کد خبر: ۴۳۶۲۱
تاریخ انتشار: ۱۷:۳۲ - ۱۹ آذر ۱۳۹۳ - 2014December 10
روايت خواندني يك خبرنگار
شفاآنلاین-سالن بوی محلول ضد عفونی‌کننده می‌دهد، بوی فرمالین. از گوشه‌ای صدای سایش لبه‌های قیچی می‌آید. لحظه‌ای بعد اره برقی، شکستن چیزی شبیه نهال و صدایی مثل جر دادن چرم... پر از دلشوره می‌شوم و قلبم می‌لرزد. سالن به یکباره در سکوت سهمگینی فرو می‌رود و بوی فرمالین تندتر می‌شود.
به گزارش شفا آنلاین،تخت‌های فلزی را می‌شمارم؛ درست سیزده تاست، درست سیزده تا. پاهای عریان جسدی در پایین تخت رو به رویی پیداست و دست مردی با روپوش سفید که شکمش را می‌کاود. دست با چیزی شبیه یک کبد بالا می‌‌آید و به مرد سفید پوش دیگری که همانجا ایستاده نشان می‌دهد: «دکتر هپاتیت داره» به سمت جمجمه خیره می‌شوند: «درسته هپاتیت داره، بدوزین» آن طرف‌تر کسی دارد شکم جسدی را می‌دوزد.
سالن تشریح پزشکی قانونی در کهریزک راه‌روهای دراز و روشن و پر پیچ و خمی دارد. درست مثل فیلم‌ها اما این بار دیگر فیلم نیست، من به یکباره پرتاب شده‌ام جایی که دکترهایش زنده‌ها را معاینه نمی‌کنند. آنها با روپوش‌های سفیدی که لکه‌های سرخ دارد، تن مردگان را در جست و جوی علت مرگ می‌کاوند. مرگ را می‌کاوند.
دم در همانجایی که آمبولانسی پارک شده بود و راننده‌اش داد می‌زد: «بگو بچه‌ها بیان جنازه‌ها رو تحویل بگیرن»، دکتر علی محمد علیمحمدی، به پیشوازم می‌آید، متخصص مسمومیت و پزشکی قانونی. لبخندش اندکی آرامم می‌کند. با هم داخل می‌رویم، یکی از همکارانش ماسک و کاوری به سمتم می‌گیرد. نمی‌پوشم.
راهرو کوتاهی را پشت سر می‌گذاریم و به سالن اصلی می‌رسیم، سالنی بزرگ با 13تخت فلزی عجیب که تا به حال ندیده‌ام. دکتر می‌رود تا مقدمات بازدید را فراهم کند و من می‌مانم و صدای قیچی و اره برقی و مردی که با سوزنی بزرگ شکم جسدی را می‌دوزد.
دوباره برمی‌گردم بیرون: درهای آمبولانس باز است و مرده برها جسدها را که داخل کاورهای سیاه رنگ هستند یکی یکی پایین می‌گذارند. چند نفس عمیق می‌کشم. حالم بهتر می‌شود. بوی فرمالین پر از استرسم می‌کرد. با دکتر علیمحمدی برمی‌گردیم قسمت پذیرش: «اینجا برای جسدهایی که نیاز به تشریح دارند پرونده تشکیل می‌شود و جسدها با شماره اختصاصی تحویل پذیرش سالن تشریح می‌شوند. اجسادی که به قتل رسیده‌اند یا غیر طبیعی مرده‌اند با دستور قاضی یا درخواست خانواده متوفی به اینجا منتقل می‌شوند.»
دوباره همان بو را استشمام می‌کنم. دکتر توضیح می‌دهد: «روزانه در تهران حدود 200تن می‌میرند و بین 20تا 30جسد هم برای کالبد گشایی به اینجا می‌آیند.»
جسدها داخل کاور جلوی پایم هستند، از کنارشان می‌گذرم و با دکتر که با حوصله به سؤال‌هایم پاسخ می‌دهد سری به اتاق‌ها و سالن‌های دیگر می‌زنیم.
سالن مومیایی
«اینجا سالن مومیایی است، اجساد را در اینجا با درخواست خانواده‌هایی که می‌خواهند جسد را به شهر یا کشور دیگری ببرند مومیایی می‌کنیم، مومیایی موقت 2تا3سال جسد را سالم نگه می‌دارد و هزینه‌اش هم حدود یک میلیون و 500هزار تومان است. اینجا هم سالن آزمایش است، نمونه‌هایی را که نیاز به آزمایش سم شناسی یا آسیب شناسی دارند داخل این ظروف پلاستیکی می‌گذاریم، مثلاً داخل این یک کبد است و داخل آن یکی قلب.»
یکی از تکنیسین‌ها را می‌بینم که در حال «کالبد گشایی» یک جوان 17 ساله است. روی جسد متمرکز شده و طوری غرق در کار است که متوجه ما نمی‌شود. شکافته شدن جسد را می‌بینم. انگار دنده‌های سینه‌ام را یکی یکی می‌شکنند، کاپشنم را درمی‌‌‌آورم و عرق پیشانی‌ام را می‌گیرم.
چند لحظه‌ای کنار تکنیسین می‌ایستم، کار شکافتن تمام شده و باید دکترمتخصص بیاید و نظر بدهد، از جوان کالبد شکاف که روپوش سبزرنگی به تن دارد و روی آن هم روپوش سفید دیگری با لکه‌های سرخ می‌پرسم:
- سخت نیست؟
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چی؟
- کارتان؟
سخت که هست ولی عادت کرده‌‌‌ایم.
- روزی چند جسد را کالبد گشایی می‌کنی؟
بستگی دارد5تا گاهی 7تا.
- چقدر با این کار کنار آمده ای؟
راستش وقتی استخدام پزشکی قانونی شدم، نگفتند که قرار است تکنیسین سالن تشریح بشوم. 75واحد مربوط به این رشته را گذراندم و سر از اینجا درآوردم. هفته اول سخت بود ولی کم کم عادت کردم. البته خانواده‌ام از شغلی که دارم، راضی نیستند.
- چقدر حقوق می‌گیری؟
غیر از مدرک پزشکی قانونی چند سال پیش لیسانس حقوق گرفتم و با این مدارک حدود یک میلیون و200هزار تومان، ولی تا دو، سه سال پیش 600هزارتومان می‌گرفتیم، گاهی برخی از نمایندگان مجلس و شخصیت‌ها برای بازدید به اینجا می‌آیند. یکبار زمانی که آنها فهمیدند حقوقمان پایین است از مسئولان پزشکی قانونی افزایش حقوق برایمان درخواست کردند.
- خودت چطور، از شغلت راضی هستی؟
این کار ویژه‌ای است، یک نوع هنر است؛ اینکه بتوانید کالبدی را برای یافتن علت مرگ یا قتل بشکافید و به دنیای پزشکی و پرونده‌های قضایی کمک کنید، کار کمی نیست. هرچند تصورات خیلی‌ها برایمان آزاردهنده است. بعضی‌ها فکر می‌کنند کار ما سرد وخشن است.
لحظه‌ای خودم را جای جسد نوجوان می‌گذارم و سینه‌ام را شکافته شده می‌بینم، احساس خوبی ندارم و گلویم بشدت می‌سوزد پیش خودم می‌گویم خدا کند به این زودی نمیرم و اگر هم مردم به حالت طبیعی بمیرم و کارم به اینجا نکشد اما اگر کشید؟ می‌دانم که پزشکان و تکنیسین‌های اینجا چه لطفی در حق بازماندگان خواهند کرد. حقیقت مرگ جایی لا به لای این کالبدهای بی‌جان خفته است مثل یک ماهی کوچک، لا به لای تیغ و قیچی تکنیسین‌ها و پزشکان سالن تشریح.
راه می‌افتم وخودم را به گوشه دیگر سالن می‌کشم تا کمی آرام بگیرم. حواسم نیست که جسد دیگری درحال کالبد گشایی است، دکتر متخصص در حال خارج کردن جسد برای انتقال به بیمارستان است، راستش را بگویم ترسیده‌ام و عرق سردی در آن سرمای سالن روی پیشانی‌ام می‌نشیند، دکتری که در حال کار است، سر صحبت را باز می‌کند: «چشم‌ها، پوست و استخوان های انسان تا72ساعت پس از مرگ زنده است و می‌توان با رضایت صاحب جسد آنها را به بیماری که نیاز به پیوند دارد پیوند زد و حس زندگی را به یک بیمار برگرداند.»
بوی فرمالین همچنان مضطربم می‌کند. می‌خواهم بروم بیرون، نرسیده به در خروجی، سرم به سمت سردخانه برمی‌گردد، سردخانه‌ای که دو قسمت می‌شود. در یک قسمت چند جسد کنارهم قرار دارند و دمایش به صفر نمی‌رسد که جسدها یخ بزنند، اینها اجسادی هستند که در نوبت تشریح قرار دارند و در بخش دیگر که با یک در بزرگ و سنگین کشویی جدا شده، دما 20 درجه زیر صفر است. یعنی اینکه کار تشریح تمام شده است.
دکتر علیمحمدی که خودش هم سخت مشغول معاینه اجساد است یکی از قدیمی‌ترین تکنیسین‌ها را معرفی می‌کند، این تکنیسین 42ساله هم مثل همکارانش دوست ندارد اسمی از او در این گزارش برده شود. از شرایط کار ناراضی است، می‌گوید: شغلی که دارد جزو مشاغل سخت نیست و حقوقشان نسبت به میزان تحصیل و کار پیچیده وسخت‌شان خیلی پایین است.
