با صورتی خونی و چشمهایی درخشان جلویم نشسته بود. لب دخترک پاره شده بود. حداقل ده بخیه لازم داشت. به ست پانسمان نگاه کردم
شفاآنلاین>سلامت> با صورتی خونی و چشمهایی درخشان جلویم نشسته بود. لب دخترک پاره شده بود. حداقل ده بخیه لازم داشت. به ست پانسمان نگاه کردم.-دستکش استریل کو؟-نداریم. گرون شده. با دستکش آشپزخونه کارشو راه بنداز.صدای صاحب درمانگاه میان دیوارها میچرخید و میچرخید و در هر چرخش میان دیوارها و گوشهایم قویتر میشد. حس کردم از فریادش پرده گوشهایم پاره خواهد شد. -نخ بخیه میخوام.-نداریم. مگه چقدر پول داده. پول اجاره اینجا و حقوق تو و منشی و آب و برق. چیزی نمیمونه که. بیا با نخ قرقره کارشو راه بنداز. به مالک درمانگاه(Clinic) نگاه کردم.-نمیشه. عفونت میکنه. -مته به خشخاش نزار. کلاس درس نیست که. ایشالله که اتفاقی نمیافته. عفونتم کرد آنتی بیوتیک بده بهش دیگه. چقدر غر میزنی دکتر. خستم کردی. بجنب. مشتری منتظره. -آخه.-آخه نداره. نمیخوای کار رو بدم به یکی دیگه. صف رو ببین. چیزی که زیاده نیروی کار.به پشت در شیشهای نگاه کردم. برف میبارید. عده زیادی منتظر بودند تا جایم را بگیرند. برف آرام بر روی بدنشان می نشست. نوک بینیشان از سرما قرمز شده بود. شعلههای بخاری داخل درمانگاه در هوا میرقصیدند. به قسط وام سر ماه و نگاه صاحبخانه فکر کردم. جایم گرم بود و بیرون بی نهایت سرد.-چرا معطلی. بزن تمومش کن.چشمهایم را بستم و با نخ قرقره و دستکش آشپزخانه تمامش کردم. ده بخیه و تمام. این «کابوسِ ساختگی نوشتهام» پشتتان را لرزاند؟دستهایتان با دستهایم لرزید؟نفرینم کردید؟ خانهها و پلهایی که با هزاران اشکال ساخته شد و تایید شد و فرو ریخت، مشابه همین کابوس بود در دنیای رشتههای فنی. بخیههایی که با نخ قرقره و دستکش آشپزخانه بر سازهها زده شدند و با سیلی یا لرزشی عفونت(Infection) کردند وفرو ریختند... چه کسی این کابوس ساختمانها و پلهای لرزانِ متلاشی شونده را در ایران پایان خواهد داد؟به قلم: دکتر امید رضایی /فوقتخصص هماتولوژی و انکولوژی