او متولد 1305 در شهر اصفهان است. تحصیلات متوسطه خود را در آن شهر گذراند و در سال 1322 در دانشکده دندانپزشکی پذیرفته و در سال 1326 فارغ التحصیل شد. بعد از اتمام خدمت نظام وظیفه، در سال 1328 به عنوان هیات علمی به استخدام دانشکده دندانپزشکی درآمد
شفاآنلاین>سلامت> آنچه میخوانید، بازنشر گفتوگو با زندهیاد دکتر مرتضی مصفا در آبانماه سال 94 است.
به گزارش شفاآنلاین: دکتر مرتضی مصفا 92 ساله اما سرزنده است و با عشق دستت را میگیرد و با حوصله و مهربانی به تاریخ 70 ساله دندانپزشکیاش میبرد. دانشکده دندانپزشکی در1326که فارغ التحصیل شد. او قطعا یکی از پیشکوستهای خوش نامی است که 70 سال به دندانپزشکی ایران خدمت کرد و هنوز دغدغه مسایل و حاشیههای جامعه دندانپزشکان را دارد.
او متولد 1305 در شهر اصفهان است. تحصیلات متوسطه خود را در آن شهر گذراند و در سال 1322 در دانشکده دندانپزشکی پذیرفته و در سال 1326 فارغ التحصیل شد. بعد از اتمام خدمت نظام وظیفه، در سال 1328 به عنوان هیات علمی به استخدام دانشکده دندانپزشکی درآمد...
او در پستهایی همچون ریاست درمانگاه و ریاست بخش پروتز خدمات ارزندهای ارائه کرد. مقالات متعددی در مجله دندانپزشکی به چاپ رساند و کتابی در باره پروتز پارسیل، حاصل کار وی است.
دکتر مصفا، بعد از طی مرحله دانشیاری، به کسب مقام استادی نایل آمد و سرانجام در سال 1354 بازنشسته شد.
برای شروع: 12 سالم بود که پدرم فوت شد، درمجموع زندگی ناراحت وخاصی داشتم. پدرم هم زندگی خاصی داشت، او جزو اولین گروه فارغ التحصیلان دارالفنون بود که بعدها خودش اولین مدرسه جدید را در اصفهان تاسیس کرد.
پدر من از سرشناسان و بزرگان اصفهان بود. او دو ازدواج داشت، وقتی همسر اولش فوت کرد صاحب 5 پسر و دو دختر بود و چندین نوه داشت و بعد با مادر من ازدواج می کند که از بچههایش کوچکتر بود. من وقتی به دنیا آمدم پدرم 70 سال داشت و من همبازی بچههای برادرهایم و نوههای پدرم بودم.
پدرم محاسبالدوله خانه بزرگی در اصفهان داشت، حیاط بسیار بزرگی که وسطش یک حوض بزرگ بود و دورتادور حیاط اتاق بود که همه پسرها و ما با هم در همان خانه زندگی میکردیم. از داخل این حیاط یک رودخانه میگذشت و ما تابستانها با بچهها مدام داخل آب بودیم. من حتی از نوههای بزرگ پدرم هم کوچکتر بودم. دوران کودکی من خیلی طولانی نبود، وقتی 12 سالم شد پدرم که 82 ساله بود فوت کرد، من ماندم و مادرم و دو خواهر و بچههای قبلی پدرم که خیلی از ما بزرگتر بودن و در حال حاضر از تمام 7 پسر و 4 دختر خانواده فقط من و یک خواهر ماندهایم. زندگی ما فراز و نشیبهای زیادی داشت. مادر من از بچههای پدرم کوچکتر بود، وقتی همسر اولشان فوت میکند با مادر من ازدواج میکنند با یک فاصله سنی سی ساله و مادر من وارد همان خانه میشود. پدرم 7 فرزند داشت و بعد از مادر من هم صاحب سه بچه میشود و همه ما با هم در همان خانه بزرگ پدری کنارهم زندگی میکردیم. زندگی ما سبک خاص خودش را داشت، پدرم از سرشناسان اصفهان بودند و خدم و حشم زیادی داشتند و یکی از کوچههای قدیمی شهر به نام ایشان بود که بعدها بین ورثه تقسیم شد و خانه بزرگ و قدیمی ما هم تفکیک شد.
