کد خبر: ۷۲۸۷۵
تاریخ انتشار: ۰۵:۵۰ - ۲۲ مرداد ۱۳۹۴ - 2015August 13
شفا آنلاین>سلامت>کمتر دانشمند یا لااقل کمتر ریاضیدانی را می توان پیدا کرد که در دوران زندگی، شهرتی در حد جان نش کسب کرده باشد. البته قطعا فیلم یک ذهن زیبا در این شهرت جهانی، بی تاثیر نبوده است.
به گزارش شفا آنلاین، کمتر دانشمند یا لااقل کمتر ریاضیدانی را می توان پیدا کرد که در دوران زندگی، شهرتی در حد جان نش کسب کرده باشد. البته قطعا فیلم یک ذهن زیبا در این شهرت جهانی در بین عموم مردم، بی تاثیر نبوده است. شاید به همین دلیل، خبر تصادف و مرگ او و همسرش تیتر خبری جذابی حتی برای رسانه های عمومی بوده است.

هفته پیش جان نش و همسرش در یک تصادف دردناک کشته شدند. آنها مسافر یک تاکسی بودند و راننده تاکسی پس از سبقت گرفتن از خودرویی دیگر نتوانست ماشین را کنترل کند و به گارد ریل ها خورد و هر دو نفر به بیرون پرت شدند.

تقریبا هر کس در حوزه ریاضیات یا بازرگانی و اقتصاد یا مدیریت سازمان های صنعتی یا مذاکره های دو و چند جانبه کار کرده باشد، جان نش را می شناسد. شاید حرف آوانیش دیکسیت استاد دانشگاه پرینستون اغراق نباشد که می گفت: «اگر همه کسانی که از تعادل جان نش استفاده می کنند، هنگام هر بار استفاده یک دلار به او می دادند، جان نش الان مردی بسیار ثروتمند بود.»



شاید تعادل نش در یک تعامل و تصمیم گیری چند جانبه را بتوان به شکلی ساده شده و البته غیر دقیق به این صورت بیان کرد: تعادل نش، در حالتی روی می دهد که تمام کسانی که درگیر یک تصمیم گیری هستند، به فرض اطلاع از استراتژی های دیگران و علم به اینکه نمی توانند استراتژی های آنها را تغییر دهند، نتوانند با تغییر استراتژی خود، دستاورد بهتری کسب کنند.

جان نش سال ها از بیماری اسکیزوفرن پارانوید رنج می برد. چیزی که باعث شد بخش قابل توجهی از زندگیش را با روانپزشکان و بیمارستان های روانی بگذراند. همچنین به جدایی از همسرش هم منجر شد. اگرچه آن دو پس از گذشت سال ها، دوباره در سال 2001 با یکدیگر ازدواج کردند.

جان نش و دیگر بزرگانی مثل او که با بیماری های مختلف ذهنی دست و پنجه نرم می کنند، می توانند الگوی بزرگی برای بسیاری از انسان ها باشند. ما در دوره ای زندگی می کنیم که ساده ترین رفتارهای کمتر متعارف هم، توسط روانشناسان با عناوین دهان پر کن نام گذاری شده اند و به تغییر زیبای مارتین سلیگمن، این تقسیم بندی ها به شکلی انجام شده که خوشبختانه هر کسی را می توان با کمی تلاش، حتما در یکی از گروه های بیماران روانی قرار داد!

در اطراف خودم هم کم نمی بینم کسانی را که با انواع عناوینی مانند وسواس، دو قطبی بودن، افسردگی، عدم تمرکز، اختلال وسواس اجباری و کلماتی مانند اینها، خودشان یا اطرافیانشان را قانع می کنند که بخش قابل توجهی از شرایط امروزشان، ناشی از چنین بیماری ها یا اختلال هایی است و ناله کردن از این شرایط و رفتن از این جلسه به آن جلسه و از پیش این مشاور به نزد آن مشاور، بریشان نه به راهکاری برای حل مشکل، بلکه به یک عادت رفتاری تبدیل می شود.



به هر حال، جان نش و جان نش ها، کسانی که به رغم تمام سختی ها و دشواری ها، زندگی و پیشرفت کرده اند و دنیا را به جای بهتری برای زیستن دیگران تبدیل کرده اند، جدای از دستاوردهای علمی انکارناپ ذیر و تاثیرگذارشان، پیام های دیگری هم برای ما داشته اند. یکی اینکه از عناوین بیماری های روانی نترسیم و آنها را زشت یا بد ندانیم و حرف زدن از آنها یا مراجعه به متخصص برای پیگیری آنها یا مصرف دارو برای مدیریت آنها را بد ندانیم.

آن هم در برخی جوامع که آن شیخ معروف هم، اگر با چراغ دور شهر بگردد باز هم بعید است در میان انبوه دیو و دد، با انسانی سالم از هر نوعش مواجه شود! تنها نکته در این است که برخی چنان گرفتار بیماری های حاد روانی هستند که نه تنها خودشان را سالم می دانند بلکه هر فرد بیمار دیگری را با نیشخندی تلخ و ترحم آمیز نگاه می کنند. و دیگر اینکه چنین مسائلی را به بهانه ای برای کنار کشیدن از بازی زندگی تبدیل نکنیم.

بیماری روانی جان نقش، در زمانی که جایزه نوبل را می گرفت به حداقل ممکن کاهش یافته بود و او هنگامی که به سنت رایج، همزمان با دریافت جایزه یک سخنرانی کوتاه انجام می داد، جمله ای گفت که شاید برای پایان دادن به این نوشته مناسب باشد:

«اینکه یک نفر از وضعیت بیماری به وضعیت نسبتا سلامت بازگردد، یک خبر کاملا خوشحال کننده و مسرت بخش نیست. یکی از جنبه های این بهبود این است که بازگشت عقلانیت و ذهن منطقی، محدودیت هایی را به درک انسان از رابطه اش با جهان هستی تحمیل می کند!
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: