کد خبر: ۷۱۸۳۸
تاریخ انتشار: ۲۲:۲۵ - ۱۲ مرداد ۱۳۹۴ - 2015August 03
شفا آنلاین>جامعه پزشکی-همایش ها>پرفسور سيد محمدرضا کلانتر معتمدي را بيشتر به نام دکتر کلانتر بزرگ مي شناسند، او نه‌تنها به سبب اينکه پدر و بزرگ خانواده‌اي از پزشکان خبره و سرشناس است، که به‌حق سزاوار عنوان بزرگي است.

به گزارش شفا آنلاین، بزرگ خاندان کلانتر معتمدي که پسرانش هم در زمره برجسته‌ترين پزشکان کشور هستند، همواره به انجام پيچيده‌ترين و دشوارترين جراحي‌ها شهره بوده در حدي که بسياري از اعمال جراحي غيرممکن را فقط در حد توان علمي‌ عملي او مي‌دانند، او درعين‌حال يکي از چهره‌هاي شاخص جامعه پزشکي کشور در زمان دفاع مقدس بوده و خدمات او در زمان جنگ جزو لاينفک تاريخ دفاع مقدس بوده و خواهد بود.


او يکي از طراحان بيمارستان‌هاي صحرايي بود و تيم عملياتي او توانست در زمان جنگ، جان بسياري از رزمندگان و مجروحان را نجات دهد. درعين‌حال ايشان يکي از پزشکان معتمد و معالج امام راحل هم بودند.

او متخصص جراحي عمومي و فوق تخصص جراحي عروق و تروما از آمريکا و بنيان‌گذار جراحي نوين عروق در ايران است. بعد از انقلاب با شور و عشق کمک به وطن، امکانات شغلي بي‌نظير خود را به‌عنوان يکي از جراحان معروف آمريکا رها مي‌کند و به ايران مي‌آيد و درنهايت گمنامي و بي‌ادعايي، بي‌هيچ چشم‌داشت و توقعي بعد از هر عمليات همراه تيم پزشکي‌اش به مناطق عملياتي مي‌رود.


جراحي‌هاي بي‌نظير او در بيمارستان‌هاي صحرايي در تاريخ پزشکي جنگ بي‌نظير بود. او گاهي تا 18 جراحي همزمان انجام مي‌داد. دکتر کلانتر همچنين از طراحان اصلي ساختار کنوني وزارت بهداشت و ارائه‌دهنده طرح ادغام آموزش پزشکي با وزارت بهداري است.


همچنين طراحي رسيدگي به مجروحين جنگي Intensive care for war casualties كه موردتوجه جهانيان قرار گرفت و آن را تحت عنوان ATLSتوسط كالج جراحان آمريكا (ACS) براي مصدومين مورداستفاده قراردادند كه هنوز مورداستفاده است.

به نظر مي‌رسد علاقه به پزشکي يک ميراث خانوادگي است، ريشه اين عشق را در چه چيزي مي‌بينيد؟

ريشه اين علاقه از عشق پدرم به پزشکي در خانواده ما شکل گرفت.

جالب است اين را بگويم که من در تمام دوران تحصيل، رياضياتم خيلي خوب بود و به کارهاي مهندسي هم علاقه زيادي داشتم. بنابراين دوست داشتم رشته‌هاي مهندسي بخوانم. اما پدرم

(خدا رحمتشان کند) مي‌گفتند، با روحياتي که از تو مي‌شناسم تو آدمي نيستي که کسي در کارت به تو دستور بدهد، پس رشته‌اي را انتخاب کن که آقاي خودت باشي.»


پدرم معتقد بود پزشکي تنها رشته‌اي است که خودت آقاي خودت هستي. مي‌گفت اگر مهندسي بخواني بالاخره بايد براي يک کارفرما کارکني و اين باروحيه تو سازگار نيست.

از طرفي، پدرم وقتي جوان بودند خيلي دوست داشتند پزشکي بخوانند، حتي دانشگاه تهران هم قبول مي‌شوند ولي چون پسر بزرگ خانواده بودند، مادربزرگم اجازه نمي‌دهد که به تهران بيايد و اين عشق به پزشکي در دل پدرم مي‌ماند و بعدها علي‌رغم ميل من، به من گفتند که پزشکي بخوان و من امروز واقعاً خوشحالم که به راهنمايي پدرم توجه کردم.

روزي که خبر قبولي‌ام در رشته پزشکي را شنيدم از شدت ناراحتي گريه مي‌کردم. ولي بعدها و هر چه گذشت علاقه‌مندتر شدم و هميشه سپاسگزار پدرم هستم. اين علاقه باعث شد تا من و دو برادر ديگرم پزشکي بخوانيم.


من سال 1336 وارد دانشگاه شدم و سال 42 فارغ‌التحصيل شدم. آن موقع امتحان ECFMG را داده بودم و با نمره خوبي قبول شدم تا براي ادامه تحصيل به خارج بروم، چون آن موقع امکانات آموزشي خيلي محدود بود و آموزش رسمي‌رزيدنتي (دستياري تخصصي پزشکي) در ايران نداشتيم.


پس شما هم مشوق پسرانتان بوديد براي انتخاب پزشکي؟


به‌هيچ‌وجه نه تشويقي کردم و نه تحميلي. اين انتخاب خودشان بود و من فقط راهنمايي‌شان کردم. بچه‌ها در ايران دانشگاه رفتند و فقط براي تحصيلات تکميلي به خارج رفتند و مجدد برگشتند.

در حال حاضر حسن رئيس بخش جراحي قلب و عروق بيمارستان بقيه‌الله است. پسر بزرگم علي دندانپزشکي خواند و در حال حاضر جراح فک و صورت است و پسر سومم که جراح فوق تخصص عروق است و دخترم مژده که دندانپزشک است، انتخاب خودشان بود که پزشکي بخوانند.


وقتي به گذشته نگاه مي‌کنم خوشحالم که پزشکي خواندم، چون فکر مي‌کنم با هيچ حرفه‌اي به‌اندازه پزشکي نمي‌توانستم به مردم خدمت کنم.

اگر بازهم به گذشته برگردم حتماً پزشکي را انتخاب مي‌کنم و هميشه مديون راهنمايي پدرم هستم، جوان‌ها در مقطعي احتياج به راهنمايي دارند و بايد هدايتشان کرد زيرا به اقتضاي سن و سال نمي‌توانند تصميم درست بگيرند.