من در همان مدرسهای که پدرم تاسیس کرده بود درس خواندم. پدرم همیشه به درس خواندن اهمیت میداد. او درسال 1283 مدرسه علیه را در اصفهان تاسیس کرد. من شش سال اول را در همین مدرسه بودم و بعد رفتم مدرسه سعدی که بسیار معروف و مدرسه مشهوری بود و خیلی از پزشکان معروف که شما میشناسید از بچه های این مدرسه بودند که هنوز هم در اصفهان کار میکند.
از پدرتان خاطرهای در ذهنتان مانده؟
ما زندگی جالبی داشتیم. وقتی من به دنیا آمدم برادر بزرگم 60 سال داشت و بعدها ما مشکلات مالی زیادی با آنها داشتیم. هرچند ثروت زیادی از محاسبالدوله مانده بود و برای همه بچهها خانهای و ملکی به ارث ماند، ولی ما چون از همسر دوم پدر بودیم دچار سختیهایی شدیم، هرچند درمجموع خانواده بزرگ و گسترده و متحدی داشتیم.
خاطرهای که از پدرم در ذهنم مانده اهمیت زیادی بود که به ریاضی و زبان میداد. پدرم به اصطلاح امروزی حسابدار قابل اعتماد فرمانروای اصفهان بود و برای همان به او محاسب الدوله میگفتند. پدرم خیلی به ریاضی اهمیت میداد و هر کسی پیش او میرفت یک مساله ریاضی به او میداد و میگفت این را حل کن. یادم هست کرسی اتاق پدر همیشه به راه بود، دلیلش هم این بود که چون درد پای زیادی داشت و از طرفی خیلی مبادی آداب بود این کرسی همیشه بود تا پایش را پیش کسی دراز نکند و دیده نشود.
یک خاطرهای را مادرم از آشنایی با پدرم همیشه تعریف میکرد. پدر ایشان از دوستان خانوادگی پدر من بودند. پدر من همانطور که گفتم به واسطه شغل و ثروتی که داشت همیشه با کلی خدم و حشم این طرف و آن طرف میرفت. مادرم میگفت اولین بار که پدرم را میبیند با خودش میگوید این مرد چه بروبیایی دارد و خلاصه کلی شیفته ژست و پرستیژ ایشان میشود وبعد با میل و رغبت به ازدواجی با این فاصله سنی رضایت میدهد. مادرم با تمام بچهها رابطه خوب و صمیمانهای داشت. با تمام 9 بچه رابطه داشت و تا وقتی زنده بود مخصوصا با دوخواهر ناتنیام خیلی رفتوآمد صمیمانهای داشت. 50 سال پیش تمام آن بچهها زبان بلد بودند و مدام به خارج رفت و آمد داشتند ولی تنها کسی که پزشکی خواند من بودم و درحال حاضر تمام تمام خواهرها و برادرهایم فوت کردهاند و فقط یک خواهر کوچکتر من مانده که در اصفهان زندگی میکند.
این ازدواج مشکل و تنش عاطفی به وجود نیاورد؟
چرا. قطعا بیحاشیه نبوده. مادر من از فرزندان پدرم کوچکتر بود و من وقتی به دنیا آمدم خواهر ناتنیام 60 سال داشت. اختلاف که بوده ولی خوب پدرم برای تمام بچهها خانه خرید و کمی از تنشها به همین واسطه کم شد.
پدرتان مشوق بچهها بود برای اینکه پزشک شوند؟
خواهرها و برادرهای بزرگترم هیچ کدام پزشکی نخواندند و لی همه بچهها به انگلیسی مسلط بودند و من هم که خیلی کوچک بودم وقتی پدرم فوت کردند.
مادرتان هم اصرار نمیکردند که حتما آقای دکتر شوید؟
نه اصلاً. مادرم دوست داشت درس بخوانم ولی هیچ وقت چیزی را به من تحمیل نکردند، نیاز خودم باعث شد سراغ دندانپزشکی بروم.
بعد از اصفهان آمدید تهران و دانشکده دندانپزشکی؟
72 سال پیش من به تهران آمدم و رفتم دانشکده دندانسازی. من ورودی 1322 بودم که از هم دورههای من دیگر کسی زنده نیست.
چطور شد دندانپزشکی را انتخاب کردید؟
دلیل اصلی انتخابم این بود که خیلی درد دندان کشیده بودم و واقعا اذیت میشدم. آن زمان در اصفهان دندانپزشکی نبود فقط یک دندانساز ارمنی بود. به تاریخ که نگاه کنید در بحث دندانسازی همیشه ارمنیها پیشتاز بودند همانطور که در داروسازی کلیمیها فعالیت بیشتری داشتند. در اصفهان دوران کودکی من هم فقط دندانسازی محدود به ارمنیها میشد. رییس اولین دانشکده دندانپزشکی هم یک ارمنی بود به نام ملچامسکی. همانکسی بود که 1302 دندانهای رضاخان را درست کرد و یک دست دندان مصنوعی برای رضا شاه ساخت. این دست دندان تا 20 سال بعد که رضا شاه را به ژوهانسبورگ تبعید کردند در دهانش بود و در آنجا شکست.
رضا شاه خیلی از این درمان راضی بود و به ملچاسکی گفت چقدر پول و دستمزد میخواهی و این مرد بزرگ گفت من پول نمیخواهم بهجای آن یک مدرسه دندانپزشکی تاسیس کنید و همین میشود که رضاشاه در سال 1307 دستور تاسیس اولین دانشکده دندانپزشکی ایران را صادر میکند. تا سال 1302، مدرسه طب، داروسازی و وزارت معارف در ساختمان دارالفنون قرار داشت. در زمان ناصرالدین شاه، هایبنت سوئدی به سمت دندانساز استخدام و 35 سال در ایران ماند.
حکومتهای وقت، دندانسازانی از اروپا و امریکا استخدام میکردند. بنابر پیشنهاد دکتر ملچارسکی لهستانی، دندانساز مخصوص دربار، از طرف دربار دستور تاسیس مدرسه دندانسازی، به اعتمادالدوله قره گزلو، وزیر معارف وقت، داده شد و مدرسه دندانسازی در سال 1309 تاسیس شد.
به پیشنهاد سلیمان میرزا، وزیر معارف وقت، پارک اتابک متعلق به ظل السلطان پسر ناصرالدین شاه به مبلغ 39 هزار تومان خریداری و در نتیجه مدرسه طب، داروسازی و وزارت معارف، به محل جدید خیابان اکباتان منتقل شد که دو اتاق و یک زیرزمین به مدرسه دندانسازی داده شد. سپس به علت کمبود جا، به ساختمان سعدالدوله واقع در چهار راه مخبرالدوله، بعداز آن هم به بیمارستان معتمد در خیابان آقا شیخ هادی و سرانجام، بعد از احداث دانشگاه فعلی، مدرسه طب، دواسازی و دندانسازی به آن مکان منتقل شد که در تمام این مدت، مدرسه دندانسازی وابسته به مدرسه طب بود، ولی از سال 1335 مستقل شد و در 26 بهمن 1322 مدرسه دندانسازی به دانشکده دندانپزشکی تغییر نام داد.
از زمان تاسیس مدرسه دندانسازی در سال 1309 تا سال 1313 ریاست آن با دکتر ملچارسکی و معاونت آن را دکتر محسن سیاح برعهده داشت که این دو به همراه آشوت هارتونیان و شهریار سلامت که هردو کارآموز بودند، هیات علمی دانشکده محسوب میشدند. دکتر محمود سیاسی، دکتر حیدر سرخوش و دکتر حسن ریاض بعد از اتمام تحصیلات در خارج از کشور و بازگشت به تهران، به عنوان دانشیار به استخدام دانشکده درآمدند که در سال 1328 همین افراد معدود هیات علمی دانشکده را تشکیل می دادند. ،در سال تحصیلی 1314-1313 تعداد فارغ التحصیلان فقط 10 نفربود.، سال 1315-1314 تعداد فارغ التحصیلان 9 نفر، 1316-1315 تعداد فارغ التحصیلان: 20 نفر، 1317-1316 تعداد فارغ التحصیلان: 10 نفر، 1318-1317 تعداد فارغ التحصیلان: 8 نفر بود.
