شفا آنلاین : شايد امروز دستانش توان سابق را نداشته وگامهايش به استواري قبل نباشد، شايد اكنون شانه هايش استقامت يك كوه را برايت تداعي نكند اما غرق در چهرهاش كه ميشوي، در عمق چشمانش گذر سالهايي پر از فراز و نشيب را خواهي ديد.
سخت است باور كني فردي كه روبه رويت نشسته و تنها ميتواند بريده بريده از اسم و فاميل و رنگ مورد علاقهاش برايت بگويد، هجده سال تمام هر روز صبح با زيباترين واژهها مادر پيرش را از خواب بيدار ميكرد و يك عمر با صبر و حوصله واژههاي زندگي را براي فرزندانش صرف كرد.
با اينكه امروز سكوت پرمعناترين واژه «مجيد» شده است اما صداي او هنوز هم در گوش فرزندانش طنين مياندازد كه نهالي كوچك را با عشق بكارند و به اميد سايه پرمهر آن در انتظار بنشينند.
به پاس روزهاي جواني
سابقه خانوادگي ابتلا به اين بيماري را نداشتيم براي همين وقتي سال 1384 كه همسرم بازنشسته شد و سكوت بيمقدمهاش توجه خانواده را جلب كرد تصور ميكرديم افسردگي به سراغش آمده است. آدم معاشرتي و خوش صحبتي بود اما به يكباره انزوا را انتخاب كرد و زماني كه در حين رانندگي مسير را گم و آدرس را فراموش ميكرد نگرانيمان را بر انگيخت.
مهربان ضمن بيان اين جملات ادامه داد: ضعف تدريجي همسرم را به وضوح حس ميكردم تا اينكه يك روز بعد از استحمام فراموش كرده بود به حمام رفته و با وجود اينكه نماز خوانده بود به خاطر نميآورد كه نماز خوانده است. ديگر از آن پدري كه به ادبيات مسلط بود و هميشه به درس انشاي دو فرزندمان اهميت خاصي ميداد خبري نبود تا اينكه با مراجعه به متخصص مغز و اعصاب و انجامام. آر. اي تشخيص نوعي دمانس عقل به نام «بينز وانگر » داده شد و نيازمند مصرف داروهاي گرانقيمتي بود تا بتوان جلوي پيشرفت بيماري را گرفت.
جوانهاي امروز خيلي راحت از زير بار مسئوليت شانه خالي ميكنند و گاهي اوقات فراموششان ميشود با ازدواج قدم در مسيري گذاشتهاند كه تابلوهاي هشدار جاده زندگي براي هردويشان نصب شده است و در صورتي انتهاي جاده را خواهند ديد كه در كنار هم حركت كنند و ضعفهاي يكديگر را پوشش دهند اما مهربان اين را فراموش نكرد و به پاسداشت زيباييهایی كه مجيد در صفحههاي ذهنش حك كرده است تمام تلاشش را به كار گرفت تا حلقههاي زنجير زندگي شان به مرز گسستن نزديك نشود. ميگويد: مجيد متولد سال 1318 است و من به چشم خود ديدم كه چگونه 18 سال از زندگياش را وقف مادر پيرش كرده بود و با چشماني سرشار از عاطفه به چهرهاش نگاه ميكرد تا رنج آن ايام را تحمل كند. احساس ميكنم خداوند مجيد را سر راه زندگيام قرار داد تا برايم هشداري باشد كه چگونه ميتوان فعل دوست داشتن و قدرداني را صرف كرد.
آزمون شكيبايي
خوب به ياد دارد كه مهر مادرياش را به فرزندانش هديه ميداد تا در كمال آرامش و سلامت رشد كنند و با موفقيت هايشان خستگي سالها تلاش را از تنش به در كنند. روزهايي كه با حوصله هر چه تمامتر به آنها غذا ميداد، برايشان كتاب ميخواند، پاي صحبتهاي جسته و گريخته شان مينشست و با تمام وجود از خودش مايه ميگذاشت تا شكوفايي آنها را ببيند. تقويم زندگياش بهار و خزان زيادي را به خود ديده است و بعد از گذشت سالها بازهم زندگي آزمون شكيبايي را براي مهربان تكرار كرده است. به قول خودش انگار بازهم تمام توانم را براي كودكي به كار گرفتهام كه ميخواهم از هر گونه آسيب و گزندي در امان باشد اما اين بار همه چيز فرق دارد. وقتي براي فرزندانم مادري ميكردم اميد و انگيزه داشتم اما حالا كه با تمام توان از همسرم مراقبت ميكنم اميدي در پس اين نگراني نيست. خيلي اتفاق ميافتد از اينكه مرد زندگيام فقط به چشمانم خيره ميشود و نميداند بايد چه پاسخي به سؤالاتم بدهد دلم ميگيرد اما چارهاي جز اين ندارم كه ذهنم را مشغول چيز ديگري كنم و از خدا بخواهم به پاهايم توان گام برداشتن در اين مسير سخت را بدهد تا همراه كسي باشم كه لحظهاي قصد تنها گذاشتنم را نداشت.
او خوشحال است از اينكه پيشبينيهاي پزشكان در مورد شدت بيماري مجيد پس از گذشت چند سال درست از آب در نيامده است و هنوز به اميد بودن او هر روز به خورشيد سلام ميگويد.
ردپاي نگاه
پدر روزهايي را به پايشان ريخت كه تمام جوانياش در آن خلاصه شده بود. دوست دارد كنار او بنشيند و به حرمت تمام آن لحظهها، با صبر و حوصله به نقاشيهاي كودكانه پدر خيره شود. روزي كوچك بود و دستان گرم پدر دلش را قرص ميكرد تا از فراز و فرودهاي پيش رو هراسي نداشته باشد و امروز ميخواهد نگاهش را به عمق نگاه پر از سؤال پدر گره زند تا به او اطمينان دهد به پاس سالها پدري كردن و همراهي اكنون قلبي برايش ميتپد و شبنم اشك گونه دخترانهاي را خيس ميكند.
هما ميگويد: معمولاً پدرها مشغله كاري زيادي دارند اما تشويقهاي پدرم با وجود تمام مشغلههايي كه داشت گوشهاي از ذهنم را مال خود كرده است كه فراموشم نخواهد شد. به نقاشي علاقه زيادي داشتم و پدر براي پروراندن اين علاقه آفتاب گرم ظهرهاي تابستان را ناديده ميگرفت و مرا به بهترين كلاس نقاشيها ميبرد تا يادم نرود بايد زندگي زيبا را با دستان خودم ترسيم كنم. پدرم به اختيار خود روزهاي جوانياش را به پاي پدر و مادرش ريخت و آرمانهاي پس ذهنش را دست نخورده گذاشت اما ميفهميدم كه ميخواست تمام شان با آينده رنگين ما جبران شود. خوب توانسته بود به ما گوشزد كند محكمترين تكيه گاه را داريم و خوشحالم كه زندگي فعلي مان بر ايدههاي پدر صحه گذاشته است.
همراه لحظههاي سخت
مهربان مدام به خودش تلنگر ميزند تا نكند دلتنگيها بر تأثير حضورش چيره شوند و او را از حركت باز دارند. متولد سال 1327 است اما نميخواهد شور جواني در وجودش خاموش شود تا مبادا از توان همراهياش بكاهد. ميگويد: صبح شنبه تا چهارشنبه هر هفته را زمان دارم تا به كارهاي شخصيام رسيدگي كنم زيرا مجيد را به مركزقاصدك ميبرم و از بابت رسيدگي به او خيالم راحت است اما روزهاي پنجشنبه كه در خانه ميماند برايش برنامهريزي ميكنم تا بيحوصله و كسل نشود، صبحانهاش را آماده ميكنم و كنارش مينشينم تا غذايش را كامل بخورد. بعد براي پياده روي به محوطه نزديك محل زندگي مان ميرويم و وقتي به خانه برگشتيم كمكش ميكنم روي صندلي بنشيند و به نماز بايستد تا آرامش گمشدهاش را دوباره پيدا كند. برايش كتاب ميخوانم و زماني كه كارهاي شخصياش را انجام ميدهم و ممكن است خسته شود برايش لطيفه تعريف ميكنم و او هم به خوبي گوش ميدهد و گاهي اوقات هم عكسالعمل نشان ميدهد. نگاه سنگين و طعنه ديگران براي مهربان هيچ اهميتي ندارد زيرا به گفته خودش او هر كاري انجام ميدهد براي آرامش همسرش است.
تقريباً همه غذاها را دوست دارد اما به كوكوي پياز كه اولين بار در دوران نامزدي مان برايش درست كردم علاقه خاصي دارد و هربار كه اين غذا را داريم اشتياق و شادي را از نگاهش ميخوانم. مهربان ديپلم طبيعي دارد و از ابتدا به خواسته همسرش خانه دار بوده است و همين كه شبها براي بردن زبالهها بيرون ميرود و مجيد را پشت پنجره ميبيند كه منتظر بازگشتن او است مطمئن ميشود كه هنوز شعلههاي عشق ديرينهشان خاموش نشده است و به ياد جوانيها و زندگي شيرينشان ميافتد.
اي كاش
مهربان در پاسخ به اينكه اگر اين قضيه برعكس بود و جاي او با مجيد عوض ميشد آيا گمان ميكند همسرش به همين شكل از او پرستاري و مراقبت ميكرد با اطمينان ميگويد: مجيد هميشه ميگفت خوب يا بد بودن هر آدمي را ميتوان از نوع رفتار او با پدر و مادرش تشخيص داد و ميدانم اگر جايمان عوض ميشد او هم مرا تنها نميگذاشت براي همين با كمال ميل از او مراقبت ميكنم اما با اين حال خستگي حاصل از اين مراقبتهاي شبانه روزي حق طبيعي مهربان است، ميگويد: پرسنل انجمن آلزايمر براي من حكم يك فرشته را دارند و به قدري با مهر و محبت هستند كه بدون نگراني از بابت مجيد ساعتهايي از روز را به تنهايي سپري ميكنم اما اي كاش يك مركز شبانهروزي وجود داشت تا ميتوانستم بدون دلواپسي از بابت مجيد به مشهد بروم. او كه مدتها است دلش براي خلوت كردن با امام رضا(ع) پر ميكشد، ميگويد: نميتوانم از بچهها انتظار داشته باشم چند روز از پدرشان مراقبت كنند تا من با فراغ بال به زيارت بروم، آنها نميتوانند مثل خودم از او نگهداري كنند و آنقدر دلشوره خواهم داشت كه چيزي از زيارت نميفهمم.
مهربان و خانواده تمام اين بيماران به انتظار آن روز نشستهاند.