شفا آنلاین>سلامت>حوادث پزشکی>نوروتئولوژی رشته علمی نوپایی است که چند صباحی بیش نیست که قدم بر عرصه علم گزارده است.
به گزارش
شفا آنلاین،به نقل از سپید در اوایل دهه هفتاد میلادی عصبشناسان با مشاهده تجربیات دینی خاصی
در بیماران مصروع، برآن شدند که با بررسی ساختار مغز آنها، رابطهای میان
تجربیات دینی و بیماری صرع بیابند. عصب شناسان قائل به این رویکرد،
تجربه دینی را برخاسته از سوءکارکرد مغز انسان میدانند و آن را به
عملکرد
صرف عصبی تقلیل میدهند. اما تحقیقات دیگری که در سالهای پس از آن صورت
گرفت، نشان داد که مغز سالم نیز، تجربه دینی دارد و تجربه دینی محصول صرع
یا بیماری توهمزای دیگری نیست.
نوروتئولوژی
(Neurotheology) که میتوان آن را «عصب الاهیات» یا «الهیات عصب محور»
ترجمه کرد، رشتهای نوپاست که به بررسی ساختار عصبی مغز و تجربه دینی
میپردازد. پیشرفتهای اخیر فنّاوری و امکان تصویربرداری از مغز، ذهن عصب
شناسان را به سوالاتی ازایندست معطوف کرد که آیا معرفت دینی جایگاه مشخصی
در مغز دارد؟، آیا دین با پردازشهای بیولوژیکی مشخص و خاصی همراه است؟ و
آیا رابطهای میان دین و سلامت انسان وجود دارد؟ سوالات اینچنینی که شاید
پیش از این هم (در قالب بسیار متفاوتی) از زمان فیلسوفان یونانی مطرحشده
بود، سوالاتی بودند که برای پاسخ به آنها رشتهای به نام نوروتئولوژی ایجاد
شد و تحقیقات بسیاری در این حوزه صورت گرفت.
هدف نوروتئولوژی تفسیر تجارب، رفتار و باورهای دینی به کمک همبستههای عصبی آن است. نوروتئولوژی بررسی شش تجربه را اولیتر میداند:
1) تجربه ناخوداگاه
2) درک ابهت الهی (spiritua- awa)
3)تجربهی وحدانیت (onenes s with the univers)
4)حالت خلسه (ecstatic trance)
5)دریافت نور حق (Sudde- enlightenment)
6)تجربه مراحلی از آگاهی
برخی
معتقد بودند تجربیات دینی محصول بیماری صرع یا اختلالات روانی است، اما
عصبشناسی الاهیاتی با این عقیده که پدیدههای دینی اساس عصبی دارند، مخالف
است و معتقد است که همواره یک پدیده در جهان واقع وجود دارد که این
اتفاقات عصبی را همراهی میکند. کارهای« یوجین دیآکیلی» و «نیوبرگ» مثال
خوبی است. ادعای آنها این است که آزمایشهایی که در این زمینهها انجام
دادند صحت آگاهی دینی را نشان میدهد.
آزمایش
بدین شکل بود که از طریق اسکن به روش اسپکت تغییرات جریان خون مغز را
اندازه گرفتند. زمانی که هیپوکامپ جریان عصبی را در لوب تمپورال برقرار
میکند، شخص تفاوتی میان خود و ناخود حس نمیکند. این تغییرات با تجربه
دینی اشخاص سالم همزمان بود، بنابراین آن دو نتیجه گرفتند که دین محصول
تجارب افسانهای نیست و نمیشود آن را به عنوان نتیجه صرع یا اختلالات
روانی دانست. بنا بر نظر آنها این امکان وجود دارد که بتوان یک نقشه از مغز
تهیه کرد و نشان داد که در زمان داشتن تجربه دینی کدام قسمت فعال میشود.
در واقع «نیوبرگ» و«دیآکیلی»یک فهم علمی از دین ارائه دادند که به کمک
عصب شناسی حاصل میشود. در دهه نود میلادی آنها آزمایشاتی طراحی کردند تا
نشان دهند که تجربه دینی نتیجه کارکرد نادرست مغز نیست و افرادی که از
سلامت مغز برخوردارند نیز تجارب دینی دارند.
در
سال 2001 «نینا آزاری و همکاران» آزمایشی بر روی شش مرد و زن مذهبی وشش
مرد و زن غیرمذهبی انجام دادند. آزمایش بدین شکل بود که شرکتکنندگان
غیرمذهبی متنی مقدس را میخواندند و با «پت اسکن» فعالیت نواحی درگیر مغز
شرکتکنندگان مذهبی مشخص میشد.«آزاری» گزارش داد که در ناحیه فرونتال،
فرونتال میانی و منطقه قشری میانی پاریتال، افزایش فعالیت مغز مشاهده شده
است. به گمان آنها تجربه دینی حاصل تحریک لوبهای فرونتال و پاریتال است.
آزمایش بعدی مربوط به« نیوبرگ»،« علوی» (Alavi) و« دیآکیلی» بود که در
سال 2003برروی سه راهب فرانسوی انجام شد. روش اسپکت برای تحلیل موجهای
برانگیخته در مغز حین آزمایش استفاده شد. آنها باید چهل دقیقه مراقبه
میکردند، که این مراقبه شامل تکرار مداوم یک دعا بود. هیچ افزایشی در
جریان خون لوب تمپورال مشاهده نشد. بالعکس در لوب پاریتال خلف ، کورتکس
جلوسری و لوب فرونتال خلفی افزایش جریان خون مشاهده شد.
در
سال 2006 تحقیق مشابهی توسط «بورگارت و وینسنت»که از اف.ام.آر.آی استفاده
کردند، انجام شد. شرکت کنندگان چهار راهبه اهل کارمل بودند. از آنها
خواستند یک تجربه دینی که قبلا تجربه کرده بودند تصور کنند. ده ناحیه از
مغز حین آزمایش فعال شدند که نواحی مختلفی مثل ادراک (تصور ذهنی)، شناخت
(بازنمایی خود) و احساس را شامل میشد. یکی از ناحیههای فعال شده در این
آزمایش لوب تمپورال میانی بود که در برخی آزمایشها میزان عشق را نشان
میداد.
«اینزلیچ،
مک گرگور، ایرش و نش» در سال 2009، آزمایشی با این هدف طراحی کردند که
نشان دهند اعتقادات دینی میزان استرس را تقلیل میدهد. بیماران به دو دسته
تقسیم شدند، مذهبیان و غیرمذهبیان. آزمایش نشان داد که مذهبیان فعالیت
کمتری در قسمت ای.سی.ای (Ace) - قسمتی از مغز است که توسط پوشش استرس
شناخته میشود- داشتند. آنها با این آزمایش قصد داشتند نشان دهند که مذهب
بازدارنده استرس و تنش است. ای.سی.ای یکی از مناطقی بود که در آزمایش
وینسنت و بورگارت نیز فعال شده بود. نتایج دادهها نشان داد که تجربه دینی
میتواند قسمتهای خاصی از مغز را فعال کند و مذهب بسیار پیچیدهتر از آن
چیزی بود که پیش از این میدانستیم.
یکی
از مهم ترین آزمایشهایی که در این حوزه انجام شده است دیکشا (Deeksha)
نام دارد که نیوبرگ و دیآکیلی انجام دادند. دیکشا به معنای آرزوی مرحمت و
برکت است و بدین شکل است که شخصی برای دیگری آرزوی خیر و برکت دارد و این
دعا اگر شامل حال دیگری شود به دلیل لطف باریتعالی است و به صورت انرژی
نیست که تزریق شود یا فرستاده شود، این بخشندگی واقعی است و قابل احساس
توسط تمام کسانی است که دریچههای قلبشان را برای دریافت این موهبت
گشودهاند. این اعتقادی است که هندیان دارند.
نیوبرگ
تعدادی از این دعاکنندگان را به آزمایشگاه خود آورد که به عنوان فرستنده
دعا ادعا میکردند بدون تماس مستقیم میتوانند خیر و برکت را برای دیگری به
ارمغان آورند. یک گروه فرستنده و گروه دیگری گیرنده دعا بودند و هدف،
استفاده از روش اسپکت برای اندازهگیری جریان خون نواحی مغز در هر دو گروه
بود. مشاهدات شامل تغییراتی در لوب فرونتال، منطقه لیمبیک، لوب پاریتال و
تالاموس بود. او انتظار داشت کاهش فعالیت در لوب فرونتال در گیرندهها رخ
دهد (بدین دلیل که تجربه آنها با قصد خودشان صورت نمی-گرفت.) کاهش در
منطقه لیمبیک نیز در آنها مورد انتظار بود. همچنین از آنجایی که گیرندگان
براین باور بودند که در رابطه معنوی عمیقی با فرستندگانند کاهش فعالیت در
منطقهی پاریتال انتظار میرفت.
در
واقع چهار گیرنده و چهار فرستنده انتخاب شدند. فرستندهها دو مرد و دو زن
با میانگین سنی 48 سال و گیرندهها یک مرد و سه زن با میانگین سنی 23سال
بودند. فرستندهها به مدت یک سال برای این کار پرورش یافته بودند اما
گیرندهها هیچ اطلاعاتی در این زمینه نداشتند. (تمام بیماریهای شناختی،
عصبی، بارداری و غیره چک شد). هر دوگروه تا انتهای آزمایش هیچ تماس مستقیمی
با هم نداشتند. و هر فرستنده اطلاعات گیرنده مورد نظر را از قبیل نام،
سن، جنس، عکس و مکان شان میدانست. تمام افراد دو بار به روش اسپکت اسکن
شدند. یک بار حین استراحت و یک بار حین آزمایش. به فرستندهها گفته شد که
در اطاقی استراحت کنند اما آگاه از احساسات و افکارشان باشند. پس از گذشت
ده دقیقه استراحت به هردو گروه ردیابی برای نشاندادن میزان اکسیژن خون به
صورت وریدی تزریق شد و به مدت ده دقیقه در اطاق استراحت باقی ماندند و سپس
جداگانه به اطاق اسکن برده شدند. پس از اسکن دو گروه در حالت استراحت
فرستندگان تلاش کردند تا دعای خیر و برکت خود را برای گیرندگان بفرستند و
گیرندگان ملزم شدند تا استراحت کنند و در عین حال نسبت به تمام ادراکات و
افکار و احساساتشان به هوش باشند. پس از ده دقیقه تزریق وریدی صورت گرفت
تا دومین اسکن انجام شود.
دادهها
نشان دادند که اختلاف زیادی میان دو گروه وجود دارد. شرکتکنندگان در هر
دو نیمکرهی راست و چپ کاهش فعالیت داشتند. نتایج حاکی از کاهش میزان جریان
خون لوب فرونتال چپ و لوب تمپورال در فرستندگان حین حالت مراقبه بود. اما
گیرندگان در دو حالت استراحت و مراقبه تنها 6 داده متفاوت داشتند. 4
ناحیه کاهش جریان خون داشت در حالی که تالاموس چپ افزایش جریان خون داشت.
اما در هر دو گروه هیپوکامپ راست و ناحیهجانبی راست کاهش داشت. با این حال
زمانی که از گیرندگان پرسیده شد کدام یک از فرستندگان برایت دعا کرده است
دو نفر پاسخ درست دادند و دو نفر پاسخ نادرست.
آنچه
که در این پژوهش به دست آمد این بود که امکان معقولی است که بتوان بدون
تماس مستقیم مراقبه انجام داد (به جز یکی، بقیهی دادهها از چنین ایدهای
حمایت کردند). خیلی عجیب نخواهد بود که فرستندگان تغییرات مشخصی در میزان
جریان خون مغزشان داشته باشند، اما تلاش برای صحه گذاشتن بر این ادعا که
ذهن فرد قادر است در فاصله بر ذهن فرد دیگر تاثیر بگذارد (ادعایی که این
پژوهش به خصوص داشت)، نیازمند پژوهشهای بیشتر است. مسالهای که تا به
امروز مطرح است این است که پژوهشهای این چنینی با ماهیت مراقبه کاری
نداشته است اما پژوهشهای بعدی باید این ماهیت را برای ما مشخص کنند.