اما واقعيت غير از
اين است. عموما احيا با فشار زياد و استرس بالا انجام ميشود. ممکن است
دندهها و قفسه سينه بيمار در طي آن بشکند و در اکثر موارد هم بينتيجه
باقي ميماند.
گورليتسکي که حالا استاد دانشکده پزشکي کاليفرنياي جنوبي
است، ميگويد هنوز خاطرات احياهاي اوليهاي که در مراکز اورژانس
بيمارستانهاي آموزشي انجام داده، همراهش است: «من درحاليکه ماساژ قلبي يا
شوک انجام ميدادم، گريه ميکردم و ميگفتم: مرا ببخش. ببخش که باعث آزارت
شدم... .خداحافظ... .تقريبا هميشه احيا ناکام بود و از نظر من اين بدترين
شيوه براي پايان يک زندگي است.»
اما نکته مهم حرفهاي گورليسکي شايد اين موضوع باشد که او براي خودش و نزديکانش چيزي متفاوت را ميخواهد. درواقع او خواستار اين شده که در صورت قرار داشتن خودش و بستگان درجه اولش در مراحل انتهايي بيماري، عمليات احيا روي آنها انجام نشود.
البته اين تصميم منحصر به گورليسکي نيست و نتايج يک
تحقيق انجام شده توسط دانشگاه استانفورد، نشان داده که حدود 90درصد پزشکان
ترجيح ميدهند که در صورت ابتلا به يک بيماري سخت و قرار گرفتن در مراحل
انتهايي بيماري در وضعيت «احيا ممنوع» قرار بگيرند و تلاشي براي احياي
قلبي- عروقي آنها نشود.
دکتر
کن موراي، اولين بار ده سال قبل، زماني که با موضوع مرگ يکي از همکارانش
روبرو شد که خيلي آرام و راحت فوت کرد، به اين نکته توجه کرد که مرگ
پزشکان، کمي با مرگ ساير انسانها فرق دارد. موراي ميگويد: «او ترجيح داده
بود که در خانهاش بميرد... من بالاي سرش بودم و آن موقع به آن فکر کردم
که تقريبا تمامي همکاران و پزشکاني که ميشناختم و مرده بودند در
خانههايشان نفسهاي آخر را کشيده بودند و در بيمارستان نبودند. خيلي برايم
جالب بود؛ چراکه آمار نشان ميدهد اکثر مردم در بيمارستان فوت ميکنند،
اما انگار در مورد پزشکان موضوع فرق ميکند.»
از
همان موقع موراي مشغول صحبت در اين مورد با بقيه پزشکان شد: «به هر پزشکي
که ميرسيدم، ميگفتم آيا به اين دقت کردهاي که اکثر پزشکان در خانههاي
خودشان ميميرند، نه در بيمارستان. اکثر آنها به اين موضوع فکر ميکردند و
بعد ميگفتند: آره، حق با توست. راست ميگويي...»
موراي
که پزشک خانواده بازنشسته ساکن لسآنجلس است همه ديدگاهها و تجربياتش در
اين مورد را در مطلبي در سال 2011 منتشر کرد که خيلي سريع مقالهاي محبوب
شد و بسيار بازنشر شد. نام اين مقاله اين بود: «دکترها چگونه ميميرند».
در
اين مقاله بر اساس بررسيها و تجارب شخصي، اعلام شده بود که اکثر پزشکان
برخلاف مردم عادي در خانههايشان ميميرند و اکثرا هم مانع از اجراي عمليات
احيا روي خود ميشوند. البته در قسمت آخر اين مقاله هم موراي متذکر شده که
خودش هم دقيقا همين قصد را دارد و درخواست کرده بگذارند هر زمان که مرگش
فرا رسيد، در خانه و بدون اقدامات پزشکي بيش از حد بميرد: «تقريبا همه
آنهايي که طرف صحبت من بودند، گفتند که دوست دارند خيلي آرام و در آرامش
از اين دنيا بروند، همه آنها ميگفتند که دوست ندارند کلي پزشک و پرستار
بر بالينشان حاضر باشند و تيم احيا کارهايي بکند که عموما بينتيجه هستند.»
جالب است که در تحقيقي که اخيرا در ساکرامنتو و نيوجرسي و لوئيزيانا انجام شده نشان داده که پزشکان عموما حتي با بيماران در مراحل انتهايي بيماري هم در مورد بيماريشان صحبت نميکنند و در بسياري موارد حتي از پاسخ دادن به سؤالات طفره ميروند.
آمار نشان ميدهد که از هر 10 ويزيت پزشکان با افراد مسن مبتلا به بيماريهاي سخت، تنها در يک مورد درباره نحوه مرگ و اقدامات واپسين صحبت ميشود.
دکتر بابک گلدمن معتقد است که يک علت اين موضوع اين
است که پزشکان براي اين مورد خاص تقريبا هيچ آموزشي نميبينند. او
ميگويد: «فقط معدودي از پزشکان هستند که
ميدانند چطور و کي با
بيماران در مورد مرگ و شرايط پذيرش آن و تمايل بيمار به نحوه مواجهه با مرگ
صحبت کنند... . مشکل اين است که پزشکان تربيت ميشوند تا زندگي را
طولانيتر کنند، نه اينکه در مورد شيوه پايان آن حرف بزنند.»
گلدمن
که متخصص طب تسکيني در مرکز درماني سن ژورف در بوربانک کاليفرنيا است،
ميگويد که گاه صحبت کردن در مورد انتخاب نوع پايان زندگي ميتواند باعث
رنجش يا سوءتفاهم براي بيمار يا اطرافيانش شود: «موضوع اين است که نبايد به
بيمار بگوييم که مرگش نزديک يا دور است. بايد در مورد احتمالات با او صحبت
کنيم و ببينيم در صورت مثلا ايست قلبي و تنفسي، اگر احتمال بهبودش کم
باشد، تمايل به احيا دارد يا نه... . اما اين کار سختي است. هميشه اميد
دادن و حرف از اميد زدن راحتتر از گفتن واقعيت است.»
گلدمن
در دوران رزيدنتي مطلب موراي را خواند و حالا او هم ميگويد که تمايلي
براي انجام اقدامات زياد و احياهاي طولاني در زمان فرا رسيدن مرگش ندارد.
در ضمن او
ميگويد که اين انتخاب اکثريت پزشکان ميتواند بر بيماران
هم تاثير بگذارد.
وي اضافه ميکند: «اگر بيماران بدانند که خيلي از پزشکان هم اين شيوه را در مورد خودشان يا اعضاي خانوادهشان انتخاب ميکنند، آنگاه راحتتر با اين موضوع کنار خواهند آمد و قطعا کمتر نگاهي غيرواقعي يا همراه با سوءتفاهم به موضوع خواهند داشت.
قطعا پزشکان تمام تلاش خود را
ميکنند تا بيمارانشان را نجات دهند، اما موضوع اينجا در مورد مبتلايان
به مراحل نهايي بيماريهاي سخت است که واقعا اميد چنداني به ادامه زندگي
آنها نيست. شايد اگر اطلاعات، بهدرستي به آنها منتقل شود، مرگ در آرامش و
حتي مرگ در خانه خود را انتخاب کنند.»
نورا
زاميچو، روزنامهنگار شناختهشده ميگويد کاش زودتر مطلب موراي را
خوانده بود. درآنصورت قطعا روزهاي آخر زندگي همسرش مارک سيلور متفاوت
ميشد. زاميچو ميگويد که روزهاي آخر زندگي همسرش که به سرطان مغز پيشرفته
مبتلا بوده، با شيميدرماني و راديوتراپيهاي مکرر همراه شده که براي
مارک که قادر نبوده از تخت پايين بيايد، عذاب زيادي را به همراه داشته.
او
ميگويد: «هيچوقت نشد که يکي از پزشکان از ما بپرسد که نظرتان در مورد
اينکه درمانها را قطع کنيم، چيست. ...وقتي مطلب موراي را خواندم با خودم
گفتم چرا کسي در مورد اين موضوع با ما حرف نزد. کاش
ميتوانستيم در زمان به عقب برگرديم و من کاري کنم که مارک کمتر عذاب بکشد.»
البته
طبيعي است که انتخاب اينکه کدام بيمار نيازمند انجام اقدامات درماني شديد و
همهجانبه است و در مورد کدام بيمار بهتر است به قطع درمانها و
انجامندادن احيا فکر کرد، قطعا بايد بر عهده پزشکاني آشنا با حيطههاي
مختلف بيماري و موضوعات مرتبط باشد.
موراي ميگويد اميدوار است مطالبش و
نيز ساير مطالبي که پزشکان گوناگون در اين زمينه نگاشتهاند، پزشکان را به
اين نتيجه برساند که بيشتر با بيماران مبتلا به بيماريهاي سخت در مورد
انتخابهاي مرتبط با پايان زندگيشان صحبت کنند.روزنامه سپید