يک نکته مهم ديگر اينکه، آن زمان طرز برخورد پدرها با پدرهاي امروزي خيلي متفاوت بود، ما جرات نداشتيم روي حرف پدر و مادر حرفي بزنيم، خودمان را موظف مي‌دانستيم قانون خانه را مو‌به‌‌مو رعايت کنيم.


وقتي مي‌گفتند که بايد سر يک ساعت خاص خانه باشيم، حتي براي يک تأخير 5 دقيقه‌اي مواخذه مي‌شديم. پدرم در تمام دوران دبيرستان ما نظارت دقيقي روي دوستان ما داشت، برايشان مهم بود که ما با چه کساني رفت‌وآمد و دوستي داريم و شايد همين نظارت‌ها باعث شد باوجودي که خانواده پرجمعيتي بوديم، همگي به دانشگاه برويم و ادامه تحصيل بدهيم. ما 4 برادر و 4 خواهر بوديم که من و دو برادرم پزشکي خوانديم.


ادامه تحصيل در رشته سختي مثل پزشکي، بدون علاقه کار سختي نبود؟


يک نکته مهم اينکه کسي را نمي‌توان سر کلاس درس پزشک يا پرستار کرد و زماني که ما درس مي‌خوانديدم، فقط محدود به همين کلاس‌هاي درس نبود. پرستار يا پزشک بايد در محيط بيمارستان آموزش ببيند نه صرفاً سر کلاس درس.


ما هم سر همين کلاس‌ها درس مي‌خوانديم و فقط مسائل را به‌صورت علمي ياد مي‌گرفتيم و کم‌کم علاقه‌مند شدم و امروز عاشق حرفه‌ام هستم. بايد در محيط بيمارستان‌ها و در مواجهه با بيمار ميزان علاقه به اين حرفه را سنجيد.


فکر مي کنيد عامل موفقيتتان چه چيزي بود؟


پدر و مادرم نقش موثري در شکل گيري شخصيت ما داشتند. هم مشوق ما بودند، براي درس خواندن و هم بر مسائل اخلاقي و ديانت ما خيلي نظارت داشتند.


يادم هست پدرم تسلط خوبي روي قرآن داشتند و سعي مي‌کردند بيشتر شبهه ها و مسائل ما را بر اساس آيات قرآني جواب بدهند.


من و بقيه خواهر‌ها و برادرهايم در خانواده اي بزرگ شديم که هم پدرم و هم مادرم باسواد بودند، پدرم جز اولين گروهي بود که ديپلم گرفته بودند و مادرم هم با سواد بود و بسيار مدير و با قدرت خانه را اداره مي کرد. نکته ديگري که به نظرم بسيار مهم است، پايبندي به اصول اخلاقي و اسلامي بود که ريشه هاي اعتقادات مذهبي ما را شکل داد.


ازدواجتان سنتي بود؟


سال دوم دانشکده پزشکي بودم که يک بار پدرم مرا صدا زدند و گفتند که خواب پدر مرحومشان را ديده اند و ايشان در خواب گفته‌اند که براي من زن بگيرند و من بايد ازدواج کنم. چند هفته بعد عروسي خواهرم بود و من هم رفتم اصفهان، در همين مراسم خانمم را ديدم، پدرشان سرهنگ علوي از دوستان نزديک پدرم بودند.


من به مادرم پيشنهاد دادم و خيلي مورد استقبال قرار گرفت و بعد از اينکه پدر ايشان موافقت کردند، يک سفر خانوادگي و دسته جمعي به مشهد رفتيم و من با خانمم اجازه داشتيم که بيرون برويم و صحبت کنيم و بعد تصميم گرفتيم و ازدواج کرديم و خدا را شکر که در تمام اين سال ها همدم و ياور و پشتيبان هم بوديم.


شما در آمريکا جراح موفقي بوديد، با چه انگيزه‌اي برگشتيد؟


من در تمام 14 سالي که امريکا بودم هيچ‌گاه به فکر ماندن نبودم و هميشه دوست داشتم شرايطي فراهم شود که به ايران برگردم.


من از دوران دبيرستان با دکتر مرندي در يک مدرسه بوديم و بعدها دوران دانشکده پزشکي هم باهم بوديم و براي ادامه تحصيل هم باهم رفتيم آمريکا. آن زمان همراه با عليرضا مرندي و فريدون عزيزي انجمن اسلامي پزشکان ايراني مقيم آمريکا را تأسيس کرديم و از همان ابتدا سعي مي‌کرديم برنامه‌هايي براي بعد از پيروزي انقلاب ترسيم کنيم.


ما در انجمن سعي مي‌کرديم به نيروهاي مقاومت داخلي کمک کنيم و دانشجوياني را که خارج از کشور فعال بودند منسجم کنيم. ما چندين روش اجرايي داشتيم يکي جمع‌آوري اعانه و پول بود و يک روش ديگر کمک‌هاي خودمان بود.

درآمد خوبي داشتيم، درآمد سالانه من در حدود 400 هزار دلار در سال بود که بايد 80 درصد آن را به‌عنوان ماليات به دولت امريکا مي‌داديم. براي اينکه يک راهکار قانوني پيدا کنم خيلي مطالعه کردم و تصميم گرفتم شرکت تأسيس کنم، بر اساس قانون هر شرکتي مي‌توانست تا 50 درصد سرمايه‌اش را در امور خيريه هزينه کند، تنها مسئله ما اين بود که شرکت بايد به نام يک شهروند آمريکايي ثبت شود و تنها کسي که بين ما گرين کارت داشتند دکتر يزدي بودندکه شرکت به نام ايشان ثبت شد

50 درصد درآمدم را به اين شرکت مي‌دادم وازطرفي خودم تنها کارمندشرکت بودم و از کل هزينه‌هاي شرکت فقط 25 درصد ماليات مي‌دادم بقيه را صرف امور فرهنگي مدنظر خودمان مي‌کرديم، يعني با يک چرخش کاري 75 درصد درآمدمان را بدون پرداخت ماليات خرج کارهاي فرهنگي مربوط به معرفي اسلام و فعاليت‌هاي انقلاب مي‌کرديم و از بقيه پزشکان هم کمک مي‌گرفتيم.


بسياري از کتاب‌ها و متون مختلف اسلامي را به انگليسي ترجمه مي‌کرديم و به‌رايگان پخش مي‌کرديم تا همه با مباني اسلام و تفکرات و اهداف نيروهاي انقلابي آشنا شوند.


زماني هم که امام (ره) به نوفل‌لوشاتو بودند، انجمن خيلي فعال‌شده بود. دکتريزدي که رفتند خدمت حضرت امام و يادم هست که همسرشان براي امام غذا مي‌پختند، ايشان تعريف مي‌کردندکه اجازه داشتند هر شب يک‌تکه ماهيچه و يک‌تکه سيب‌زميني براي امام بپزند، يک‌شب احساس مي‌کنند که غذا کم است و يک‌تکه سيب‌زميني اضافه مي‌کنند، امام ايشان را صدا مي‌زنند و مي‌گويند کافي بوده و نبايد غذا را زياد مي‌کردند. اين خاطره را گفتم که يادآوري کنم امام (ره) واعظ بي‌عمل نبودند وواقعا انسان شريف و ساده زيستي بودند.


اينکه شما از آمريکا به ايران برگشتيد با کمترين امکانات وبعد حضور مداوم در جبهه وجنگ، با مخالفت همسر و فرزندانتان مواجهه نشديد؟


تمام موفقيت‌هاي من مرهون همراهي‌هاي همسرم است که هميشه همراه و همپاي من بودند. حتي بعد از انقلاب که تصميم گرفتيم به ايران برگرديم نه ايشان و نه فرزندانم هيچ مخالفتي نکردند.

باوجودي که ما در امريکا در خانه‌اي زندگي مي‌کرديم که 120 جريب بود، حدود 120 هزار متر خانه و حياط با تمام امکانات و بسيار شيک و مجلل، اما وقتي برگشتيم تهران، اوايل يک‌خانه اجاره‌اي داشتيم با دو اتاق‌خواب که سه تا پسرها در يک اتاق مي‌خوابيدند. با اين اوضاع حتي يک‌بار همسرم مخالفتي نکرد، نه ايشان ونه بچه‌ها طي تمام اين سالها دل‌چرکين و پشيمان نشدند.


بچه‌ها دوست نداشتند براي ادامه تحصيل در امريکا بمانند و يا برگردند؟


زماني که برگشتيم حسن و حسين دانشگاه مي‌رفتند و علي دبيرستاني بود، خودشان تصميم گرفتند برگردند و من هيچ‌وقت چيزي را تحميل و نکردم.

زماني که بچه‌ها آمدند انقلاب فرهنگي شده بود و دانشگاه‌ها تعطيل بود و بچه‌ها بيکار بودند. من پيشنهاد دادم در اين فرصت ديپلم ايراني بگيرند و بعد بچه‌ها دوست داشتند که جذب سپاه شوند. بار اول در گزينش سپاه رد شدند، چون خيلي خوب فارسي حرف نمي‌زدند وقتي براي بار دوم در گزينش قبول شدندوجذب سپاه شدند، مجله‌اي را به زبان انگليسي چاپ مي‌کردند به نام پيام انقلاب و براي تمام کشورها مي‌فرستادند تا اهداف و شعارهاي انقلاب اسلامي را به جهان معرفي کنند.


در همين دوران انقلاب فرهنگي بود که کمي مردد شدند که آيا براي ادامه تحصيل برگردند يا نه. چون خيلي ترديد داشتند، خودشان پيشنهاد دادند پدربزرگشان استخاره کند که جواب استخاره خيلي جالب بود، اين آيه آمده بود که فرزندان خود را به مال دنيا نفروشيد، اگر برمي‌گشتند واقعاً فقط مال دنيا داشتند و تصميم گرفتند که دوباره در گزينش سپاه شرکت کنند و بمانند. بچه‌ها براي برگشتن هيچ‌وقت منعي نداشتند وهر وقت دوست داشته باشند، مي‌توانند به‌راحتي برگردند ولي من هيچ‌وقت نديدم در اين قيدوبند باشند.


بزرگ‌ترين نقطه عطف زندگي‌تان را چه چيزي مي‌دانيد؟


فکر مي‌کنم مهم‌ترين اتفاقي که روند زندگي‌ام را تغيير داد، همين ماجراي برگشتم به ايران بود، در يک مقطعي حتي نمي‌توانستم تصور کنم که بتوانم از آن زندگي و رفاه مالي بگذرم و خدا چنين توفيقي به من بدهد. اقامت من در امريکا حدود 14 سال طول کشيد ومن در تمام اين سالها باوجود موفقيت‌هاي شغلي و درآمد زياد و امکانات فوق‌العاده، به فکر اقامت دائم و ماندن نبودم. ما متعلق به امريکا نيستيم.

من هميشه عاشق وطنم بودم و لطف خدا بود که توانستم به ايران و اسلام خدمت کنم و براي وطنم تاثيرگزار باشم.


بزرگ‌ترين دستاورد زندگي حرفه‌اي‌تان چيست؟

فکر مي‌کنم ماحصل زندگي‌ام، تربيت دانشجوياني است که در حال حاضر هرکدام از چهره‌هاي بارز و تأثيرگذار جامعه پزشکي محسوب مي‌شوند. من به ياري خدا توانستم، براي اولين بار در ايران فلوشيپ فوق تخصصي عروق را برگزار کنم و شاگرداني که تربيت کردم مثل بچه‌هاي خودم دوستشان دارم، پزشکاني که هرکدام براي مردم منشاء خير هستند، ومن از صميم قلب تک‌تک شان را دوست دارم.


شما کسي بوديد که طرح جدا‌شدن آموزش پزشکي از وزارت علوم و ادغام آن با وزارت بهداشت را مطرح کرديد، ايده اين طرح چگونه شکل گرفت؟


از همان ابتداي تشکيل انجمن، ما به فکرمسايل بهداشت و درمان بعد از پيروزي انقلاب بوديم. بلافاصله بعد از انقلاب من از طرف انجمن مأمور شدم که به ايران بيايم، سال 59 بعد از 14 سال به ايران آمدم و همان اول طرح ادغام آموزش پزشکي و وزارت بهداشت را طراحي و ارائه کردم.


