اول از فيلم آخرتان بپرسم. «لذت نيمه شهريور» در چه مرحلهاي قرار دارد؟
لذت
نيمه شهريور پس از سه بار بازنويسي از سوي ارشاد رد شد و متاسفانه رفت
کنار فيلمنامههاي در کشو مانده ديگر، براي وقتي ديگر. اين روزها بيشتر
سرگرم کار روي فيلمنامه ديگري هستم که بتوانم در پايان سال که بهترين زمان
فيلمسازي در ايران است آن را به اجرا برسانم. کار درونمايهاي روانشناختي
دارد پيرامون آنچه که از آن به شوريدگي يا سرگشتگي نام ميبرند.
شده فيلمنامهاي بنويسيد که فقط بخواهيد خودتان آن را بسازيد و دلتان نيايد به کس ديگري واگذارش کنيد؟
بله شده، فيلمنامه «ساکن طبقه وسط». ولي آن را هم به دوست عزيزي واگذار کردم، مهم اين است که پروژهاي به سرانجام برسد، ما آدمهاي خوش شانس و خوشبختي نيستم که هميشه همه چيز برايمان مهيا باشد. شايد جالب باشد بدانيد در مقطعي به من سفارش ميشد صلاح است نامت روي فيلمنامهها نباشد و در مقطعي نام مرا تهيهکننده با رضايت خودم البته برميداشت که مشکل درست نشود، پس نام خيلي مسئله نبوده، اما نگراني از خود اثر که مبادا خوب در نيايد و اجراي درستي نشود و مفهوم اصلي و روح اصلي ماجرا ديده نشود و... وجود داشته و اين نگراني با من هميشه هست، بگذريم از اينکه وقتي يک نفر ديگر دلبسته و شيفته متني ميشود که تو نوشتهاي و اصرار دارد آن را بسازد، حس خوشايندي است. پ
از بين کارهايي که تجربه کرديد -پزشکي، فيلمنامهنويسي، کارگرداني و فعاليت در مطبوعات- به کدام يک بيشتر علاقهمنديد؟
حس
مشترک و يکساني به همهشان دارم ولي هميشه احساسم به خود هيچکدام از
آنهايي که گفتيد نيست، يعني هيچوقت در درون ذهن خودم را يکي از اين موارد
ندانستهام، خودم، خودم را هميشه در دوران کودکي يا نوجواني ميبيند که
هنوز کارش را انتخاب نکرده يا موظف به يک کار خاص روزانه نيست.
اتفاق
افتاده که آثارتان را ازمشکل بيماراني که به شما مراجعه ميکنند بگيريد و
يا شخصيت آنها را درفيلم وفيلمنامههايتان بازسازي کنيد؟
به
کرات، بسيار بسيار، از خود بيمار از اطرافيان او و از موقعيت خودم در اين
رابطه و ضلع سومي که من باشم. روابط از جنس بشري اين سه ضلع اعم از هنجار
که انساني ميناميم يا نوع ناهنجارش، فارغ از ارزشگزاريهاي اخلاقي، برايم
جذاب است.
فيلمنامههاي شما هميشه پر از قصه و رمز و راز است. به سينما قصه گو معتقديد؟
بله،
مخاطب ما در دورهاي از مواجهه با هنر قراردارد که هنوز از کلاسيسم (در
مفهوم عمده و ايرانياش) سيراب نشده، در سينما هم همينطور است. هنوز
سينماي کلاسيک سينماي قصه گو را دوست دارد، آن وحدت بوطيقايي را در قصه
مييابد و هنوز ذهنش نيازمند آن است، ممکن است روايتها پيچيدهتر شود يا
نقالان بازيگوشيهايشان را هم به روايت اضافه کنند ولي در کل هنوز قصه را
دوست دارد و در سينماي ايران قصه بار همه کس و همه چيز ديگررا در يک فيلم
بردوش ميکشد
پزشکان
در آثار شما مثل «الهه زيگورات» «اتانازي» چقدر واقعي و حقيقي هستند؟ در
سينماي ايران و دنيا چه فيلمهايي در بازنمايي تصوير پزشکان موفق بودهاند؟
دغدغه
اين پزشکان در جهان فيلمهايي که نام برديد درست است و به باور مينشيند،
اما در جهان خارج ازفيلم ممکن است کسي بگويد دغدغه پزشکان ثروتاندوزي است و
تجهيز ويلاي شمال و خانه کانادا و زندگي اشرافي، عده ديگر هم بگويند دغدغه
پزشکان گرفتن پول دستمزدشان از شرکتهاي بيمه بعد از ماهها و رسيدن به
وضع مطلوبي که مراکز درمانيشان حداقل دخل و خرج کند، اما آنچه بايد به
قضاوت بنشينيم جهان يک فيلم است، چون هر فيلمي جهان خاص خود را بنا ميکند و
روابط علت و معلولي خودش را در آن جهان باز تعريف ميکند، به نظرم در جهان
اين دو فيلم پزشکاني با اين دغدغه در اين مکان و زمان خوب تعريف شده و
پذيرفته ميشوند.
مسير ايده تا اجرا را چطور ميپيماييد؟
دفعتا
صورت ميگيرد، ايدهاي که به ذهنم ميرسد و رهايم نميکند، ذهنم را در
تسخيرخود در ميآورد و خود تمام پازلهايش را ميچيند، وقتي دانلود ميشوم
نوشتن برايم تنها مثل گرفتن يک پرينت از دستگاه است، هميشه با ناخودآگاهم
مينويسم، طراحي قبلي ندارم، کوششي روي کاغذ در کار نيست.
از عادتهاي فيلمنامهنويستان بگوييد.
هنوز
هم با مداد مينويسم، تايپ برايم حين نوشتن سخت است، موقع نوشتن در جاهاي
شلوغ راحت ترم و اگر در مکان خلوتي باشم به صداي راديو يا تلويزيون حين
نوشتن گوش ميدهم،گاه بوده دو روز عليالدوام در حال نوشتنم و
نخوابيدهام.
پيشنهادتان براي کساني که ميخواهند پا به عرصه سينما بهخصوص نويسندگي بگذارند چيست؟
توصيه من اين است اول خوب زندگي کنند، منظورم از زندگي خوب زندگي مرفه نيست، خوب زندگي کنند يعني خوب و حسابي، بالا و پايين زندگي را بچرخند و بعد اگر ديدند هنوز رازهايي با آنهاست، که هيچ جور ديگري از دست آنها خلاص نميشوند به سراغ نوشتن بيايند، حالا فيلمنامه يک جور هنر- صنعت است.
خيلي
شخصي نيست، سرمايه و سانسور و سفارش و سياست بالاي سرش ايستاده، اما باز هم
ميتوان در اين عرصه آمد، که فرديت خويش را به نمايش گذاشت، که از رازهاي
خود حرف زد که نوشتن يک پالايش روحي و کاتارسيس باشد. توصيهام به عنوان يک
کمترين اين است تا فرديت خويش را نشناخته و به رسميت نشناختهاند گرد
نوشتن نگردند. اين را خداي ناکرده ازموضع بالا نميگويم، از تجربيات و گذر
ساليان از کف رفته ميگويم.
سينماي ايران بيشتر از ناحيه فرم و ساختار ضعف دارد يا فيلمنامه؟
هر دو
شما اين ضعف را ناشي از چه ميدانيد؟
اصولا
سينماي ما نوپاست. هنر تصويري ما نوپاست. در دوران صباوت و کودکي است، چون
هنوز درک تصويري ما ايرانيان به نسبت مخاطب غربي نوپاست، ما بيشتر شنيداري
بودهايم و آنها تصويري، در تمدن هلني و بعد آن رومي که پايه تمدن غربي
است همه جا حتي در سرزمينهاي مستعمره شرقي مثلاً در «حلب سوريه»، شما آمفي
تئاترهاي بزرگ در حد «کلسئوم» «رم» ميبينيد آنهمه مجسمهسازي، نقاشي و
صورتگري که در آن سو ريشهدار است و اينجا نيست، اينجا هنوز از تاريخ
نمايشنامهنويسي بيش از صد و چند ده سال نميگذرد، دوم آنکه هنرمندان ما يا
عاري از فرديتاند يا از ترس قضاوتهاي مردم که به عنوان مخاطبين آثارشان
مهم هستند، نميتوانند فرديت خويش را آشکار و ظاهر کنند، آن سرمايه و
سفارش و سانسور و سياست هم که سينهاي اربعه خطرناک اين عرصهاند هم جاي
خود را دارند.
چه نوع سينمايي بيشتر مورد علاقه شماست؟
بافيلمهاي
شخصيت محوري که يک شخصيت درونگرا نيروي محرکه و پيش برنده درام است راحت
ارتباط برقرار ميکنم و اگر ريتم فيلم مطابق با ريتم دروني و سايکوموتور
اين شخصيت باشد که حتماً از ديدنش لذت خواهم برد.