شفا آنلاین>سلامت جنسی> نوجوان بودم که مادرم بطور معجزهآسایی از سرطان تخمدان جان سالم به در برد، اتفاقی که در آن زمان احتمال وقوع آن ناچیزبود و خالهام از همین بیماری جان سپرده بود. بعدها با فراهم شدن امکان آزمایش ژنتیکی، مشخص شد که مادرم حامل ژن جهشیافته BRCA1 است.
به گزارش
شفا آنلاین، زنانی
که حامل این ژن باشند با احتمال 50 الی 85 درصدی ابتلا به سرطان پستان تا
سن 70 سالگی روبرو هستند و احتمال ابتلا به سرطان تخمدان تا سن 85 سالگی در
آنها، به 40 الی 60 درصد میرسد. با چنین سابقه خانوادگی احتمال اینکه
خودم هم حامل این ژن باشم، دور از ذهن نبود. به همین سبب همیشه تمامی
اقدامات پیشگیرانه و آزمایشات تشخیصی لازم را انجام میدادم ولی زیر بار
آزمایش تشخیص ژنتیکی نمیرفتم زیرا فکر میکردم نتیجه مکتوب آزمایش اگر
مثبت باشد، بیش از اینکه به سودم باشد، سبب تخریب روحیهام میشود.
چرایش
این است که فقط با تکیه به سوابق خانوادگی، پزشکان توصیه میکردند
تخمدانهایم را بردارم، اگر نتیجه مکتوب را در دست داشتم دیگر هیچ راه
گریزی از جراحی پیش رویم نبود. برداشتن اعضای زنانه برایم کاری مافوق تصور
بود، انجام چنین کاری در سن 29 سالگی برایم بسیار ناخوشایند بود. میدانم
که ممکن است عقایدم مسخره و پوچ باشد ولی همیشه فکر میکردم با قدرت فکر و
نیروی اراده میتوان مانع از رخداد بسیاری از وقایع ناخواسته شد.
نگران
این بودم که مکتوب شدن حضور ژن با این همه نگرانی که در خانواده، محیط
اطراف، پزشکان خانوادگی و حتی رسانههای عمومی در ارتباط با این جهش وجود
دارد باعث فعال شدن آن در بدن میشود و اتفاقی رخ خواهد داد که اگر آزمایش
نمیدادم هیچوقت بوجود نمیآمد. همچنین میدانستم که وقوف از وجود ژن سبب
افسردگیام خواهد شد، چنان که شد.
آغاز یک دور تسلسل
بعد
از اینکه جواب آزمایش ژنتیک را گرفتم، دور تسلسل مراجعه به پزشکان شروع
شد. با توجه به سنم، پزشکان معتقد بودند که برای انجام جراحی پیشگیرانه وقت
زیادی ندارم. پزشکان با جدیت اصرار میکردند که تحت عمل جراحی BSO قرار
بگیرم. نوعی جراحی که در آن هر دو تخمدان و لولههای فالوپ برداشته
میشوند. عملی که باعث نازایی و یائسگی زودرس وعوارض ناشی از آن میشود.
چند
سال پیش مادرم با تشخیص سرطان پستان روبرو شد که خوشبختانه به علت آنکه
بیماری در مراحل نخست خود بود با جراحی کنترل شد. با چنین سابقهای به من
توصیه شد که هر چه زودتر جراحی پستان نیز انجام دهم. تصور انجام تمامی این
اعمال جراحی در یک بازه زمانی کوتاه و اینکه دیگر نمیتوانستم فرزندان خودم
را بدنیا بیاورم، سنگین و دردآور بود. هر روز به اینکه هویت جنسی خود را
از دست بدهم و با بدنی متفاوت به زندگی خود ادامه دهم، نزدیکتر میشدم و
از سوی دیگر تردید در انجام این اعمال پیشگیرانه هرروز من را با احتمال
بیشتر ابتلای به بیماری روبرو میکرد.
بیش
از اینکه برای خودم متاسف باشم از خودم عصبانی و آزرده بودم. در انتخاب
فردی مناسب برای تشکیل خانواده و مادر شدن تعلل کرده بودم، حالا باید از
داشتن فرزند چشمپوشی کنم. عصبانیتم از نادانی و بیفکری خودم روزبروز
عمیقتر میشد، چرا از فرصتهای پیشرویم برای داشتن یک زندگی کامل و شاد
استفاده نکرده بودم؟ چرا اکنون باید بر سر دوراهی سلامت و زندگی خوب، یکی
را انتخاب میکردم؟ چرا ازخودم سرمشق انکارناپذیر شکست ساخته بودم. ترس
وحشت از آینده زیر لایه عصبانیت پنهان شده بود. ترس از اینکه با حذف
تخمدانها به عنوان منابع تامین هورمون چه بر سربدنم میآید؟ بدنی که با
ورزشهای سنگین و مستمر آن را متناسب نگاه داشته بودم.
بزرگترین ترس، نداشتن شجاعت است
اما
بزرگترین ترسم ریشه در عدم شجاعتم داشت. مادرم و دوست و آشنا و غیره را
دیده بودم که با چه شجاعتی چنین مراحلی را پشت سر گذاشتهاند. جراحی،
شیمیدرمانی و اشعه درمانی و تحمل عوارض ناشی از آن جسارت و شجاعت میطلبد.
مشاهده رفتار قهرمانانه افراد مشابه خودم باعث میشد احساس بزدلی بیشتری
بکنم. از سویی علیرغم تمام این مسایل، برای فراهم بودن امکاناتی که به من
فرصت انتخاب سلامت و پیشگیری میدهد شاکر و قدردان هستم. شکی نیست کسانی که
عزیزانشان را به این بیماریها باختهاند، حاضرند برای به عقب برگشتن زمان
و استفاده از این امکانات همه چیز خود را بدهند.
من در ابتدای راه هستم
من
در ابتدای سفر خود هستم. سفری به درون و مواجهه با ترسهایم، نقاط ضعف و
قوت شخصیتم، در ابتدای راه شناخت خود و اطرافیانم، ولی میدانم هر تصمیمی
که بگیرم قدرشناس و شاکرم از دانشی که به من فرصت انتخاب داده است