اما به گفته روانشناسان و روانپزشکان، بازي، نقش اساسي در تربيت کودکان دارد و بايد به اين مهم بيش از اين توجه شود.
به گزارش شفا آنلاین، براي بررسي انواع بازيهاي
کودکان و نقش آن در فرايند رشد آنها با فريبا عربگل، فوقتخصص روانپزشکي
کودک و نوجوان و عضو هيئتعلمي دانشگاه علوم پزشکي شهيد بهشتي گفتگو کرديم:
بازي کردن، در فرايند رشد کودک چه جايگاهي دارد؟
بازي
براي کودکان يک فرصت طلايي است و والدين نبايد آن را کماهميت بپندارند و
فرصت بازي فرزندانشان را باکلاسهاي زودهنگام تلف کنند.
بازي يک مفهوم
کليدي در سلامت کودک است. کودکان حين بازي درباره جهان ميآموزند، زندگي را
تجربه و نقشهايي را تمرين ميکنند که بعدها در زندگي آينده ايفا خواهند
کرد.
بازي
عملکردهاي متعددي در زندگي کودک دارد. بازي کردن باعث بهبود ارتباط کودک
با همسالان و بزرگسالان ميشود، به تخليه فشار و استرسهاي عصبي ـ رواني
کودک کمک ميکند، رشد شناختي کودک را تقويت کرده و درک کودک را از خود،
ديگران و جهان پيرامونش ارتقاء ميدهد.
موجب رشد مهارتهاي حرکتي کودک
ميشود و فرصت و شانسي را جهت صحبت و تعامل کودکان با يکديگر فراهم کرده و
باعث تقويت مهارتهاي زباني آنها ميشود. بچهها در طول بازي، خود را براي
نقشهاي دوران بزرگسالي آماده ميکنند و فرصتي پيدا ميکنند تا رفتارهاي
اجتماعي خود را بهبود ببخشند.
در سالهاي اوليه زندگي کودک چه بازيهايي به رشد حواس او کمک ميکنند؟
تا سن 2 سالگي بازيهاي حسي- حرکتي معمولترين نوع بازي در کودکان هستند. در اين سن کودکان معمولا وسايلي را انتخاب ميکنند که به آنها پاسخي بدهد و يکي از حسهايشان را تحريک کند.
بهعنوان نمونه جغجغه با ايجاد صدا، حس
شنوايي کودک را تحريک ميکند و چرخاندن توپ حرکت را به کودک ميآموزد. او
جغجغه را تکان ميدهد تا صدا توليد شود و توپ را پرت ميکند تا مهارت
حرکتي- ديداري خود را افزايش دهد. با هر بازي، کودک چيزي ميآموزد و دانش
خود را از جهان پيرامون افزايش ميدهد.
او حين اين بازيها بهتدريج به قوانيني دست پيدا ميکند و درمييابد که براي مثال توپ، گردو و گلوله نخ را ميتوان چرخاند و به اين اصل ذهني ميرسد که اشياء چرخاندني هستند. اين چيزي است که پياژه از آن بهعنوان Assimilation نام برده است.
کودک بهتدريج حين بازي با اشياي ديگر به اين نتيجه ميرسد
که همهچيز نميچرخد. بهعنوانمثال يک شيء چهارگوش، ماشين اسباببازي او و
کنترل تلويزيون قل نميخورد و نميچرخد و حالا اصل ديگري به ساير مفاهيم
ذهني او اضافه ميشود که بعضي چيزها را نميتوان چرخاند.
اين هم پديدهاي
است که پياژه آن را Accommodation
ناميده است. کودک از طريق آزمون و خطا و نيز با استفاده از آنچه از قبل
بهعنوان اصول و قوانين در ذهن خود دارد، چيزهاي تازهاي ميآموزد و به
قوانين جديدي در زندگي ميرسد. او در اين مرحله يک عمل را روي اشياي مختلف
در محيط تکرار ميکند و از اين طريق دانستههاي ذهني و شناخت خود را از
محيط و اشيا افزايش ميدهد و آرامآرام ميفهمد که مثلا تکان دادن اين شيء
آن را به صدا درميآورد يا انداختن ليوان باعث شکستن و صداي آن ميشود.
درک معناي اشياء از چه سني و با چه بازيهايي شروع ميشود؟
بين
سال اول و دوم زندگي، کودکان درک معناي اشيا را آغاز و اين دانش جديد را
وارد بازي خود ميکنند. آنها از اشياء براي اهداف ديگري نيز بهره ميبرند.
براي مثال از کبريت بهعنوان ماشين، از موز بهجاي تلفن و از بشقاب غذاخوري
بهعنوان فرمان ماشين استفاده ميکنند. در اين سنين کودکان بازي موازي
دارند.
به اين معني که اگر به يک مهدکودک وارد شويم، ميبينيم کودکان مشغول
بازي هستند، اما هر کودکي سرگرم کار خود است و بهتنهايي با اسباببازياش
بازي ميکند و وارد تعامل و ارتباط با بغلدستي خود نميشود.
در
4-2 سالگي بچهها ميتوانند وقايع را آنگونه که وجود نداشتهاند، تخيل يا
تقليد کنند. طي اين بازيهاي تخيلي، کودکان روابط و وقايع را به روشي
تجربه و امتحان ميکنند که متفاوت از موضوع اوليه و اصلي است.
براي مثال يک کودک سه، چهارساله ميفهمد يک قاشق واقعا يک قاشق است، اما ميتواند آن را پارو يا بيل تصور کند؛ يا يکتکه چوب واقعا يکتکه چوب است، ولي ميتواند آن را بهعنوان يک اسب تصور کند و سوار بر آن شود؛ يا چوبي را داخل لگن آبي بيندازد و تصور کند قايقي را داخل درياچه انداخته است. او از يک فنجان خالي چاي مينوشد، اشياي بيجان را جان ميبخشد و به عروسکش غذا ميدهد.