شفا آنلاين-یکی از دردآورترین تصاویر روزگار دیدن کودکانی است که به جای بازی و درس خواندن باید نقش آدم بزرگها را بازی کنند و به فکر نان درآوردن باشند.
به گزارش
شفا آنلاين،در مسیر بازگشت به خانه از سر کار همیشه تصاویر و سوژههای خوبی میبینم که در اوج خستگی چراغ وجدان را در اعماق ذهن انسان روشن میکند، مثل امروز که دیدن کودکی دستفروشی که در هفت سالگی نانآور خانه شده بود، رشته افکارم را از هم گسست، کودکی که زندگیاش در آرزوی فروش بستههای بیشتری از آدامس و شکلات میگذرد و عاجزانه به رهگذران برای خرید از بساط کوچکش التماس میکند، وقتی این کودک و مشکلات بزرگش را میبینم، مشکلات خودم برایم کوچک میشود.
کودکانی هستند که شبها با دیدن کارتون میخوابند و کودکانی نیز هستند که شبها در کارتون میخوابند و همچنان در آرزوی داشتن زندگی راحت و بدون دغدغه شب و روز خود را به سر میبرند.
وقتی دنیای این کودک را با گذشته خودم مقایسه میکنم، تازه میفهمم که من شاهزاده بودم و چقدر هم ناشکری میکردم و غر میزدم که چیزهای بیشتری داشته باشم.
یادم به کودکی خودم افتاد که تمام کودکیام در بازیهای کودکانه و اسباب بازیها، چرخ و فلک بازیها، تاب بازیها و سرسرهبازیها خلاصه شده بود و هیچ وقت درد و غم نان نداشتم و کودکیام را به خوبی گذراندم تا به دوره نوجوانی و جوانی رسیدم و تمام این سالها تنها دغدغهام درس و مدرسه بود، اما امروز دلم گرفت برای کودکانی که برای لقمه نانی روزها میدوند و میدوند و التماس میکنند و التماس.
کودکی که در اتوبوسهای تندرو چرخ میزد با چهرهای نحیف و لاغر به مردم التماس میکرد تا شاید یک نفر یک آدامس از این کودک بخرد و پولی به وی بدهد، چهره گرمازده این کودک مشخص بود که روزها زیر تابش آفتاب کار کرده است تا با کار کردن شاید لقمه نانی برای خود در بیاورد.
البته این کودک تنها کودکی نبود که برای فروش آدامسهای خود در اتوبوس به مردم التماس میکرد، بلکه سه، چهار کودک دیگر نیز بودند که هر کدام جعبههایی از آدامس و یا شکلات را در دستان کودکانه خود گرفته بودند تا با التماس به مردم بتوانند دانهای از آدامسها یا شکلاتهای خود را به فروش برسانند.
امروز کودکان کار اتوبوسهای تندرو را مکانی برای کار کردن خود انتخاب کردهاند، کودکانی که در فصل گرما و تابستان در زمان تعطیلی مدارس و حتی در زمان فعالیت مدارس کار میکنند و هر روز در اتوبوسها صندلی به صندلی میروند تا بلکه دل مردم به رحم بیاید و چیزی از آنها بخرند، هر چه باشد اینجا کمی خنکتر از بیرون است و سرپناهی دارد.
این کودکان روزانه شاید 100ها بار از این اتوبوس به آن اتوبوس میروند تا روزیای برای خود کسب کنند، کودکانی که شاید از 6، هفت سال تا 11 یا 12 سال سن داشته باشند.
امروز نان درآوردن دغدغه کودکان کار شده است، کودکانی که باید به جای کار کردن همانند هم سن و سالان خود به فکر درس و مدرسه و بازیهای کودکانه خود باشند، اما امروز کار میکنند تا نانی برای خوردن و زنده ماندن خود داشته باشند.
به راستی چرا در جای جای شهر که چرخ میزنیم با تعدادی از این کودکان مواجه میشویم که هر کدام چیزی را میفروشند تا شکم خود را سیر کنند، برخی از این کودکان با لباسهایی نو و تمیز هستند و برخی با لباسهایی کهنه و مندرس.
هر کدام از این کودکان معلوم نیست که چند خواهر و برادر دارند و آیا پدر و مادر دارند یا خیر و اگر پدر و مادری دارند چرا این کودکان شدهاند کودکان کار، معلوم نیست که چه آیندهای پیش روی این کودکان است و اگر حواسهای مسئولان متولی امر به این کودکان نباشد، در آینده شاید با مشکلات و معضلات بیشتری مواجه شویم.
گاهی فکر میکنم که پدران و مادران این کودکان متهم هستند و نباید هر چند هم که فقیر باشند این طفل معصومها را برای کار بیرون بفرستند، کودکانی که برای نفس کشیدن و زنده ماندن هر روز به مردم التماس میکنند و التماسهای آنها پر از حرف است، چرا پدران و مادران این کودکان به راحتی با فرستادن فرزندان کوچک خود به دستفروشی با آینده این کودکان بازی میکنند.
آیندهای نامعلوم در انتظار این کودکان معصوم است، چرا که شاید این کودکان از سر ناچاری برای کسب درآمدی ناچیز دست به کارهای خلاف بزنند و نوچه و زیردست خلافکاران شوند و معصومیت خود را با دست زدن به کارهای خلاف از دست بدهند و اگر به این کارها ادامه بدهد، در آینده خود به خلافکاری بزرگ تبدیل شود و آینده و زندگی خود را تباه کند.
گاهی وقتی یکی از این کودکان را دنبال کنیم، میبینیم که دچار بدسرپرستی هستند و پدران معتاد، آنها را وسیله امرار و معاش قرار داده تا بتواند خرج اعتیاد او را در بیاورند، پدرانی که غیرت خود را از دست داده و کودک خود را ابزاری برای رسیدن به خواستههای شوم خود میدانند تا پولی که این کودکان با رنج و زحمت و با التماس به مردم در میآورند در لحظهای دود کنند.
اگر پدری شرافت و غیرت داشته باشد، حتی در اوج فقر کودکش را این گونه برای کار بیرون نمیفرستد، شاید در کنار خود در شغلی شرافتمند او را به کار گیرد، اما اینگونه کار کشیدن از کودکان نتیجه ضعف ایمان و تربیت اجتماعی در والدین است.
سازمانهای متولی این کودکان چه میکنند؟ دستگیری این کودکان و فرستادن به گرمخانه یا مرکز نگهداری و ندامتگاه چه دردی از انها دوا میکند؟ برخی آرزو دارند که از دست پدر زورگو و معتاد خود خلاص شوند؟ چرا مسئولان فکری نمیکنند تا درد و رنج این کودکان تمام شود؟ چرا قوانین لازم در راستای حمایت از این کودکان وجود ندارد؟ عدالت به کجا رفته است؟ آخر و عاقبت کودکان بااستعدادی که قربانی میشوند چیست و چه سازمانی باید آنها را از خیابان گرفته و به آغوش درس، دانشگاه و شغل آبرومند برگرداند؟
برخی باندها با جمعآوری کودکان کار از آنها دزد و مواد فروش میسازند و ضرورت دارد با این باندها مقابله شود و این باندها از کودکی این کودکان سوءاستفاده میکنند تا به نقشههای شوم خود برسند و در برخی از موارد کودکی به دلیل بیپولی و ناچاری تن به خواسته این باندها میدهند تا بلکه پولی را کسب کنند، مسئولان متولی امر باید این باندها را شناسایی کرده و با آنها برخورد قانونی کنند.
متولی رسیدگی به وضعیت این کودکان کیست؟ زمانی که این کودکان جرمی را انجام میدهند، به کانونهای اصلاح و تربیت کودکان فرستاده میشوند که مسئولان این کودکان هر روز به فکر این هستند که این کودکان هر چه سریعتر آزاد شوند، در صورتی که به نظر میرسد که این کودکان مکان مناسبی برای حضور خود ندارند و به ناچار کارتون خوابی را انتخاب میکنند که این موضوع معضلاتی را برای آنها به دنبال دارد.
امیدواریم که مسئولان فکری به حال این کودکان کنند تا این کودکان نیز دیگر غم نان خوردن نداشته باشند و به جای کار کردن به فکر درس و مشق و مدرسه خود باشند و به وضعیت آنها رسیدگی کنند و مکانی مناسب را به این کودکان اختصاص بدهند تا شاهد افزایش مشکلات این کودکان در جامعه نباشیم.
فارس