يکي از اين موارد مهم خودآگاهي است که اين امر، شامل توانايي شناخت خويشتن و داشتن تصويري تا حد امکان واقع بينانه از خود است که آگاهي توانمندي ها و ضعف هاي شخصي، خواسته ها، نيازها، حقوق و مسئوليت هاي فردي و اجتماعي فرد را، به عنوان انسان و شهروند جامعه، در برمي گيرد و داشتن ارزش ها و باورهاي موجه و مستدل و نيز بهره مندي از انگيزه هاي دروني عميق و قوي را در زندگي شامل مي شود.
پرسش «چرا بايد تغيير کنيم؟» وقتي جدي تر مي شود که رنج ها و سختي هاي تغيير را به ياد مي آوريم. تغيير، سخت است؛ اما شايد تغيير نکردن سخت تر باشد. به نظر مي رسد مهم تر از اينکه تغيير کردن يا تغيير نکردن سخت و رنج آور باشد يا نباشد، پرداختن به اين سوال مهم است که چرا بايد تغيير کنيم و در اين تغيير قرار است از کجا به کجا برسيم؟در چنين شرايطي است که خودآگاهي بسيار حائز اهميت مي شود؛ يعني پيش از هر تغييري واجب است بدانيم در کجا قرار داريم و در ضمن لازم است تصوري هم از مقصدي که مي خواهيم به آن برسيم، داشته باشيم.اما واقعيت تلخ اين است که متأسفانه بسياري از ما ياد نگرفته ايم که چطور خودمان را بشناسيم؛ مثلاً آخرين بار چه وقت با خودمان خلوت کرده و فهرستي از توانمندي ها و ضعف هاي خودمان را نوشته ايم؟ يا اولويت هاي خود را در زندگي مشخص کرده ايم؟ يا ارزش ها و باورهاي خود را سبک سنگين و سعي کرده ايم دلايلي موجه و استدلال هايي محکم براي آن ها داشته باشيم؟
در واقع براي تغيير، نخست بايد توصيفي از وضعيت موجود داشته باشيم؛ حتي اگر اين وضعيت براي ما مطلوب نباشد يا از مطلوبيت کمتري نسبت به ايده آل هاي ما برخوردار باشد و در ادامه بايد توصيفي از وضعيت مطلوبي که دوست داريم در آن باشيم، داشته باشيم. براي اولي بايد خود کنوني مان را بشناسيم و براي دومي بايد خود ايده آل مان را؛ يعني آن کسي را که هنوز نيستيم و دوست داريم باشيم. براي توصيف خود ايده آل هم راهي نيست جز آنکه بدانيم کيستيم و چرا هستيم و دليل و معناي اصلي زندگي ما چيست؟ يعني همان چيزي که در بدترين و سخت ترين شرايط باز هم ما را سر پا نگه مي دارد. براي يافتن پاسخ اين سوال، شايد بهتر باشد به سوال ديگري بپردازيم.
اين سوال که «مي خواهي چه کاره بشوي؟» احتمالاً يکي از سوالاتي است که به وفور در کودکي از ما پرسيده شده است.بي شک همه ما در کودکي شغل ايده آلي در ذهن خود داشتيم؛ شغلي که احساس مي کرديم، مهم ترين، بهترين و مناسب ترين شغل براي ماست. اما نکته مهم خود آن شغل نيست، بلکه «چرا»ي دوران کودکي ما براي آن شغل است.در واقع نکته کليدي هم همين است: بسياري از مادر بزرگسالي به شغل ايده آل دوران کودکي خود نرسيده ايم، اما به احتمال بسيار زياد، هنوز «چرا»ي آن شغل که در عوالم کودکي خود دليل آن انتخابمان بود، ما را رها نکرده است.به عنوان مثال اخيراً من همين سوال را از بسياري از دوستانم پرسيدم: «قبل از هفت سالگي مي خواستي چه کاره بشي؟» دليل و چرايي پاسخ دو نفر از کساني که هر دو در کودکي مي خواستند خلبان بشوند و در حال حاضر هيچ کدام خلبان نيستند، به خوبي نمايانگر اهميت اين سوال است.يکي از آن دو، دوست داشت خلبان هواپيماي مسافربري شود؛ چون تصوري که از خلباني داشت بردن عده اي آدم از جايي به جاي ديگر بود و اينکه کنترل هواپيما در دستان وي بود. او همچنين از تصور پرواز بر فراز ابرها و در اوج بودن لذت مي برد. وي با وجود اين که کسب و کار موفقي داشت و به صورت انفرادي کار مي کرد، از سه سال پيش تصميم گرفت مجموعه اي جديد را راه بيندازد و در حال حاضر هم تعدادي کارمند (بخوانيد مسافر) دارد که مسئوليت آن ها را بر عهده گرفته است تا به هدفي مشترک در آينده دست يابند. اگرچه کار جديد در مقام مقايسه با کار قبلي انرژي بيشتري مي گيرد و درآمد کمتري دارد، اما وي همچنان به راه جديدش ايمان دارد؛ شايد به اين دليل که چراي شغل کودکي اش را در آن تجربه مي کند.
اما نفر دوم در دوران کودکي دوست داشت خلبان شود؛ چون خلبان ها دائم در سفرند و امکان مواجهه با افراد و مکان هاي جديد را دارند. نکته جالب اينجاست که او هم اکنون هم دائم در سفر است و هم علاقه بسياري به يادگيري زبان هاي جديد يا تجربه کردن چيزهاي نو مثل غذاهاي متفاوت، آشنايي با افراد يا فرهنگ هاي جديد و... دارد.