- تا به حال شده هنگام کالبد گشایی دستت به کار نرود؟
بله، گاهی وقتی بچه‌ای یا نوزادی را برای کالبدگشایی و مشخص شدن علت مرگش می‌آورند دستم به کار نمی‌رود. خیلی ناراحت می‌شوم و روحیه‌ام به هم می‌ریزد.
-جسد ویژه‌ای را کالبد گشایی کرده‌ای؟
بله، شخصیت‌های سرشناسی را هم کالبدگشایی کرده‌ام.
پیش از اینکه اسمی پرسیده باشم، خیلی سریع می‌گوید: «نمی‌شود اسم برد!»
- بستگانت می‌دانند این شغل را داری؟
راستش نه. بیشتر مردم ما را با مرده‌شورها مقایسه می‌کنند. آن عزیزان فقط جسد را می‌شورند و کفن پیچ می‌کنند ولی ما درس خوانده‌ایم و جسد را می‌گشاییم تا علت مرگ را بیابیم. جسد انسان مانند یک اقیانوس است و علت مرگ مثل یک ماهی کوچک. حالا فکر کنید به دوستان و بستگانم بگویم که در سالن تشریح کار می‌کنم، باید منتظر قطع ارتباط و رفت و آمدها باشم. خیر کسی نمی‌داند اینجا کار می‌کنم.
دو ساعتی است در این سالن هستم، کم کم دارم به این وضعیت عادت می‌کنم، همه چیز دارد برایم عادی می‌شود. زندگی با رنگ و بوی غلیظش از هر طرف سرک می‌کشد.
دکتر علیمحمدی گذشته از اینکه کارشناس مسمومیت است به عنوان کارشناس آموزشی نیز در پزشکی قانونی خدمت می‌کند. او سال‌ها در این سالن‌ها دست به رازگشایی زده و حرف‌های زیادی دارد: «به نظرم زیباترین هنری که نزد یک انسان از جانب خداوند به یادگار گذاشته شده هنر خود‌شناسی است. شاعران با توصیف دلدار و دلداده، خود را می‌ستایند و مجسمه سازان و دیگر هنرمندان به خلق چهره و تندیس آدمی مشغولند تا خود را بازگو کنند، اما نباید از نقش پزشکان در این هنر غافل شد. آنها با انسان واقعی روبه‌رو هستند و با ساختار و عملکرد جسم به خوبی آشنایند. اما اوج هنر پزشکی زمانی نمایان می‌شود که یک جراح چیره دست، برای یافتن دلیل مرگ یک انسان، جسمش را می‌شکافد و به دریای ناشناخته بدنش وارد می‌شود. گاهی همچون غواصی که برای یافتن مرواریدی کوچک اقیانوسی را زیر و رو می‌کند، ساعت‌ها، روزها و حتی ماه‌ها و سال‌ها به دنبال علت مرگی پنهان می‌گردد. این هنر که زیبایی خاص خودش را دارد، شاید از بیرون زمخت و خشن و دردناک باشد ولی از درون زیبا، دوست داشتنی و بسیار سخاوتمند برای آرامش روان آدمی است.»
می‌گوید: «وقتی دانش و آگاهی کمکی می‌شود برای رسیدن به دست نیافتنی‌ها، وقتی دست‌ها‌یمان مرهمی می‌شود برای زخم دل مادری که کودکش را از دست داده و هنگامی که علت مرگی روشن می‌شود همه خستگی‌های‌مان دود می‌شود و به هوا می‌رود.»
صحبت‌های دکتر خیلی دلنشین است و وقتی به دست‌های تکنیسین‌ها و پزشکان در این سالن خیره می‌شوم درک می‌کنم که آنها شغل سخت و ویژه‌ای دارند. هنر گرفتن یک ماهی کوچک در اقیانوسی بزرگ؛ بی‌گناهی را از پای چوبه مجازات پایین می‌کشد، زندگی را به نیازمندان پیوند اعضا هدیه می‌دهد وگاه مسیر روشنی می‌شود برای محققان و پزشکان.
از سالن بیرون می‌زنم، آمبولانس دیگری توقف می‌کند و راننده، سرپرست مرده برها را صدا می‌کند: «بگو بچه‌ها بیان جنازه‌ها رو تحویل بگیرن.»
ایران
برچسب ها: ماسک ، کاور ، فرمالین
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۳
جمشید خیری
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۸:۱۵ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۰
0
0
بهترین گزارشی بود که تا الان خونده بودم.نویسنده بهترین توصیفات رو آورده بود
مهران
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۹:۲۸ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۱
0
1
عالی بودعالی
عزیز
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۹:۲۹ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۱
0
1
ازاین گزارش ها کم داریم تو رسانه ها انصافا
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: