علاقه پیدا نکردم حتی چندبار تصمیم به خودکشی گرفتم الان بیست سالمه و شدم یه آدم افسرده الان از خانوادشم متنفر شدم از همه متنفر شدم.تصمیم دارم طلاق بگیرم اگه نزارن خودمو میکشم.
الهام
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۲۱ - ۱۳۹۵/۱۲/۲۶
0
0
عجب دنیای نامردیه ...یکیو خیلی دوس داشتم و تصمیم ب ازدواج بامن گرفت بعدشم نصف راه زد زیرش و رفت درمرحله نشون کردن بود ک بهم خورد چون دوستم نداشت ولی من...جونمم میدادم براش معنی دوست داشتن ؛نه عشق؛ رو باهاش فهمیدم وتا اخر عمر رودلم حصرت میمونه ...21سالمه و الان میخوام بایکی ازدواج کنم ک دوسش ندارم ولی اون منو خیلی میخواد ....دنیای نامردیه خیلی نامرد ....بعد آکو بعد کسی که دوس داشتنو بلدشدم باهاش دیگه کسیو نمیشه دوس داشت همه راوانشناسیا به کنار ...مگه قلب ادم چند بار میتونه یکو دوس داشته باشه...دوس داشتن صدهاهزار هزار با عشق فاصله داره ....خیلی دوسش دارم هنوزم دوسش دارم براش ارزوی خوبیای دنیارو دارم برای عزیزترینم
مدیر پایگاه باسلام
توصیه ما اینستکه حتما درباره این ازدواج مشورت کنید و غیرمنطقی تصمیم نگیرید چراکه چنین ازدواج هایی درمجموع فرجام خوبی نداشته اند
علی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۱:۵۴ - ۱۳۹۵/۱۲/۲۶
0
0
سلام ببخشید من قبلا یه دختری را دوست داشتم و بهش نرسیدم وبه زور خانواده با دختری ازدواج کردم اما اخلاق دختره چندان قابل قبول نیست به نظرتون من چی کار کنم
مدیر پایگاه باسلام
شما حتما باید با مشاورخانواده مشورت نمایید
امید
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۲۰ - ۱۳۹۶/۰۳/۰۲
0
0
من پسری ام 23 سال سن دارم یه سالی میشه که باکسی که اصلادوستش ندارم باجبرخانواده ام نامزدشدم درحالیکه من دختری دگری رادوست دارم دردوراهی قرارگرفتم مشکل خانواده ام بادختردلخواهم سرمذهبه ما اهل مذهب سنی ایم واون اهل تشیع است مادوتابدون یک دگرنمیتونیم وهرقدرکوشش کردیم نتونستیم جدابشیم ودختردلخاهم یکبارقصدخودکشی هم کردودوباره میگه اگه ازدواج کنی خودمومیکشم بخداخیلی دربدوضعیتی قرارگرفتم لطفادوستامرارهنمای کنید. ممنون میشم.
آرش رئیسی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۵۳ - ۱۳۹۶/۰۴/۰۶
0
0
با سلام ... چهار سال قبل خودم از خونواده خواستم برای خواستگاری دختر خاله ام اقدام کنند که قبل از خواستگاری رسمی مادرم از خاله ام و دختر خاله امو فقط در حد زبانی و پرسش خواستگاری کرده بود بدون حضور من و پدر و بقیه اعضای خونواده جواب خاله و دختر خاله هم مثبت بود ...اما قبل از اینکه خواستگاری رسمی بشه یا نامزدی بشه یا عقد متوجه چندتا نامه شدم که به دستم می رسید و بعد از نامه هایی که می رسید دستم چون جواب نمی دادم کار به پیامک رسید از شماره دختر خاله ام ...حالا متن یکی از نامه ها .من مریضم مشکل دارم دکترها گفتند امکان بچه دار شدنت کمه یا بچه دار نمی شی خوب فکراتو بکن میتونی با من ازدواج کنی ....متن یکی از پیام ها ...من خواستگار با ادب تحصیلکرده کارمند و با شخصیت دارم به نظرت چه جوابی بهش بدهم ...سوال من اینه مگه وقتی مادرم دختر خاله امو از خاله ام خواستگاری کرد در حضور خودش منو قبول کرد پس دلیل اینکه چه جوابی به این خواستگار بدم چیه مگه منو قبول نکرده بود ....اما ادامه ماجرا ..من بعد چند روزی از،شهرستان برگشتم شبانه رفتم در خونه خاله ام که از دختر خاله ام بپرسم منظورت از این پیام ها و نامه ها چیه که جلوی در حیات خونه گفت برو گمشو منم رفتم و دو شب بعد گفتم بین ما همه چی تمومه دیگه فکر منو از سرت بیرون کن با هر کسی خواستی برو ازدواج کن ایشون هم دیگه نه پیام داد نه زنگ تا گذشت گذشت 7ماه بعد که خونواده من از خارج از ایران تشریف آوردند بعد کلی منت کشی من مجبور شدم برم شهرستان رو روی همه بشینیم و نامه ها و.پیام ها رو نشون دوتا خونواده دادم امل دختر خاله ام هیچ کدوم رو قبول نکرد حتی به دروغ گفت یه شوخی گفتم که برو گمشو گفت اگه منو نگیری خودمو می کشم پدر ساده منم همین تهدید رو کرد اگه نگیریش منم خودمو میکشم گفتم میگیرمش اما هیچ تضمینی ب ای این زندگی نمیدم فردا هر اتفاقی افتاد مسئولیتش با خودتون الان بعد چهار سال ازدواج فقط شناسنامه ای موندم چه کار کنم راضی هم نمیشه به طلاق توافقی خونواده ها هم هنوز پشت اون هستند با اینکه حالا اعتراف کرده جلوی همه که نامه ها و پیام کار خودش بوده اما بار هم خونواده من حتی پشت اون هستند توی این چهار سال من سه سال و چهار ماهش رو خارج از ایران بودم ایشون ایران بودند من از خارج ایران اومدم یک سال میشه ولی حتی یک بار هم ندیدمش موندم چه کار کنم لطفا راهنماییم کنید زودتر از دستش خلاص بشم هر چی کار کردم و فرستادم بزنند به حسابم به پس اندازی هم بشه همه رو زده خورده حتی یک ریال هم پس انداز نذاشته برام الان ادعا هم میکنه که تو چیزی نفرستادی لطفا بگید چه جوری از،شرش خلاص بشم
فاطیما
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۱۸ - ۱۳۹۶/۰۴/۱۰
0
0
سلام،۱۹ سالمه،چند وقتیه پسرعمم برای ازدواج پا پیش گذاشته،درحالی که من با یکی دیگه دوستم و قصدمونم واسه ازدواج جدیه و واقعا دوسم داره اما خانوادم خیلی دارن فشار میارن که به پسرعمم بله بگم چون از همه لحاظ اوکیه وپدرم با ازدواجم با کسی که دوستم مخالفه میگه خانواده مادریش و مادرش آدمای تیکه بندازو دخالت گرین در حالی که خودش اقراق کرد پدرشو خانواده پدرش و حتی خود پسره آدمای خیلی خوبین،همچین دلیلی میتونه موجه باشه و تو زندگیم میتونه تاثیر بزارو باعث اذیتم بشه؟یا ازدواج با پسرعمم که اصلا نمیتونم دوسش داشته باشمو هروقت به زندگی باهاش فکر میکنم گریم میگیره به حال دلم؟توروخدا راهنماییم کنید یک ماهه که فشار روانی رومه و نمیتونم برم مشاوره
مدیر پایگاه باسلام
بی تردید زندگی با فردی که دوستش ندارید به هیچ عنوان منطقی نیست.اما بهتراست دراین باره ازکسانی که روی پدرتان تاثیرگذارند کمک بگیرید و درآرامش با او صحبت کنید تا قانع شود.راهکاردیگراینستکه به مشاورخانواده و ازدواج مراجعه نمایید

ازاده
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۳:۴۹ - ۱۳۹۶/۰۵/۲۹
0
0
سلام. دوسال و نیمه با فشارای خونواده ازدواج کردم. یکسال سرخونه خودمم. تو عقد چندبار به خونوادم گفتم نمیخوامش. انقد گریه و زاری کردن و فحشم دادن تا بالاخره اومدم سر خونه خودم. تو تلگرام تو گپا چت میکردم و همسرم فهمید به خونوادم گفت. کلی کتک و فحش...
الان چند ماهه که تل هم ندارم. مشاوره هم رفتیم. کلی رو خودم کارکردم بخوامش و یه جاهایی دوسش داشتم.
اما باااااااااززززززز کم آوردم و نمیخوامش.
خودکشی کردن بهترین کاریه که نه طلاق نجاتم میده نه ادامه زندگی با این ادم که یه ساعت دوسش دارم و سه روز نمیخوام ببینمش.
متنفرم از خودم
ستاره
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۲:۴۳ - ۱۳۹۶/۰۶/۰۶
0
0
سلام من ۱۶خرده سالمه و به اصرار خانواده با کسی که دوسش ندارم عقد داعم بستم قبلا کسی رو دوست داشتم اما بهش نرسیدم و خانواده ی من مخالف بودند اصلا با کسی که عقد کردم کنار نمیام چیکار کنم ؟؟؟
ابوالفضل
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۳:۵۱ - ۱۳۹۶/۰۶/۰۶
0
0
با سلام. من ۲۴سالمه و خداروشکر شرایطِ ازدواج هم دارم. فقط نمیتونم به کسی اعتماد کنم. اینم مشکلیه که من دارم. چون همه بد نیستند. ولی جوری شده که هر کی را پیشنهاد میکنن با بهانه ای میگم نه. چون احساس میکنم که با هر مشکل کوچکی کار به دعوا بکشه حتی طلاق. واقعیتش من نمیتونم با خودم کنار بیام چه برسه به اینکه با یکی ازدواج کنم و با اون کنار بیام...
یکی هست که خیلی دوستم داره و منم سعی میکنم یه ایرادی ازش بگیرم و دعوا کنم تا خنک شم. بازم میگم ایراد از منه.
لطفا کمکم کنید که چجوری خودمو دریابم و با خودم کنار بیام و بعدش بتونم ازدواج کنم. سن‌ام میگذره میترسم دیر بشه و حق انتخابم کم بشه و آیندم خراب شه.
ممنون میشم نظراتتون رو بشنوم
ناشناس
|
United Arab Emirates
|
۱۰:۴۱ - ۱۳۹۶/۰۶/۱۴
0
0
سلام. من مردی 29 ساله هستم. یک سال و نیمی هست که ازدواج کردم. الان سه ماهه رفتیم خونه خودمون.بعد از دو هفته از رفتن به خونه خودمون متوجه شدم خانمم(دیو دو سر)رابطه داشته( از گوشیش). خیلی ناراحت شدم و پافشاری کردم.مجبور شد یک چیزایی اعتراف کنه. طبق اعترافش 6 سال مداوم قبل از ازدواج با من با دیگران رابطه داشته. البته تنها دلیل ازدواج من خاکبسر با اون پاکدامنیش بود. البته الان چندتا شماره جدید هم که بهش زنگ زدن شکایت کردم. اونقدر برام فیلم بازی کرده و دروغ شنیدم که نمیدونم این چه شانسیه که من داشتم. به هرحال سهمم از این زندگی شده ازدواج با ته مانده اینو اون. آخه بدبختی رفته تو ماشین مردم نشسته بهش دست زدن.رابطه تلفنی با کس و ناکس که کرده. پسر همسایه شون رو عاشقش و وابسته اش میدونه. اطلاعات منو بهش داده. موندم خدا داره چه موجوداتی رو می آفرینه. بهش میگم چرا با من ازدواج کردی میگه تو رو هم دوست دارم. لازم به ذکره من فوق لیسانس عمرانم و معاون کارگاه یک شرکت بزرگ .... خب من که تا حالا بواسیر ندیده بودم بهش گفتم چرا مقعدت این شکلیه بهت تجاوز شده؟بهم میگه بواسیر دارم. (با خودم میگفتم بواسیر چیه خدا) از 12 سالگی بواسیر گرفته بوده. خلاصه از این مشاور و اون مشاور پرسیدم میگن بواسیر وقتی رخ میده که دهانه مقعد گشاد شده باشه. آخه تویه 12 سالگی این چه یبوستی میتونسته داشته باشه؟شما بهم بگین؟میگه من فقط خودارضایی میکردم با تلفن.... البته خودارضاییشم کار بدستش داده( روز دوم نامزدیمون دیدم یکسری ترشحاتی داره. بهش گفتم چرا اینطوریه من که بهت دست نزدم. که ارضا بشی گفت این ارضایی نیست همه دخترها ترشح دارن. گفتم من چشم و گوش بسته ام سر در نمیارم. ولی الان که دیگه باکره نیست هم احساس سوزش داره و هم درد شدید. رفتم پهلوی حکیم اینور و اونور میگن عفونت داشته و پشت گوش انداخته مزمن شده. آخه کو شانس.شانس آوردم به خودم منتقل نشده. خلاصه لازم به ذکره برادر خواهراش عقب ماندگی ذهنی خیلی سختی دارن.والله نمیدونم با کی ازدواج کردم. این خواهر دوست خودم بود. خلاصه نشناختنشم یک جور دیگه آزارم میده.خلاصه احساس ترس میکنم. از تربیت کردن بچه ام. خب خداروشکر هنوز بچه ندارم. شده آینه دق من. زندگیم مثل کثافت در جریانه نه راه پس دارم نه راه پیش. همش جلوم گریه میکنه تا بر احساساتم غلبه کنه. دلمم بهش میسوزه. ولی دوسش ندارم. میگه از بدبختی این کارهارو کردم تا با یکی ازدواج کنم. نمیدونم شانس منه. آخه من و خانواده ام معتبریم آبرومندیم. خانواده اونم همینطورن. پدرش عمده فروش .... خیر سرم با خودم میگفتم من که تا حالا چشم و گوش بسته بودم با دختری هم طرح رفاقت نریختم ساده زندگی کردم.طبق آیات قرآن خانمم شبیه خودم باید باشه. اینکه نبود هیچ. همداعتقادمو ضعیف کرد هم اعصابمو بهم ریخت. خانواده ام میگن برای آبرومونم شده باید زندگی کنی. من بدبخت همچین زنی نمیخواستم. 450 سکه مهریه دارم.بخدا حاضرم برم گوشه بازداشتگاه ده سال بخوابم. کلا پسر بدشانسیم. از کوچیکی هم شانس نداشتم.خیلی غمگینم. اگر صدای من به جایی میرسه یا خانمی و آقایی این متن رو میخونه. ازش خواهش میکنم چه مجرد چه متاهل نکنید این دوستی های احمقانه رو. هم اون دنیاتونو خراب میکنید هم این دنیا. علاوه بر خودتون کناریتونو هم بدبخت میکنید. شان و منزلت تون رو علکی بخاطر هوس از دست ندین. بین عشق و هوس فاصله هست.تصمیمهای امروز و فردای ما خواه و ناخواه وابسته به عمل ما در قبل و گذشته هستن.من اجباری ازدواج نکردم ولی الان دارم میکنم. از خوده صبح تا شب حتی توی6 خواب خودمو فحش میدم. فکر نکردن هم دست ما نیست. بخدا اونقدر گفتم بیخیال زندگی کنم ولی نمیشه.اتفاقی که هست اینه آینده رو هم من باختم. چه با این چه بی این.طلاق بگیرم این مثل یک یادگاری برام میمونه ادامه بدمم که آینه دقمه. از بچه دار شدنم میترسم اولا شانس بیارم عقب ماندگی رو به ارث نبرن ثانیا کو مادری که دل به بچه اش بسوزونه. میدونم اگر بگذرم خیلی خطرناکه آخه من هر دوهفته یک روز میتونم برم خونم. حتی گاهی اوقات سه هفته کامل هم شده خونه رو ندیدم. اعتمادی بهش نیست متاسفانه راحت دروغ گفتن فیلم بازی کردن انگار شده اصول زندگی ما. بجای اصلاح خودمون. نمیدونم چرا دروغ باید گفت. آخه چرا کاری باید بکنم که مجبور بشم بعدش دروغ بگم. بی حیایی چیزی نیست که بشه قایمش کرد.یک خندیدن ساده میتونه میزان خانواده دار بودن و محجوب به حیایی رو نشون بده. به هر حال وظیفه خودم دیدم هم صادقانه کمک بخواهم. هم اینکه اون دو سه نفری که اینو میخونن عبرت بگیرن. اگر در وضعیت مشابه ما هستن. موقعی که پاهات به دادگاه باز میشه. همه اون کارهایی که انجام دادنش نادرسته مجبوری بپذیری. اما خیلی ها مثل منم هستن دوست ندارن مجبور باشن.مثلا شما ببینید طبق کتاب آسمانی خودمون نباید با دختری که دوست پنهانی میگیره ازدواج کرد. خب شاید 80 درصد آیات قرآن که در مورد این موضوع هستن همه شون نهی کردن. اما 6مین دادگاه اسلامی ما وقتی پاتو میذاری و مطرح میکنی میگه خدا توبه رو گذاشته. آخه کو توبه. به قاضی مگر میشه گفت توبه چه شکلیه.اصلا این طرف از کجا معلوم برای فرار از این وضعیت اسم توبه رو میاره. یا خیلی چیزها مثل همین. .... فقط یک کلمه یادگرفته. یا مشاور ها. چرا سعی بر اینه که یک زندگی رو نگه داشت.خیلی وقتها مسخره است. مثلا یک مشاوری بهم گفت در حد معجزه است یک دختر خوب پیدا بشه. آخه چیکار میشه کرد وقتی باید برای زندگیت برای خودت همه رو باید توجیه کنی.حالم از همه بهم میخوره. به هرحال اصلا ازدواج رو شوخی نگیرید. حتما چشم و گوشتون رو باز کنید. مبادا سنتی ازدواج کنید. وگنه مثل من بدبخت میشید.جای خالی یک قانون هم در ازدواجها حس میشه. گواهی سلامت و استعلام سیمکارتها و بررسی ریزمکالمهای اشخاص. اگر این اتفاقها برای من انجام میشد قبل ازدواج من هیچوقت این ازدواج رو نمیکردم. متاسفانه جامعه سلیقه ای شده. هرکسی با سلیقه خودش دیگران رو قضاوت میکنه از مشاور و قاضی بگیر تا ...وقتی یک زندگی رنج آوره باید گذاشتش رفت. قرار نیست با زور کسی رو علاقمند کس دیگری کرد.که هیچوقت شکل نمیگیره. ...
هانی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۴۹ - ۱۳۹۶/۰۷/۲۸
0
0
سلام من 17 سالمه و2ماهه نامزد کردم همه چی اجباری شد پدرم گفت فامیله میشناسمش ازبچگی و.....پولم که داره سرکارم میره اما من نه تنها عاشقش نبودم بلکه نفرتم داشتم از بچگی ازش ....الان وقتهایی که میاد خونمون پیشم یا کنارمه میخوابه میخوام خودمو ازبین ببرم یا .....جیغ بکشم ولی هیچ کی نیس دردموبفهمه هیچ کی .....حتی پدرومادرم ....عقایدش فکراش حرفاش همه چیش بامن متفاوته مگه من چه گناهی کردم تواین سن؟من یه دختردرس خون ومعدل 20بودم چراباهام اینکاراروکردن هیچ وقت ازشون نمیگذرم فقط به خاطر خداسکوت میکنم من دختر اهل خیانتی نیستم و....موندم
محمد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۲:۲۵ - ۱۳۹۶/۰۸/۰۲
0
0
سلام من الان سه ساله ازدواج کردم ویه پسر یه ساله دارم اماازدواجم ازروی لج بااطرافیان بود که همیشه پشتموخالی میکردن.چند ساله یکیو دوست داشتم والان ازدواج کرده اما هرکاری میکنم نمیتونم بهش فکر نکنم زندگیم پراسترسو افسردگی شده از کمک شما ممنونم
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۴۴ - ۱۳۹۶/۰۸/۱۰
0
0
سلام
من یک سال و نیمه با یه نفر نامزد هستیم ولی اصلا دوسش ندارم حتی حاضرم خودکشی کنم ولی...
خانوادم با طلاق مخالفند و بخاطر حرف مردم که خیلی تاثیر گذاره راه را کاملا بن بست می‌کنه
مدیر پایگاه باسلام
ادامه این روند به هیچ عنوان به نفع شما ونامزدتان نیست
بهتراست با مراجعه به مشاور خانواده وگفتگو با نامزدتان مسایل را حل کنید
الابذکرالله
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۵۷ - ۱۳۹۶/۰۸/۱۰
0
0
سلام میشه راهنماییم کنید واقعا ضروریه
Dorsa
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۱۸ - ۱۳۹۶/۰۸/۱۱
0
0
مشکل خودمو یادم رفت
امیدوارم به زندگی با ذلت و ازار خودتون ادامه ندید
هیچ احدی غیر خود شما واستون دل نمیسوزونه

و برای کسی بیشتر از دو دقیقه ارزش فکر کردن ندارید

دلتون برای خودتون
وجودتون
و این عمر کوتاهی که دارین
بسوزه

فقط طوری زندگی کنید که لذت ببرید و احساس ارامش و راحتی وجدان داشته باشید
اول خودتون
بعد به دیگران فکر کنید




ازار دادن به خودتون بزرگترین گناهه
به عقلتون
رجوع کنید و درست ازدواج کنید و اگر اطرافیان دخالت کردند
اجازه ندید به هر قیمتی


اگر پیش اومد باز هم محکم افسار زندگیتونو
بگیرید
و به خاطر ارامش روحتون از ارامش تنتون تا یه مدت کوتاه بزنید
ولی با
پژمردگی زندگی نکنید
مریم
|
United Arab Emirates
|
۰۸:۵۴ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۳
0
2
من به عنوان یه دختر راضی به چند همسری هستم تو رو خدا قانون چند همسری اجرا کنید
هانیه
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۳:۴۲ - ۱۳۹۶/۰۸/۳۰
0
0
درود بر عزیزان
من با اصرار زیاد خانوادم و تحدیداشون یجورایی. مجبور شدم نامزد کنم من ۱۴ سالمه و یه دختر عمو دارم که یه سال ازم کوچیک تره که اون ازدواج کرده اونا دهاتن من کرجم موقعی که میریم اونجا من میرم که از مغازه چیزی بگیرم همه نگاه میکردن چون بیشتر دخترایی که هم سن من بودن یا کوچیک تر ازدواج کرده بودن
من با پسر همسایمون امیر که ۲۴ سالشه نامزد کردم امیر مهربونه خیلی صبوره نمایشگاه ماشین داره منم خیلییییییی در حد مرگ ماشین دوست دارم مخصوصا bmwاونم همه ی ماشیناش عالیه
وضع مالیش خوبه قیافه و هیکلش خوبه
ولی من علاقه ای بهش ندارم
باباش با بابام شغلاشون مثل همه
چند ماه پیش به بابام گفته بودن یعنی تابستون بابای امیر گفته بود که خیلی دوست داریم با خانواده شما وصلت کنیم چون خیلی خوبین و از این حرفا
ما تو همسایه هامون دخترای ۱۴ .۱۷ .۲۲ ساله هست ولی همشون هر روز با یه پسر میرن بیرون دیگه همه فهمیدن ولی من واقعا یبارم با یه پسر نرفتم جایی بقول اجیم از این عرضه ها ندارم
بابام میگه پسر مهربون و خوبیه وضعشون خیلی خوبه نمایشگاه داره کارگاه داره با عرضس خانواده خوبی هستن
مامانمم خیلییییی دوسش داره
ولی من فقط ماشیناشو دوست دارم اصلا خودشو دوست ندارم چشمم به مالش نیست اونجوری چون خودم تو رفاه بودم من بابام شرکت داره با بابای امیر
خیلی با هم خوبن دوست خانوادگی هستیم.من ارزو داشتم مثل ابجیم درس بخونم و برم خارج ولی نشد ابجیم از من بزرگ تره ۲۸ سالشه بابام خیلی دوسش داره یه برادر کوچیکم دارم من چون دومین دخترم میخوان از شرم راحت شن بابام میخواد قسم مارو بخوره اسم ابجیم و داداشمو میاره منو نمیگه
ابجیم خوشبخت شد و من.....
من دوست داشتم درسمو ادامه بدم
امیر یه روز باهام حرف زد و گفت بخدا خوشبختت میکنم نمیزارم چیزی کم داشته باشی من دوستت دارم بخدا هر چی بخوای برات فراهم میکنم تو فقط قبول کن .اینارو بهم میگه منم با خودم میگم پسرا همشون از این حرفا میزنن ولی موقعی که قبول کنی عین وحشیا میشن اخلاق سگ نمیدونم ولی احساس میکنم اینجوریه
من پسر عمومو دوست دارم ولی نمیزارن میگن نه اصلاااااااا چون با خانواده عموم یکم مشکل داریم
با هم چت میکردیم ولی از موقعی که نامزد کردم امیر گوشیمو ورداشت و دید و دعوا کرد اول بعد باهام حرف زد
بعدش شماره پسر عموم گرفت و گفت یبار دیگه به هانیه پیام بدی میدونم چیکارت کنم با هم دعواشون شد بد جور
خطمو عوض کرد و منم دیگه نتونستم با پسر عموم حرف بزنم
بعضی وقتا امیر خیلی خوبه بعضی وقتا سگه در کل خوشم ازش نمیاد
مامان و بابامو نمیبخشم هیچوقت
من انقد اضافی بودم براشون
موقعی که بابای امیر و مامانش میگن عروسم حالت تهوع میگیرم و حالم بهم میخوره یعنی میخوام خفشون کنم
شرطم اینه که نمایشگاه و چیزای دیگه رو بنامم کنه تا نتونه پرو بازی برام دربیاره و منم یه چیزی داشته باشم
میگن ۱۸ سالم شد ازدواج میکنیم این روزا همش دعا میکنم که قبل اینکه ۱۸ سالم شه بمیرم زود تر و راحت شم از این زندگی
برام دعا کنین بمیرم هر چی زود تر
رها
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۱۳ - ۱۳۹۶/۰۹/۰۳
0
0
سلام. من شونزده سالگی بخاطر شرایط بد خانوادگی مجبور شدم ب اولین خواستگارم چشم بسته جواب مثبت بدم. کسی ک ن در آمد داشت ن خانواده درست و حسابی ن پس انداز ن قیافه. واقعا زشت. هیچی نداشت. عوضش تا فکر کنید عیب و ایراد خانوادگی و اخلاقی داشت. خیلی بی پولی و فقر کشیدم باهاش. مادرم تو خونه بی نهایت بداخلاق بود فقط بخاطر فرار از اخلاق گند مادرم باهاش ازدواج کردم. خیلی هم باهاش بدبختی کشیدم حالا بعد از دوازده سال ایشون پولدار شدن. ک اگه من نبودم نمی تونست بشه و واقعا حمایتش کردم ب حدی ک سال بسال نمی تونستم تو خونه چلوخورش بپزم از نداری ولی دم نمی زدم. 6 سال تمام همون لباس های دوره مجردی رو می پوشیدم حتی لباس زیر.حالا بگذریم از اعتماد بنفسی ک بهش می دادم و حمایت عاطفی و سکسیم. ک با وجود اینکه هیچ علاقه ای بهش نداشتم و واقعا از زندگی باهاش متنفر بودم و اونم آدم بداخلاق و بددهن و قلدر و مردسالاری بود ولی بازم بهش محبت می کردم چون کلن نمی تونم بداخلاقی کنم. اینم می دونم ک اونم من و دوست نداره. اگه یک ذره بهم محبت می کرد یه بار کنارم می نشست دستم و می گرفت بهم لبخند می زد یا حداقل یه شب کنارم می خوابید من عاشقش می شدم ولی بی نهایت آدم خشک و بی احساسی هست ک برای زن کوچکترین ارزشی قائل نیست. هرگز نشده هیچ پول تو جیبی ب من بده حتی الان ک وضع مالیش خوب شده بازم می خواد مثل قبل من و بدبخت و فقیر نگه داره. هیچ وقت یه تیکه طلا یا لباس خوب برام نخریده و من واقعا همیشه خونه دیگران شرمنده ام ک باید همون مثلا روسری رنگ و رو رفته ی شش سال پیش رو سر کنم. هرگز اجازه نمی ده آرایش کنم. اجازه نمی ده از خونه بیرون برم. اجازه نمی ده ب کسی تلفن کنم. اجازه نمی ده خرید کنم. خونه فامیلا نمیبره و دوست نداره منم برم. کسی رو هم دوست نداره بیاد. فقط گاهی خیلی اصرار می کنم من و میبره توی ماشین یکم خیابون می گردونه برمیگردیم خونه. مادربزرگم همیشه می گفت رها خوشگل ترین نوه ی من هست واقعنم راست می گفت تعریف نمی کنم ولی فایده اش چیه ک تو این زندان دارم پیر میشم. شوهرم هم اصلا یکبارم بهم نگفته زیبایی. الان چند وقتیه خودش اهل تلگرام بازی شده بخاطر همین اینترنت وصل کرده ب خونه منم اینجا هیشکی رو ندارم. 5 ساله من و آورده شهر غریب دارم با تنهایی محض زندگی می کنم. هزار بار خواستم ازش طلاق بگیرم ولی خانواده ام حمایتم نکردن طوری ک انگار اصلا من دخترشون نیستم. دو بار خودکشی کردم ولی بازم کمکم نکردن. هر وقت می رفتم خونه بابام، مادرم بدتر از قبل باهام رفتار می کرد بطوری ک نمی تونستم تحملش کنم. در حالی ک کلن دختر مظلومی بودم توی خونه و هرگز اهل حاضر جوابی و زبون درازی نبودم. وقتی خودکشی کردم شوهرم نشست کنارم گفت دفعه ی بعد یجور خودت و بکش ک بمیری برادرم هم همین و گفت. چند بار واقعا خواستم همین کار و بکنم با این زندگی واقعا فکر می کنم جهنمی هم نمی شم. خدا مهربونه.
شوهرم طلاقم نمی داد. هرگز راضی نشد. پدر و مادرم هم همیشه میگفتن قانونا اون یه مرد کامله درحالی ک نبود. من واقعا تو خونه اش رنج و سختی می کشیدم ک هنوزم ادامه داره. 6 سال جلوگیری کردم حامله نشم تلاش کردم طلاق بگیرم هر جا رفتم گفتن نمی تونی. آخرش خسته شدم گفتم من ک هیچ کس و ندارم حداقل واسه خودم یکی رو بسازم این بود ک گذاشتم حامله بشم. به محض اینکه باردار شدم شوهرم من و از لحاظ جنسی ولم کرد بعد از یک سال باهاش دعوا کردم ک چرا رابطه مون و قطع کردی هر چی میگم نمیای ولی بازم فایده نداشت. هفت ماه بعد از اون یکبار اومد بعدشم چند ماه دیگه بازم با اصرار و دعوای من اومد. دوباره حامله شدم ولی اون دیگه طرفم نیومد. هر کاری می کردم هر ترفندی ب کار می بستم با زبون خودم می گفتم بازم فایده نداشت. کلن رابطه زناشویی مون واسه 5 سال قطع شد. حالا دیگه اصلن من و نمی دید می اومد خونه با بچه هاش بازی می کرد انگار اصلن من وجود ندارم. تمام این دوازده سال رو من هر شب تنها خوابیدم. یه مدتی دیگه طاقت نیاوردم. یه نرم افزار چت نصب کردم با غریبه ها درد دل می کردم برامم فرقی نمی کرد زن باشن یا مرد. ولی اونم عذاب وجدان گرفتم نتونستم ادامه بدم آخه تو عمرم حتی به یه مرد نامحرم نگاه نکرده بودم چ رسه ب حرف زدن. این و میدونم ک دختر پاک اینروزا نایاب شده ولی جالبه یکی ب پاکی من و شوهرم یکاری کرد ب چت رو بیارم. البته هنوزم بهش خیانت نکردم.
این روزا دیگه واقعا....
دو شب پیش ب شوهرم گفتم برام یه تیکه طلا بخر یه انگشتر یا گوشواره بخر هیچی ندارم حتی حلقه ازدواج ندارم وقتی عروسی ها می رم خجالت می کشم یه ماه دیگه عروسی پسرخاله ام تو یکی از بهترین تالارهای تهران هست همه میان شیک می کنن من هیچی ندارم. سرم داد کشید گفت من مگه عقل ندارم پولم و واسه تو طلا بخرم؟! دیروزم اومد نشست روبروم گفت بیا طلاقت بدم توافقی. گفتم باشه یه خونه برام رهن کن تو شهر خودمون ک مجبور نباشم کرایه بدم بازم سرم داد زد گفت عه فکر کردی خیال کردی. منم گفتم من طلاق نمی خوام یه عمر بدبختی کشیدم تو ب اینجا رسیدی الان می خوای من و بندازی بیرون دوتا بچه برات آوردم عین دسته گل اینجوری دستمزدم و میدی...نشستم کلی تو تنهایی گریه کردم مثل همیشه. هنوزم باهام قهره حرف نمی زنه. می خوام بگم خسته شدم و ازین حرفا ولی چ فایده داره؟ دلم پر بود می خواستم درد دل کنم رو آوردم ب سایت شما. هر کس پیامم و می خونه لطفا برام دعا کنید ب آرزوم برسم. چند ماه پیش شوهرم و راضی کردم ک درس بخونم دانشگاه روزانه برم. دارم رشته تجربی می خونم. دروس سال دوم و دو هفته ای خوندم امتحان دادم قبول شدم. درحالی ک رشته دبیرستانم انسانی بود. ریاضی رو از چهارم دبستان خوندم. خیلی تلاش می کنم. هوشم خوبه می خوام دندون پزشکی قبول شم. دعا کنید بتونم. این تنها امیدم توی زندگیه. نمی خوام دندون پزشک بشم ک اعیونی زندگی کنم فقط می خوام دستم تو جیب خودم باشه دیگه بخاطر یه هزارتومنی بهم نگن دزد. منت نکشم. شوهرم فقط با رشته دندون پزشکی موافقت کرده گفته رشته های دیگه رو نمی زاره برم. سر هیچ کاری هم نمیزاره برم. بخاطر همین حتما باید دندون پزشک بشم. اونم بخاطر این بوده ک فکر کرده براش یه منبع درآمد خوب میشم ولی مهم نیست برام. من اگه واقعا دندون پزشک موفقی بشم حتی اگه ماهی یه تومن از پول خودم بهم بده بازم راضیم. حداقل دیگه اون چیزی ک دلم می خواد و می تونم بخورم بپوشم...دعا کنید برام...دعا کنید...
Alone
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۲۱ - ۱۳۹۶/۰۹/۰۹
0
0
با يه نفر تو رابطه بودم ولي چون آينده شغليش براش مهم بود منو نخاست منم از روي لج با كسي ديگه نامزد كردم. نامزدم منو خيلي ميخاد اما من از همه حركاتش بدم مياد از مدل نگاه كردنش حتي از مدل قربون صدقه رفتنش. اون اروپا زندگي ميكنه و قراره منو با خودش ببره اما هرشب گريه ميكنم و با خودم ميگم چه غلطي كردم چرا اينقد عجله كردم ! خانوادم بهم فحش ميدن ايراد ميگيرن كه تو از خوشي هات مينالي مردم آرزوشونه شوهري مث شوهر تو داشته باشن اما من به مردم اهميتي نميدم قراره كه زندگي من جهنم بشه و خودم اين كارو كردم و الان به بن بست رسيدم
مدیر پایگاه باسلام
بهتراست شما قبل ازازدواج وتصمیم عجولانه  وغیر منطقی بایک مشاورخانواده وازدواج مشورت نمایید
چراکه با این اوصافی که شما بیان داشتید بعید است زندگی ایده آل ومورد نظرتان را بدست بیاورید
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۱۱ - ۱۳۹۶/۰۹/۲۱
0
0
سلام من دختری ۱۷ ساله عم و با اصرار خانوادم مجبور ب ازدواج با یه ادمی ک از من ۱۵ سال بزرگتره شدم
و خیلی دارم عذاب میکشم کارم شده گریه کردن
هرچی ب حانوادم میگم ک نمیخامش ولی میگن مجبوری نمیدونم چیکار کنم دیگه چندین بار خاستم خودکشی کنم ولی نتونستم..من واقن نمیتونم ازین مشکلی ک دارم خودمو نجات بدم واقن نمیدونم چیکار کنم دیگع بریدم
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۲۰ - ۱۳۹۶/۱۰/۰۴
0
0
سلام من۲۳سالمه دانشجوی پزشکیم،من عاشق ینفر بودم خیلی مرد خوبی بود اما چون غریبه بود خانواده ام گفتن نه و همونموقع یه نفر از فامیلامون اومد خاستگاری که از هر لحاظ از من پایینتره چه تحصیلات چه فرهنگ خانوادگی چه قیافه و خیلی ازش بدم میومد اما به اصرار خانواده باهاش ازدواج کردم الان که۴ماه از عقدمون میگذره نه تنها بهش علاقه پیدا نکردم بلکه به شدت ازش متنفرم و دلم میخاد ازش طلاق بگیرم..من که پزشکم اگه طلاقم بگیرم و هیچ جا ازدواجم نکنم منت کسی رو نمیکشم..برام دعا کنید اما خانواده ام نمیذارن ازش طلاق بگیرم
هموطن
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۰۵ - ۱۳۹۶/۱۰/۱۴
0
0
سلام سى وپنج ساله با همسرم زندكى ميكنم ،چند سالى هست كه ديگه علاقه اى به هم نداريم بود و نبودمون براهم فرق نداره ،فقط هم خونه ايم اونم واسه حفظ ظاهر دو تا از بچه هام ازدواج كردن و سومى دانشجو،تقريبا ميتونم بگم مرده متحركم هميشه مريض و افسرده
هر روز از خدا مرگ ميخوام كاش تو اايرانم اين جا بيفته كه طلاق واسه كسايى كه پا به سن گذاشتن عيب نيست
همسر من وضع مالى بدى نداره ولى سالهاست حتى يه هديه كوچك برام نگرفته ،مدتهاست دست نوازش به سرم نكشيده،نميدونم شايد هر كس ديگه جاى من بود زودتر از اينا رفته بود
زهرا
|
United States
|
۲۳:۴۳ - ۱۳۹۶/۱۰/۱۶
0
0
سلام...من ۱۴ سالم بود که با یه نفر ازدواج کردم هیج حسی هم به هم نداشتیم چهارسال گذشته دیدم هیج حسی بهش ندارم و حالا هم عاشق یه نفر دیگه شدم که اونم منو میخواد حالا نمیدونیم چیکار کنیم
مهرداد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۲۸ - ۱۳۹۶/۱۱/۰۱
0
0
با سلام...
من العان دوسال ازدواج کردم
من تو مجردیم جوونی نکردم
و العان که همسر دارم خیلی دارم حسرتش رو میخورم
به طوری که به همسرم حس تنفر پیدا کردم چون شدیدا روم حساس شده
من به همسر خودم قانع نیستم
دست خودمم نیست
سر این قضیه دارم از همسرم متنفر میشم
لطفا راهنماییم کنید
با تشکر
مهرداد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۰۶ - ۱۳۹۶/۱۱/۰۱
0
0
با سلام...
من العان دوسال ازدواج کردم
من تو مجردیم جوونی نکردم
و العان که همسر دارم خیلی دارم حسرتش رو میخورم
به طوری که به همسرم حس تنفر پیدا کردم چون شدیدا روم حساس شده
من به همسر خودم قانع نیستم
دست خودمم نیست
سر این قضیه دارم از همسرم متنفر میشم
لطفا راهنماییم کنید
با تشکر
مدیر پایگاه شما باید تحت نظر مشاورانی که در مراکز سکس تراپی فعالیت دارند و تخصص کافی را در زمینه حل چنین مشکلاتی دارند مشاوره های لازم و اصولی رابگیرید تا مشکلتون برطرف شود
دنیا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۵:۱۲ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۱
0
0
سلام من ۱۷ سالم منو ب پسر دایمم دادن ولی من اصلان دوستش ندارم ولی اون دوسم دار قیافم دار خوش تیپم هست ولی من ازش متنفرم
بهار
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۷:۳۰ - ۱۳۹۶/۱۲/۰۴
0
0
سلام من سه سال و نیم هست که ازدواج کردم با اصرار پدرم الان هرکار میکنم ک بهش علاقه مند بشم نمیشه آخه فقط برام پول میاره و از محبت خبری نیست باهام بداخلاقه جلوی همه منو خورد میکنه بگید چیکار کنم
مدیر پایگاه باسلام
شما حتما به مشاور خانواده مراجعه نمایید
ندا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۵:۰۷ - ۱۳۹۶/۱۲/۲۰
0
0
سلام من همون ندا هستم امروز خیلی اتفاقی این متن روخوندم ونمیدونم کی نوشته.میخام بگم اگ همسرتونو دوس ندارید ازش خلاص بشید چون من هنوزم دوسش ندارم باکم وزیادش وسختیاش ساختم سعی کردم زندگی کنم اما هیچوقت قدردان نبود و چشش دنبال بقیه بود وبعداز10سال بخاطر بچم دارم زندگی میکنم ونمیدونم چیکار کنم عمرم داره بیهوده تلف میشه و کاری ازم برنمیاد خیلی خستم .شما اشتباه منو نکنید
رضا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۲۱ - ۱۳۹۶/۱۲/۲۹
0
0
من یسال ازدواج کردم ولی زنم منو دوس نداره ومیخوادطلاق بگیره پدرومادرش نمیزارن ومن خودم هم دوسش دارم نمیخوام طلاق بگیره خودش هم میگه شماخیلی مردخوبی هستی عیبی نداری ولی من نمیتونم ادامه بدم لطفا راهنمایی کنید
مدیر پایگاه باسلام
شما باید ابتدا ریشه عدم علاقه ایشان به خودتان را پیدا کنید
اما درهرصورت مراجعه به مشاورخانواده  بسیارمهم است
خسرو
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۳:۲۳ - ۱۳۹۷/۰۱/۱۵
0
0
سلام من حدود دوسال زندگی مشترک شروع کردم واکنون صاحب فرزندی ۷ ماهه ام از وقت عروسی به بعد خانواذه ی همسرم مخصوصا مادرزن و برادرزنم با من اختلاف و رفت و آمد رو بی دلیل قطع و دنبال بهونه جویی ان، من برای بیان کردن بی گناهی ام به هر دری دامنگیر شدم الان مجبورم از برد
ن پسر ۷ ماهه ام جلوگیری کنم تا آدم بشن
ماهی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۲۶ - ۱۳۹۷/۰۱/۲۱
0
0
سلام من به زور خانواده ام ۱۶ سالم بود عقد کردم الان ۲۱ سالمه هیچ وقت دوسش نداشتم نمیتونم داشته باشم ‌هیچ چیز مثبتی نداره که تو‌منطق من بگنجه من چن بار تصمیم ب طلاقم گرفتم‌ولی هیچ کس منو نمی بینع درکم نمیکنه ‌همه مخالفن فقط بفکر خودشونن خیلی درموندم‌‌ نمیدونم چیکار کنم بعد چن بار قهر کردن خونه بابام رفتن بازم منو بزور اوردن سر خونه اولم بدون خواست خودتون ازدواج نکنید من خیلی وقته پشیمونم
پریسا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۵۶ - ۱۳۹۷/۰۲/۱۰
0
0
من اگه حماقتهای خودمو براشما بگم‌روزی هزاربار خداتونو شکر میکنید!!!!۱۸ سالم بود کنکور ک دادم یه دانشگاه عالی قبول شدم بارتبه عالی،،خاستگار اومدواسم معلم بود چشموگوش بسته ازدواج کردم باهاش،دقیقا روز دوم‌پشیمون شدم یه هفته کارم شده بودگریه وزاری،نمیدونستم چیکارکنم!!جراتم نداشتم به خانوادم بگم همینجور ادامه دادمو خودنو مشغول درسو دانشکاه کردم،روز به روز هم ازاون دور تر و دورترشدم وروزبه روز متنفرتر....
شبا رنج میکشیدم کنارش اصلا حاضرنبودم قیافشو ببینم صداشو بشنوم ،،بدنم نور نور میشد وقتی بهم نزدیک میشد..خلاصه ۴ سال تحمل کردم خانوادها مون دیگه فهمیدن ک من نمیخامش اما حاضربه حداییم نشدن ،خودشم تحمل میکرد (بخاطر شرایط شغلی و مالی و فرهنگی خانواده من ،ینی بخاطر منفعتهاش )بلاخره راضی شدم بابی میلی تمام وسایل خریدمو رفتم‌اونه خودم ،جهنمی جلو چشام دیدم ک خدا نصیب کسی نکنه یک ماه نشد پامو تویک کفش کردم ک یا طلاق یا خودکشی...
بنده خدا خانوادمم دیگه راضی شدن و بلاخره تونستم طلاق بگیرم....
اوج خوشحالیم بود یکسال مطلقه زندگی کردم واقعا بعده ۵ سال رنگه آرامشو دیدم...امااین ارامش خیلی دووم‌نیاورد ک سرو کله ی پسرخالم پیداشد و کل فامیل بسیج شدن ک باهاش ازدواج کنم...
اومدن خاستگاری بار اول ک فقط حرف بزنم حضوری باهاش ده دیقه رفتم حرف زدم باهاش حالم بهم خورد وقتی رفتن گفتم بمیرمم باهاش ازدواج نمیکنم تاصبحش کابوس دیدم...
بعده ۲ ماه باخودم فکر کردم گفتم حالا بدهم نیستا همینکه کار داره و پسر خوبیه بسه میخام چیکار خلاصه دوباره اینا اومدنو من جواب مثبت دادم بعدش به پیشنهاد پسرخالم رفتیم مشاوره و مشاور گفت به هیچ وجه به دردهم نمیخورین تو برونگرا و اون دردنگراو...
سرتونو دردنیارم،،برگشتیم گفتم نمیخام اما فامیل اصرار کردن باز مخمو زدن ک اینم مثه تو برونگرا میشه و طلاق گرفتی کی میخاد بیاد توروبگیره و ازاین مضخرفات خلاصه گفتم باشه ...اومدن دوباره خاستگاریو من شبه خاستگاری به بهانه مهریه بهم زدم....
سرتونودرد نیارم از دیوانگی هام...
دوباره بعده یکماه من خرشدمو گفتم ولش بذار باهمین ازدواج کنم برم سره خونه زندگیم داره ۲۴ سالم میشه عمرم میره وازاین چرن یات اومدن برا بار سومو دیگه حواب مثبت دادمو الانم زنشم و مثله بلانسبت سگگگگ پشیمونم واقعا موندم چیکارکنم!!!!ینی دیگه فقط باید بسوزمو بسازم خاک توسرم کنن نمیتونم دیگه طلاق بگیرم اونم برای بار دوم!!!!!دیوانگی محض کردم...
ما دخترا خیلی بدبختیم از ترس موقعیت و شرایط خودمونو بدبخت میکنیم...
مطلقه ک بودم از حرف مردمو فامیل زجر میکشیدم و مزاحمتهایی ک برام ایجادمیشد،دلم‌نمیخاس آبزوی خانوادم بره بااینچیزا واسه همین دوباره تن دادم به یک زندگی بی عشق!!!!کاش مطلقه میموندم ولی دوباره خودنو یکی دیگه رو بدخ نمیکردم!!
باید بخاطر خیلی چیزا زندگی کنم اگ بار اول بخاطر خودم طلاق گرفتم اما اینبار بخاطر پدرو مادرم و کل فامیل باید ادامه بدم به زندگی...
دلم فقط مررررگ میخاد!!!!
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۳۹ - ۱۳۹۷/۰۲/۲۸
0
0
سلام . من الان حدود ۲ماه میشه که با کسی نمی خواستم با اصرار زیاد خانواده عقد کردم . ولی من اصلاً پسره به دلم نمیشینه انگار ازش تنفر دارم ... ساعتی دارم یه عیب ویا ایرادی ازش میگیرم..
ویا میگم قدش از این حرفا... خانواده میگن پسره خوبه ینی هیچ عیبی نداره ولی تو چشم من که اینطور نیست ینی نمیخام تو صورتش نگاه کنم
حالم بد میشه همش .. همه خوبن از همه لحاظ
ولی این نه از همه کوتاه تر ،سروشکل هم یه جوریه
همش میشم عین ماتم زده ها . همش حسرت این و اون به دلم میره با همه راحتم به جز ٕ این پسره ...
همش شب وروز دل خودم و میخورم میگم حالذ من با چه دلی برم پیشش ویا بگردم .. روز عروسی حالا روم نمیشه . هرجا برم هم هرکه میشنوه نگاه میکنه میخنده.... حالا به نظر شما باید چه کنم درست شم
مجید
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۵:۵۰ - ۱۳۹۷/۰۲/۳۱
0
0
سلام
من یه خانومی رو دوست دارم...حدود 2 سال باهم بودیم و قصد ازدواج داشتیم
به من اصرار میکرد بیا خواستگاری چون خونوادم مجبورم میکنن
قرار گذاشتم سال بعد برم خواستگاری
یهو تابستون پارسال پیام داد فردا به زور عقدم میکنن
داشتم دیوونه میشدم
خلاصه عقدش کردن و پسره هم شکست عشقی خورده بوده
با اینکه این خانم بهش میگه من یکی دیگه رو دوست دارم و قراره باهم ازدواج کنیم ولی پسره بهش میگه من کمرم سر عشق شکسته باید کمر عشق توهم بشکنه
خلاصه اونو اصن دوست نداره با اینکه بهش ابراز محبت میکنه و از خودکشی یه بار نجاتش داده
منم اینجا دارم از غمش میمیرم
اونم اونجوری درگیره
نمیدونم چه خاکی بریزم سرم
ناشناس
|
United Kingdom
|
۰۳:۱۹ - ۱۳۹۷/۰۳/۰۳
0
0
مدت خانمی دوست بودم.از ابتدا فهمیدم علاقه بهش ندارم.تنها چون نمی خواستم با قطع دوستی ناراحتش کنم باهاش ادامه دادم.بعد ایشون عاشق شد و من بیشتر گیر کردم.یکبار بوسیدمش و به این دلیل عذاب وجدان داشتم که ترکش کنم.هر جور بود تلاش کردم تا ازدواج کنیم تا حراقل اون ضربه نخوره.روز عقد عذا گرفته بودم.بعد عقد از خوتوادش همبدم امد چون از نظراخلاقی اونی نبودنکه میگفتن.بعد ز چند ماه از عقد و قبل عروسی کشکش داشتیم تا الان که چند سال میگذره.یکبر هم که تا طلاق پیش رفتیم که به خاطر خودش و خونوادم برگردوندمش.اما مشکل اینه که هیچ علاقه ای بهش ندارم و جدیدا به خودارزایی هم رو اوردم
دختر کم شانس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۳۰ - ۱۳۹۷/۰۳/۱۱
0
0
بابا وقتی به دل لعنتی نمیشینه ،نمیشینه دیگه!!!حالا هی بیایم خودمونو قانع کنیم!!!!وقتی طرفو دوس ندارین تمومش کنین بره دیگه نه خودتونو اسیر کنین نه طرفو...
ازدواج فقط اینش مهمه که روحیات دوطرف بهم بخوره والسلام...دوطرف تا وقتی حرف واسه گفتن داشته باشن میتونن باهم ادامه بدن،،ازدواج میکنیم هندم داشته باشیم نه ک فقط یکی باشه....
من ک شانس نیاوردم تو ازدواج برگردم به قبل تا ۳۰ سالگی سمت ازدواج نمیدم مخصوصا بادرونگراها...نمیگم بدن ولی روحیه یه مرد درونگرا با یه زن برونگرا اصلا جور در نمیاد...
علی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۳:۰۱ - ۱۳۹۷/۰۳/۱۲
0
0
سه سال پیش در اوج خامی و در کوتاه ترین زمان با دختری ازدواج کردم تحمل اخلاقش بسیار سخت بود چندین بار خواستم طلاق بگیرم تا اینکه بچه دار شدم الان این خودش هربه ای شده که همه جوره تحت فشارم قرار بده اصلا زن زندگی نیست اخلاقش چندباری من رو تا مرز خودکشی برد.زندگی باهاش سخته از اینور هم بچه دارم باید تا اخر عمرم بسوزم و بسازم تا اینکه بمیرم.
مهرناز
|
Netherlands
|
۰۴:۰۱ - ۱۳۹۷/۰۳/۱۲
0
0
سلام ٢٢سالمه و ٢سال كه با پسرعمم عقد كردم اوايل ازدواجم فكر ميكردم عاقلانه تصميم گرفتم ولي اونقدي دوسش نداشتم اصلا اخلاقاش و رفتاراش واصلا طرز تفكرش و دوست ندارم و من و عذاب ميده كنارش فقط يك دختر افسردم
و تا اخر عمرم هم نميتونم ازش جدا بشم به خاطر نسبت فاميلي
چجوري زندگيمو درست كنم؟
خيلي خستم
زهر
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۵۸ - ۱۳۹۷/۰۴/۰۶
0
0
تو ۱۶سالگی با اجبار ازدواج کردم با پسر عمویی که ۳۰سالش بود اوایل خیلی حالم بد بودبوددوسش نداشتم اما سعی کردم کنار بیام،سهی میکردم،همه چیزو رمانتیک کنم،ولی هر دفه نمیشد،هردفه به خوبیاش فک میکردم ولی باز یه چیز اصلی کم بود،با خونوادمم همیشه مشکل داشتم چون خیلی دوسش داشتن بخاطر موقعیتش.دیگه افسردگی گرفتم چن سالی دکتر روانشناس و روانپزشکم میرفتم ولی انگیزه زندگی نداشتم.تا اینکه دوسال پیش گفتم فقط طلاق،اومدم خونه پدرم.اونا قبول نداشتن.سه بار به زور برم گردوندن ولی باز من برمیگشتم.دوسال خونه پدرم بودم ارامش به وجودم برگشته بود ولی خیلی کتک خوردم.حتی پرده گوشم پارس.ولی ذهنم اروم شده بود تا مرحله اخر طلاق رفتیم،که پدرم گفت من به هیچ وجه حاضر به طلاقت نیستم ،سکته کنم خونم گردن توه،خلاصه دویاره بعد از دوسال ارامش ذهنی دوباره حالم بد شده،یه ماهیه گفتم باشه بر میگردم ولی هنوز دل نکندم ،
امیر
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۳:۳۱ - ۱۳۹۷/۰۴/۱۱
0
0
من یه پسرم عاشق ۱۰نفر هستم واگه بخام میتونم هر کدومشو بگیرم ولی تو تصمیم گیری مشکل دارم یکی یه چیز داره ویکی چیز دیگه کلن سردرگمم لطفا کمک و راهنماییم کنین.
erfan
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۷:۱۷ - ۱۳۹۷/۰۴/۱۴
0
0
سلام.من نزدیک ۲۱سالم شده و در سن ۱۸ سالگی بنا بر شرایط اینکه دختر خیلی خوب و زیبایی بود ازدواج کردم و باعث شد از مساعلی مثل کار ...شناخت صفات همسرو..صرف تظر بشه..من یک ادمی هستم با اخلاقهای نامتناسب.الان همسرم بسیار منو دوست داره و عشق میورزه اما من هرروز خودمو دور تر میکنم و دارم میفهمم علاقه ای بهش ندارم و درشرایط بدی هستم..این عدم علاقه ناشی از ملاک هایی است که در من تازه پدیدار شده و من الان دارم میسنجم که دوس داشتم همسرم چه خصوصیاتی داشت چون در سن ۱۸ واقعا چیزی حالیم نبود و یک علاقه سطحی و دلسوزی ناشی از ارتباط فقط تلفنی باعث ازدواج شد چون در یک زمان همه این موضوع رو فهمیدن من چیکار کنم کمکم کنین
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۲:۱۹ - ۱۳۹۷/۰۴/۲۶
0
0
به نظر من طلاق هميشه بد نيست يه پايان تلخ خيلي بهتر ازتلخيه بي پايانه
Amir
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۵۰ - ۱۳۹۷/۰۴/۲۸
0
0
باسلام ...
من سه ساله ازدواج کردم ..
خودم خیلی میل شهوت دارم ولی متسفانه همسرم هیچ علاقه ای به رابطه نداره حتی یه جورایی بدش میاد از رابطه
شاید هررابطه دوسه هفته یا بیشتر از یک ماه طول بکشه اونم فقط به خاطر اینکه من هوایی نشم یا خود ارضایی نکنم لطفا راهنماییم کنی ایا چیزی هست که من بخورم حس شهوتم کاملا از دست بره اخه اینجوری دارم زجر میکشم زندگی تکراری شده......
مدیر پایگاه
باسلام
بهتراست ابتدا همسرتان به متخصص زنان یا رفتارشناس جنسی مراجعه کنند
راههای درمانی مختلفی دراین باره وجود دارد
Amir
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۵۱ - ۱۳۹۷/۰۴/۲۸
0
0
باسلام ...
من سه ساله ازدواج کردم ..
خودم خیلی میل شهوت دارم ولی متسفانه همسرم هیچ علاقه ای به رابطه نداره حتی یه جورایی بدش میاد از رابطه
شاید هررابطه دوسه هفته یا بیشتر از یک ماه طول بکشه اونم فقط به خاطر اینکه من هوایی نشم یا خود ارضایی نکنم لطفا راهنماییم کنی ایا چیزی هست که من بخورم حس شهوتم کاملا از دست بره اخه اینجوری دارم زجر میکشم زندگی تکراری شده......
تنهـاتـرین بانـــــــــــــــو
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۳۱ - ۱۳۹۷/۰۴/۲۹
0
0
میدونم از شانس .... به درخواست کمکم از طرف هیچ احدی جواب داده نمیشع...
ولی واسه دلخوشی خودم مشکلمو میگم تا شاید کمکی بکنید...
من چهارده سالمه...
یک سال پیش نامزد کردم...
نه اجباری بود نه زوری...
خودم جواب مثبت دادم ولی
اعتراف میکنم از چشم و هم چشمی بود...
اخه دوستام نامزد میکردن و وقتی تعریف زیادمیکردن منم علاقه پیدا کردم تا به اولین خواستگارم هرکی میخواد باشه جواب بدم...
از شانسه.... یکی اومد خواستگاریم جواب دادم...
اوایل خوب بودم...
اما وقتی دوستام میگفتن زشته و چیکاره و فلانه پشیمون شدم...
نه که فقط این باشه نه...
بعدها کم کم یه اختلافایی بینمون ایجاد شد ..
اخه این مردی که یک ساله باهاش نامزدم بیست و پنج سالشه
و اولا بهم گفتن بیست و دو و سه هست...
خودشم شب عقدمون همینو گفت ولی
نسرین
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۲۷ - ۱۳۹۷/۰۵/۰۶
0
0
قربونش برم شما مشاورا هم خیلی بلدین کمک کنین ،زهی خیال باطل
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۳۵ - ۱۳۹۷/۰۵/۰۹
0
0
پونزده سالم بود با شوهرم ازدواج کردم بعد از یکی دوسال متوجه شدم که هیچ حس وعلاقه ای بهش ندارم خیلی تلاش کردم تا دوسش داشته باشم ولی نتونستم از همه چیزش از همه کاراش بدم می یاد دوست ندارم حتی خونه بیاد دلم میخواد طلاق بگیرم ولی هیچ پشتوانه ای ندارم خانوادمن از اونایی نیستن که بگن بیا پیش ما بمون آخه ما زنها چرا انقدر بدبختیم
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۵۱ - ۱۳۹۷/۰۸/۰۶
0
0
منم به اجبارخانواده با یکی ازدواج کردم که اصلا دوسش ندارم والان ۱۰ سال ازاین ازدواج میگذره و ۲ تا بچه دارم واقعادیگ خسته شدمممممم نمیدونم چکارکنم
سارا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۵۹ - ۱۳۹۷/۰۸/۱۹
0
0
والارهاخانوم توخیلی صبوری چطورمیتونی همچین موجودی روتحمل کنی بااینهمه سختی که کشیدی میخواهی واسش دندانپزشک هم بشی اون وظیفه خودشونمیدونه خاکبرسرش کنن من جای توبودم بادستای خودم کفنش میکردم
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۳:۴۹ - ۱۳۹۷/۰۸/۲۵
0
0
سلام من.یک سال نامزد کردم. نمیتونم خانممو دوست داشته باشم. اصلا دلم براش تنگ میشه . اصلا تماس میگیره زودمیخوام تموم‌شه . ولی دختره خوبیه من خیلی دوست داره .چیکار کنم .
بی نشان
|
United Arab Emirates
|
۰۹:۴۴ - ۱۳۹۷/۰۹/۰۳
0
0
من الان ۱۵ ساله که ازدواج کردم و هیچ علاقه ای به شوهرم ندارم چند بار هم خواستم جدا شم خانواده ام قبول نکردن . با همه خصوصیات و اخلاق بد خانوادش کنار اومدم
سجاد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۱۱ - ۱۳۹۷/۰۹/۱۸
0
0
سلام من ۴ ساله ازدواج کردمه زنم دوستم نداره چند بار خودکشی کرده مشاوره هم رفیتیم ولی هرکردوم‌دو جلسه میگه همینجور زندگی کنیم میگذره میگه دوست ندارم و نمیتونم داشته باشم نمیدونم طلاقش بدم یا نه دوسش دارم همه کار براش کردم محبتکردم ولی جوابی نگرفتم میگه خودتو مسخره نکن با من تو هیچ عیبی نداری من نمیتونم حتی به من خیانت کرد لطفا راهنمایی کنید
مدیر پایگاه
باسلام
توصیه می شود حتما برای مشاوره جدی به یک مشاور خانواده مراجعه نمایید
لیلا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۱۵ - ۱۳۹۷/۱۰/۲۸
0
0
من 26سالمه. تو سن 19سالگی با كسی كه هیچ حسی بش نداشتم ازدواج كردم ب اجبار خونواده م. همه ی این سالها زندگیم تباه شد. الانم بخوام ازش جدا شم حامی ندارم و میدونم مشكلاتم چند برابر میشه... كاش میتونسم خودمو ....
اوا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۳۹ - ۱۳۹۸/۰۱/۲۲
0
0
با پسری دوست بودم جوری وانمود میکرد که انگار فرشتس و تنها ادم صادق روی زمین بعد چند ماه به هم وابسته شدیم متاسفانه بخاطر سادگی خودم و عدم تحربه بود که فکر میکردم همه خوبند...با بدترین شرایط ازدواج کردم یعنی مجبور شدم بخاطر وجدان خودم بعد عقد فهنیدم همه چی دروغ بوده حتی زمانی که با من بوده با چند نفر دیگه هم بوده بخاطر ابروی خانوادم سکوت کردم ...اینقدر روزهای بدی داشتم باهاش که از هرچی مرد متنفر شدم یکبار که دیگه واقعا کم اوردم و قصد طلاق داشتم که متاسفانه باردار بودم...و الان با وجود بچه ۳ ساله که دارم بخاطرش این زندگی تحمل میکنم هیچ حس و علاقه ای بهش ندارم اینقدر که اگه جلوم بمیره هیچ عکس العملی نشون نمیدم اما این سالها بازیگر خوبی شدم نقاب زدم به چهرم که همه فکر کنند خوشبختم اما حتی دیدنشم حالم بد میکنه ادم دروغگو و دورویی بود که هر روز بیشتر دستش رو شد.الانم فقط بخاطر بچم دارم ادامه میدم تا تقدیر یجور نجاتم بده...انسان به امید زندست و من به اینده بدون اون امیدوارم و دارم لحظه شماری میکنم
بهنام
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۵:۰۵ - ۱۳۹۸/۰۲/۲۲
0
0
سلام دوستان بنده با یه خانم وارد رابطه شدم که از اول رابطمون خیلی همدیگه رو دوست داشتیم و خیلی بهم محبت میکردیم یه رابطه ی کوتاه شاید چندروزه داشتیم که فهمیدم ایشون هرچی که به بنده گفته دروغ بوده وخونه ای که هر روز میرفتم دیدنش خونه ی پدرش نبوده وخونه ی پدر شوهرش بوده وکسی که میگفت پسر عمومه و ازش بدم میاد چون هرروز میاد خونمون شوهرش بوده متاسفانه بنده ب ایشون علاقه ی شدید قلبی داشتم ولی وقتی اصل ماجرا رو فهمیدم کوه رویاهام فروریخت و از روی حرصش با دختر خالم که هیچ حسی بهش نداشتم وتا قبل ازدواج مثل خواهرم بهش نگاه میکردم یک هفته بعد اون موضوع ازدواج کردم .واقعا اون خانوم متاهلو هیچ وقت نمیبخشم و همچنین خودمو که هم زندگی خودم وهم زندگی دخترخاله ی بیگناهمو خراب کردم.زندگیم جهنمه. امیدوارم نوشته ی من روی سایت قرار بگیره
عسل
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۲۳ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۵
0
0
۱۷ سالمه و میشه گف تقریبا با میل خودم با یکی از فامیلامون عقد کردم(۳ماهه)از همه نظر عالیه منم خیلی دوست داره ولی من علاقه ای انچنانی ندارم بهش و نظرم همش نسبت ب اون تغیرر میکنه ولی کسی رو بشدت دوس دارم ک اونم منو دوس داره اما موقعیت انچنان خوبی نداره راهنماییم کنید لطفا
مدیر پایگاه
باسلام
شما حتمابه مراکزمشاوره خانواده و یا یک روان شناس مراجعه کنید 
ناشناس بمونم بهتره
|
-
|
۰۶:۱۴ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۶
0
0
من تو ۱۶سالگی ب پسرعمم گفتم دوست دارم و اونم اومد خاستگاریم. فکر میکردم بهترین انتخاب زندگیمه و خوشحال بودم. اما دقیقا از هفته اول شروع شد بع بحث کردن. خودم هیچ نقشی توی بحثا نداشتم چون اون همیشه به همه چیز من حتی کوچیکترین چیز گیر میداد و یک دعوای بزرگ شروع میکرد. قهر میکرد و اخرشم چون دوسش داشتم و زندگیمو دوس داشتم من میرفتم سمش و اشتی میکردم‌ ما از کل ۷ روز هفته ۶روزشو بحث داشتیم ک هیچ کدوم شروع کننده نبودیم و اخرش من میرفتم منت کشی. توی ابراز عشق هیچ کوتاهی نداشتم و عاشقانه دوسش داشتم ولی اون اکثرا سرد بود و نامتعادل بود‌ یک روز طوفانی و یک روز خیلی خوب. بعد گذشت ۴ماه دیگه زندگیم شده بود گریه. قبل ازدواج واسه ارامش ازدواج کردم چون هیچ مشکل مالی نداشتم اما بعد ازدواج هرروزم گریه بود. یکبار ک دعوای بری شد بهش گفتم خستع شدم ازت و اوم باز سرم داد زد. حتی شب عقدیمم بحث کرد باهام گاهی وقتا دلم برای خودم میسوخت. هی قول میداد و بعدش باز یک دعوای بدتر. اخرین بار بهش گفتم عزیزم توروخدا این بار کوتاه بیا و دیگه دعوا نکن من یکبار دیگه بشکنم دیگه نمتونما و اونم همونجا جای دلداری چنان داد زد سرم ک بسه همش غرغر خب اخلاقاتو درس کن همه بحثا واسه تویه ومن تا صب هق زدم‌‌. ۱ماه بعد ک دیگه توانم تموم شد گفتم نمیخامش چون هیچ حسی بهش نداشتم‌ دوس نداشتم بیاد خونمون و سردم نسبت بهش پدرم سرم داد زد ک من نمیتونم بیوه جمع کنم خودت انتخاب کردی پاشم میمونی و تاوان میدی و دزستش میکنی. دو رویه و تو ظاهرچنان مثبته ک همه فک میکنن من ایراد دارم‌. حتی خانوادشم حالم بهم میخوره با اینکه عممه. عمه بهم میگن بهتر از این گیرت نمیاد ناشکری نکن باید درستش کنی ولی حتی موقع رابطه اشک میریزم و وقتی میره تا شب حالم بده. فقط افسوس میخورم ک کاش برگردم و یا برای همیشه بمیرم و یا طلاق بگیرم ک نمیشه. مشکل بدتر اینه ک با اینکه بکارتم رو خودش تو عقد ز بین برده بهم شک کرده و میگه چرا نیس...
از یک طرف الان خیلی خوب شده ولی هیچ حسی بهش ندارم و نزدیک ۳ماهه از ته دل لبخند نزدم
خدایا خودت نجاتم بده غلط کردم!
مسعود
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۱۸ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۱
0
0
سلام با کسی از روی دل یوزی ازدواج کردم همون اوایل اصلا ازش خوشم نمی یومد خواستم ازش جدا شم اطراعیان مخالفت کردن گفتن بعد عروسی خوب میشه الان نتنها بهتر نشد بدتر شد چیکار کنم
یلدا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۳۸ - ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
0
0
سلام من ۶سال پیش با پسر خاله ام عقد دائمی کردیم به اصرار خانواده ام اما بهش علاقه نداشتم .الان بعد گذشت ۶سال نتونستم بهش فکر نکنم ؟؟ایشون هم هنوز نتونسته فراموشم کنه تو این ۶سال واسطه فرستاده تا راضی شم .نمی دونم باید چیکار کنم؟؟
یه مرد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۵۶ - ۱۳۹۸/۰۴/۱۷
0
0
سلام، من تازه ازدواج کردم، چند سالی میشد که با همسرم نامزد کرده بودم، الان از عکسایی قدیمی ای که از گوشی همسرم پیدا کردم متوجه شدم که در دوران نامزدی عاشق یکی دیگه شده و خیلی باهم صمیمی شدن و بهم خیانت کرده، ولی به خاطر خانواده ها و آبروی خودش و اونا نمیتونه از من جدا بشه و ناچار باهام ازدواج کرده، الان هم بهم علاقه نشون میده و تو زندگیمون آزامش هم داریم ولی حسم میگه هنوز اونو دوس داره و دلش هم براش تنگ میشه، نمیدونم چکار کنم، هنوز بهش نگفتم که من از اون ارتباطش اطلاع پیدا کردم چون فک میکنم شاید کجبور شه خودکشی کنه، میدونم که اون پسری که باهاش ارتباط داشته در حد و حدود من هم نیست و مطعنم خونواده ش بهش قبول نمیکنن، همسرم هم اینو میدونه و تا جایی که میدونم بهش پیام داده که دیگه قیدشو بزنه و بره دنبال زندگی خودش، ولی نمیدونم تا چ اندازه میتونم بهش اعتماد داشته باشم و آیا میتونم در آینده برای حل مشکلات وچالش های مشترکمون روش حساب باز کنم یا ن. اونم یه زمانی منو دوس داشت و خیلی عاشقم بود ولی با بی توجهی های خودم و دوستان ناباب خودش گرفتار دوست پسر شد و رابطشون تا به اینجا کشیده شد یعنی یه جورایی هم خودمو سرزنش میکنم که باید بیشتر حواسم بهش بود. الان خیلی بهم ابراز احساسات میکنه منتها میترسم اگه زمانی با هم یه دعوای کوچیکی کردیم و از روی عصبانیت ازم متنفر شه بخواد بره سمت اون پسره، متوجه شدم که اون پسره هنوز هم داره واسطه میفرسته و دنبال اینه که یه جوری ایجاد ارتباط مجدد کنه ، نمیدونم چکار باید کنم، گاهی به سرم میزنه که تمام عکسا و فیلمهای خیانتشو ک در دوران نامزدی داشته رو نشونش بدم و ازش طلاق بگیرم ولی با خودم میگم هنوزم جای امید است چون انگار دوسم داره و ابراز احساسات کرده و الان ک شوهر کرده مث دوران نامزدی نیست و حتما متعهد تر شده
مدیر پایگاه دوست عزیز مشکلی که شما مطرح کردید نیاز به مشورت از یک روانشناس مجرب دارد که در حال حاضر ما دسترسی به کارشناس متخصص به مشکل شما نداریم و توصیه میکنیم در اولین فرصت با مرکز مشاوره مورد تایید تماس بگیرید و وقت مشاوره بگیرید و از نظرات افراد غیر کارشناس استفاده نکنید تا در مسیر درست هدایت شوید
زهرا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۳۷ - ۱۳۹۸/۰۴/۲۶
0
0
به نظر من وقتی که آدم از رنجید ه شددیگه به هیچ وجه نمیتوان دوستش داشته باشه
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۳۲ - ۱۳۹۸/۰۴/۲۸
0
0
سلام من هفت سال است ازدواج کردم تادوسالپیشهمدیگهرودوس داشتیم ولی حالا ديگه اصلا شوهرمو دوست ندارد ونمیتون باهاش زندگی کنم تورو خدا کمک کنید بهم بگینچکارکنم
میلاد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۲:۰۳ - ۱۳۹۸/۰۵/۰۳
0
0
سلام.
۶ سال پیش با دختری ازدواج کردم که تمام معیارهای منو براورده میکرد.
اما دقیقا از روزی که عقد کردیم و دستشو گرفتم فهمیدم خانوادگی مشکل خشکی زیاد پوست دارن و وقتی دست همسرمو میگیرم انگار یه تیکه چوب خیلی خشک تو دستمه.
خیلی وقتا یه گوشه ای تنهایی گریه میکنم و چند بار تا حالا به خودکشی فکر کردم.
به خودشم گفتم که خشکی دستت داره منو میکشه و اونم چند بار بهم پیشنهاد طلاق داده ، ولی چون مادر پیری دارم نمیتونم طلاق بگیرم چون مامانم داغون میشه و مطمئنم میمیره.
همسرم خیلی باهام مهربونه و دوستش دارم.ولی همیشه به دست بقیه زنها که نگاه میکنم انگار دنیا رو سرم خراب میشه.آرزوی یه دست نرم و قشنگ رو دارم ولی انگار دارم با دستای یه حیوون زندگی میکنم ،
خواهش میکنم کمکم کنید و جواب کامل بهم بدین، چون بخاطر شرایطم نمیتونم پیش مشاور برم ، اگه همسرم بفهمه پیش مشاور رفتم دعوامون میشه.ممون
انسيه
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۵۰ - ۱۳۹۸/۰۵/۰۷
0
0
سلام من ١٨ سالمه دوسال قبل بايه ازدواج سنتي وارد زندگي شدم هرچقدر بيشترشناختمش بيشتر ازش زده شدم خيلي از رفتاراش آزارم ميداد خيلي خسيس بد اخلاق بددهن بددل وبي حوصلست ازش خواستم جدابشيم توافقي نه مهر ازش ميخوام نه اذيتش كنم چندبار اصرار كردم بهش يه روز بهم زنگ زدگفت حال مادرم بده لطفا بيا كمك زود خودمو رسوندم خونشون چون مادرشوهرم خيلي ماهه خيلي دوستش دارم همسرمم تك فرزنده وقتي رسيدم نه خبري از مادرش بود نه كسي ديگه خونه بود به زور بهم تجاوز كرد ازم فيلم گرفت گفت حالا برو طلاق بگير اگر ميتوني
از اون شب حتي نزاشت برگردم خونه ي پدرم جشن گرفتن همه كار برام كردن همسرم خيلي شديد علاقه به بي دي ام اس داره هروز وهرشب منو بارفتاراش ازار ميده حتي شده نافرماني كنم غير ازاينكه به حدمرگ كتكم ميزنه بازنجيرم بستتم اجازه ندارم باخانوادم بيشترازيه زماني صحبت كنم يا ببينمشون الان چند ماهه باردارم اونم بازور وتهديد هنوز فيلم كثيفي كه گرفته رو داره وميگه به محض طلاق پخشش ميكنم اخرين كاريم كه ميتونست بچه دارشدن بود خانواده ي همسرم خيلي خوبن ولي واقعا رفتاراي زننده اي داره حس اينكه برده ي يه نفر باشي تورابطه ي مقدس زناشويي خيلي درداوره هيچ اختياري از خودت نداشته باشي وباكوچكترين حرف يااشتباه تاحد بي هوشي بابچه ي توشكم بزنتت حتي نميدونم اون فيلمو كجا نگه ميداره نميدونم روزاي تلخ وچطور سپري كردم شايد ازترس پخش شدن فيلمم يااينكه خانوادم بفهمن باهام چكاركرده راهي جزسكوت ندارم حتي جلوش جرات ناراحت شدن ياگريه كردنم ندارم بدجور اذيتم ميكنه الان تمام اميدم بچه ي توي راهمه شايد بدنيا بياد يكم قلبش به من مهربون تر بشه هرچقدر سعي ميكنم نميتونم يه گوشه از رنجي كه ميكشم رو براتون بازگوكنم حتي توي خانوادش نميتونم سرمو بالا بگيرم باكسي صحبت كنم مخصوصا اگرمردي اونجا باشه ياگوشي همراهم زنگ ميخوره حقي ندارم بهش دست بزنم تا خودش چك كنه كيه بهد بهم اجازه بده جواب بدم تومسافرت يامهمونيايي بوده كه اين مورداپيش امده همه باتعجب نگاهم ميكردن چرا تلفنمو جواب نميدم گاهي كه تنهاييم غذارو ميزاره روي زمين ازم انتظار داره مثل سگ دست اموزش رفتار كنم واقعا اون ساعتي كه اذيتم كردوفيلم گرفت رو فراموش نميكنم وهميشه اين كابوسمه كه اون فيلم پخش بشه دعاكنيد برام خدا قلبشو مهربون تركنه حتي يكم من راه طلاق ندارم توان خودكشي ياحتي فكركردن بهش روهم ندارم مادروپدرم خبري از زندگي من ندارن فقط فكرميكنن يكم حساسه من به روزايي فكرميكنم كه از مرگم ناراحت بشن حتي به اندازه ي سرسوزن
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۰۱ - ۱۳۹۸/۰۵/۱۴
0
0
سلام .هفت سال پیش ،سال دوم دانشگاه بودم یکی از هم دانشکده ای هام که اصلا ندیده بودم درخواست ازدواج کرد اون قدر اصرار کردن که قبول کردم .خام بودم تجربه نداشتم از قبلش نسبت به ازدواج دید دیگه ای داشتم کسی هم کمکم نمی‌کرد نه مادرم آداب شوهرداری بهم یاد داد نه خودم چیزی بلد بودم شوهرم می‌گفت خودم همه کار برات میکنم و دوست دارم به همه کمک کنم خیلی اصرار بهم کرد وابسته ش شده بودم .مرد خیلی خوبیه ولی من شوهرداری بلد نیستم این بزرگترین نقطه ضعف زندگیمه .تو زندگی باهاش با کمیش ساختم با خانوادش زندگی میکنم واحدمون جداست ولی چه فایده وقتی جرات نداشته باشی با شوهرت راحت باشی .بماند اینکه سر کارش با خانوادش دعوا داره .با کارش راه اومدم .میگه نمیتونم خونه مو جدا کنم گفتم باشه .سهم ارثش رو هم تو کارش سرمایه گذاری کرد خیلی التماسش کردم این کارو نکن ولی قبول نکرد .می‌دونم بخاطر من و دخترم تلاش می‌کنه ولی دلم میسوزه وقتایی که میگه بخاطر شماها باید خفت و خواری بکشم .خودش که ای حرفا میزنه میگه من این حرفا رو نزدم .ولی تهش که چی .میگم خودم مقصرم که شوهر داری بلد نیستم. مادرم بچه طلاق بوده کی یاد اون داده که یاد من بده .وقتی اول زندگی خوب نباشی از چشم شوهرت میفتی میگه دلم رو شکوندی حالا هفت سال خودتو به آب و آتیش بزن که اشتباهاتت رو جبران کنی ولی اون قبول نمیکنه.همیشه با خودم کلنجار میرم که اگه برگردم به عقب دیگه تصمیم درستی رو میگیرم کسی فردا مدال گردن آدم نمیندازه که چرا تو زندگی با کم ساختی .آدم باید برای انتخاب تجربه داشته باشه چون عشق و علاقه همه واقعیتو میپوشونه
ژاله
|
-
|
۰۴:۰۹ - ۱۳۹۸/۰۶/۰۱
0
0
ده ساله ازدواج کردم یه پسر دارم که تنها امید زندگیمه ولی شوهرم واقعا تو این ده سال آزارم داده تا خواستم بگذرم جور دیگه ای خردم کرده قبل از اینکه بچه دار بشم میخواستم طلاق بگیرم ولی تو عده فهمیدم حاملم به خودم قول دادم که بخطاطر بچم تحمل کنم ولی تو این سه سال که بچه دار شدم بدترین کارایی که میتونسته در حقم کرده از اینکه مجبور باهاش نزدیکی کنم متنفرم اینقدر عصبی و پرخاشگرم کرده که خودمم دست بزن پیدا کردم سریع از کوره در میرم میخوام دست بچمو بگیرمو فرار کنم ولی بخاطر لجاجت خودم تو ازدواجم هیچکی حامیه من نیست یکی فقط بگه چجوری بعد از اینکه خودشو با من ارضا میکنه با خودم کنار بیام کم آوردم ازش دیگه حتی متنفرم نیست هیچ احساسی ندارم فقط میخوام تو زندگیم نباشه ولی پسرمو چکار کنم خیلی دوستش داره نمیخوام پسرم ضربه بخوره ولی خودمم دارم خفه میشم
سمیرا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۰۲ - ۱۳۹۸/۰۶/۰۱
0
0
سلام من قراره باکسی ازوداج کنم که اصلا دوسش ندارم ولی اون منو دوس داره پسر خوبیه ولی هرکاری کنم نمیتونم باهاش کنار بیام هرچی به خانواده ام میگم نمیخوامش به حرفهام گوش نمیدن چون اون پسر عمه ام هست میگن پسر خوبیه فامیلمون هست تو باید باهاش ازدواج کنی ولی من نمیخوام باهاش ازدواج کنم لطفا کمکم کنید خواهش میکنم
مدیر پایگاه
باسلام
با این شرایط ابتدا بهتراست با خانواده تان و خواستگارتان به صورت منطقی صحبت کنید تا راضی شوند که شما این ازدواج را انجام ندهید.

کوروش
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۱۰ - ۱۳۹۸/۰۶/۰۶
0
0
سلام .... دوستان عزیز ، به خداوندی خدا قسم ، ازدواج کار دله ... دل .. دل ... به زور نمیشه .... ازدواج تحمیلی جهنمه ... آخه چه کاریه ؟ به پروردگار 2 عالم قسم اگه ازدواجت تحمیلی باشه تمامی مشاوره های خانواده دنیا جمع شن .. محاله ممکنه زندگیت درست شه ... وسلام ... وقتتونو تلف نکنین ... وسلام ....
اوا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۱۸ - ۱۳۹۸/۰۷/۰۸
0
0
من حدود یک ماه ازدواج کردن ولی هیچ علاقه ای به همسرم ندارم.هر روزم شده گریه و ناله کلا افسردگی گرفتم.من الان 16 سالمه از دوران نامزدی دوسش نداشتم ولی بخاطر ابروی خانواده مجبورم شدم تحمل کنم.الانم دیگه خسته شدم وقتی که زندگی خوب و عالی ابجیامو میبینم که با شوهرهاشون چه رابطه خوبی دارند.میخوام خودم بکشم چون دیگه خسته شدم تو این سن کم.خواهشا میشه راهنمایی کنین چیکار کنم دسترسی هم به مشاوره ندارم! شما بگین چیکار کنم
صابر
|
United States
|
۱۹:۱۰ - ۱۳۹۸/۰۸/۱۳
0
0
سلام دوستان لطفا این نظرات رو بخونید تجربه بگیرید به خدا قسم ازداج تحمیلی خیلی زندگی رو سخت میکنه زندگی کوتاهه لطفا عاقلانه تصمیم بگیرید . تا خوشبخت بشین و زندگیتون مثل منو امثال من تباه نشه...یاعلی
San
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۰۱ - ۱۳۹۸/۰۹/۱۶
0
0
سلام خسته نباشید من دختر۱۸ساله ای هستم که پسرعموم اومده خاستگاریم خیلی ادم خوبیه و شرایط زندگیش هم خوبه همه هم راضین کل فامیل و خانوادم واینکه الان دیگه از نصیحت گذشته و دارن اجبارم میکنن که باهاش ازدواج کنم ولی من حتی یک درصد هم ازش خوشم نمیاد بلکه ازش متنفرم هستم...میترسم خانوادم ناراحت بشن ازم و یا رابطه فامیلیمون بهم بخوره
لطفا کمکم کنید چکار کنم؟
مدیر پایگاه
باسلام
ازدواج اجباری وبدون عشق و محبت قطعا عوارض جدی دارد.پس بهتراست ابتدا با پدرومادرتان خیلی دوستانه ومحترمانه صحبت کنید و سعی کنید نظرشان را جلب کنید
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۵۰ - ۱۳۹۸/۰۹/۱۸
0
0
سلام من سه ساله با یکی از فامیلای نزدیک عقد کردم .مااز کوچکی نشون هم بودیم ولی من از همون موقع کوچکی هیچ علاقه ای بهش نداشتم ودرواقع یکی دیگه رو دوس داشتم یعنی عاشقش شده بودم ولی اون نامرد خواستگاریم نیومدهمین که ک نامزد کرد من دیگه منم ب اجبار خانواده ب این پسره جواب دادم دیگه مجبور بودم بهش جواب بودم چون سنم داشت بالا میرفت و خواستگار دیکه ای نداشتم .این پسره ای ک باهاش عقد کردم منو دوس داره ولی من اصلا دوسش ندارم ولی بخاطر حانواده فقط ادای دوست داشتنو درمیار م ولی دلم پردردو غمه میترسم کمکم افسردگی بگیرم .رابطم با پسره فقط از روی ترحمه میگم ک گناه داره .مجبورم از دل خودم بگذرم هیچ حس و علاقه ای از طرف من نسبت ب اون وجود نداره
مدیر پایگاه
باسلام
بهتراست با یک مشاورخانواده صحبت کنید
مهناز
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۵۶ - ۱۳۹۸/۱۰/۲۳
0
0
سلام من دوماهه با پسر دایم ازدواج کردم اصلا ازش خوشم نمیاد به زور منو بهش دادن من باهاش ازدواج نمیکردم میخواستم خودکشی کنم ولی نشد.الان به زور عروسیم کردن اصلا یه زره هم دوسش ندارم روز به روز ازمتنفر میشم منو میزنه بامن دعوا میکنه اخلاق خوبی نداره خیلی هم زشته همش دیونه شدم دودفعه از خونه بیرون کرد عصبی هس دیونه بخدا خسته شدم نمیدونم چیکار کنم طلاقمم نمیده توروخدا کمکمم کنید
امید
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۵:۴۰ - ۱۳۹۸/۱۱/۰۷
0
0
سلام من حدود۱۶ساله ازدواج کردم هیچ علاقه ای به ادامه ندارم از ادامه متنفرم دوتا بچه دارم فقط به خاطر دوتا بچشم زندگی میکنم
رویا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۱۷ - ۱۳۹۸/۱۲/۲۴
0
0
من یه دختره 16ساله هستم الان یه ساله نامزدم5ماه باهم نامزد بودیم الان 4ماهه قهر یم ولی میخوان که باهم آشتی کنیم نامزدم مرده خوبیه ولی باهام 15 سال اختلافه سنی داریم و هیچ حسی بهش ندارم و اصلا نمیتونم دلمو باهاش صاف کنم خانوادمم به خاطره آبرو و حرفه مردم مجبورم میکنن که برگردم و باهاش آشتی کنیم چیکار کنم ؟
مدیر پایگاه
باسلام
شما و ایشان باید حتما با یک مشاور ازدواج و خانواده مشورت کنید.چراکه باید حرفهای شما را ابتدا به طورکامل بشنوند و بررسی های لازم را انجام دهند.بعد هم باید با نامزد شما صحبت کنند تا درنهایت به نتیجه برسید
بیچاره
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۰۳ - ۱۳۹۹/۰۱/۰۶
0
0
وااا
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۰۹ - ۱۳۹۹/۰۱/۱۲
0
0
بخدا تنها چیزی که میتونیم انجام بدیم اینه که واسه ظهور آقا دعا کنیم
شاید اون بیاد از شر این زندگی های اجباری خلاص کنه چقد تحمل به خاطر بچه خانواده همسایه پس خودمون چی اونا که این دردی که ما میکشیمو که نکشیدن خدا به دادمون برسه
علی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۱:۴۰ - ۱۳۹۹/۰۱/۲۰
0
0
زنی که کسی را دوست نداره بیجا میکنه پای سفره عقد بشینه وبله بگه.بهتره است همون اول به آقا بگه بدون اینکه خانواده بفهمن ما به درد هم نمی خوریم.بهتره اول از همه آقا را از این قضییه آگاه کنخ
ناشناس
|
United States
|
۲۱:۵۴ - ۱۳۹۹/۰۱/۲۰
0
0
زنی که کسی را دوست نداره به هیچ وجه حق نداره پای سفره عقد بنشینه. شما حق ندارید بعلت ندانستن مرد از این موضوع بله را بهش بگید بهتره بگید نخیر .چرا برای خود و اطرافیان مشکل ساز میشید وخود را به عاقبت به دادگاه و طلاق میکشانید .مطمئن باشید اگر به مرد بگید اجبار در کار هست و یا اورا نخواهید هیچ مشکلی پیش نمیاد چون مرد هم میره دنبال زندگیش و کسی که اورا بخواد خواهشا نه برای خودتون مشکل ساز بشید نه وقت دادگاه را بگیرید ونه خانواده ها را از هم بیزار کنید
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۲۱ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
0
0
با سلام و احترام به تمامی دوستان من 34 سالمه نزدیک 8 ساله ازدواج کردم و یک پسر 6 ساله دارم از همسرم که یک عصبی به تمام هست خستم بعضی اوقات می گم چی می شه که آدم انتخاب های خوبو را رها می کنه و بدترین انتخاب را تو بدترین شرایط می گیره ولی دیگه دیره اگر شهامت داشتم می رفتم و تمام این 8 سال لعنتی پر از تنهاییو درد و فحش و تحقیر را می انداختم دور کل زندگیم درد بوده در تمام دوران بارداری فحش می خوردم و می رفتم سر کار خودم هزینه بارداری و زایمانم را دادم خودم بدون کمکش بزرگش کردم مریض شد پسرم با طلاهای کادو پسرم بردمش دکتر الانم می رم سر کار تا قرضهای خرید خونه را بدم تا حرف می زنم می گه مگه چی می کنی خستم از خودم و این زندگی من پیش مادرش زندگی می کنم دو تاییشون زندگیم را نابود کردن کاش رهایی برای هر دل شکسته ای بود
Irhrieo
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۱:۰۸ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۵
0
0
سلام من ۱۶ سالمه و با کسی عقدم که اجباری بوده،میخواستم فقط بدونم طلاق از کسی که دوسش نداری همش پر استرس و اضطرابه همش افت تحصیلیه افت روحیه، هرچقدم خوب باشه گناهه؟؟؟
سیاههه
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۲۰ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۹
0
0
سلام لطفا زود جواب بدین به من من اول دوست پسر داشتم بعد با دوستش دوست شودم که هیلی عاشقشم ولی اون نمیخواد بیاد خاستگاری العان خاستگاری دارم که از هر لحاظ خوبه کار خوب داره دانشگاهش رو تموم کرده هیکل خوب ماشین هم که داره ولی به دل من نمیشینه ولی من قبول کردم بیاد خاستگاری من چه کار کنم آیا جواب بله بدم یا نه من فقط 16 سالمه . جای اشتباه هم ندارم چون مامان بابام هم طلاق گرفتن و منو تنها گذاشتن من پیش مادر بزرگ پدریم هستم و نمیدونم چه کار کنم تورو خدا کمک کنید من از اول مشورت کردم حتا بخواطر خرید یه جوراب و نمیتونم این تصمیم رو به تنهایی بگیرم
ناشناس
|
United States
|
۰۳:۴۱ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۱
0
0
سلام.من دختری هستم که عاشق پسری شدم مدت یکسال میشه اون هم عاشقمه آمایک مشکل خیلی بزرگ وجودداره پسریره که دوست دارم عروسی کره البته عروسیش اجباری بوده وقتی ماآشناشدیم ۳ماه ازعروسیش گذشته بود ازامون وقته میخایه زنش راطلاق بته امازنیش میگه اگرطلاقم بتی خودمومیکوشم حال هم جدازنده گی میکنن کوشش میکنه به خانمش بفهمانه که دوسش نداره طلاق بگیره ولی خانمش میگه اگرطلاقمه دادی خودمومیکوشم هیچ نمیفامیم چیکارکنیم لطف یک راه حل نشانموبدین.منم زیادوقت ندارم فامیلم میده به کسی دگه من خاهدموردم خاهشن یک راه حل بریما بگین
مدیر پایگاه
باسلام
شما نباید به مردی که متاهل است دل می بستید.
به نظرمی رسد بهتراینستکه شما به دنبال زندگی خودتان بروید و اجازه دهید آن زندگی سروسامان خودش را بگیرد.شما هم انشالله مرد مورد علاقه تان را پیدا خواهید کرد
سلام
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۳۸ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۹
0
0
۲۰ ساله ازدواج کردم از اول هیچ علاقه ای که نبود یه نفرت شدید به پسر خالم داشتم به اجبار خانواده و اطرافیان قبول کردم ولی تا حالا حتی یک لحظه هم احساس خوشبختی در کنارش نداشتم مرد بدی نیست ولی از کنار بودنش احساس خوبی ندارم باهم جایی نمیدیم فقط مراسم فامیلی به هیچ کس نشون نمیدم بهش افتخار نمیکنم تو رو خدا پدر و مادر ها این همه تحمیل نکنید با دو تا بچه آرزوی مرگ از روز اول براش داشتم دیگه الان ۳۸ سالم حسرت به دل شدم
ندا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۱۷ - ۱۳۹۹/۰۲/۲۴
0
0
سلام من 15سالمه یکی از پسرای فامیلمون اومد خواستگاریم بابام هم پسره رومیشناخت منم میشناسمش.وقتی اومدن خواستگاری من خبر نداشتم حتی بدون اینکه بهم بگن ب خانواده پسره از طرف من جواب مثبت دادن.اخه چرا ینی من حتی حق ندارم همسرمو خودم انتخاب کنم 4ماه بعد خواستگاری فهمیدم بهشون گفتم نمیخام جوابم منفیه گفتن نمیشه ما دیگه جواب دادیم منم کللللللی گریه کردم‌مامانم حتی میدید شبا بالشم از اشکام خیسه ولی دلش برام نسوخت.خلاصه بدون اینکه بابام بفهمه با پسره چت کردم دیدم آدم خوبیه و واقن هم همینتوره گفتم به احترام مامان بابام قبول میکنم حداقل دوماه با پسره چت کردم اونم به من علاقه زیادی پیدا کرده بود اولاش بهم گف ک اگه مخالفم بگم‌منم گفتم ن راضیم.خیلی پشیمونم.در همون حین با یه پسری آشنا شدم خیلی باهام حرف زد ک این ازدواجم اشتباهه بهش علاقمند شدم خیلی دوسش دارم عاشقشم.حتا حاضر شدم دوباره مخالفتمو اعلام کنم ولی هیچکی بهم توجه نکرد گفتن دست تو نیس.پس دست کیه مگه زندگی من نیس.الان عقد کردم ولی هنوزم به فکر اون پسریم ک عاشقشم با این پسری ک باهاش عقد کردم ازش متنفرم از خودش اخلاقش خیلی ازش بدم میاد لطفا کمکم کنید چیکار کنم از طرفی نمیخام بابام از دستم ناراحت شه از طرفی هم نمیخام اون پسره رو از دست بدم توروخدا بهم بگید چیکار کنم نظرتون فرار کنم خوبه؟چون پسره راجبه من با مامانش حرف زده میتونم برم خونشون ولی اینکار درست نیس نمیدونم چیکار کنم بنظرتون اگ فقد دعا کنمو همه چیو ب خدا بسپرم درست میشه؟
مدیر پایگاه
باسلام
بهترین کار اینستکه شما با یک مشاور خانواده مشورت کنید.هیچ کارغیرمنطقی انجام ندهید
اشنا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۳:۰۰ - ۱۳۹۹/۰۲/۳۰
0
0
سلام شب بخیر زنی ۳۹ ساله هستم ۱۱ ساله ازدواج کردم. پستی بلندی زیاد داشتیم ولی هم من هم همسرم با علاقه ازدواج وگکردیم از ابتدا مشکل نعوظ داشت و حالا سه ماهه کلا ... و حرفش اینه چاق شدی و من بهت هیچ حسی ندارم نه به تو به هیچ زنی واقعا نمیدونم باید چیکار کنم
مدیر پایگاه
باسلام
درگام اول لاغرشوید ببینید مشکل حل می شود؟
اشنا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۳:۰۵ - ۱۳۹۹/۰۲/۳۰
0
0
سلام شب بخیر زنی ۳۹ ساله هستم ۱۱ ساله ازدواج کردم. پستی بلندی زیاد داشتیم ولی هم من هم همسرم با علاقه ازدواج وگکردیم از ابتدا مشکل نعوظ داشت و حالا سه ماهه کلا ... و حرفش اینه چاق شدی و من بهت هیچ حسی ندارم نه به تو به هیچ زنی واقعا نمیدونم باید چیکار کنم
مرد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۳۱ - ۱۳۹۹/۰۳/۲۲
0
0
سلام.
۱سالی هست عقد کردیم.ازدواجمون هم زوری نبوده وبه خواست خودم رفتیم خواستگاری.
ازشب اول خاستگاری چهره خانمم کامل به دلم ننشست(خیلی خوشم نیومد)همچنین ازخونه زندگیشون.
همون شب بعدازخواستگاری به پدرم گفتم وایشون گفتن باآرایش واین حرفا حل میشه.منم چون چندمورد دیگه ایشون مورد تاییدم بود به امیداینکه اون موضوع چهره حل بشه بعداز۲الی۳هفته عقدکردیم.منتها الان بعداز۱سال هنوزنتونستم بهش علاقه مند بشم.کلی مشاور وروانپزشک رفتم.قرص خوردم امابازم نتونستم بادلم کناربیام.
طلاق ضربه بسیار سنگینی به خودمون وخانواده هامون میزنه و ادامه این زندگی وعروسی همه ۱جور دیگه ضربه میزنه.
لطفاراهنمایی کنید.ممنون
مرد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۳۲ - ۱۳۹۹/۰۳/۲۲
0
0
سلام.
۱سالی هست عقد کردیم.ازدواجمون هم زوری نبوده وبه خواست خودم رفتیم خواستگاری.
ازشب اول خاستگاری چهره خانمم کامل به دلم ننشست(خیلی خوشم نیومد)همچنین ازخونه زندگیشون.
همون شب بعدازخواستگاری به پدرم گفتم وایشون گفتن باآرایش واین حرفا حل میشه.منم چون چندمورد دیگه ایشون مورد تاییدم بود به امیداینکه اون موضوع چهره حل بشه بعداز۲الی۳هفته عقدکردیم.منتها الان بعداز۱سال هنوزنتونستم بهش علاقه مند بشم.کلی مشاور وروانپزشک رفتم.قرص خوردم امابازم نتونستم بادلم کناربیام.
طلاق ضربه بسیار سنگینی به خودمون وخانواده هامون میزنه و ادامه این زندگی وعروسی همه ۱جور دیگه ضربه میزنه.
لطفاراهنمایی کنید.ممنون
آرش
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۲۴ - ۱۳۹۹/۰۴/۰۷
0
0
با سلام و احترام
من یه پسر 28 ساله هستم که توی سن 22 سالگی ازدواج کردم.به خاطر اصرار مادر خانمم ما خیلی خیلی زود عقد کردیم و بعد از عقد متوجه مشکلات زیادی شدم از قبیل کثیف بودن بیش از حد مادرخانمم از نظر نظافت.دروغ های بیش از حدی که به پدر خانمم میگفت و یا دو رو بودنشون که اینها همه مشکلات خانوادشون بود.
از نظر خود همسرم چون ما خیلی سنتی پیش رفتیم هیچ علاقه ای به هم نداشتیم و توی این 7 سال که با هم عقد کردیم فوق العاده سرد و بی میل برخورد میکنه.نه اینکه بگم با من سرده کلا یه خانم سرد و خنثی هست ولی من کاملا نقطه مقابلش هستم واز اول عقد تا به الان این مشکل و داشتم.توی این 7 سال بارها و بارها دعواهای شدید داشتیم مشاورای مختلف رفتیم کتک کاریای زیاد کردیم
الان به نقطه ای رسیدم که کوچکترین علاقه ای به ادامه این زندگی ندارم و به خانمم اصلا علاقه ندارم.جدا از خود خانمم از خانوادشم اصلا خوشم نمیاد.بارها و بارها تو این مدت گفتم نمیخوام زندگی کنم که پدر خانمم با اصرار میخواد باز ادامه پیدا کنه و هر کسی که میبینه میگه بازم یه فرصت دیگه بده بهش و خودمو نمیتونم راضی حتی یک ثانیه نمیتونم باهاش زندگی کنم.گیر کردم بین نظر خودم و حرف بقیه
محمد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۲۶ - ۱۳۹۹/۰۴/۲۲
0
0
سلام من ده ساله به اصرار پدر مادر ازدواج کردم..الان بعد این ده سال هنوز یه دوست دارم ارته دل ب زنم نگفتم...بچه ۹ ساله هم داریم...اصلا به دلم نمیشینه..چند بار رفتم سمت اعتیاد دوباره ترک کردم...خیلی خسته ام.‌زنم بعظا گستاخ و حاضر جواب هست....دست خودم نیست مهرش به دلم نمیشینه
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۳:۳۹ - ۱۳۹۹/۰۵/۱۵
0
0
خدایا چکار کنم تو بگو سهمم از زندگی چی بود
وادیم
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۲:۴۹ - ۱۳۹۹/۰۵/۲۶
0
0
سلام به خانم را دوست داشتم می خاستم باهاش ازدواج کنم،ولی یه نفر از بستگان مانع شد،و بعد از مدتی با خانمم نامزد شدم د بعد از مدتی می خاستم منصرف شوم باز هم همان شخص مانع شد،الآل خیلی سخته دو تا فرزند دارم،با این امید می خابم شبا که دیگه فردا رو نبینم خیلی سختههه،ولی به اون کسا که می خاهید ازدواج کنید عجله نکید،به هیج وجه به کسی گوش ندین،کسی مارا بیشتر از خودمون زیاد دوست ندارد،خودتون انتخاب کنید و عجله نکنید یه روز،حد اقل یه ساعت با عشق زندگی کنین،از دعوا خسته شدم،اونم جلو بچه ها،مرگ بهتر است از زندگی من،درون خودتون گوش کنین.
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۰۷ - ۱۳۹۹/۰۶/۱۱
0
0
سلام من یک متعلقه هستم که قبلا با پسر عموم که هیچ علاقه ای بهش نداشتم ازدواج کردم و بلافاصله بعد از ازدواج پشیمان وافسردگی شدید گرفتم البته یکیو تو ذهنم دوست داشتم قبلا ولی نه بهش گفتم ونه اون چیزی به من گفته بود ولی قلبا دوستش داشتم که بعد ازدواج علاقه ام به اون بیشتر شد گفتم طلاق میگیرم وبا اون ازدواج میکنم الان ۷ سال از طلاقم میگذره ویک خواستگار دارم که الان شش ماه بهمیم ونمیدونم دوستش دارم یانه میترسم دوباره ازدواج نکنم افسردگی بگیرم کمکم کنین
الی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۳۱ - ۱۳۹۹/۰۶/۱۶
0
0
سلام
من ۲۱ سالمه
یه خاستگار اومده برام ک تو نگاه اول همه چیش اوکیه ولی من ازش بدم اومد
هیچیش به دلم ننشست
مامانم خیلی اصرار داره ک یمدت عقد کنیم تا بیشتر همو بشناسیم و تو این مدت علاقه هم بوجود میاد
من خودمو میشناسم مطمئنم اگه قرار باشه از کسی خوشم بیاد تو همون دیدار اول میفهمم
تو این چن روزه کارم شده گریه چشمام پف کرده و درد میکنه
مامانم فقط میگه احساسی تصمیم نگیر با عقل و منطق تصمیم بگیر علاقه بعد از زناشویی ب وجود میاد و اینا همه فامیلامونم همین حرفو میزنن
مشاوره و صحبت و اینا فایده نداره فقط برام کنید
دعا کنید بدبخت نشم
رامین
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۵۲ - ۱۳۹۹/۰۶/۱۸
0
0
سلام من ازدواج کردم خوانوادم مجبورم کردن 5 ساله دارم زندگی می کنم اولاش سخت بود ولی ادت کردم وخوش بود ازین اخر زنم رفت خانه پدرش سر زد و درگیری کمی داشتیم بر گشت خوب بودیم فرداش من دوچارا استرس شدم وپشیمانی گرفتم و اوراه از خانه بیرون کردم گفتم شاید خوب بشم ولی بدتر شدم افسورده شدم بیقرارم گریه میکنم وهیچ چیزی حالم را خوب نمی کنه نمی تونم کار کنم میگم شاید حالم خوب بهشه تا برم دمبالش ولی تا میگم برم استرسم شدید میشه همه می گن دیوانه شدی دسته خودم نیست خاطرات گزشته ازیتم میکنه کمکم کنین شب وروز راچبه این مضوع فکر میکنم احساس گنا به هم دست میده
ناشناس
|
United Kingdom
|
۱۸:۰۸ - ۱۳۹۹/۰۶/۱۹
0
0
سلام و 7سته نباشید.من از 25 سالکی خاستگار داشتم .الان 28 سالم شده و مادرم میگه خسته شدم از بس خواستگار اومد تو رد کردی.درحال حاضر خاستگاری دارم که شرایطش متوسط هست ولی از نظر ظاهری خیلی خوشم نیومده شاید 30 درصد خوب باشه. مامانم میگه سنت بالا رفته .من خواستگارای بهتر از این داشتم.قیافه ی خودم خوبه و از نظر تحصیلات با اون آقا هم سطح هستم.ولی احساس میکنم خیلب ازش خوشم نیومده و خیلی به دلم ننشسته جمعه هم قراره بیاد انگشتر بیاره با اینکه من هنوز زیاد نشناختمش مادرم اصرار داره که همین خوبه برای خواهرم همین کار رو کرد و الان خواهرم احساس خوشبختی نداره. و ارزوی مرگ میکنه
نازنین
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۳۶ - ۱۳۹۹/۰۷/۰۹
0
0
سلام من دختری ۱۵ ساله هستم از ۱۴ سالگی منو به اجبار همه دادن به پسر عموم و من به کسی دیگری علاقه دارم و هنوزم باهاش هستم نمیتونم اونو به همسریت قبول کنم واقعا نمیدونم چیکار کنم چند ماه دیگه عروسیمه اما من میخوام یا ازش جدا شم یا اینکه خودکشی کنم به نظرتون چیکار کنم من همه ی دوستام و بچه گیام حتی حق تحصیل خودم رو از دست دادم...اخه به خاطر چی افسردگی هاد گرفتم دیوانه شدم دیگه نمیفهمم ادامه زندگی رو باید چجوری تحمل کنم یا حق..
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۰۸ - ۱۳۹۹/۰۸/۱۵
0
0
سلام وقتتون بخیر من ۶ ساله کاملا اجباری ازدواج کردم ولی خودم رو هر جور شده وفق دادم و سعی کردم دوسش داشته باشم بخاطر دخترم...ولی اون منو دوست نداره درکم نمیکنه خیلی دست بزن داره ب خانواده م توهین میکنه خونه پدرمم پاشو نمیزاره با اینکه پسرعمومه همه ی روزام با استرس میگذره ک منو جلو دخترم نزنه ک دخترم ناراحت نشه خیلی از زندگی خسته شدم من خیلی دتتر شادی بودم اما الان افسردگی گرفتم بارها خواستم خودکشی کنم ولی بخاطر دخترم و خواهر دوقلوم دست کشیدم از اینکار امکان مشاور رفتنم ندارم چون بودجه ای برای اینکار ندارم توروخدا کمکم کنید خسته شدم از این زندگی ...خانواده مم حمایتم نمیکنن برای طلاق چون توی منطقه ی کوچیکی زندگی میکنیم و اونا اینکارو ب شدن بد میدونن ...سکستم توی این زندگی خورد شدم ینی کسی نیست کمکم کنه خیلی دلم شکستهد
علی محمدپور
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۱۰ - ۱۳۹۹/۰۸/۱۶
0
0
سلام
من ۱۸سال با زنم زندگی میکنم چند سال اول خیلی خوب بود بعداو خیلی سرد شد
همش من کوتاه اومدم و خیلی دوسش داشتم تا اینکه از ۲سال پیش خیلی رابطه ما سردتر شد اون ۲ماه رفت خونه باباش وبعد برگشت یه پسر دارم ۱۶سالشه ،تو مدتی که نبود من خسته شدم وباکسی دیگه رابطه برقرار کردم ،زنم اصرار به طلاق داشت ولی من مطمئن نبودم الان باهاش زندگی میکنم و خیلی سرد هستیم
موندم چیکار کنم ،خیلی باهم دعوا داریم سر هرچیزی بهونه میگیره و سروصدا راه میندازه ،۱سال ونیم هست با کسی دیگه دررابطه هستم وازاین زندگیم اصلا راضی نیستم چونکه خیلی به من بی محلی شد ،خودشم اذعان داره که نمیتونیم ادامه بدیم موندم چیکار کنم
Mohsin
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۲۶ - ۱۳۹۹/۰۹/۰۴
0
0
سلام
من ۲۰ سالمه ۷ ماه میشه که به خاطر اسرار خانواده با کسی که دوسش نداشتم خانواده ام رفتن ازش خواستگاری کردن ولی هنوز عقد نکردن ولی من دوسش ندارم اون خیلی منو دوست داره بهم پیام میده دوست ندارم جواب شو بدم خلاصه علاقه خاصی بهش ندارم شب روز نگرانم غم میخورم!لطفا راهنمایی ام کنید من باید چیکار کنم
Fatima
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۳:۳۱ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۴
0
0
سلام.من۲۳ساله ازدواج کردم دوتا دختر دارم از روز اول ازدواج شوهرمو دوست نداشتم و هیچوقتم دوست داشتنه به وجود نیومد.الان دخترام بزرگ شدم میخوام خودمو از این زندگی که همش حس تجاوز بهم دست میده نجات بدم لطفا راهنمایی کنید.من اصلا شوهرمو دوست ندارم.مرد خوبیه ولی من دوستش ندارم
Fatima
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۳:۳۵ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۴
0
0
سلام.من۲۳ساله ازدواج کردم دوتا دختر دارم از روز اول ازدواج شوهرمو دوست نداشتم و هیچوقتم دوست داشتنه به وجود نیومد.الان دخترام بزرگ شدم میخوام خودمو از این زندگی که همش حس تجاوز بهم دست میده نجات بدم لطفا راهنمایی کنید.من اصلا شوهرمو دوست ندارم.مرد خوبیه ولی من دوستش ندارم
ناشناس
|
United States
|
۲۱:۱۹ - ۱۳۹۹/۱۰/۱۵
0
0
من تجربه زندگی اجباری رو دارم توصیه میکنم این کارو نکنید
چون بعد ازدواج هیچ چیز درست نمیشه
ناشناس
|
United Arab Emirates
|
۲۲:۱۷ - ۱۳۹۹/۱۰/۲۷
0
0
سلام خسته نباشید من ۱۰سال پیش با یه دختری ازدواج کردم از همان اول هیچ علاقهای به من نداشت به اسرار خانوادش با من ازدواج کرده ۲سال اولش عقد بودیم اصلان هیچ علاقه ای به من نشون نمیداد منم همون موقع چند جلسه رفتم مشاوره بهم گفتند باید طلاق بگیری ولی زنم قبول نکرد گفت ازدواج کردیم بهتر میشه منم قبول کردم ولیبهتر که نشد هیچی بدترم شده دوتا فرزندم دارم هرکاری میکنم هیچ علاقه ای بهم نداره از خودم وخانوادم خیلی خیلی متنفره هرکاری هم میکنم که بهم علاقه پیدا کنه نمیشه با این دوتا بچه چکار کنم خواهش میکنم راهنمایم کنید واقعا بریدم خسته شدم اعصبی شدم اعصابم ضعیف شده خواهش میکنم راهنمایی کنید طلاق بگیرم یا نه
پژواک
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۱۰ - ۱۳۹۹/۱۲/۰۲
0
0
سلام من ۸ سال ازدواج کردم دوتا فرزن دارم ولی این از اخلاق و رفتار زنم متنفرم و ازش ب شدت کینه هم دارم چون ب زور با من ازدواج کرد چکار کنم
ناشناس
|
United States
|
۱۸:۴۹ - ۱۳۹۹/۱۲/۲۷
0
0
من 12 سال چیش ازدواج کردم دوتا دختر دارم سه ساله و 2 ساله من تو سن 29 سالگی ازدواج کردم خوش قیافه و جذابم بخاطذ همین دختر در ورم زیاد بود ولی چون عقاید مذهبی داشتم دنبال دختر بازی اینجور چیزها نرفتم و زمانی که با همسرم اشنا شدم کمبود داشتم و خونوادش منو وابسته اش کرده بودندد و گولم زدند منم الان نه دوست دارم بچه هام بی مادر بشن اهل حیانت هم نیستم ولی دلم داره میترکه دلم برا زنم میسوزه خیلی دوسم داره ولی من دارم تحمل میکنم تا عمرم تموم بشه راهی ندارم
محمد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۱۷ - ۱۴۰۰/۰۱/۰۴
0
0
سلام مبشه جواب منا فقط زود بدین ممنونم من با یه دختری نامزد هستم به اجبار عقد کردیم ولی من علاقه ی آنچنانی بهش ندارم یعنی واقعا دوسش ندارم بخدا اون منو دوس داره ولی چیکار کنم دس خودم نیس الان هم میخایم جدا شیم بنظرتون چیکار کنم
مدیر پایگاه
باسلام
اگر واقعا اینطور است حتما ابتدا با یک مشاور خانواده مشورت کنید.اما درنهایت رابطه یک طرفه نمی تواند پایدار باشد
علی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۰۹ - ۱۴۰۰/۰۱/۰۶
0
0
سلام لطف میکنید منا یه راهنمایی اساسی کنید من پسری هستم که ۶ماهه عقد کردمه ولی حسی به نامزدم ندارم و احساس میکنم ازش خوشم نمیاد هر جوری حساب میکنم نمیتونه بره تو قلبم خدا ببخشه منا ولی واقعا حس و علاقه ای ندارم که باهاش زندگی کنم از یه طرفم دلم میسوزه ک طلاق بدم میگم خدا رو خوش نمیاد واینا یه راهنمایی منو کنید ممنون میشم
مدیر پایگاه
باسلام
شما ابتدا حتما باید با یک مشاور خانواده مشورت کنید.

ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۷:۵۹ - ۱۴۰۰/۰۱/۲۰
0
0
سلام م پنج ساله باشوهرم ازدواج کردم هیچ علاقه ای بهیش ندارم اون ادم حساس لجبازی هس نمیتونم اونجوری که اون دوس داره باهاش رفتارکنم وباهام لج میکنه بیشتروقتها خودم تنهام چون حوصله کسی راندارم خانواده شوهرم سرهمین موضوع که من پیششون نمینشستم بهیم میگفتن روانی یا اگه اونا بهیم حرفی زدن باهاشون بهیم حرف میزنه حالا هم تورابطه جنسی باهم مشکل داریم اون ادم خیلی خوبیه ولی من دارم زجرمیکشم حسرت میخورم
مطهره
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۵۶ - ۱۴۰۰/۰۱/۲۰
0
0
سلام من یه بار ازدواج کردم ۱۶ سالم بود اونم ب اجبارنتونستم باهاش بسازم جدا شدم طلاق گرفتم الان ی خواستگار دارم بازم مجبورم میکنن ک ازدواج کنم من هیچ حس و علاقه ای بهش ندارم دوسش ندارم ازش بدم میاد ولی حرفامو نمیفهمن نمیدونم چیکارکنم چند ماه خون گریه میکنم تروخدا کمکم کنید آخرین راه واسم خودکشی مونده
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۷:۵۶ - ۱۴۰۰/۰۱/۲۳
0
0
سلام من دختر۱۶ساله ام. که 3ساله بخاطر مشکلات خانواده ام ازدواج کردم.و الان نامزدیم هیچ علاقه بهش ندارم روز ب روز بدتر ازش متنفرمیشم همیشه باهم اختلاف داریم و دعوا میکنیم حتی خودشو خانوادشم میدونن دوستش ندارم خانواده خودمم بخاطر آبرو وحرفای اطرافیان نمیزارن طلاق بگیرم چند باری خودکشی کردم ولی جواب نداد،قراره چند ماه دیگه برام عروسی بگیرن ولی من هنوزم مخالفم نمیدونم آینده ام باهاش چطورمیشه؟چیکار باید بکنم حتی به مشاور هم رفتم گفتن باید طلاق بگیری ولی چه کنم خانواده ام نمیزارن؟چه تصمیمی بگیرم؟لطفاً راهنماییم کنید.
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۵:۵۳ - ۱۴۰۰/۰۲/۲۶
0
0
سلام من یک زن چهل ساله ام سه فرزند دارم دو پسر و یک دختر چهارده سالگی ازدواج کردم همسرم سی سالگی از همان اول از همسر م خوشم نمیاد زود بچه دار شدم و به خاطر بچه هام تحملش کردم دیگه تحمل تمام شده می خواهم جدا بشم بچه هام نمی زارن توی غم غصه فرو رفتم نمیدونم چی کار کنم
مدیر پایگاه باسلام
بهتراست با مشاور خانواده مشورت کنید
ماه
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۲:۵۷ - ۱۴۰۰/۰۳/۱۲
0
0
سه سال پیش عقدکردم اونم بخاطر مادرم ک دلش میخواست ولی دلم باهاش نی خیانت کرده دروغ گفته از پشیمونیش ک منوگرفته گفته حتی دادگاه رفتیم الان میگه میخوامت ولی من نه و خانواده نمیزارن جداشم چیکارکنم اینجوری زندگی کنم با مرده ایی ک فقط متحرکه فرقی ندارم
Asma
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۴۴ - ۱۴۰۰/۰۳/۱۳
0
0
من ۱۵ سالم هست با پسری نامزدی کردم هنوز عقد نکردیم ولی بعد یک هفته عقد میکنیم ولی من حسی بهش ندارم از یه جا میخوام جدا شم از یه جا هم نمیتونم میخوام بمونه و به خاطر حرف های اطرافیان اصلا نمیتونم جدا شم و این نامزدی اجباری بود من سن کمی داشتم مامان و بابام به جای من جواب مثبت دادن و عاشق یکی دیگه شدم بعد ها از اولش هم نامزدم رو دوست نداشتم و رفته رفته نفرت پیدا میکردم و دوست داشتم ادامه تحصیل بدم ولی نمیشد من الان تو دو راهی قرار گرفتم نمیدونم چیکار کنم به مشاوره هم رفتم گفتن جدا شم از نامزدم ولی نمیتونم چیکار کنم به خاطر حرف های اطرافیان
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۲۳ - ۱۴۰۰/۰۳/۱۵
0
0
سلام من ۳۶ سالمه ۱۱ سال ازواج کردم با ۲ بچه روانشناس هم رفتیم به خانمم گفته طالق بگیر به من گفته زندگی کن راستش مشکل از منه از روز اول نمیخواستم تا به امروز و دو روز خوب زنگی میکنم بعد خراب میشه و هیچ کس هم تو زندگیم نیست
امیر
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۲۷ - ۱۴۰۰/۰۵/۰۸
0
0
نظر من اینه تا ۶ماه هیچ عقدی بسته نشود. طرف هر رفتاری داشته باشد همان را در زندگی تکرار میکند. اصلاح و تغییر رفتار خیلی کم رخ میدهد. آخرش من بعد از ۱۰سال زندگی به ته خط رسیده ام.جدایی بهترین راه حل است
رها
|
United Arab Emirates
|
۱۸:۲۲ - ۱۴۰۰/۰۶/۰۲
0
0
کاش تو زندگی تک تک تون ک نوشته بودین معجزه های فوق العاده رخ بده ک باعث آرامش وشادی و عشق دو طرفه فوق العاده زیبا بشه ،تو زندگی منم

منم مثل اکثر شماهام زندگی ب اجبار دارم ولی فوق العاده امید ب زندگی زیبا دارم و خداروشکر خدای مهربون و زیبارو داریم ک هممونو فوق العاده دوس داره ،ازش بهترینارو بخواین هم برا خودتون و هم برا همسرتون ردتون نمیکنه ،خدا بهترین وعالی ترین تغییر دهنده هست،انشاا... ههممون چ موندیم تو زندگی چ رفتیم عالی ترینا برا هممون رقم بخوره ک دلامون همیشه شاد شاد باشه وپر از عشق و محبت
یاس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۰۴ - ۱۴۰۰/۰۶/۲۳
0
0
می دونم کسی نمی خونه اصلا نمی دونم تاریخ این پست کی بوده اما دلم خواست بنویسم من 14 سال پیش ازدواج کردم و 3 تابچه دارم شوهرم دوستم نداره من خیلی سعی کردم دلشو بدست بیارم اما نشد من گلوله انرژی بودم و اون یک آدم سرد من جوانتر بودم انتخابم عاشقانه نبود عاقلانه بود کسی راعاشقانه دوست داشتم اما می دانستم شرایط ازدواج راندارد ادامه آن راه سرانجامی نداشت. سالها با خودم در این زندگی درگیر بودم خودم رالایق عشق می دانستم به من می گفتند مهره مار دارم هرکسی حتی حالا در سن 40 سالگی مراببیند عاشق من می شود اما مردی همسرم است که هیچ خصلت های مرانمی بیند قصد طلاق یاخیانت ندارم بچه دارم. به زندگی ادامه می دهم بی عشق بی دوست داشتن با وانمود کردن به دوست داشتن. بااشک های تنهایی. باسرخوردگی. بالعنت کردن خودم به انتخاب اشتباه. اما کاری نمی توانم بکنم خودم روانشناس هستم خیلی ماهر خیلی ها با نظرات من مشکلاتشان حل شده اما این رامی دانم مردی که زنش رادوست نداشته باشد باهیچ سیاستی عاشقش نمی شود. کسی که خواب است بیدار می شود کسی که خود رابه خواب زده نه.
من واقعا سوختم اما تنها امیدم به جهان پس از مرگ است روزی بالاخره از این ازدواج اشتباه نجات پیدامی کنم. روزی شاید دیگر اجازه ندادم هیچ مردی اطرافم باشد اما امروز تنها یک مادرم. و همسری که سعی در حفظ زندگی بچه هایش دارد. اگر دنبال حل مشکل خودم بروم بچه هایم نابود می شوند. جامعه ما هنوز پذیرش ندارد واقعا زن مطلقه بامشکلات زیادی مواجه است خدا جامعه سنتی رالعنت کند که هرچه می کشیم از جامعه سنتی است. من درآمد از خودم دارم اما جامعه برای بچه هایم خوب نیست پس ادامه می دهم. شاید روزی...
محمدرضا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۲۹ - ۱۴۰۰/۱۱/۰۴
0
0
سلام
خسته نباشید
تو رابه خدا جوابمو بدید 15 سال پیش به صورت سنتی خواستگاری خانومم رفتم و بعد ازخواستگاری و بعد از دو هفته عقد کردیم البته من میگفتم که حالا باید همدیگه رو خوب بشناسیم ولی خانومم میگفت نه سریع عقد کنیم و پدر مادرم هم همینو میگفتن راستش پدر و مادرم خانواده خانومم رو دیده بودن هول کردند و میخواستند سریع این اتفاق بیفته خلاصه عقد کردیم و یک هفته بعد از عقد متوجه شدم اندام خانومم واقعا مشکل داره و اصلا فرم طبیعی نداره انگار دنیا رو سرم خراب شد و همون لحظه خود خانومم هم قبول داشت که مشکل داره ، به خدا قسم اگه میدونستم که اینجوریه عمراً عقدش نمیکردم خواستم جداشم همش گریه میکرد و میگفت درست میشه و من احمق هم دلم سوخت و بهش فرصت دادم و هیچ چیزی هم درست نشد خلاصه راضی به عروسی نمیشدم ولی خانواده ام میگفتن نگران نباش مشکلتون هل میشه خلاصه خیلی راحت بگم بزرگ من به جای اینکه منو درست راهنمایی کنه و راهی رو هم که خودم داشتم درست میرفتم رو هم خراب کردند ،،،، چند بار اقدام به طلاق یک طرفه کردم ولی همش پدر و مادرم گریه میکردند و من هم گول اونهارو خوردم و با دلسوزی و ترحم زندگی رو ادامه دادم تا اینکه بچه دار شدیم خلاصه بعد از 11 سال زندگی مشترک از هم جدا شدیم ولی خانومم دست بردار نبود تا اینکه اومد و با یه حقه پیشنهادی داد و گفت بیا منو بگیر و بعد از اینکه منو گرفتی و قبول هم دارم که من مشکل دارم ولی برات زن میگیرم یعنی اینکه هم منو داشته باشی و هم همسری دیگه ،،،،،من ساده نمیدونستم که داره دروغ میگه ولی همینکه دیدم منو درک کرده خیلی خوشحال شدم و تو ذهنم این بود که بریم دنبال عمل جراحی و زن دوم نگیرم خلاصه نزدیک به 70 میلیون تومان هزینه عمل شد ولی جواب نگرفتیم و خود دکتر گفت از این بهتر نمیتونم انجام بدم و حتی کل مبلغ رو برگردوند و بعد از این ماجرا به خانومم گفتم خب حالا قولی که دادی رو انجام بده و نمیگفت نه ،،، میگفت باشه ولی همش زمان میخرید تا منو خسته کنه خلاصه کلی فیلم سر ما درآورد و تازه هم متوجه شدم که که به چند نفر گفته که من از خواهرش خوشم میاد در صورتی که اصلا همچین چیزی نیست الان نزدیک سه ماهه خونه نرفتم وتنهای زندگی میکنم و به خدا کلی آرامسش دارم و اصلا یه ذره هم دلم براش تنگ نمیشه ،،،، اها یه چیز دیگه میگه اگه از من جدا بشی تورو میکشم یا اسید تو صورتت میریزم ،،،،، تو را به خدا راهنماییم کنید .
حسین
|
Australia
|
۰۸:۳۸ - ۱۴۰۰/۱۱/۲۶
0
0
تک فرزندی که در تنهایی بزرگ شدم ، پدر و مادر من برای آموزش زندگی تنها خود زندگی بود خمه چیز را با تجربه و با پرداخت هزینه عمر یاد گرفتم تا زمانی که ازدواج کردم اما در تنها بدن من هیچ تفاوتی به وجود نیامد آرزو چند روز مسافرت دو نفره به دلم ماند چون همسرم اهل پول خرج کردن نبود هیچگاه چشمانش سیر نشد و تنها من باید روزی بیشتر از ۱۲ ساعت کار میکردم حالا که ۱۰ سال گذشته تنها همان سال اول را با هم در یک اتاق بودیم ، بعد از گذشت ۱۰ سال از زندگی مشترک بزرگ‌ترین پرسش زندگی خود را شنیدم زنم به من گفت از اول هم هیچ احساسی به من نداشته حالا میفهم که چرا در این ۱۰ سال حتی یک بار به من نگفت دوست دارم ، همیشه اولویت با بودن در کنار زن داداش و فامیلهای دیگر هود بود و زمانی هم که لا هم بیرون رفتیم جلوتر از من راه میرفت یا موسیقی گوش می‌کرد یا با تلفن حرف میزد ، اگر من در باره مطلبی صحبت کنم با داد و صدای بلند مخالفت خود را نشان میدهد اما اگر برادرش یا زن برادرش همان حرف من را بزند می‌گوید بله حق با شما است
فرشید
|
-
|
۰۲:۳۹ - ۱۴۰۰/۱۲/۰۱
0
0
لطفا و خواهشا اگه قلبا کسی رو دوست ندارید و عتشقش نیستید وارد یه عشق یطرفه نشید حتی اگه طرفتون خودشو براتون بکشه بازم راضی نمیشید ممکنه طرف از همه لحاظ ایده ال باشه ولی مهم اینه که حس شما بهتون چی میگه بخاطر دیگران یا تنهایی یا بالا رفتن سن یا انتقام از رابطه قبلی هم به هیچ وجه وارد رابطه دیگه ای نشید به خودتون نگید که اگه الان تو مرحله شناخت که متاسفانه خیلیا رابطه هم دارن با عث وابستگی جفتشون میشه بهم بله رو بگن از این وابستگی غیر سالم همین الان خارج بشید بهتر از اینه که دو سال دیگه خارج بشین میدونم غم و ناراحتی شکست عاطفی خیلی سخت و طاقت فرساست ولی نسبت غمی که در آینده گریبانگیرتون میشه
مجید
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۵۳ - ۱۴۰۰/۱۲/۰۴
0
0
ترو خدا ازدواج نکنید من چهار سال ازدواج کردم پول دارم هم هستم از زندگی نا امید شدم از بسکی هر روز ما دعوا میکنیم دیونه شدم خوشم نمیاد ازش خسته کننده شده همش خواب خواب خواب
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۳۰ - ۱۴۰۱/۰۱/۰۸
0
0
دوران سختی رو پشت سر گذاشتم اصلا نمیدونم از کجا بگم
سال۸۷ به یک نفر علاقه مند شدم شدید، باهم دوست شدیم تو این حین پسر عموم ابراز علاقه کرد اما از بس اونو دوس داشتم ایشون به چشمم بد میومد نمیتونستم رابطمو باهاش قطع کنم
با پسر عموم نامزد کردم اما هنوز پیام میدادم بهش
ی خطبه محرمیت خوندن بین مون همون شد بلای جونم
اذیتم میکرد دوسش نداشتم از همه چیزش بدم میومد
با پسر عموم خوردم بهم
دوستم همچنان باهام بود ۲سال بعدش رفت و خییییلی احساس تنهایی کردم افسرده شدم
دیگه خاستگار هم نداشتم موقعیت هامو از دست دادم اصلا توی بیست سالگی نابود شدم
۱۰سال زجر کشیدم و گریه میکردم بعد احساس ندامت داشتم ک پسر عموم رو رد کرده بودم چون تو شرایط بدی بودم
انقدر گریه میکردم ک حتی آرومم نمیشدم تا ۳۰سالگی ی پسری از خودم کوچیکتر بود یکسال و نیم از من خوشش اومد و منم خیلی دوسش نداشتم و بهش احساس نداشتم باهاش ازدواج کردم ک از اون شرایط بیام بیرون
اولش سخت بود برام بعد باهم بهتر بودیم ۲سال بعد بچه دار شدم و دوسش داشتم
بچم ۶ماهه شد و دیگه پریود نشدم رفتم ازمایش گفت بارداری خیلی از زندگی نا امید شدم خسته بودم توان نداشتم گذشت و شکمم ک بزرگتر شد قربالگری رفتم گفت مشکل داره باید دی ان ای آزمایش بدی شوهرم وضع مالیش خوب نیست و همینطور خانوادش
پدرم حامی و پشت و پناهم هست خدا سایشو واسم حفظ کنه
خودم خیلی کم خون و فقر اهن پیدا کردم خسته شدم
از شوهرم بدم اومده زندگیم هیچ و پوچ ب چشمم میاد خیلی وقتا از خودم خسته ام شوهرمو الان دوست ندارم
هنوز اون احساس ندامت همراهمه چکار کنم
مدیر پایگاه
سلام
بهتراست با توجه به شرایطی که دارید با یک مشاور باتجربه خانواده یا روان شناس مشورت نمایید
عباس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۴۵ - ۱۴۰۱/۰۱/۲۳
0
0
در منجلابی گیر کردم ک میسوزم هفت سال ازدواج کردم دو تا دختر دارم از اولش دوسش نداشتم هر کاری کردم بهاش ازدواج نکنم نشود اون منو دوست داره ولی من نه هفت سال بهش نگفتم دوستت ندارم دلم براش میسوزه بخاطر بچه ها اونی ک دوستش دارم یک ماهی هست ازدواج کرده برای من دعا کنید مهر دوست داشتن کسی ک دوستش دارم الان ازدواج کرده از دلم بره ب جاش مهر دوست داشتن این ک دارم بهاش زندگی میکنم خدا ب دلم بندازه تا دوستش داشته باشم چقد زندگی برام سخته فقط خدا میدونه هفت سال براش دارم نقش بازی میکنم ک دوستش دارم اون از زندگیش راضیه ولی من فقط تو خودم میریزم ای خدا مهربان تو فقط از دلم میفهمی من دوستش ندارم خوب چکار کنه هر کاری میکنم ک دوستش داشته باشم نمیتونم نمی تونم
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۴۹ - ۱۴۰۲/۰۶/۲۵
0
0
سلام من ۲۳ ساله ازدواج کردم دوتا بچه دارم دخترم نامزد داره پسرم ۱۵ سالشه و می‌ره سر کار..چند سال پیش بهش اعتماد کردم حق طلاق رو بهش دادم حالا رفته خونه مادرش منم خونه پدرم ...مادر و خواهرم نقش بسیار مهمی تو جدایی ما دارن الان موندم چطوری برگردونم همسرم رو فقط به حرف اونا عمل میکنم..پسرم هم داره بد جور آسیب میبینه..در صورتی که با مادرشونن
مدیر پایگاه
سلام
توصیه می شود حتما با مشاور خانواده مشورت داشته باشید
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: