کد خبر: ۱۶۹۷۴۹
تاریخ انتشار: ۰۷:۵۹ - ۱۹ مهر ۱۳۹۶ - 2017October 11
سهم زنان و مردان و کودکان این مناطق شوربختی است به گونه‌ای که گویا هرگز نبوده‌اند
شفا آنلاین:با حضور در مناطقی با ضرایت بالای محرومیت، سفری دوباره می‌کنی به فصل سوم قانون اساسی یا همان فصل معروف حقوق ملت و به چالش کشیده می‌شود تمام انتظارات و تصورات تو از این فصل اساس‌نامه کشورمان، در این مناطق هرچه هست اندوه است و درد ، نبود حداقل امکانات زندگی برای مردم این مناطق به تو یادآوری می‌کند هنوز هم بسیاری از عهدها وقول‌هایی که در قانون اساسی بسته‌ایم به بار ننشسته‌ و چه بسا که فراموش شده است.

به گزارش شفا آنلاین: سهم زنان و مردان و کودکان این مناطق شوربختی است به گونه‌ای که گویا هرگز نبوده‌اند . آنها در رنج به دنیا می‌آیند در ناامیدی به سراب زندگی چنگ‌ می‌زنند و بی‌هیچ نشانی از آرامش از دنیا می‌روند و تو می‌دانی که اینگونه زیستن حق هیچ انسانی نیست به ویژه آنکه در سرزمین مادری خود چنین مظلومانه و دردمندانه زیست کند. روستاهای خراسان جنوبی نیز از همین دست مناطق هستند که مفاد مورد تاکید در فصل حقوق ملت قانون اساسی کشورمان را به چالش می‌کشند.

 زبانش خشک شده، لب‌هایش ترک برداشته، می‌داند که تا پایان راه کوتاه زندگیش چیزی نمانده، تشنگی امانش را بریده، بادهای داغ همراه با گرد و خاک هم سوزش سینه‌اش را بیشتر می‌کند، سعی می‌کند خود را از زیر موتور که پیکرش را به زیر کشیده است خلاص کند، رها که می‌شود سینه‌خیز خود را تا تخته‌سنگی که همان نزدیکی است می‌رساند تا از تابش بی‌امان خورشید امان یابد، رد خون پشت سرش جا می‌ماند. درد سهمگین از پای شکسته‌اش شروع شده جانش را درهم می‌پیچد. ساعت‌ها از پی هم می‌گذرد، در این مسیر خاکی و خلوت هیچ رهگذری نیست. تا روستای قبلی دو سه ساعتی راه است و تا رسیدن به روستای محل زندگیش هم همین مقدار راه باقی است. دلش همان آب مانده و گرم مخزن آب روستا را می‌خواهد که از کودکی تنها منبع رفع تشنگیش‌ بود. چند ساعتی با همان حال می‌گذرد، با کم‌رنگ شدن آفتاب هوای بیابان هم سردتر می‌شود، مرد باخون زیادی که از دست داده ودردی که جانش را مچاله کرده مرگ را در مقابل چشمانش می‌بیند. با خود فکر می‌کند لعنت به این زندگی که از کودکی طعم محرومیت را بچشی و در جوانی به دلیل همین محرومیت‌ها و زندگی در منطقه مرزی فاقد امکانات جان‌ بدهی . آرام آرام چشمانش را می‌بندد، دو روز بعد پیکر بی‌جانش در بیابان خلوت و دور افتاده پیدا می‌شود.

این داستان مرگ یکی از اهالی روستای «سلک» از توابع خراسان جنوبی است. پیش از این نیز مرگ‌هایی از این دست در این مناطق رخ داده است چنان‌که پسرکی دارای معلولیت ذهنی از اهالی یکی از روستاهای این منطقه نیز گم می‌شود و یک هفته بعد جسد او را در بیابان‌های دور افتاده و کم رهگذر پیدا می‌کنند،‌ در حالی‌که به گفته پزشکی قانونی پسرک پیش از مرگ در اثر تابش خورشید بینایی خود را از دست داده است.

شرح محرومیت روستاهای این استان که غالبا دارای ضریب ۸ و ۹ محرومیت هستند، سخت است و از آن تاسف‌آورتر اینکه برخی از شهرهای استان همچون شهرستان اسدیه مرکز شهرستان نهبندان خود در ضریب ۷ محرومیت قرار دارند. در استانی که ۴۹۳ روستای آن با تانکر آب‌رسانی می‌شوند عدالت و برابری موج می‌زند زیرا همه مردم این مناطق به صورت برابر از محرومیت رنج می‌برند و فقر به مساوات میانشان تقسیم شده است.

«خونیک» از مرکز درمانی تنها ساختمانش را دارد



هرچه به مناطق مرزی نزدیک‌تر می‌شوی شرایط وخیم‌تر می‌شود.روستای «خونیک» از توابع شهرستان نهبندان یکی از این روستاها است که در ۳۰ کیلومتری مرز افغانستان قرار دارد . بی‌آب و علف است و همچون تمامی روستاهای اطراف هیچ نشانی از سرسبزی در آن دیده نمی‌شود. برای ۶۰ خانوار ساکن این روستا هیچ مرکز درمانی وجود ندارد و مردم دلخوشند که شاید روزی ساختمانی که مدتی پیش به عنوان  مرکز درمانی ساخته شده است، تجهیز شده و مردم بتوانند از خدمات آن استفاده کنند، اتفاقی که تا کنون رخ نداده است. دختر ۲۱ ساله یکی از اهالی مبتلا به تالاسمی است .هر بسته دارویی دختر ۵۰ هزار تومان قیمت دارد و نمونه خارجی آن ۱۵۰هزار تومان است، دارویی که اگر به موقع به بیمار نرسد باعث خونریزی داخلی می‌شود. دخترک برای گرفتن یک واحد خون ناچار است هرچند وقت یک‌بار کیلومترها راه طی کرده و به مرکز درمانی واقع در اسدیه برود و برای هر مسیر هم ۳۰ تا ۵۰ هزار تومان بپردازد، هزینه‌ای که پرداخت آن برای خانواده فاقد درآمد او بسیار مشکل است و پدر را شرمنده فرزند و مادر را دل نگران  کرده است .



خانه‌ها در این روستا کوچک و دخمه مانند هستند. روستا برق‌کشی نشده ومردم در گرمای تابستان از داشتن کولر و امکانات اولیه زندگی مانند یخچال محرومند. زمستان‌ها نیز برای تامین گرما از چراغ نفتی استفاده می‌کنند، آب هم به وسیله چاهی که در آن حوالی توسط دولت کنده شده تامین می‌شود . مردم برای استحمام ناچارند آب را در بشکه‌های فلزی گرم کرده و در حیاط خانه استحمام کنند. دستشویی نیز خارج از خانه هاست . در غالب روستاها حمام و دستشویی به حالت صحرایی برپا شده است. در برخی روستاها مدرسه و حمام به صورت کانکس است که با توجه به فلزی بودن دیواره‌ها فضای داخل در فصل سرد، یخ کرده و در فصل گرم، داغ می‌شود موضوعی که باعث آزار اهالی روستا می‌شود، هرچند که از نظر آنها این وضعیت از شرایط قبلی که حمام و دستشویی روستا کاملا غیر بهداشتی و تنها حائلی بود برای پوشاندن فضای استحمام و قضای حاجت مردم روستا از چشم یکدیگر، قابل تحمل‌تر است.

برخی از اهالی روستا که تحت پوشش کمیته امداد هستند هم از قطع شدن مستمری‌شان گلایه دارند، از قرار معلوم مسئولیت پرداخت یارانه افزایشی مددجویان نهادهای حمایتی را دولت برعهده گرفته است که تنها در دوماه ابتدایی سال پرداخت و حالا قطع شده است، از طرف دیگر کمیته امداد نیز به دلیل پرداخت همین یارانه پرداخت مستمری خود را به این افراد قطع کرده است . حالا همان یارانه دولتی معمولی تنها منبع درآمد این مددجویان است. به گفته یکی از اهالی در این روستا تنها ۳ خانواده دارای شغل هستند و مابقی تنها منبع درآمدشان یارانه است .

پای درد و دل مردم روستا که می‌نشینی  تازه می‌فهمی خشکسالی و دوری از مرکز استان چگونه زندگی مردم را به چالش کشیده است . در این روستاها وضعیت غذایی مردم خوب نیست، گوشت و برنج کمتر در سفره خانواده‌ها دیده می‌شود و قوت معمولشان کشک، عدسی و غذاهایی از این دست است. در صورت ضرورت از گوشت  احشام اندکی که برای خانواده‌ها مانده است، استفاده می‌کنند و برای تولید محصولات لبنی ناچیز  نیز از همین احشام لاغر و کوچکی که معلوم است غذای زیادی به آنها نمی‌رسد، استفاده می‌کنند.

اهالی روستا می‌گویند: مخارج دام بالا است،کاه کیلیویی ۵۰۰ تومان و جو هم کیلویی هزار تومان است، هر گوسفند هم روزانه ۲ کیلو کاه مصرف می‌کند و این برای روستایی‌ که هیچ منبع درآمدی ندارد مبلغ زیادی است زیرا گوسفندان منبع درآمد خانواده نیستند به همین علت هم برخی از مردم خود غذا نمی‌خورند تا  بتوانند هزینه غذای  رمه را تامین کنند.

عقرب زیر بالش کودک ۲ ساله

زندگی در چنین محیط دور افتاده‌ای خطرات دیگری را نیز به دنبال دارد، یکی از اهالی می‌گوید:« دیشب زیر سر بچه‌ام عقرب بود شانس آورد که نیش نزدش، اینجا حشرات گزنده زیادن، سال گذشته یه نابینا با عقرب گزیده شد و مرد، یه چوپان هم تو بیابون به خاطر گزیذگی مرد، پزشک قانونی گفت که گزیدگی مار بوده ».

در این بیغوله‌های فاقد امکانات کودکان ضعیف  و پیرزنان و پیرمردان فرتوتی زندگی می‌کنند که نه غذایی مناسب برای خوردن دارند و نه شرایط بهداشتی مناسب سن‌و سالشان. سقف اتاق‌ها چوبی است، دیواره ها از سنگ ساخته شده .کف اتاق‌ها خاکی است و معمولا با زیراندازهایی مستعمل و پاره پوشانده شده است. پیرمردی ۱۰۰ ساله با صدایی لرزان که گویی از ته چاهی عمیق می‌آید  از نداشتن خانه‌ای مناسب برای زندگی گلایه می‌کند.

دراین روستا ۴ فرزند از ۶ فرزند یک خانواده نابینا هستند، دو دختر و دو پسر که یکی از دخترها معلولیت ذهنی هم دارد و گوشه‌ای کنار دیوار چمباتمه زده است. به پارگی پیراهنش خیره شده، به نظر می‌آید از حضور غریبه‌ای که باعث هیاهو در خانه شده مضطرب است. دختر نابینای دیگر درشرف ازدواج است و خانواده نگران تامین جهیزیه ناچیز دخترک. دوپسر ۱۳ و ۱۸ ساله خانواده هم مشغول تحصیل هستند،  آنکه بزرگتر است دانشجوی رشته علوم اجتماعی است و برادر کوچکتر دانش آموز مدرسه ویژه نابینایان است ، حالا اما به دلیل بالا بودن هزینه تحصیل دو برادر که فرسنگ‌ها دور ازخانه مشغول به تحصیل هستند، برادر بزرگتر دیگر قادر به ادامه تحصیل و پرداخت شهریه دانشگاه نیست. این ۴ فرزند نابینا در بهزیستی پرونده دارند اما هیچ‌گونه مستمری و خدماتی از این نهاد حمایتی دریافت نمی‌کنند. پدرخانواده هم که به رانندگی اشتغال دارد به دلیل درآمد بسیار پایین توان تامین مایحتاج خانواده‌ای با ۴ معلول را ندارد.

پیش از خروج از خونیک، زنی راهم را سد می‌کند برگه‌ای را مقابلم می‌گیردو می‌گوید:« پسرم ۸ سالشه و تشنج داره عقب مونده ذهنیه ۵سال هم هست که داره تو یه کلاس درس می‌خونه.» برگه را جلوی من قرار می‌دهد و اضافه می‌کند:« این  گواهی پزشک که نشون میده بچم نیاز به درمان طولانی مدت و مراقب دقیق داره اما بهزیستی بچه‌ام رو قبول نمی‌کنه و می‌گه این بچه می‌تونه حرف بزنه. تروخدا کمکم کنین. من دردم رو به کی بگم . باز شما دستتون بازتره».

یکی از جوانان ده که علوم دامی خوانده می‌گوید:« اینجا تعدادی از جوونا از بیکاری معتاد شدن، یه سری تریاک استفاده می‌کنن اما تاز‌گیا دارن مواد صنعتی هم استفاده می‌کنن، اگر کار باشه به جای مصرف مواد کار می‌کنن، اینجا جوونا از شدت بیکاری دیوونه شدن».

«جلاران»، فراموش شده در میان غبار

روستای جلاران مقصد بعدی است برای رسیدن به این روستا هم باید یکی دو ساعتی جاده‌های ناهموار و خاکی و پرفراز و نشیب را طی کنی تا به مقصد برسی. می‌گویند این روستا یک ربع تا بیست دقیقه با کشور افغانستان فاصله دارد.

اولین نمایی که از روستا به چشم می‌آید مشاهده زنی است که گوسفندی را در آغوش گرفته و فرزند خردسالش را به دنبال می‌کشد و این یعنی فقر و در نگاه دیگر شاید به این معناست که اینجا با توجه به شرایط ناگوار زندگی رمه از فرزند هم مهم‌تر است.

سقف خانه‌ها گنبدی شکل است و دیوارها سنگچین هستند. در این آبادی  هم نشانی از آبادانی نیست نه آبی هست و نه نقطه‌ای سبزرنگ که مایه امیدت باشد، باد همراه با گرد و خاک می‌وزد داغ داغ ، آفتاب هم وحشیانه بر سرو صورتت سیلی می‌زند. در چنین شرایطی کودکان روستا با پاهایی برهنه روی سنگ‌های داغ راه می‌روند و از داشتن کفش محرومند. لباس‌هایشان کهنه است و غالبا از سرو مویشان می‌توان فهمید که مدت زیادی است استحمام نکرده‌اند، سهم این کودکان از دنیای کودکی‌ فقر و بیچارگی است.

اینجا هم آب با تانکر به روستا آورده می‌شود . مخازن نگهداری آب آهنی هستند ولابد با توجه به گرمی هوا آب داغ می‌شود اما در روستایی که برق نیست یخچال هم برای خنک کردن آب و غذا وجود ندارد،  مردم از همان آب گرم برای نوشیدن استفاده می‌کنند. آب برای استحمام همه اهالی کافی نیست و گاهی مردم نمی‌توانند تا چند ماه استحمام کنند دراین روستا نیز حمام و دستشویی به صورت صحرایی برپا شده است و از استانداردهای کافی برخوردار نیست.

۲۲ خانواده معادل ۷۷ نفر ساکن جلاران هستند ودر بدترین شرایط معیشتی زندگی می‌کنند اینجا تنها نشان از تمدن انسانی «پنل خورشیدی » است که به روستا آرده شده تا تامین کننده برق باشد، اتفاقی که هرگز نیفتاد و پنل‌ها خراب و غیرقابل استفاده است.

در جلاران هم مانند سایر روستاهای اطراف، مدرسه در ساختمان‌های کانکس دایر است که شرایط مساعدی برای درس خواندن ندارد اما همین امکانات اندک نیز تنها تا سال ششم ابتدایی را پوشش می‌دهد و افرادی که بخواهند تحصیلاتشان را ادامه دهند باید به شهر بروند در حالی که  بیشتر خانواده‌ها توان تامین هزینه تحصیل فرزندانشان در شهر را ندارند.

راهنما می‌گوید:« یکی از مشکلات دانش‌آموزان این مناطق برای ادامه تحصیل آن است که مراکز شبانه روزی دایر در شهرها تنها تا صبح چهارشنبه پذیرای آنهاست و از ظهر چهارشنبه این کودکان بدون ناهار از مراکز بیرون می‌شوند تا آخر هفته را نزد خانواده‌ها بگذرانند . و این رفت و آمد هزینه‌هایی به دنبال دارد که خانواده‌های فاقد درآمد این مناطق قادر به پرداخت آن نیستند».

کودکانی که درد بیماری  و فقر را به دوش می‌کشند

وارد یکی از همین خانه‌های سنگی می‌شویم، پسرکی ۲ یا ۳ ساله نیمه برهنه روی زمین خاکی و داغ حیاط نشسته در حالی‌که اندام تناسلی‌اش به شدت ورم کرده است.اهالی به زبان محلی می‌گویند:«کشو پاره شده از گریه زیاد» گویا این عبارت چیزی به معنای باد فتق است. نه درمانی نه توجهی  و نه امکانات بهداشتی، سهم پسرک از همه اینها هیچ است و تنها توجه به او نیمه عریان کردنش بوده تا زخم در برخورد با لباس ایجاد درد بیشتر نکند. می‌گویند باید عمل کند اما هیچ کس توان پرداخت هزینه این عمل را ندارد. نزدیک‌ترین درمانگاه با روستا ۴۰ کیلومتر فاصله دارد که  با توجه به شرایط اسفناک و خطرناک جاده رساندن بیمار به درمانگاه بسیار سخت است.

زنان و مردان جلاران بسیار زودتر از سن تقویمی‌شان پیر شده‌اند و غالبا به دلیل آلودگی آب و نبود بهداشت مناسب  از بیماری‌های پوستی رنج می‌برند . زنی ۲۰ ساله که دو فرزند دارد چنان تمام دندان‌هایش ریخته است که گویی سال‌ها از عمر او می‌گذرد. راهنما می‌گوید:علت این مساله نبود بهداشت کافی و سوءتغدیه  در دوران کودکی اوست. در حقیقت تمامی اهالی روستا از سوءتغذیه رنج می‌برند وبه گفته اهالی مردم چیز زیادی برای خوردن ندارند و تنها وقتی یارانه به حساب خانواده‌ها ریخته می‌شود، می‌توانند اندکی آذوقه تهیه کنند. مردها غالبا بیکار هستند و تنها منبع درآمد خانواده همان یارانه است.

یکی از زنان روستا با التماس دخترش را نشان می‌د هد. دخترک ۱۰ ساله به نظر می‌رسد درحالی‌که تا کنون ۲۰ بهار برهوت را پشت سر گذاشته است او درناحیه ستون فقرات و قلب مشکل دارد. دستگاهی پشت دخترک بسته شده و ادامه درمانش نیاز به پول دارد که خانواده از پس آن برنمی‌آید. مادر با اصرار از من می‌خواهد که برای درمان دخترک  کمک جمع کنم.

محمد ۲۲ ساله که یک‌هفته‌ای از دامادی‌اش می‌گذرد می‌گوید:« من دیپلم ناقص دارم ، در حوزه اهل تسنن درس می‌خوانم و کتابی هستم، درسم که تموم بشه ملای ده می‌شم و تو مسجد روستا کار می‌کنم. اما دوستام یا کارگر شدن و تو شهر کار می‌کنن یا اینکه بیکارن».

بخشدار می‌گوید:«می‌توان این خانواده‌ها را به جای دیگر منتقل کرد اما مردم منطقه قبول نمی کنند». این درحالی است که زنان روستا در این‌باره‌ می‌گویند:« ما دوست داریم از اینجا بریم به ما کار و امکانات بدن چرا باید اینجا بمونیم».

راهنما می‌گوید: « موردی وجود داشته که اهالی روستا رو به جای دیگری منتقل کردند تا شرایط معیشتی بهتری داشته باشند اما به دلیل اینکه کارشان کارشناسی نبود از اهالی روستا خواستند کاری را انجام دهند که تخصص و توانش را نداشتند درنتیجه مردم بازهم بیکار و بی‌درآمد ماندند».

شندملکی ، آب مانده در مخزن سهم مردم روستاست

در ادامه مسیر خاکی که باید تپه‌ ماهورها را پشت سر بگذاری به دشت وسیعی می‌رسیم که تعدادی خانواده در خانه‌های کوتاه سنگی زندگی می‌کنند. می‌گویند این روستا شند(آبگیر) ملکی نام دارد .این روستاها هم از همان مصائب روستاهای دیگر رنج می‌کشند نبود سیستم بهداشتی ، فقدان آب لوله کشی، سرویس‌های بهداشتی صحرایی ، مدرسه کانکس که تا ششم ابتدایی را پوشش می‌دهد و رویای ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر  که به دلیل دوری راه و فقر شدید برای همیشه در دل می‌ماند.

یکی از زنان ده با ناله و چهره‌ای که از درد در هم شده است، می‌گوید:« مریضم، فشار خون دارم کلیه‌هام خیلی درد می‌کنه، دکتر گفته کلیه‌هام هم سنگ داره و هم عفونت. هشت بچه دارم وشوهرم کارگره، انقدر درد دارم که نمی‌تونم کار کنم . بیشتر اوقات مریضم».

اهالی روستا نشانی دختر داوود را می‌دهند، دختری ۱۸ ساله که از دوسال پیش با سرطان معده دست و پنجه نرم می‌کند. به اتاقک سنگی که می‌رسیم دخترک با خجالت گوشه‌ای می‌نشیند. مریم دو سال تحت شیمی درمانی بوده و به تازگی دوره درمانیش تمام شده و به نظر می‌رسد خطر را پشت سر گذاشته است .

«نمی‌تونم کار کنم، کار که می‌کنم اذیت می شم، هنوز هم شکم و پهلوم درد می‌کنه خیلی زیاد . باید هر ۴ ماه یه بار آزمایش خون بدم اما هزینه رفت و آمد زیاده و شرایط بد جاده هم اذیتم می‌کنه» . اینها را مریم  دختر داوود می‌گوید.

راهنما ادامه می‌دهد: «مشکل جدی اینها تردد تا مراکز درمانی است نزدیک‌ترین مرکز شیمی‌درمانی که وجود دارد در بیرجند  است اگر نیاز به پرتو درمانی باشد باید به مشهد برود یعنی ۸۰۰ کیلومتر مسیر آنهم در شرایط دشوار اقلیمی و نبود جاده و امکانات و پول، ای کاش در نهبندان یا بیرجند مرکز شیمی درمانی  و پرتو درمانی وجود داشت».

اهالی می‌گویند مدتی پیش زنی ۴۰ ساله از اهالی روستا شب خوابید و صبح بیدار نشد. در روستایی که تنها ماهی یکبار از موهبت پزشک و خدمات درمانی آن هم با کم‌ترین امکانات برخوردار می‌شود، مرگ به همین راحتی رخ می‌دهد. روستا ماهی یکبار آب‌رسانی می‌شود یعنی آبی که  تصفیه شده هم نیست، یک ‌ماه در مخازن آهنی در میان غبار و در معرض آفتاب شدید می‌ماند. به قول راهنما طبیعی است که داخل این مخازن بعد از مدتی لجن بسته شود و آب را آلوده کند. به هرحال مردم این روستاها از چنین آبی استفاده می‌کنند و طبیعی است در چنین شرایطی مردم از بیماری‌های دستگاه گوارش و کلیه در رنج باشند.

بیشتر روستاهایی که در مسیر قرار دارند شرایطی شبیه هم دارند همه در محرومیت و فقر شدید به سر می‌برند و هیچ اثری از آبادی در آنها نیست. مردم درآمدی ندارند و از ابتدایی‌ترین امکانات برای زیستن محرومند . درتمام این روستاها جوانان از بیکاری گلایه دارند و می‌خواهند که صدای ‌شان به گوش مسئولان برسد.درتمام این روستاها همین خانه‌های سنگی از والدین به فرزندان می‌رسد و هیچ کس توان مالی برای ساخت خانه‌های جدید را ندارد . در این حوالی تنها بنای جدید در حال احداث مربوط به دهداری است که به دلیل فقدان آب ساخت آن متوقف مانده است.

«شند معصومه»، خانه‌ها با زلزله ۲ ریشتری فرو می‌ریزند

روستای شند معصومه با ۱۴۷ نفر جمعیت و ۳۴ خانوار یکی از همین روستاهاست که در محرومیت شدید به سر می‌برد. دربعضی از اتاقک‌های سنگی این روستا ۹ نفر زندگی می‌کنند. اتاقک‌هایی که به قول اهالی با زلزله‌ای ۲ ریشتری هم فرو می‌ریزد. هیچ یک از اهالی نمی‌توانند برای ساخت مسکن وام بگیرند زیرا ضامن ندارند، پیدا کردن کارمند دولت در روستا که بتواند ضامن آنها باشد غیرممکن است. اینجا قوت غالب نان است که حتی تهیه آن نیز برای اهالی سخت است ، گوشت و برنج که کیمیاست.

یکی از اهالی می‌گوید:« ماهی ۳ کیسه گندم استفاده می‌کنیم، برای هر کیسه گندم باید حدود ۵۰ هزار تومان بپردازیم، هزینه حمل و نقل هم به این مبلغ اضافه می‌شود. پرداخت چنین مبالغی برای مردمی که تنها منبع درآمدشان یارانه است بسیار سخت است».

«سلک»، روستای سالخورده‌گان کوه‌نشین

آخرین روستا، روستای سلک است با ۱۲ خانوار و ۲۰ نفر جمعیت که عمدتا سالمند هستند، این روستا برخلاف سایر روستاها به جای دشت در دامنه کوه قراردارد، مسیری که عبور از آن برای اهالی سالمند روستا بسیارسخت و طاقت فرساست و پیرمردان و پیرزنان باید مسافتی هرچند کوتاه اما پر فراز و نشیب و کوهستانی را طی کنند تا به دستشویی و حما م روستا برسند که در شیب تندی قرار دارد و تشدید دردهای مفاصل و تنگی استخوان رهاورد این وضعیت است..میانگین سنی در «سلک» آن قدر بالاست که مدرسه روستا تنها یک دانش‌آموز دارد .

از امکانات اختصاص داده شده به این روستا می توان به پنل‌های خورشیدی که در زمان دولت نهم و دهم نصب شده اشاره کرد که  تنها ۲ ساعت کار می ‌کنند یکی از اهالی می‌گوید: « این دستگاه‌ها به ۴۸ باطری نیاز داره اما تنها ۸ باطری آوردن.  جمعشون کنن بهتره نه می‌تونیم از کولر استفاده کنیم نه یخچال نه شب‎ها از لامپ و چراغ، جالب اینه که معدن سنگ مرمریت که تازگی راه افتاده و  ۸ کیلومتر تا روستا فاصله داره برق کشی شده اما ما که در خواست می‌کنیم بهمون می‌گن برق کشی روستا هزینه‌بر هست و صرفه نداره».

او ادامه می‌دهد :« اصلا مسئولین نمی‌دونن این روستا وجود داره یا نه، هیچ امکاناتی نداریم، اگر اهالی دست به دست هم نمی‌دادند همین دو دستشویی و یک حمامی که همه ازش استفاده می ‌کنن هم ساخته نمی‌شد بگذریم که آب حمام با هیزم گرم میشه و گرمایش چندان هم اصولی نیست. برای دسترسی به آب شرب هم اهالی روستا همت کردن و از چشمه ای که کمی بالاتره لوله کشی کردن داخل روستا. واقعیت اینه که دولت فقط موقع انتخابات ما را می‌شناسند و صبح زود صندوق رای اینجاست».

سالمندان و بیماری در سکوت زجر می‌کشند

برای اهالی سالمند روستا سفر به شهر برای تهیه مایحتاج زندگی تقریبا غیرممکن است  و البته با توجه به اینکه تنها منبع درآمد این روستائیان یارانه است بیشتر آنها توان خرید مایحتاج خود را ندارد، در این شرایط آنان  که فرزندی در شهر دارند خوش شانس‌ترند و فرزندان مایحتاج والدین را از شهر خریداری کرده و به روستا می‌آورد و آنها که فرزندی ندارند در شرایط بدی قرار داشته و تنها محبت سایر اهالی روستا است که آنها را هنوز سرپا نگه داشته است.

از تاسف‌برانگیزترین معضلات روستا برخورد با خانواده مجید است، این جوان  ۲۴ ساله مبتلا به بیماری اعصاب و روان شدید است و همراه پدر و مادر سالخورده‌اش در همین روستای دورافتاده زندگی می‌کند. مدتی است تحت پوشش بهزیستی قرار گرفته است اما تا به حال از سوی این نهاد حمایتی  به او رسیدگی نشده است. مجید با توجه به بیماری‌اش توان کار کردن ندارد و خانواده او نیز به لحاظ مالی بسیار ناتوان هستند به صورتی که  نه توان پرداخت هزینه پزشک و دارو  را دارند و نه هزینه سفر به بیرجند برای ملاقات با پزشک را، این در حالی است که اگر این جوان تحت نظر پزشک نبوده و دارو مصرف نکند به شدت پرخاشگر شده و شرایط زندگی برای خود و والدینش سخت‌تر از همیشه می شود .

پای درد و دل مردم سلک که می‌نشینی متوجه می‌شوی نماینده آنها در مجلس تاکنون سری به روستایشان نزده است، فرمانداری به درخواست آنان برای برق‌کشی جواب رد داده و از سوی دیگر برای مردمی که برقی برای استفاده ندارند قبض برق با مبلغی ۳۸ هزار و ۸۰۰ تومان آمده است. تنها دلخوشی این مردم به یک خط تلفنی است که دولت قبل برایشان به ارمغان آورده است و دیگر هیچ.

مردم این روستاها  از سویی مورد بی‌مهری طبیعت قرار گرفته‌اند و از سوی دیگر داغدار بی‌توجهی مسئولان هستند. این مردم دیده و شنیده نمی‌شوند، و عزیزانشان را در سایه نبود مراکز درمانی استاندارد و فقدان راه مواصلاتی مناسب از دست داده و در خاموشی به سوگ می‌نشینند. این مردم مرزداران ما  و نگهبانان جاودان سرزمین ما هستند اما برای قوی بودن و قوی ماندن از ابتدایی‌ترین نیازهای خود همچون آب  و غذای استاندارد ، خانه مناسب و امکانات رفاهی شایسته محرومند. کودکان در این روستاها به جای دنیای شاد کودکانه طعم بدبختی و رنج را می‌کشند و آنقدر از تمدن و امکانات به دورند که نمی‌توانند حسرت چیزی را داشته باشند چراکه به گمان آنها زندگی یعنی همین فقر ومحرومیت. و حال این سوال باقی است که در برابر این همه نابرابری، رنج و فقر چه کسی مسئول است؟طبنا

 
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: