کد خبر: ۲۲۶۱۴۲
تاریخ انتشار: ۰۴:۵۹ - ۲۱ اسفند ۱۳۹۷ - 2019March 12
پیرمرد نزدیک نود سال داشت. از روستا آمده بود. از من پرسید: «هر روز میای درمانگاه؟» گفتم: «نه، بعضی روزها میام.» کلی از من تشکر کرد و گفت: «آفرین که کار می کنی. جوهر آدمی به کار است... بعد هم نطق غرایی درباره کار و همت آدم ها کرد
شفا آنلاین>اجتماعی>این هفته از دقت نظر یک پیرمرد برای عیدی دادن و گله های یک جوان از مادرش خواهید خواند و مردی که به مقدار یک عذرخواهی بدهکار بود!

 ناراحت نشی هزاری رو بهت ندادم
پیرمرد نزدیک نود سال داشت. از روستا آمده بود. از من پرسید: «هر روز میای درمانگاه؟» گفتم: «نه، بعضی روزها میام.» کلی از من تشکر کرد و گفت: «آفرین که کار می کنی. جوهر آدمی به کار است... بعد هم نطق غرایی درباره کار و همت آدم ها کرد. نسخه اش را نوشتم و گفتم: «تا دو ماه دارو نسخه کردم، ویزیت بعدی‌مان باشد برای بعد عید.» دست در جیبش کرد و یک هزاری و یک پانصدی مچاله شده در آورد. مردد به آن‌ها نگاه کرد و آخرش دل را به دریا زد، پانصدی را سمت من گرفت و گفت: «پس حالا که تا بعد از عید نمی‌بینمت، بیا اینم عیدیت.»

گفتم: نه ... حرفم را قطع کرد و قاطع گفت: «نگو نه، بگیر هرچی می خوای بخر بالاخره تو هم زحمت می‌کشی.» با لبخند گرفتم. دم در که رسید، برگشت و گفت: «ناراحت نشی هزاری رو بهت ندادم، اون عیدی نگهبانه. هرچی باشه تو بعضی روزها میای و اون هر روز میاد.»خوشحالم، آدم هایی در این دنیا هستند که در تقسیم سهم منصف اند.

 من حرفی ندارم!
پسر جوان رو به رویم نشسته و یک بند شکایت می کند از نداشته هایش، از توقعات برآورده نشده اش، از عقب بودنش از دوستان و ... . در نهایت هم مقصر همه را مادری می داند که در نبود پدر نتوانسته به این همه نیازهای رنگارنگ جواب بدهد. ساکت که می شود به مادر مسن و مغمومش نگاه می کنم. هنوز چیزی نپرسیده ام، نجوا می کند: «من حرفی ندارم.» مرد جوان فاتحانه می گوید: «بفرمایید، حرفی نداره.»

گاهی دلت دنیای حرف است، از حنجره بالا می آید، در مغز و چشمت می پیچد، به زبانت که می‌رسد، باید قورتش بدهی. اعتبار این حرف‌ها به نزدن‌شان است. کسی اگر مرد شنیدن باشد، می‌نشیند و خط به خطش را از نگاهت می‌خواند.

 بانک واژه هایمان خالی شده!
در اولین ویزیت مان بابت تاخیر نوبتش داد و فریاد راه انداخت. امروز اما با آن که باز هم نوبتش دیر شد، آرام بود. همان اول که وارد شد، گفت: «خانم دکتر، من به شما بدهکارم.» اول نفهمیدم اما هنوز نپرسیده بودم که پاسخ داد: «من یک عذرخواهی به شما بدهکارم، ببخشید.»من لبخند می زنم و با خودم فکر می کنم با این حساب، بیشتر ما بدهکاریم. چه ببخشیدها، چه لبخندها، چه خاطره ها و چه دوستت دارم هایی که به هم بدهکاریم. فکرش را بکنی، می بینی بانک واژه هایمان مدت هاست خالی شده. هر جور شده باید جمله ها را وام گرفت، بدهی آدم ها را بیچاره می کند.

 دکتر المیرا لایق روان پزشک

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: