ريحانه بهشتي هفته پيش به دليل خونريزي مغزي به بيمارستان منتقل شد. جراحي جواب داد اما خونريزي مجدد او را به کما برد.
روز
جمعه پزشکان اعلام کردند او دچار مرگ مغزي شده است. لعيا خواهر ريحانه در
گفتوگو یی توضيح ميدهد که چه اتفاقاتي براي خواهرش افتاد تا به مرگ
او منجر شد.
v ريحانه سکته کرد که به بيمارستان منتقل شد يا مشکل ديگري براي او پيش آمده بود؟
ساعت
3 و نيم صبح دوشنبه بود که از خواب بيدار شد و گفت سردرد شديد دارم. حالت
تهوع هم داشت. با اورژانس تماس گرفتيم، علائمي را که داشت توضيح داديم، ولي
گفتند ما براي يک سردرد نميآييم. گفتيم تعادل ندارد، نميتواند راه برود،
حالش خيلي بد است، اما نيامدند. خودمان او را پتوپيچ کرديم و به بيمارستان
برديم.
v با کدام اورژانس تماس گرفته بوديد؟
اورژانس
115 مشهد. ما از آنها شکايت داريم و پيگيريم که چرا به وظيفهشان عمل
نکردهاند. شايد اگر آنها زود ميآمدند اين اتفاق نميافتاد و الان خواهرم
زنده بود. از کجا معلوم شايد موقعي که ما ريحانه را جابهجا کرديم، مشکلش
حادتر شد. ما صداي ضبط شده را که اورژانس تماس گرفتهايم، داريم. حتما
پيگير ميشويم. آنها کوتاهي کردند. در ساعت 3 و نيم صبح که سرشان هم شلوغ
نبود، ميتوانستند نيروهايشان را اعزام کنند ولي کاري نکردند.
v تشخيص آنها چه بود؟
درهمان اول که معاينه کردند، گفتند خونريزي مغزي کرده است و فوري به اتاق جراحي بردند.
v بعد از جراحي به هوش نيامد؟
تا
ساعت يک ظهر در اتاق جراحي بود. به ما گفتند جراحي خوب بوده است. ظاهرش هم
خوب بود. اما يک دفعه حالش بد شد. دوباره خونريزي کرده بود. يک مويرگ ديگر
پاره شده بود. به کما رفت و روز جمعه هم پزشکان مرگ مغزياش را اعلام
کردند.
v قبلا بيماري خاصي نداشت؟
نه
هيچ بيماري نداشت. ريحانه ورزشکار بود. دوره دبستان که بود آمادگي جسماني و
دووميداني کار ميکرد. سال 86 و 87 هم در مسابقات قهرماني کشور در دوهاي
استقامت و نيمه استقامت مقام آورد. در اين سه سال هم مربي ورزش بود. شب قبل
تا ساعت يک صبح با دخترش بازي کرد. هيچ مشکلي نداشتيم.
v پزشکان بيمارستان نظري ندادهاند.
قرار
بود بعد از اهداي عضو به پزشک قانوني ببرند. فعلا که چيزي به ما
نگفتهاند. خودش رفت و مهتاب يازده ماهه را برايمان به يادگار گذاشت.
v البته يادگاريهايي ديگري هم دارد.
بله اعضاي بدن خواهرم اهدا شد. پانزده سالش بود که کارت اهداي عضوش را گرفته بود. ما کارت را گم کرده بوديم و پيدايش نکرديم.
مادرم گفت خودش دوست داشته اين کار را انجام بدهد و الان من نميتوانم مخالفتي کنم.
ما برادرمان را هم از دست دادهايم.
17
سالش بود که شهيد شد. مادر گفت پسرم را در راه خدا دادم و بدن دخترم را هم
براي رضاي خدا ميبخشم. تقريبا همه اعضاي بدنش که قابليت پيوند داشت، اهدا
شد؛ کليه، کبد، رگ، پوست، قرنيه و... فقط قلبش را نتوانستند اهدا کنند.سپید