اولين بار اين طرح به دکتر سامي وزير بهداري دولت موقت ارائه شد، منتها دکتر سامي‌ زياد استقبال نکردند و ‌گفتند کشور الآن فقط پزشک عمومي نياز دارد و ما هم گفتيم اين طرح مشکل را حل مي‌کند، اما استقبالي نشد، درنهايت طرح را بردم پيش مهندس بازرگان. ايشان گفتند طرح را بياوريد در هيئت دولت تا آنجا مطرح کنيم. سه جلسه متوالي من به هيئت دولت رفتم و دکتر سامي‌هم در جلسات حاضر نشدند. بعدازاين سه جلسه مهندس بازرگان فهميد که فعلاً نمي‌توان اين طرح را اجرا کرد.


به من گفت اين دولت موقتي است و بهتر است شما برويد و بعداً که دولت تثبيت شد بياييدودوباره آن را مطرح کنيد. طرح اوليه ادغام آموزش در ارائه خدمات پزشکي بود. تمام امکانات درماني در اختيار بهداري بودو فقط چند تا بيمارستان آموزشي بود که وزارت علوم براي آموزش استفاده مي‌کرد و به‌هيچ‌عنوان جوابگوي نيازهاي جامعه نبود.


من به آمريکا برگشتم و بعد در زمان وزارت دکتر زرگر من مجدداً به ايران آمدم و طرح را به ايشان ارائه کردم. دکتر زرگر گفت شنيدن اين طرح شما وقت زيادي مي‌خواهد. ما فردا مي‌خواهيم، خدمت حضرت امام در قم برسيم، شما هم با ما بيا و در طول راه درباره طرح صحبت کنيم. من هم همين کار را کردم.


خدمت امام شرفياب شديم و وقتي برگشتيم تهران دکتر زرگر يک حکم معاونت آموزشي براي وزارت بهداري آن موقع به‌نام من زدند و گفتند طرح را بنويس و براي تصويب آماده کن.


سال 59 بود و هنوز جنگ شروع نشده بود. ما طرح را نوشتيم و با دکتر زرگر رفتيم شوراي انقلاب که آن را تصويب کنيم. شهيد باهنر رييس کميسيون آموزش بودند.

دکتر حبيبي هم وزير علوم بودند. شهيد باهنر گفت، دکتر حبيبي نيست و دکتر زرگر گفت من خودم امضاي ايشان را مي‌گيرم. شهيد دکتر بهشتي هم امضا کردند و شد قانون. دکتر حبيبي هم گرچه آن را امضا نکردند اما همواره يکي از اصلي‌ترين حاميان اين طرح بودند. با همين روال طرح تصويب شد.


استدلال شما براي ادغام آموزش پزشکي و وزارت بهداشت چه بود؟


ما يک استدلال بيشتر نداشتيم. آن‌هم اين بود که ما مي‌خواهيم درمان درست و علمي‌انجام دهيم. ولي نمي‌توانيم يک درمان کتابي داشته باشيم و يک درمان عملي. اگر قرار است، من به‌عنوان يک پزشک درمانگر در وزارت بهداشت يک درمان علمي‌و صحيح انجام بدهم چه اشکالي دارد يک نفر هم کنار دست من آن را ياد بگيرد.


فلسفه اين قضيه همين است. درمان ما بايد مطابق علم روز باشد و چه‌بهتر که يک نفر ديگر هم کنار ما باشد و آن را بياموزد. در حال حاضر در آمريکا هم به همين نتيجه رسيده‌اند و در بسياري از ايالت‌ها به‌همين شکل عمل مي‌کنند.


شما يکي از چهره‌هاي درخشان پزشکي کشور در زمان جنگ بوديد، آيا مديريت بهداشت در زمان جنگ کار سختي نبود؟


حضرت امام صريحا گفته بودند اولويت با جنگ است، اما معني آن اين نبود که از وضع کشور غافل شويم. ما در دوران جنگ هرگز مشکل کمبود دارو نداشتيم، چون حساب‌شده و با برنامه کار مي‌کرديم. نمي‌شد که مجروحي وسيله‌اي را بخواهد و ما نداشته باشيم.


مي‌رفتيم و در حجم خيلي زياد خريد مي‌کرديم. ما مشکل کمبود بودجه نداشتيم اما در حال حاضر بزرگ‌ترين مشکل سلامت ما کمبود سرانه سلامت است. يادمان باشد که هرچه براي سلامت خرج شود درواقع سرمايه‌گذاري است، چون انسان سالم محور توسعه است نه انسان بيمار و رنجور.


شما زمان جنگ معاون وزير بوديد، رئيس بيمارستان شهداي تجريش بوديد و حضور مداوم در عمليات‌ها و جبهه داشتيد، هماهنگي اين‌ها کار سختي نبود؟


جنگ دوران عجيبي بود، تمام آن سال‌ها لطف و عنايت خدا پشتيبان ما بود. يادم هست، در عمليات کربلاي 5 در ده روز عمليات، من 10 ساعتم نخوابيدم، دچار ورم پاي شديدي بودم که تا دو سانت انگشتم در پا فرومي‌رفت. يادم هست، رزمنده‌اي را بايد عمل مي‌کردم، جلوي در اتاق عمل متوجه شدم که عکس از ريه ندارد و فرستادم تا عکس بگيرند، در همين فاصله‌اي که بيمار را بردند من روي تخت کنار اتاق عمل دراز کشيدم و خوابم برد، بيست دقيقه بعد آماده جراحي بودم و خدارا شکر عمل موفقي هم بود.


گاهي 8 جراحي همزمان را مديريت مي‌کردم، اوايل جنگ که زير چادر جراحي مي‌کرديم و بعدها تبديل شد به سوله و بعد بيمارستان‌هاي صحرايي که ما طراحي مي‌کرديم و بعد بچه‌هاي سپاه آن‌ها را مي‌ساختند.


بعد از هر عملياتي نقاط قوت و ضعف سازه را بررسي مي‌کرديم و سعي مي‌کرديم تا در عمليات بعدي بيمارستان‌هاي مجهز و کم ايرادتري داشته باشيم و هميشه خدا با ما بود.


بيمارستان‌هاي سوله‌اي با ورق‌هاي گالوانيزه که شبيه درهاي کرکره‌اي بود، ساخته مي‌شد و بعد روي اين سوله‌ها يک‌لايه نرم و معمولي خاک ريخته مي‌شد تا استتار شود، در عمليات گاهي تا سه بار در روز منطقه بمباران مي‌شد، من به چشم معجزه خدا را مي‌ديدم که بمب‌هايي که روي بيمارستان مي‌افتاد، عمل نمي‌کرد. نهايت لطف و معجزه الهي بود وگرنه هيچ توجيه عقلي و علمي نداشت.


اين روال تکميلي در ساخت و تجهيز بيمارستان‌هاي صحرايي وجود داشت تا رسيديم به عمليات فاو که بيمارستان حضرت فاطمه در منطقه ساخته شد، يک ساختمان بتن‌آرمه که روي آن‌يک متر خاک بود و بعد يک‌لايه بتن و مجدد با يک‌لايه از خاک کاملاً مستتر شده بود و به نسبت بيمارستان‌هاي قبلي استحکام خيلي بيشتري داشت.


در اين عمليات حجم بمباران‌هاي دشمن خيلي شديدتر بود و يک سايت موشکي هم نزديکي ما مستقربود.هرزماني که هواپيماهاي عراقي مي‌آمدند و وضعيت قرمز اعلام مي‌شد، بچه‌هاي ما از بيمارستان مي‌آمدند بيرون تا برخورد موشک‌هاي ايراني با هواپيماهاي عراقي را تماشا کنند و گاهي قطعه‌هاي اين موشک‌ها را يادگاري بردارند و ما هر چه تذکر مي‌داديم، اين کار خطرناک است، فايده‌اي نداشت تا اينکه يکي از اين بمب‌ها روي بيمارستان افتاد و منفجر نشد.


موج انفجار به‌قدري شديد بود که درب آزمايشگاه کنده شد و به ديوار روبرو کوبيده شد. همين اتفاق باعث شد تا در حمله‌هاي بعدي بچه‌ها از بيمارستان خارج نشوند. خدا شاهد است، درست در حمله روز بعد يک موشک درست به همان منطقه تجمع بچه‌ها خورد، اگر بچه‌ها بيرون بودند باور کنيد ما حداقل 50 کشته مي‌داديم در اين انفجار فقط راننده آمبولانسي که مجروح آورده بود زخمي شد. اين اتفاقات بزرگ‌ترين دلگرمي ما بود که مي‌ديديم که خدا هميشه مراقب مااست و از ما حمايت مي‌کند.


به‌عنوان دبير فرهنگستان علوم پزشکي، اخلاق جامعه پزشکي را چگونه ارزيابي مي‌کنيد؟


اين را در نظر بگيريد که يک باغ گل، علف هرزه هم دارد و اين جامعه پزشکي است که بايد با اين علف‌هاي هرزه مبارزه کند.


من به‌شدت معتقدم در حال حاضر اخلاق جامعه پزشکي از تمام گروه‌هاي ديگر بهتر است، ولي اين به معناي اين نيست که ما علف هرز نداريم.


موارد تخلف به‌طور مداوم توسط نظام پزشکي نظارت مي‌شود و در صورت لزوم حتي برخورد مي‌شود. ولي يک نکته را هميشه مدنظر داشته باشيد که يک سري شرايط به پزشکان تحميل مي‌شود.

اگر قانون قابل‌اجرا نباشد، غيرواقعي و غيرمنطقي باشد و شما به‌اجبار آن را اجرا کنيد، به‌طور طبيعي تخلف و قانون‌شکني به وجود مي‌آيد. وقتي تعرفه‌هاي پزشکي منطقي و درست نيست و حق‌العمل‌ها و درآمدها کفاف زندگي پزشکان را نمي‌دهد و چرخ زندگي آن‌ها نمي‌چرخد، تخلف هم به وجود مي‌آيد. به نظر من خود قانون پزشکان را به سمت خلاف و زيرميزي گرفتن سوق داد.


درمجموع ما در بحث اخلاق و اخلاقمندي کوتاهي کرديم، ولي جلوي ضرر را از هر جا که بگيريم خوب است، در ابتداي کار که ما ساختارهاي بهداشتي جامعه را تبيين مي‌کرديم، به دليل شرايط خاصي که در جامعه حاکم بود احساس نياز نکرديم، بعدها که اخلاق و معنويات زاويه پيدا کرد، اين خلاء و نياز حس نشد.

در حال حاضر چند سالي مي‌شود که اين ضرورت حس شده و فرهنگستان در حال ارائه يک تعريف جامع و کامل از سلامت معنوي است.


زماني که دکتر مرندي سمت دبيري فرهنگستان علوم پزشکي را به من پيشنهاد دادند، من فقط يک شرط داشتم و آن‌هم تأکيد بر همين بحث سلامت معنوي بود و از همان ابتدا يک کارگروه سلامت معنوي تشکيل داديم و با جديت روي اين موضوع کار مي‌کنيم.


سلامت معنوي قبل از تشکيل نطفه مطرح مي‌شود و بعد دوران بارداري و نوزادي والي آخر. در اين تعريف ما با يک گروه از روحانيون در قم همکاري مي‌کنيم تا تمام جزيياتي که در اسلام به آن‌ها اشاره‌شده لحاظ شود و ما تعريفي کامل و علمي و منطبق با اسلام براي سلامت معنوي جامعه ارائه دهيم. وقتي برنامه‌اي براي کل جامعه تعريف مي‌شود و در جهت ارتقاي اخلاقي آن کار شود، شامل جامعه پزشکي هم مي‌شود و ما جزيي از همين جامعه هستيم.


پس شما اخلاق حاکم بر جامعه پزشکي را تاييد مي‌کنيد؟


به نظرم اگر درمجموع جامعه پزشکان را با بقيه گروه‌هاي جامعه، غير از روحانيون که حسابشان جداست، مقايسه کنيم از بقيه به‌مراتب بهترند ولي اين را هم بگويم که تا نقطه ايده‌آل فاصله زيادي داريم و بايد در اين زمينه خيلي کارکرد تا ان شاء الله ابعاد امنيت رواني در جامعه جا بيفتد. سلامت معنوي به نوع نگاه ما هم‌بستگي دارد، يک مثال بزنم.