از دوران دانشکده چیزی خاطرتان مانده؟ در چه سنی ازدواج کردید؟
بعد از اینکه درسم تمام شد مطب زدم و چند سالی کار کردم و بعدها در سن 36 سالگی با همسرم آشنا شدیم و ازدواج کردیم. مادرهمسرم از بیماران من بود ووقتی ازدواج کردیم ایشان 20 ساله بودند.
به نظرم همچنان با عشق زندگی میکنید؟
یکی از بزرگترین شانسهای من در زندگی ازدواجم بود. 50 سال از زندگی ما می گذرد و من همیشه غرق عشق و محبت ایشان بودم، چه من و چه 4 فرزندم همیشه با عشق و محبت همسرم زندگی کردیم. ایشان 30 سال از مادر من مراقبت کرد و ما با هم زندگی کردیم بدون کوچک ترین حاشیه و تنش. من هیچ وقت این حجم از محبت را فراموش نمیکنم.
در تمام این سالها هیچ وقت توقعی از من نداشتند. در بسیاری از مهمانیها که می رفتیم یک رقابت پنهانی در بین خانمهای همکاران ما همیشه وجود داشت در خرید جواهرات و لباسهای گران قیمت، اما حتی یک بار همسر من از من چنین چیزهایی نخواست و اصلاً دغدغههای اینچنینی نداشت.
مشوق بچهها بودید برای اینکه راه شما را ادامه بدهند؟
دوست داشتم تحصیلات عالی و دانشگاهی داشته باشند ولی اینکه پزشکی بخوانند، هیچ وقت اصراری نکردم.
بچهها پزشکی نخواندند؟
هیچ کدامشان علاقهای نداشتند و رشتههای فنی را ترجیح دادند و خدا را شکر خیلی هم موفق شدند.
سرگرمی اصلی شما در اوقات فراغتتان چیست؟
اوقات فراغت چندانی ندارم. به عضویت موزه علوم پزشکی درآمده ام. در تنظیم بخش تاریخ دندانپزشکی در فرهنگستان تاریخ علوم پزشکی همکاری دارم که جلد اول کتاب منتشر شد و جلد دوم در حال چاپ است. در پیشکسوتی، سن ملاک نیست. باید دید چه کسانی برای حرفه دندانپزشکی، چه کارهایی را انجام دادهاند. هر کاری را باید در موقعیت زمانی خودش سنجید. از سال 1318 هیچ کس به اندازه دکتر محمود سیاسی، به دانشکده دندانپزشکی خدمت نکرده است. وی با وسایل معمول آن روز بدون خودکار و با مرکب 400 صفحه کتاب نوشت که به عنوان کتاب مرجع شناخته شد به نام کتاب بیماریهای دندان. افرادی همچون دکتر حسین نواب، دکتر اسماعیل یزدی، دکتر جعفر دادمنش، دکتر مسگرزاده، دکتر نیک زاد جاوید، دکتر موسی باکی هاشمی و دیگران، خدمات ارزندهای را برای اعتلاء دندانپزشکی انجام دادهاند.
پس دلیل انتخاب دندانپزشکی نیاز خودتان بود و کسی به شما معرفی نکرد.
کاملا بر اساس احساس نیازی بود که داشتم، من خیلی درد دندان کشیده بودم و این حس را داشتم که دوست داشتم کمی از درد درمانهای آن زمان دندانسازیها را کم کنم و به همین دلیل با عشق و علاقه این رشته را ادامه دادم. برای موفقیت در هر رشتهای اول باید دید که افراد علاقه دارند یا نه؟ موردی که الان خیلی مطرح است و باید از ذهنها خارج شود، این است که هدف تنها مساله درآمد نباشد که اگر اینچنین باشد، مساله خدمت منتفی میشود.
دوران دانشجویی شاگرد اول بودید؟
نه هیچوقت ممتاز نبودم ولی باعلاقه درس میخواندم. یادم هست دوران دانشجویی برای اینکه تمرین کنم به یک درمانگاهی در جنوب شهرمیدان سرقبرآقا می رفتم و با امکانات بسیار محدود کار میکردم، حتی لوله کشی آب هم نداشتیم و یک سطلی کنار اتاق داشتیم که پرمنگنات میریختیم و لوازم را بعد از هر بار استفاده با آن ضد عفونی میکردیم. سطح بهداشت کلا خیلی ضعیف بود و وضع بهداشت دهان و دندان که افتضاح بود و مردم اطلاعات و آگاهی نداشتند.
خاطرهای ازآن روزها یادتان هست؟
یکی از درمانهای اصلی ما کشیدن دندان بود و یک سطلی داشتیم که دندانهای کشیده را در آن میریختیم. یک آقایی بعد از اینکه دندانش را کشیدم و رفت بعد از چند ساعت برگشت و به اصرار میخواست دندانش را پس بگیرد، هر چه میگفتم که به چه دردت میخورد جواب نداد و بعد هر چه میگفتم از بین این همه دندان چه جوری دندانت را تشخیص میدهی؟ همچنان اصرار داشت و در نهایت مجبور شدم که سطل دندان را بهش بدهم و خودش گفت که می تواند دندانش را تشخیص بدهد، خلاصه سطل را برداشت و به حیاط برد. بعد از چند دقیقه از سر کنجکاوی رفتم ببینم دندان کشیده شده به چه دردش می خورد، رفتم دیدم از بین دندانها یکی را برداشته و گداشته روی یک سنگ و با یک سنگ دیگر محکم روی آن میکوبد، وقتی من را دید گفت میخواهم کرم دندان را که مرا اینقدر عذاب داد را بکشم.
ببینید این سطح فکری و بهداشتی ما بود و اما درحال حاضر دندانپزشکی ما از کجا به کجا رسیده است.
دوران دانشکده با وجود امکانات محدودی که داشتید، چگونه بود؟
واقعا امکانات و تجهیزات ما قابل مقایسه با امروز نیست. ما حتی آب لولهکشی هم نداشتیم و برای ضدعفونی کردن غیر از پرمنگنات چیزی نداشتیم. به نطر من جوانها باید تاریخ و سیر دندانپزشکی را بخوانند و بدانند ما از چه مراحلی گذشتیم تا به امروز برسیم. از تمام هم دورهها و هم کلاسیهای من فقط دکتر برنارد در قید حیات هستند و بقیه همه فوت کردهاند. یکی از تلخترین خاطرههایی که خیلی در ذهنم مانده است مربوط به دورانی بود که دوره تخصصی پروتز را میخواندم سال 1342 یکی از دانشجویان از درس ترمیمی دکتر سرخوش نمره کم گرفت و قرار بود آخر خرداد ازدواج کند، به مطب دکتر سرخوش رفت و اصرار داشت که نمرهاش را درست کند ووقتی با مخالفت مواجه داشت همان جا توی مطب با یک هفت تیری که همراهش بود به خودش شلیک کرد ودرجا کشته شد. من هنوز شوک این اتفاق در ذهنم باقی مانده است.
به اخلاق در جامعه پزشکی فعلی چه نمرهای میدهید؟
در بین جامعه دندانپزشکان من به اخلاق صفر میدهم. ما خیلی در بین همکاران دندانپزشک مشکلداریم. من هیچوقت دلیل اینهمه رقابت منفی را نفهمیدم، این رقابت ناسالم و چشم و همچشمی زیاد و بیدلیل که همیشه وجود دارد. یک مسئله دیگری که ما با آن مواجهیم این است که دندانپزشکی رشته گرانقیمتی است و درمان گرانی هم محسوب میشود، اما متاسفانه برخی همکاران ما هم بیانصافیهایی دارند. مثلاً دندانی که قابلدرمان است را بهراحتی میکشند تا بعد بتوانند ایمپلنت کنندو یا تشخیصهای غلط دیگری که وجود دارد. این درمان ایمپلنت که اینقدر مد شده بیشتر یک نگاه کاسبکارانه است تا درمان درست و اخلاقی. در بسیاری از مواقع اصلا نیازی به این کار نیست ولی خوب بیمار که تشخیص نمیدهد و دکتر هم بیشتر به منفعت خودش نگاه میکند.
به نظر من این کار بیانصافی است و من درمجموع اصلاً به اخلاق حرفهای نمره نمیدهم، ما هم درزمینه تشخیص و درمان خود کمکاریهایی داریم و هم بین دندانپزشکان فضای همدلی و همکاری خیلی کمرنگ است. رقابت ناسالمی بین همکاران ما وجود دارد که اصلاً برازنده جامعه پزشکی نیست.روزنامه سپید