ماشینهای سنگین و آمبولانس یکییکی از راه رسیدند؛ حامل تکههای پیداشده از جنازهها. جمعیت، دور راننده را گرفت و همه سراغ جنازههایشان را گرفتند: «جنازهای نیست.» این ویرانکنندهترین پاسخی بود که ظهر هجدهم دی به آنها داده شد
شفاآنلاین>اجتماعی>حوادث> دو نفر راست و چپ بدن زن را نگه داشته بودند تا تعادلش حفظ شود. روسری کجشده روی سر، موهای آشفته روی پیشانی و صدای نالههایش: «پسرم».
به گزارش شفاآنلاین،ظهر دیروز، مقابل مرکز تشخیصی و آزمایشگاهی پزشکیقانونی استان تهران معروف به کهریزک، نخستین عزاداری خانوادههای قربانیان پرواز تهران - اوکراین روی سکوی نگهبانی، روی زمین و داخل ماشینهایی که مقابل در ورودی توقف کرده بودند، برگزارشد. بیشتر از ٦ ساعت از سقوط هواپیمای بویینگ ٧٣٧ هواپیمایی اوکراین در صباشهر استان تهران میگذشت که یکییکی خانوادهها از راه رسیدند؛ مادر، خواهر، برادر، خاله، دایی، عمه و عمو. اما نگهبانی تنها بستگان درجه یک را برای تعیین هویت اجساد میپذیرفت.
آقا چیزی از جنازهها مانده؟
نه. چیزی نیست.
ماشینهای سنگین و آمبولانس یکییکی از راه رسیدند؛ حامل تکههای پیداشده از جنازهها. جمعیت، دور راننده را گرفت و همه سراغ جنازههایشان را گرفتند: «جنازهای نیست.» این ویرانکنندهترین پاسخی بود که ظهر هجدهم دی به آنها داده شد.
ماشین بعدی از راه رسید و کنار صندلی راننده جعبهای پر از وسایل بود؛ هر آنچه از اسباب و وسایل جنازهها مانده. همه را آورده بودند برای تشخیص هویت. مردان جلو راه میرفتند و زنان با صورتهای غمزده، لبهای خشکیده به رنگ گج، به زحمت راه میرفتند تا برسند به نگهبانی.
آنجا فهرست بلندبالایی بود از مسافران پرواز: «هیچ کس زنده نمانده.» و این تلخترین خبری است که یک پدر در زندگی میشنود. پدر هنوز امید به زندهماندن یک نفر داشت و «کاش آن یک نفر، پسرم باشد.» آشفته بود، عینک به چشمش زد، برداشت و دنبال مدارکش گشت. باید میرفت داخل ماشین. صدایش میکردند. باید از او خون میگرفتند، برای DNA.
مادر «حسین» را هم به زحمت آوردند جلوی نگهبانی. آنجا دیگر توانش تمام شد و افتاد روی سکو. پسر نگهشداشت و مادر فریاد زد. حسینش (حسین رضایی) همین چند روز پیش با رحیمه (رحیمه کاتبی) عقد کرده بود.
دو جوان بیستوچهار و بیستوپنج ساله که در سوئد با هم آشنا شده و تعطیلات کریسمس به تهران آمده بودند برای مراسم ازدواج. حالا هم میرفتند تا به خانهشان در سوئد بروند. صورت گرد مادر شبیه تمام زنان افغانستانی بود و حالا به رنگ گچ دیوار: «خودم دامادش کردم. الله کمکم کن.»
مادر بیطاقت بود، گریههایش شبیه به مویه شد و وقتی مادر رحیمه -عروسش- از راه رسید، صدا دوباره به آسمان رفت. هر دو دست در گردن هم ضجه میزدند: «خدایا حسینم را بیار.» تراژدی از همین جا آغاز شد. خانوادهها همه آنهایی که تا آن لحظه در شوک بودند، بغضشان ترکید.
چشمخانهها نمدار شد. یکی با صدای بلند غمش را فریاد زد و آن یکی اشکها را میان دستمال پنهان کرد. زن افغانستانی دیگری از راه رسید، مادر زینالدین: «چطور طاقت بیاورم.» از همان دور صدای گریهاش بلند بود: «دو سهسال پیش پسر هجده سالهام مریض شد و مُرد و حالا پسر بیستوسه سالهام.
خدایا این چه انتقام سختی است که از من میگیری.» زینالعابدین درس خوانده و در یکی از دانشگاههای سوئد پذیرش گرفته بود؛ مادر از او خواسته بود برایسال نو میلادی که کلاسهایش تعطیل است، بیاید و او را ببیند، پسر آمد و حالا مادر میگوید: «خاک بر سر من. چرا آمدی.»
او برایش کت و شلوار خریده بود تا در مراسم فارغالتحصیلی تنش کند. مردان در انتظار زنان نشسته بودند تا سوگواری کنند؛ این زنان هستند که با ناله میآیند و با چشمانی پر از اشک وارد نگهبانی میشوند و تا وقتی اسم عزیزشان را در فهرست جهنمی میبینند، پاهایشان سست میشود. آنجاست که ضربه آخر زده میشود.
خانوادهها، تمایلی به حرف زدن نداشتند، خیلیها سیگار به دست در گوشهای و در سکوت، بهت زده، به خیابان نگاه میکردند.
منتظر و مشوش. بعضی مثل دوست «مهرداد نقیب لاهوتی» اسم عزیزشان را هم فراموش کرده بودند؛ مردی که از شدت فشار، دندانهایش را محکم بههم سنجاق کرده و کلمات به سختی از میان دندانهایش بیرون میآمد. مدام راه میرفت و سیگار دود میکرد. مهرداد دوستش بود، مرد چهلوپنج سالهای که دو فرزند داشت، ١٠ و ١٤ساله.
همسر و فرزندانش هنوز ساکن کانادا هستند: «تازه ٦ماه بود که مهاجرت کرده بودند، همسرش قبل از پرواز با او صحبت کرده بود.» عمه چادرش را پیچید دورش: «برای تعطیلات به ایران آمده بودند، مادرم فوت کرده بود، میخواستند در مراسم شرکت کنند، مدام میگفتند دیر شده باید برویم.» او چهار نفر از اعضای خانوادهاش را از دست داده؛ برادرزاده و همسر و کودک دو سالهشان، خواهر همسر برادرزاده و فرزند او هم در پرواز بودند. بستگان، یکی یکی از راه رسیدند و بغضشان برای چندمین بار ترکید. بیشتر مسافران هواپیما ساکن شهرهای کانادا بودند، یا دانشجو یا مهاجر و بیشترشان هم جوان.
بعد خانواده «ندا صدیقی» را صدا کردند؛ مردی دوید به سمت نگهبانی. صدای مادر حسین هنوز بلند بود. مرد تازه از راه رسیده، خودش را با پروازی از شیراز به تهران رسانده و توان حرف زدن نداشت؛ میگفت در راه، خلبان به او گفته که هواپیمای آتش گرفته یکی از بدترین نوع هواپیما بود، از آن هواپیماهایی که وقتی موتورش آتش بگیرد دیگر نمیتواند روی زمین بنشیند. دامادش ترم آخر دکترا در کانادا و مسافر هواپیما بود.«داماد ما همیشه با ترکیش ایر میآمد، پرواز نبوده که با اوکراین رفت، هواپیمایی نیست.»
یکی از اهالی شهریار، در همسایگی جایی که هواپیما سقوط کرد هم به کهریزک آمده بود؛ ساعت ٦ صبح با صدای انفجار از خواب پریده بودند: «فکر کردیم زلزله شده، وقتی رفتیم دیدیم یک جایی آتش گرفته، بعد متوجه شدیم هواپیماست.»
او میگفت تکههای اجساد در گوشه و کنار بیابان افتاده بود: «یک جایی دست میدیدیم، یک جایی تکهای پا.»
خانواده، شهاب رعنا هم بودند، پسر سیوپنجسالهای که در کانادا مشغول تحصیل بود. پدر برای تعیین هویت وارد ساختمان سفید شده بود.
پزشکی قانونی ظهر دیروز در اطلاعیهای اعلام کرد ادارههایش تا ساعت ١٢ شب، برای گرفتن نمونه دیانای، خانواده قربانیان سقوط هواپیما را پذیرش میکنند. در پرواز بویینگ ٧٣٧ اوکراین، ١٦٧ مسافر و ٩ نفر خدمه کشته شدند؛ ١٤٧ نفر از آنها ایرانی، ١٢ نفر افغانستانی، دو نفر اوکراینی، ٤ نفر سوئدی و دو نفر شهروند کانادا بودند. از میان کشتهها، ٧٠ نفر مرد بودند، ٨١ نفر زن، ١٥ کودک و یک نوزاد. شهروند