ببينيد در صحيفه سجاديه يک فراز و دعايي هست که امام مي‌فرمايند: « خدايا زماني که سالم بودم بايد تو را بيشتر عبادت مي‌کردم يا امروز که بيمارم و تو به‌واسطه اين درد و بيماري گناهان من را مي‌بخشي.»


خوب ببينيد وقتي به بيماري با اين ديد نگاه کنيم چقدر روحيه يک بيمار عوض مي‌شود، سلامت معنوي همين است، اينکه از صميم قلب راضي به رضاي خدا باشي. ما مي‌خواهيم همين نگاه را در قالب سلامت معنوي نهادينه کنيم و قطعاً جامعه پزشکان هم مدنظر ما هستند.


مهم‌ترين طرح‌هاي اجرايي



1) طراحي و تنظيم لايحه و اجراي ادغام آموزش و درمان در وزارت بهداري كه به تصويب شوراي انقلاب رسيد تحت عنوان مجتمع هاي آموزشي و پژوهشي كه در ابعاد وسيع تر مبناي تشكيل وزارت بهداشت درمان آموزش پزشكي شد.


2) طراحي و تنظيم لايحه وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشكي در ستاد انقلاب فرهنگي كه نهايتاً تنظيم لايحه آن توسط اينجانب به‌تصويب مجلس رسيد.


3) بنيان گذار رشته فوق تخصصي جراحي عروق و تروما در ايران در سال 1365 به‌طور رسمي (با مصوبه شوراي آموزش پزشكي و تخصصي كشور)


4) طراحي سيستم رسيدگي به مجروحين جنگي Intensive care for war casualties كه مورد توجه جهانيان قرار گرفت و آنرا تحت عنوان ATLS توسط كالج جراحان آمريكا (ACS) براي مصدومين مورد استفاده قرار دادند كه هنوز مورد استفاده است.


5) مشاركت در طراحي و تنظيم و اجرايي


سيستم خدمات بهداشتي اوليه در زمان وزارت جناب آقاي دكتر موسي زرگر و سپس دكتر منافي و تكميل آن در زمان وزارت دكتر مرندي كه مورد توجه دنيا قرار گرفت و اخيرا آن‌را در ايالت مي‌سي‌سي‌پي آمريكا تحت عنوان Iranian Model of PHC به اجرا درآورده اند.


6) در زمينه پزشكي

الف) ابداع روش حفظ اندام در اثر ضايعات عروقي پس از مرگ عضلات


Late arterial repair for leg or knee salvage


ب) بكارگيري بعدي آن در موارد آمبولي هاي شرياني تحت عنوان

Late embolectomy for limb or knee salvage

ج) ابداع روش بازگذاشتن شكم در عفونت‌هاي شديد داخل حفره صفاقي تحت عنوان


Open management for septic abdomen

د) ابداع روش ترميم فيستول هاي شرياني وريدي تحت عنوان


Management of traumatic arterio-venous fistula and false aneurism


ه) ابداع روش اجراي آناستوموز هاي روده در پايين لگن تحت عنوان


A new technic in performing low pelvic anastomosis


Modification در روش جراحي توراسيك اوت لت سيندرم thoracic out let syndrome


و) ابداع روش پانكراتومي بدون اسپلنكتومي در انسولينوما


ج) بررسي تحقيقاتي نحوه عملكرد تيمهاي پزشكي در بيمارستانهاي خط مقدم جبهه و اثبات فضيلت تيمهاي اضطراري بر نيروهاي پزشكي ثابت


زندگي حرفه‌اي

در يک نگاه


دانشنامه يا بوردهاي كسب شده در رشته‌هاي مختلف تخصصي و فوق تخصصي توسط


دکتر کلانتر معتمد

بورد تخصصي جراحي عمومي و فوق تخصصي جراحي عروق در سال 1974 ميلادي



موقعيت يا سمت علمي كنوني


رئيس بخش جراحي عمومي و جراحي عروق بيمارستان شهداي تجريش از سال 1363 تا کنون.


دبير هيات ممتحنه رشته تخصصي جراحي عمومي از سال 1365 تاکنون.


رئيس انجمن جراحان عروق ايران (و موسس اين انجمن) از سال 1383 تاکنون.


دبير هيات ممتحنه رشته فوق تخصصي جراحي عروق از سال 1389 تاکنون.


عضو پيوسته فرهنگستان از سال 1388 تاكنون و دبير فرهنگستان علوم پزشكي از سال 90 تاكنون



مشاغل و خدمات


1) معاون وزير معاونت آموزشي وزارت بهداري


2) معاون وزير معاونت آموزشي و درمان وزارت بهداري


3) رئيس بيمارستان شهداي تجريش دانشگاه علوم پزشكي شهيد بهشتي


4) معاون درمان و پشتيباني دانشگاه علوم پزشكي شهيد بهشتي


5) معاون وزير- معاونت درمان و دارو و سپس معاونت پشتيباني وزارت بهداشت


6) رئيس بخش جراحي عمومي مركز پزشكي شهداي تجريش دانشگاه علوم پزشكي شهيد بهشتي 1363 تاكنون


7) عضو هيات ممتحنه رشته تخصصي جراحي وزارت بهداشت-1360 تاكنون


8) دبير هيات ممتحنه رشته تخصصي جراحي عمومي وزارت بهداشت1365 تاكنون


9) رئيس بيمارستان شهداي تجريش مركز پزشكي شهداي تجريش - دانشگاه علوم پزشكي شهيد بهشتي1387


10) عضو شوراي مشاوران اجرايي دانشگاه علوم پزشكي شهيد بهشتي سال 89تاكنون


11) عضو پيوسته فرهنگستان علوم پزشكي انتصاب از طرف رياست جمهوري سال 89


12) عضو شوراي عالي پزشكي وزارت بهداري و وزارت بهداشت ازسال 63 تاكنون


13) عضو هيات امناي دانشگاه علوم پزشكي شهيد بهشتي انتصاب از طرف رياست جمهوري- آقاي هاشمي رفسنجاني از سال 74 به مدت 4 سال


14) عضو ستاد هماهنگي و نظارت بر گسترش و ايجاد شبكه بهداشتي درماني كشور از طرف وزير بهداري سال 61


15) معاون امور درمان وزارت بهداري از طرف وزير بهداري سال 63


16) هيات مديره جمعيت مبارزه با بيماري سل و حمايت مسلولين از طرف وزير بهداري


17) حكم سرپرستي شوراي برنامه ريزي و طرح و توسعه شبكه بهداشتي درماني و آموزشي استان يزد از طرف وزير بهداري 18) معاون امور فرهنگي آموزشي و پژوهشي سرپرست معاونت امور درمان از طرف وزير بهداري


19) عضويت شوراي پيوند كليه در مركز دياليز پيوند از طرف وزير بهداري


20) عضو كميسيون تخصصي جراحي قلب و عروق ستاد مركزي نظام پزشكي سازمان نظام پزشكي از سال 83 تاكنون


21) كارشناس كميسيون‌هاي مشورتي و تخصصي و هيات هاي انتظامي نظام پزشكي ازسال 86 تاكنون


22) كارشناس سازمان پزشكي قانوني كشور 23) عضو اصلي هيات بدوي تخلفات اداري دانشگاه علوم پزشكي شهيد بهشتي


24) نماينده شوراي عالي تامين اجتماعي در ستاد مديريت اداري و مالي واحدهاي درماني سازمان تامين اجتماعي


25) عضو هيات امناي دانشگاه علوم‌پزشكي شهيد بهشتي


26) طراحي و تنظيم لايحه و اجراي ادغام آموزش و درمان در وزارت بهداري كه به‌تصويب شوراي انقلاب رسيد تحت عنوان مجتمع هاي آموزشي و پژوهشي


يادداشت


پزشکي جنگ


اين مطلب نگاه يک پزشک است که حضوري مستمر و شجاعانه در بيشتر عمليات‌هاي جنگي داشته است.


وقتي جنگ شروع شد من رئيس بخش جراحي عمومي‌بيمارستان شهداي تجريش بودم. رزيدنتهاي خوبي هم داشتم که همگي جان برکف بودند. يک تيم اضطراري درست کرده بوديم که از راننده تا وسيله نقليه هم از خودمان بود. تمام اعضا و امکانات را هم خودمان مي‌برديم.

وقتي قرار بود حمله‌اي انجام شود ساعت 11 شب به من زنگ مي‌زدند که در فلان منطقه نياز به کمک است.

تا ساعت 12 اعضاي تيم که شامل جراح و رزيدنت و دستيار و ...بود را جمع مي‌کرديم و ساعت 12 از تهران حرکت مي‌کرديم به‌طرف منطقه. وقتي حمله انجام مي‌شد و نياز برطرف مي‌شد، دو مرتبه برمي‌گشتيم تهران.


من تقريباً در تمام بيمارستان‌هاي صحرايي که سپاه در جبهه تأسيس کرد مدتي کارکردم. واقعاً احساس مي‌کرديم که خدمت مي‌کنيم، چون نتيجه کارمان را همان موقع مي‌ديديم. وقتي مي‌ديديم که حضورمان چقدر مؤثر است و به رزمندگان دلگرمي مي‌داديم، خودمان هم دلگرم مي‌شديم. رزمندگان هم مي‌ديدند که تيم پزشکي هم مثل خودشان ازجان‌گذشته به جبهه آمده‌اند.


ما طرح بيمارستان‌هاي صحرايي را مي‌داديم و سپاه مجري ساخت آنها بود. گاهي اصلا نمي‌دانستيم بيمارستان قرار است در کجا ساخته شود. وقتي آنجا مي‌رفتيم و حين کار ايرادات را متوجه مي‌شديم، سعي مي‌کرديم در طراحي بعدي آن ايرادات را برطرف کنيم.


بيمارستان‌هاي ما همه در تيررس خمپاره‌هاي دشمن بود؛ يعني اين‌قدر نزديک خط مقدم بوديم، ولي بدون هيچ ترس و واهمه‌اي پزشکان مي‌آمدند و خدمت مي‌کردند و نتيجه کار ما دنيا را متعجب کرد.


يک نکته که خارجي‌ها آن را اصلا درک نمي‌کنند، اين است که يک مسلمان براي عقيده‌اش حاضر است بميرد. در همين جنگ اخير، آمريکا با عراق پزشکان آمريکايي در يک ناو در خليج‌فارس مستقر بودند و وقتي يک سرباز آمريکايي مجروح مي‌شد، بايد با هلي‌کوپتر او را از عراق تا کشتي مي‌آوردند تا در آنجا درمان شود. يعني آن پزشک حاضر نيست به‌جايي برود که جانش در معرض خطر است، درصورتي‌که در مورد پزشکان ما ترس و وحشت اصلاً مفهومي نداشت. آنها ازجان‌گذشته در خط مقدم حاضرشده و کارهاي درماني را انجام مي‌دادند. به همين دليل هم ما اين‌قدر پزشک شهيد داديم.


يادم هست، براي سخنراني در سميناري به خارج از ايران رفته بودم و موضوع صحبتم مراقبت‌هاي ويژه براي مجروحين جنگي بود.

به من ايراد مي‌گرفتند که اين روش‌هايي که تو مطرح مي‌کني آنها هم ياد مي‌گيرند و ما بايد اين روش‌هاي درماني را مثل اسرار نظامي‌حفظ کنيم. گفتم آنها هرگز نمي‌توانند اين روش‌ها را پياده کنند، چون نمي‌توانند امدادگري را تربيت کنند که مثل امدادگران ما بدون وحشت و با اين از خودگذشتگي به خط مقدم بيايد و به مجروحين کمک کند و نه پزشکي دارند که مثل پزشکان ما در خط مقدم حاضر شود. بنابراين تکرار اين روش‌ها برايشان غيرممکن است.


البته آنها اين فلسفه درماني را گرفتند و تحت عنوان A،LS براي مجروحين زلزله و آتش‌سوزي و تصادفات رانندگي و...در کشورشان مورداستفاده قرار مي‌دهند، ولي براي جنگ نتوانستند آن را پياده کنند.


بد نيست يک خاطره هم بگويم. من و دکتر منافي رفته بوديم آبادان براي سرکشي به جبهه‌ها. وقتي از ماشين پياده شديم همه آمده بودند براي استقبال.

همان موقع يک‌دفعه ديديم همه خوابيدند روي زمين. من و دکتر منافي هم‌هاج و واج نگاهشان مي‌کرديم که يک دفعه خمپاره‌اي آمد و درست کنار ما خورد به شيشه جلوي ماشين ما و از شيشه عقب خارج شد. يعني اگر ما يک دقيقه ديرتر از ماشين پياده شده بوديم حتماً کشته مي‌شديم.


همان زماني که شهيد تند‌گويان اسير شد، ما به‌اتفاق دکتر منافي رفته بوديم اهواز و مي‌خواستيم برويم آبادان. دکتر منافي و شهيد تند‌گويان در يک ماشين، من و دکتر مرندي در يک ماشين و يک ماشين هم از وزارت بهداشت با ما بود. اتفاقاً ماشين‌ها تصادف کردند و يکي از مهندسان بهداشت ما ضربه‌مغزي شد.


دکتر منافي به ما گفت پس شما ديگر نياييد آبادان و مهندس را برداريد و برويد تهران. من و دکتر مرندي پياده شديم و ساير دوستان هم از ماشين تند‌گويان پياده شدند. ما برگشتيم و همان موقع در ادامه راه تند‌گويان رااسير کردند.

سپید



غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۲۲
انتشار یافته: ۱۴
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۳۸ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۳
0
0
خداوند به شما سلامتی کامل عطا فرماید و جزای خیر در دیار باقی عنایت فرماید
ليلا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۷:۵۲ - ۱۳۹۶/۰۴/۲۰
0
0
باسلام واحترام
وقتي مابه انسان هاي وارسته اي مانند دكتركلانتربرميخوريم واقعا ايمان مان محكم ميشود ميفهميم كه هنوزچنين انسان هاي شريف وبزرگواري هستندوواقعا دست خداروي زمين براي هدايت بشر است .خداانشاللا اشان وخانواده محترم شون راحفظ كند
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۳۹ - ۱۳۹۶/۰۵/۲۲
0
0
با سلام تشکر از محبتهای فراوان اقای دکتر کلانتر واقعا دستهای خدا در زمین است در عمل جراحی مادرم
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۶:۱۳ - ۱۳۹۶/۰۵/۲۸
0
0
بنام خدا
با سلام وخسته نباشید با تشکر از اقای دکتر کلانتر به خاطر صبر و حوصله ایشان در پاسخگویی به همراهان بیماران در حین عمل و کمک در ارامش انها
وقتی که در نا امیدی خدا را صدا میکنی و خداوند یارانش را به یاریت میفرستد میبینی قدرت خداوند را در دستهای شفابخش یک پزشک در کنار خانواده زیر سایه خدا باشید
نا شناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۱:۱۸ - ۱۳۹۶/۰۶/۱۰
0
0
سلام اگر توضیحات لازم را به خانم دکتر تدین بدهید که بعداز عمل چه باید بکنند و پرستاری چگونه انجام شود شاید خیلی از عزیزهایی که الان زیر خروارها خاک آرمیده اند نزد خانواده هایشان بودند شاید متوجه حرفهای من نشوید چون عزیزی از دست نداده اید بخاطر قصور پزشکی
ناصری
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۴۶ - ۱۳۹۶/۰۶/۱۴
0
0
خدواند به آقای دکنر کلانتر بعنوان یک پزشک حاذق ودلسوز سلامتی وطول عمر عنایت فرماید
حمید روضاتی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۰۵ - ۱۳۹۶/۱۰/۰۳
0
0
من جان خود را مدیون جناب آقای دکتر کلانتر معتمدی دارم. من بخود میبالم که مملکت ما یک چنین انسانهای با ایمان متدین و با وجداتی دارد. جناب آقای دکتر شما دین خودرا به اسلام وا ایران ادا کردید.از
مجتبي
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۳:۴۹ - ۱۳۹۶/۱۱/۰۴
0
0
خداوندبه اقاي دكتركلانترمحبت ريادي كرده ك اين چنين سمت بزرگي ب ايشان بخشيده چون هركسي لايق اين سمت نيس خداوندبه شما سلامتي بدهدب حق علي
سحر
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۳۷ - ۱۳۹۶/۱۱/۰۷
0
0
سلام ودرودبه دکترکلانترعزیز شرافت وانسانیت شماقابل تحسین است من بیماری هستم که درشهراراک بیماری من راتشخیص ندادن باخواندن زندگینامه شمااشک شوق ریختم خدااایاشکرت بزودی خدمت شمامیرسم براتون آرزوی سلامتی میکنم.امین
جمیله
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۴۱ - ۱۳۹۶/۱۱/۱۰
0
0
باسلام کاش این درخت تناور در تمام ایران شاخ وبرگهایی مانند خودشان داشت تا مردم فقیر از بی پولی نداشتن حتی ویزیت مطب در خانه بادردشان نمانند ونمیرند
احمد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۱۱ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۵
0
0
با وجود چنین مردان خدایی ،به مسلمان بودن و ایرانی بودن باید افتخار کرد
حمیده
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۵۸ - ۱۳۹۷/۰۱/۲۳
0
0
آقای دکتر معتمد بزرگ که خودشون مرد شریفی هستن و فرزندانشون هم به ایشون رفتن مادر منو دکتر حسن معتمد 17 سال پیش دربیمارستان بقیه الله عمل کرد کارشون که حرف نداره و اخلاق و رفتارشون با مریضا تحسین برانگیز هست امیداورام که همه خانواده دکتر سلامت و تندرست باشن.
رسول
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۳۹ - ۱۳۹۷/۰۲/۲۴
0
0
خیلی ممنون از گزارش زیباتون. کاش صدا سیما از این اقای دکتر یه فیلم درست نیکرد خیلی قشنگ میشد. خیلی مردانگی میخاد ادم زندگی در نعمت در امریکا رو ول کنه بیاد تو بیمارستان صحرایی
مریم سلیمانی
|
France
|
۰۰:۳۲ - ۱۳۹۷/۰۳/۲۰
0
0
شماتاابد فرشته های زمینی باقی خواهید ماندبرای شماو خانواده بافرهنگتان ارزوی تندرستی وموفقیت روز افزون دارم.روح والدین فهمیده شمانیز شاد باشه که چنین نسلی بجا گذاشتند.دوستتون داریم وبهمتون افتخارمیکنیم.
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: