کد خبر: ۱۲۵۸۷۲
تاریخ انتشار: ۰۰:۵۹ - ۱۵ مهر ۱۳۹۵ - 2016October 06
شفا آنلاین>جامعه پزشکی>چند سال است دندانپزشک هستید؟ از سال 1345 یعنی 50 سال.چه سالی وارد دانشگاه شدید؟ سال 1340.
چطور دندانپزشک شدید؟
 به گزارش شفا آنلاین،به نقل از سپید   در آن زمان کنکور مشترک با پزشکی- داروسازی و دامپزشکی داشتیم. با یکی دو نمره اختلاف از 100 نمره مجبور شدم دندان‌پزشکی را انتخاب کنم که از رشته‌های دیگر به اصل پزشکی بسیار نزدیک بود.

دوست داشتید پزشکی در چه رشته‌ای تخصص بگیرید؟
       آن‌وقت هیچ ایده‌ای نداشتم. امکان داشت روانپزشک یا جراح شوم.

پزشکی را به خاطر اسمش دوست داشتید؟
       نه. می‌دانید که اغلب خانواده‌ها تاثیر زیادی روی شغل آینده فرزندانشان دارند. بدون در نظر گرفتن علاقه و استعداد از کودکی به آن‌ها تلقین می‌کنند و کم‌کم بچه‌ها نیز به دنبال شغلی می‌روند که خانواده به آن‌ها تحمیل کرده است. شغلی که والدین دوست داشتند خودشان داشته باشند و قادر نبودند به مطلوب خود برسند برای فرزندان خود آرزو می‌کنند.

اگر می‌گفتند باید مهندس شوید مهندس می‌شدید؟
        شاید یا حتماً تاکید و تلقین آنها موثر بود. ممکن بود مهندس شوم.

آن‌قدر بچه حرف‌گوش‌کنی بودید؟
        بچه‌ها معمولاً تفاوت شغل‌ها و علاقه خود را نمی‌دانند. ناچار به حرف بزرگ‌ترها گوش می‌کنند.

آیا شما برای بچه‌هایتان این تعیین شغل را داشتید؟
        نه. اصلاً.

چند فرزند ‌دارید؟
        یک پسر.

شغلش چیست؟
        تخصص زبان انگلیسی و دریک شرکت مشغول به کار است.

این تعیین رشته‌ای که برایتان انجام دادند را دوست داشتید؟
        نه.

دوست داشتید چه شغلی داشته باشید؟
       دلم می‌خواست سراغ رشته‌هایی مانند تاریخ، فلسفه، علوم اجتماعی، روانپزشکی و روان‌شناسی اجتماعی می‌رفتم بعدها متوجه شدم که چقدر به این رشته‌ها علاقه دارم.

اگر برگردید به گذشته دندانپزشکی را انتخاب نمی‌کنید؟
       اصلاً پزشک نمی‌شدم.

حتی در طی این 50 سال هم علاقه‌ای به آن پیدا نکردید؟
       زمان‌همه‌چیز را می‌تواند تغییر دهد. شما در رشته‌ای هستید که باید هرروز کارکنید و زحمت بکشید و مطالعه کنید بدون شک به آن علاقه‌مند خواهید شد. شناخت و اطلاعات و علم شما درباره هر نوع کاری علاقه شمارا می‌تواند روزبه‌روز بیشتر کند، بنابراین من هم به‌تدریج به رشته کاری خودم علاقه‌مند شدم. همان‌طور که می‌دانید با اشتیاق و شوق زیادی هزار مجروح جنگی و چند 10 هزار بیماران دیگر را در رشته تخصصی خود جراحی کردم.

شغل پدرتان چه بود؟
       آزاد. مغازه کفش‌فروشی داشت.

مادرتان هم خانه‌دار بود؟
       مسلماً با تعداد زیاد فرزند نمی‌توانست خانه‌دار نباشد. ولی در ابتدای جوانی پس از اتمام 2 سال از دبیرستان دوره‌های پرستاری و پزشکیاری را در ارتش گذرانده بود. یادداشت‌های او را در مورد فیزیولوژی بعداً خواندم که باعث تعجب من بود که مادرم چقدر در مورد بدن انسان اطلاع داشت.

وضعیت خودتان در مدرسه و دانشکده چطور بود؟ خیلی درسخوان بودید؟
       در دبستان و دبیرستان همیشه شاگرداول نبودم ولی شاگرد درسخوان و ممتازی بودم. در دانشکده متوسط.

بچه شر و شوری بودید؟
       نه. البته بازی و ورزش می‌کردم و تحرک کافی داشتم درعین‌حال اهل درس و کتاب هم بودم.

چند برادر و خواهر هستید؟
       11 نفر، یعنی من 10 برادر و خواهر دارم. بچه دوم و پسر بزرگ خانواده بودم.

فقط شما پزشک خانواده شدید؟
       در رشته درمانی و دندان‌پزشکی فقط من بودم. بقیه تحصیلات دانشگاهی را در ایران و خارج در رشته‌های دیگر مانند مهندسی، مامایی، داروسازی، اقتصاد، تجارت بین‌الملل و بیولوژی ادامه دادند. تا حدی تلقین خانواده در مورد فرزندان بزرگ‌تر و انتخاب شغل آینده موثر بود. به‌این‌ترتیب برای بچه‌های بزرگ‌تر یک شغل انتخاب کرده بودند و چون تعدادمان زیاد بود. شغل‌های مهم تمام‌شده بود و بچه‌های کوچک‌تر شغلی برایشان تعیین نشده بود. به‌عبارت‌دیگر بیکار بودند و همان باعث شد آن‌ها بیشتر بتوانند به رشته موردعلاقه خود روی آورند. پدرم متولد 1296 بود که بین ما نیستند و مرحوم شده‌اند و مادرم متولد 1300 است و در حال حاضر در آمریکا با تعدادی از برادر و خواهرها زندگی می‌کنند. چند بار با او به شوخی گفتم اگر 3یا 2 بچه داشتی و از ندیدن بچه‌ها احساس دل‌تنگی می‌کردی با خودت می‌گفتی اگر بچه بیشتری داشتم این‌طوری نمی‌شد و کمتر احساس دلتنگی می‌کردم ولی حالا که 11 بچه‌داری بازهم از دلتنگی و گاهی اوقات تنهایی شکایت داری.

آقای دکتر در دوران کودکی و مدرسه مرفه بودید؟
       نه. زندگی خیلی معمولی داشتیم. در یک مملکت وقتی جمعیت زیاد باشد درآمد سرانه تقسیم می‌شود و به هر نفر کمتر می‌رسد. از سن 14-13 سالگی تدارکات چی قسمتی از تغذیه خانواده بودم. چون دور سفره ما با مادربزرگم 14 نفر می‌نشستیم و من همیشه سعی داشتم به‌خصوص در مورد میوه وخریدهای کلی، خریدهای تازه‌تر و ارزان‌تری داشته باشم که مقداری از هزینه خانواده را پایین بیاورم.

متولد کجا هستید؟
        من در رشت به دنیا آمدم. پدربزرگم (پدری) آذربایجانی و اهل تبریز بود. آن‌ها دو برادر بودند که از تبریز به رشت برای تجارت رفت‌وآمد داشتند. هنگام گرفتن شناسنامه که همگانی شده بود پدربزرگ و برادرش در رشت ساکن بودند. برای تعیین نام فامیلی چون دو برابر آذری بودند، فامیلی اخوان آذری در آن زمان انتخاب می‌شود و این دو برادر تبریزی با دو خواهر گیلانی ازدواج می‌کنند. پدرم هم در تبریز به دنیا آمد بعداً در رشت ساکن شد.

دوران دبستان و دبیرستان چگونه بود؟
       6 سال ابتدایی را در رشت بودم در دبستان رشدیه و 6 سال متوسطه در تهران در دبیرستان ادیب گذراندم. خانواده کاملاً به تهران منتقل‌شده بود. دبیرستان ادیب در لاله‌زار کوچه روزنامه کیهان و منزل اتابک اعظم با معماری و گچ کاری‌های سنتی بسیار زیبا بود .

       منزل هم در نزدیکی بازارچه نواب بود که به امامزاده یحیی، تکیه رضا قلی خان، کوچه میرزا محمود وزیر، سه‌راه امین‌حضور در کوچه‌های آبشار و دردار نزدیک بودیم. وقتی یاد روزهای مدرسه می‌افتم چه دبستان و چه دبیرستان تفاوت بسیار زیادی با زندگی دانش‌آموزی فعلی می‌بینم. اغلب بچه‌های مدرسه مانند من روزی 2 ساعت پیاده‌روی داشتند زیرا ناهار هم به منزل می‌آمدیم 4 بار این مسافت را طی می‌کردیم که هر بار نیم ساعت بود. 12 ساعت روزی 2 ساعت پیاده‌روی و هوای پاک بدون دود و با تغذیه سالم‌تر، ازنظر فیزیکی و روانی بسیار می‌تواند آثار مثبت داشته باشد. با مقایسه با بچه‌های امروز که همه با اتومبیل شخصی یا آژانس به مدرسه می‌روند تفاوت‌ها بسیار بود.

فکر می‌کنید در آن شرایط کودکان بهتر رشد می‌کنند؟
        حتماً همین‌طور است. آن نوع زندگی خشت اول بنای سلامت جسم و روح و روان بود. اگر کودکی و خشت اول درست نباشد تا ثریا می‌رود دیوار کج.

در آن زمان خیلی به شما تاکید می‌شد که درس بخوانید؟
        نه، اصلاً چون خودمان می‌خواندیم. والدین اصلاً نمی‌دانستند ما کی امتحان داریم و هیچ‌وقت نمی‌دانستند معدل ما چند است. اگر می‌گفتیم که معدل من خوب شده می‌گفتند باید این‌طور باشد. گاهی اوقات به شوخی من به‌عنوان تست هوش و آمادگی می‌پرسیدم می‌دانی فلان بچه کلاس چند است؟ همین‌طور گاهی سر سفره هم شوخی گل می‌کرد می‌گفتیم حاضرغایب کنیم تا بفهمیم چه کسی دور سفره نیست. تا ناهار یا شام تمام نشده بیاید.

اهل خواندن کتاب‌های متفرقه هم بودید؟
       خیلی زیاد.

به نظر می‌رسد که مظلوم بودید؟
       بله تقریباً. بچه شری نبودم. یکی از دلایل مهم آن این بود که به‌عنوان برادر بزرگ‌تر همیشه باید مراقب و مواظب کوچک‌ترها می‌بودم. باید آن‌ها را از اذیت یکدیگر و شیطنت‌های غیرعادی منع می‌کردم. پس اول باید مراقب شیطنت‌های خودم می‌بودم که برای آن‌ها الگوی بدی نباشم. درواقع به‌عنوان پسر بزرگ خانواده باید مراقب همه مسائل آن‌ها می‌بودم، از درس خواندن گرفته تا ورزش، شیطنت‌ها، تغذیه سالم و بقیه چیزها. به‌عبارت‌دیگر من از سن 14 سالگی بچه‌داری کردم آن‌هم نه یکی دو تا، بلکه9 بچه کوچک‌تر از خودم. بسیاری از اوقات به‌عنوان قاضی باید در دعواهای آن‌ها قضاوت می‌کردم تا مقصر شناسایی و جریمه شود. چه کسی و چرا مشق آن‌یکی را خط کشید؟ چه کسی شیرینی دیگری را قاپید و درواقع یکی از وظایف عمده من جلوگیری از اجحاف به کوچک‌ترها بود. زیرا بزرگ‌ترها راحت می‌توانستند کوچک‌ترها را اذیت کنند به‌خصوص اگر کوچک‌تر دختر هم بود که ازنظر فیزیکی از عهده پسرهای بزرگ‌تر برنمی‌آمدند. خلاصه سرتان را درد نیاورم من یک دوره کامل روان‌شناسی کودک و نوجوان را به‌صورت عملی گذراندم و به روان‌شناسی جوانان در بزرگسالان نرسیدم و به علت تغییر وضعیت زندگی مجبور بودم خانواده را ترک کنم، بنابراین از شغل قضاوت و روان‌شناسی کودکان و نوجوانان استعفا دادم و به آینده و درمان بیماران فکر کردم.

چه کتاب‌هایی می‌خواندید؟
        در سنین مختلف متفاوت بود. در سنین پایین دبیرستان از پاورقی‌های مجلات و برخی از روزنامه‌ها، کم‌کم رمان‌هایی که در آن زمان ترجمه می‌شدند مانند بینوایان و... و در آخر دبیرستان دانشکده بیشتر کتاب‌های شعر و اجتماعی و سیاسی می‌خواندم. در آن موقع فهمیدم که علاقه اصلی من در ادامه تحصیل به سمت‌وسوی دیگری و در جهت مخالف فشاری بود که از طرف خانواده برای انتخاب رشته به من وارد شده بود.

پس چرا آن را قبول کردید؟ به دلیل اینکه فرزند حرف‌گوش‌کنی بودید؟
        برای اینکه مسیری را که رفته بودم مورد تایید اکثریت افراد اجتماع بود. آن زمان این‌طور شایع بود که بچه‌هایی که علاقه زیاد به ادبیات داشتندو خیلی هم مستعد بودند درس‌های دیگر مانند ریاضی و فیزیک و شیمی را نمی‌خواندند و نمره کم هم می‌آوردند ولی ادبیاتشان 20 بود، بنابراین خیلی اوقات بسیاری از آن‌ها در امتحانات آخر سال نمره‌های تک کم نداشتند یا گاهی اوقات رفوزه هم می‌شدند بنابراین شهرت داشت که آدم‌های درس‌نخوان به رشته ادبی می‌روند درحالی‌که خیلی از آن‌ها به دنبال علاقه خود به رشته ادبی می‌پرداختند.

به شما تلقین شده بود که حتماً دکتر هستید.
        همین‌طور است. مثلاً سال چهارم دبیرستان سر صف می‌گفتند آقایان دکتر این‌طرف و مهندس‌ها آن‌طرف که مقصودشان رشته‌های طبیعی و ریاضی بود. خلاصه آن‌قدر به یک نفر از دبستان و دبیرستان دکتر و مهندس می‌گفتند که در سال‌های بالا به نظرش عوض کردن رشته خیلی سخت می‌آمد. اگر رشته را عوض می‌کرد معنی‌اش این بود که این‌همه سال بی‌خودی دکتر و مهندس صدایش کرده بودند.

چرا دوران دانشجویی تغییر رشته ندادید؟
        همیشه آدم‌ها فکر می‌کنند دیر است. من هم همین فکر را می‌کردم.

جالب است که این رشته را دوست نداشتید اما پزشک موفقی بودید اگر دوست داشتید چه می‌شد؟
        همان‌طور که قبلاً عرض کردم پس از مدتی که شما مشغول به کاری می‌شوید و باید در آن رشته به‌روز باشید آرام‌آرام علاقه به وجود می‌آید. بالاخره شما با انسان‌ها سروکار دارید چه به‌عنوان بیمار و چه به‌عنوان همکار که هم رشته هم هستند. به‌هیچ‌وجه الآن نمی‌توان بگویم که به این رشته علاقه ندارم به‌تدریج بسیار به آن علاقه‌مند شدم. در حال حاضر یکی از لذت‌های روزانه من ارتباط با بیماران است. داشتن انگیزه برای درمان بهتر لذت شمارا در درمان بالاتر می‌برد.

آقای دکتر الآن شما 50 سال است که در رشته تخصصی خود، دندان‌پزشکی و جراحی دهان، فک و صورت مشغول هستید. در این مدت در دانشگاه هم تدریس می‌کردید؟
        قصد من از اول این بود که فقط در دانشگاه تدریس کنم و مطب و کار خصوصی نداشته باشم. وقتی در دانشگاه مشهد در ابتدای کار شروع به کارکردم منظورم همین بود و می‌خواستم تا آخر عمر در همان دانشکده بمانم ولی این زمان 6 سال و 6 ماه بیشتر طول نکشید و در انقلاب فرهنگی بدون هیچ دلیلی که تابه‌حال به من گفته نشده است حقوقم را قطع کردند. البته هیچ‌وقت هم نگفتند که به آموزش ادامه ندهم. حتی نامه‌ای دارم که مجدداً مرا دعوت به تدریس کردند ولی راجع به حقوق گفتند بعداً حل می‌شود. به‌عبارت‌دیگر معنی‌اش این بود که بدون حقوق به کارم در دانشکده ادامه بدهم.

گرایش به حزب خاصی داشتید؟
        نه. اهل حزب‌بازی و این چیزها نبودم بلکه اهل مسائل اجتماعی بودم. هر مجله و روزنامه‌ای که به دستم می‌دادند می‌گرفتم و آن را مطالعه می‌کردم.

وارد هیچ حزبی نشدید؟
        نه.

چرا آدمی که آن‌قدر به علوم سیاسی علاقه‌مند است به مسائل سیاسی علاقه نداشته؟
        من نگفتم به مسائل سیاسی و اجتماعی علاقه نداشتم، داشتم و الآن هم دارم ولی اهل حزب‌بازی نبودم. هیچ‌کس در یک اجتماع نمی‌تواند ادعا کند که به مسائل سیاسی‌کاری ندارد. اگر بگوید من کاری ندارم 2 دلیل می‌تواند داشته باشد؛ یا راست نمی‌گوید یا به فکر مردم و مملکت خود نیست. وقتی شما اعتماد مملکت‌تان را می‌خواهید و رفاه مردم برایتان اهمیت دارد، بهداشت مردم مهم است، آبیاری، فضای سبز، جنگل‌ها، محیط‌زیست و راه‌ها برایتان بااهمیت است یعنی شما حتماً باسیاست کاردارید. چون رسیدگی به همه این عوامل به سیاست‌های کلان یک مملکت مربوط می‌شود. البته افراد بنا به تخصص و حرفه به بعضی از مسائل سیاسی حساسیت بیشتری نشان می‌دهند. از طرف دیگر شما باید آمادگی داشته باشید که حرف‌های مخالفان خود را هرچند که خوشایند نباشد بشنوید.

       انسان‌ها متفاوت آفریده‌شده‌اند همان‌طور که چهره‌ها، صداها و همه‌چیز ما با دیگران تفاوت می‌کند، نظرگاه‌های افراد هم متفاوت است، بنابراین من حق ندارم به کسی بگویم مثل من فکر کند، مانند من لباس بپوشد. خالق همه را متفاوت خلق کرد و این تفاوت‌ها زیبایی زندگی است. اگر همه باغ‌ها فقط گل سرخ بودند دیگرکسی به بوستان نمی‌رفت.

سال 1345 درستان تمام می‌شود و به انگلستان می‌روید؟
        درسم تمام نمی‌شود، از دانشکده فارغ‌التحصیل می‌شوم که این فارغ‌التحصیلی هم اصطلاح نادرستی است که به‌کاربرده می‌شود، زیرا شما هیچ‌وقت از آموختن فارغ نخواهید شد در سال 1345 برای گذراندن دوره خدمت به سپاه بهداشت در سیستان و بلوچستان رفتم .

چرا آنجا؟
        خودم انتخاب کردم. برای اینکه فکر می‌کردم دیگر امکان اینکه به آنجا بروم وجود نخواهد داشت و این‌یک توفیق اجباری بود. پس از دوره 5/1 سال سپاه بهداشت، یک قرارداد نزدیک به 1 سال با سازمان سپاه بهداشت بستم و بندرلنگه که در آن دوران از بسیاری از جهات جای مناسبی نبود عازم شدم.

گذراندن 2 سال در این 2 استان محروم تجربه خوبی برایم بود و خاطرات زیادی از این مناطق دارم.

چرا می‌خواستید در یک محل نامناسب مشغول به کار شوید؟
       به دو دلیل به بندرلنگه رفتم 1- برای تجربه بیشتر از زندگی در مناطق محروم. 2- پس‌انداز برای سفر به انگلستان. زیرا قرار بود با هزینه شخصی به انگلستان بروم. صلاح نبود پدرم با 10 فرزند دیگر هزینه‌ای بپردازد، بنابراین توانستم با نزدیک 1 سال کار در بندرلنگه پس‌اندازی داشته باشم و به لندن بروم.

چه شد که تصمیم گرفتید به انگلیس بروید؟
        همیشه در ذهنم بود که برای دوره تخصص به انگلستان بروم و بازندگی در اروپا بیشتر آشنا شوم، پس‌ازآن در صورت تمایل کارم را در آمریکا ادامه دهم.

چه مدت در انگلیس بودید؟
        4 سال و بعدازآنکه به ایران برگشتم از طرف دانشگاه 1 سال هم ماموریت مطالعاتی داشتم که آن یک‌سال را هم در انگلیس گذراندم.

در تمام این مدت خودتان کار می‌کردید و به‌صورت مستقل زندگی می‌کردید؟
       بله دقیقاً .

چه سالی ازدواج کردید؟
       سال 1354.

ازدواج شما سنتی بود یا خودتان انتخاب کردید؟
       سنتی نبود و هیچ‌وقت با ازدواج سنتی موافق نبودم. همسرم دانشجوی من بود.

آقای دکتر هیچ‌وقت دوست نداشتید در انگلیس می‌ماندید وزندگی‌تان را ادامه می‌دادید؟
       نه، هیچ‌وقت.

چرا برگشتید؟
       دوست نداشتم در آنجا یا در هر کشور دیگری غیر از ایران زندگی کنم. بیشتر دوست داشتم به سرزمینی که به خودم تعلق دارد کارکنم. علاوه بر تعلق‌خاطر و نوستالژی که در همه افراد از سرزمین مادری به وجود می‌آید ولی عملاً من و شما با شناسنامه‌ای که داریم آن شناسنامه سند ملکی یک هشتاد میلیو‌نیوم این مملکت است که نشان می‌دهد من و شما مالک اصلی این سرزمین هستیم. پس بهتر است درجایی که مالک آن هستید کارکنید. دولتمردان نیز سهمشان به‌اندازه دیگر مردم است.

چطور شد که به دانشگاه مشهد رفتید؟
       یکی از دوستان و همکلاسی‌های صمیمی من در دانشکده دندان‌پزشکی دانشگاه مشهد تدریس می‌کردند به من پیشنهاد کردند که چون بخش جراحی دانشکده دندان‌پزشکی آنجا نیاز به استاد دارد به آنجا بروم. دو دل بودم و هیچ‌وقت به مشهد فکر نکرده بودم، ولی وقتی کتباً از طرف رئیس دانشکده از من دعوت شد به خاطر دوستم و به خاطر دانشکده و به خاطر علاقه به تدریس پذیرفتم. در ابتدا فکر کردم که مدت کوتاهی مثلاً 6 ماه بمانم ولی 6 ماه شد 6 سال و 6 ماه.

چه شد در دانشگاه مشهد نماندید؟
       در انقلاب فرهنگی حقوق مرا قطع کردند و هیچ‌وقت هم دلیل آن به من گفته نشد.

آیا ارتباطی که با دانشگاه داشتید باعث شد که بعد از انقلاب فرهنگی به دانشگاه برگردید؟
       من دیگر حاضر نبودم به دانشگاه برگردم. من تمام‌وقت بدون داشتن مطب خصوصی در دانشگاه مشغول خدمت بودم علتش هم علاقه من به تدریس بود و بنا بود تا آخر عمر بدون داشتن ارتباط مالی با بیماران آن‌ها را درمان کنم. و از این نظر دانشگاه باوجود حقوق ناکافی به نظرم یک محل ایده آل برای خدمت و آموزش بود. من همیشه تعریف یک پزشک سیرجانی را شنیده بودم که جعبه‌ای در راهروی مطب قرار داده بود هر بیماری ویزیت خود را اگر داشت داخل آن می‌انداخت و اگر هزینه دارو نداشت از آن جعبه برداشت می‌کرد. آن را در دوران سپاه بهداشت شنیدم بودم و او یک الگو برای من بود که متاسفانه بنا به شرایط زندگی هیچ‌وقت نتوانستم این کار را انجام دهم.

شما که مدتی مسئول بخش جراحی دهان، فک و صورت دانشکده دندان‌پزشکی دانشگاه فردوسی مشهد بودید چه برنامه‌هایی برای آنجا تدارک دیده بودید؟
        ما توانستیم به بخش جراحی دانشکده دندان‌پزشکی king college Hospita- لندن ارتباط برقرار کنیم تا ازنظر آموزش اعضای بخش بتوانند به آنجا اعزام شوند و استادان آنجا به ایران بیایند. از این نظر پروفسوری که من هم در لندن شاگردش بودم برای بازدید بخش ما به مشهد آمدند و پیشنهاد ما موردقبول آن بخش قرار گرفت. درواقع قرار بود بخش جراحی دانشکده دندان‌پزشکی مشهد مانند شعبه‌ای king college Hospita- در منطقه عمل کند و کشورهای همسایه ازنظر گذراندن دوره‌های آموزشی به بخش جراحی دانشکده ما بیایند. که متاسفانه با انقلاب فرهنگی این امر صورت نگرفت.

از همان دوران دیگر به دانشکده نرفتید؟
       زمانی که حقوق من قطع شد، نامه‌ای نوشتم و خداحافظی کردم. این زمان مردادماه 1359 بود. شهریور همان سال جنگ بین ایران و عراق شروع شد. من هم در تهران به دنبال تهیه مطب و مسکن بودم که یک روز از بیمارستان فیاض بخش زنگ زدند که هم مجروحان جنگ را پذیرش می‌کردند و هم مصدومان جاده‌ای را من هم از وجود چنین بیمارستانی مطلع نبودم به‌هرحال من درمان مجروحان جنگ و مصدومان جاده‌ای را در آنجا که یک مرکز بزرگ با بیش از 700 تخت بود شروع کردم.

انگیزه‌تان برای برگشتن و ماندن تفاوتی نکرد؟
       نه. مانند سابق احساس می‌کردم می‌خواهم در رشته خودم داخل مملکت منشا کار و خدمتی باشم. به‌خصوص در مورد مجروحان جنگ هر چه‌کار و درمان پیچیده‌تر می‌شد علاقه و انگیزه‌ام برای انجام موفقیت‌آمیز یک درمان هم بیشتر می‌شد.

دوران جنگ را فقط در بیمارستان فیاض بخش بودید؟
       نه. جاهای دیگر هم بودم. مانند بیمارستان امیرالمومنین و بعضی از بیمارستان‌های خصوصی تهران نیز گاهی اوقات این بیماران بستری بودند. چون بیمارستان‌های دولتی ظرفیت کافی نداشتند و تعداد مجروحان نیز بسیار زیاد بود. سال‌های 1365 و 1366 نیز هرسال 1 ماه و مجموعاً 2 ماه را در اهواز در بیمارستان طالقانی که محلی نزدیک به جبهه بود مشغول درمان این بیماران بودم.

در روز چند تا عمل می‌کردید؟
       بستگی داشت که چه تعداد بیمار به‌صورت اورژانس پذیرش می‌شدند. متوسط روزی 3-2 جراحی و در دوره 1 ماه اهواز بعضی روزها از 6-5 جراحی هم بالاتر می‌رفت.

درمان هزار مجروح جنگی آمار خیلی زیادی است. فشار کاری زیاد نبود ؟
       به دلیل فشار کاری زخم‌اثنی‌عشر هم گرفتم: به علت مشغله زیاد ساعات کار، تغذیه، خواب و استراحت هم به‌هم‌خورده بود و به دلیل استرس متعاقب آن خونریزی روده پیدا کردم و 1 ماه بستری شدم. از ساعت 7 صبح راهی بیمارستان بودم تا 3-2 بعدازظهر مشغول بودم. پس‌ازآن باید به مطب می‌رفتم و شب‌ها نیز بعضی‌اوقات باید به بیماران سر می‌زدم، بنابراین امکان نداشت برای تغذیه، خواب و استراحت برنامه‌ریزی درستی داشته باشم. من همیشه به طبیعت علاقه‌مند بودم، بهار، پاییز و سفیدی برف زمستان هرکدام برایم معنی خاصی داشتند، ولی در مشغله زیاد کاری متوجه شدم که چند سالی است که متوجه نشدم فصول چه وقت آمدند و چه زمانی رفتند. این وضعیت درس بزرگی به من داد. پس‌ازآن متوجه شدم اگر سالم نباشم از عهده هیچ کاری برنخواهم آمد. به دنبال آن به ورزش، تغذیه درست همراه به کار پرداختم.

خلاصه گفت‌وگو
دلم می‌خواست سراغ رشته‌هایی مانند تاریخ، فلسفه، علوم اجتماعی، روانپزشکی و روان‌شناسی اجتماعی می‌رفتم بعدها متوجه شدم که چقدر به این رشته‌ها علاقه دارم.
زمان‌همه‌چیز را می‌تواند تغییر دهد. شما در رشته‌ای هستید که باید هرروز کارکنید و زحمت بکشید و مطالعه کنید بدون شک به آن علاقه‌مند خواهید شد.
در دبستان و دبیرستان شاگرداول نبودم ولی شاگرد درسخوان و ممتازی بودم. در دانشکده متوسط.
تا حدی تلقین خانواده در مورد فرزندان بزرگ‌تر و انتخاب شغل آینده موثر بود. به‌این‌ترتیب برای بچه‌های بزرگ‌تر یک شغل انتخاب کرده بودند و چون تعدادمان زیاد بود. شغل‌های مهم تمام‌شده بود و بچه‌های کوچک‌تر شغلی برایشان تعیین نشده بود.
چون خودمان می‌خواندیم اصلاً نمی‌دانستند ما کی امتحان داریم و هیچ‌وقت نمی‌دانستند معدل ما چند است. اگر می‌گفتیم که معدل من خوب شده می‌گفتند باید این‌طور باشد.
همیشه آدم‌ها فکر می‌کنند دیر است. من هم همین فکر را می‌کردم.
قصد من از اول این بود که فقط در دانشگاه تدریس کنم و مطب و کار خصوصی نداشته باشم.
من بیش از هزار مجروح جنگی را درمان کردم که از این تعداد بیش از ۸۰۰ نفر جراحی شدند و برخی از آن‌ها دو یا سه بار جراحی شدند.
هدفم این بود دانشکده دندان‌پزشکی مشهد مانند شعبه‌ای kimgo college Hospita- در منطقه عمل کند و کشورهای همسایه ازنظر گذراندن دوره‌های آموزشی به بخش جراحی دانشکده ما بیایند.
احساس می‌کردم می‌خواهم در رشته خودم داخل مملکت منشا کار و خدمتی باشم. به‌خصوص در مورد مجروحان جنگ هر چه‌کار و درمان پیچیده‌تر می‌شد علاقه و انگیزه‌ام برای انجام موفقیت‌آمیز یک درمان هم بیشتر می‌شد.
اتفاق می‌افتاد که برای دیدن کار یک جراح که درزمینه خاصی تبحر داشت به منطقه‌ای حتی دورافتاده یا مهجور می‌رفتم تا از نزدیک باکارهای او آشنا شوم.
محققان ایرانی هیچ ایرادی ندارند و در بسیاری موارد با محققان خارجی برابرند یا در شرایط برابر می‌توانند جلوتر باشند. ما ازنظر فردی کاملاً توان رقابت با خارجی‌ها راداریم ولی چیزی که باعث می‌شود وضعیت کلی علمی کشور بدین شکل باشد به خاطر شرایط خاص اجتماعی است.
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: