کد خبر: ۶۶۳۷
تاریخ انتشار: ۱۴:۱۰ - ۲۴ شهريور ۱۳۹۲ - 2013September 15
شفا آنلاين -از جمله یادگارهای عزیزی که در خانه داشتیم و به‌دور انداختیم، یکی هم سنت ارزشمند پزشکی ما یا «طب سنتی» بود؛ که چون با «طب جدید غربی» مشابه نبود، خوار و بی‌مقدار شد.
در اوایل قرن حاضر، وقتی ما با تمدن غربی آشنا شدیم، غالباً یکباره از گذشته خود بریدیم و با استقبال از این تمدن، با خوش‌بینی بسیار، به انتظار آینده نشستیم. نور تندی که از افق غرب به چشم‌های ما می‌تابید، همه‌چیز را تحت‌الشعاع خود قرار می‌داد. حالت ما، در آن دوران، شبیه حالت میزبانی بود که پیش مهمانی که قرار است به خانه او بیاید، ‌احساس حقارت می‌کند. چنین میزبانی سعی می‌کند پیش از آمدن میهمان، حتی‌المقدور، ظاهر خانه خود را نو کند و می‌کوشد تا هر چیز قدیمی و کهنه را به‌دور اندازد و اگر دور انداختن آن ممکن نباشد، لااقل آن را به رنگ نو درآورد تا پیش آن میهمان مشکل‌پسند خجالت نکشد. آری ما نیز چنین کردیم. با عجله هر چیز قدیمی را که از پدرهای خود به‌میراث برده بودیم از خانه بیرون ریختیم و سعی کردیم تا چیزی که به سلیقه میهمان ما خوش نیاید در خانه باقی نماند. اکنون که چند ده سال از آن هنگامه تاراج سنت‌ها و میراث‌ها گذشته است و فهمیده‌ایم آن میهمانی که در انتظارش بوده‌ایم، آن قدرها هم که فکر می‌کرده‌ایم، مؤدب و خوش‌خلق و نجیب و سالم نبوده و نیست، و خود به فسادهای گوناگون مبتلاست. شاید وقت آن رسیده باشد که بیندیشیم چه باید بکنیم و چه باید نکنیم. شاید هنگام آن باشد که بازمانده آن میراث کهن را قدر بدانیم. ما، در عرض چند ده سال، میراث هزارساله خود را آتش زدیم. علم و هنر و آداب و سنن خود را کنار گذاشتیم و سعادت را در آن دانستیم که غربی شویم. از جمله یادگارهای عزیزی که در خانه داشتیم و به‌دور انداختیم، یکی هم سنت ارزشمند پزشکی ما یا «طب سنتی» بود؛ که چون با «طب جدید غربی» مشابه نبود، خوار و بی‌مقدار شد. هنوز بسیارند کسانی که با شنیدن نام «طب سنتی» تصور می‌کنند سخن از خرافات باطل پیرزنان است، و هنوز بسیارند کسانی که هر عقیده‌ای را به صرف «غربی نبودن» باطل می‌دانند. این مقاله کوششی است در راه سنجش پایه و مایه طب سنتی، که در برخی از جنبه‌های این سنت پزشکی مورد نقد و بررسی قرار گرفته و سعی شده است تا ارزیابی این طب بر اساس معیاری غیر از «غربی بودن» و «غربی نبودن» صورت گیرد. اگر این مقاله، مقدمه‌ای جهت شناخت تحلیلی بعضی از مسائل مربوط به طب سنتی محسوب شود، نویسنده نتیجه مطلوب خود را از نوشتن آن دریافت کرده است. ما می‌خواهیم از «طب سنتی» دفاع کنیم. بهتر است در همین نخستین قدم بیان کنیم که می‌خواهیم چه چیز را ثابت کنیم. آیا می‌خواهیم ثابت کنیم که در کار پزشکی ما را به چیزی غیر از طب سنتی احتیاج نیست؟ آیا می‌خواهیم ثابت کنیم که طب جدید باید یکسره منسوخ و معدوم شود و طب سنتی به جای آن بنشیند؟ آیا می‌خواهیم بگوییم همه آنچه در طب جدید است،‌ نامعقول و نامقبول و همه آنچه عنوان طب سنتی بر خود دارد، پسندیده و معقول است؟ نه. غرض ما اثبات هیچ یک از این دعاوی نیست. ما تنها می‌خواهیم بگوییم به جای سخن گفتن از این کارهایی که از طب سنتی ساخته نیست، بیایید از آنچه از آن ساخته است سخن بگوییم. بیایید ارزش‌ها و جنبه‌های مثبت این طب را باز شناسیم و آن را در کنار دستاوردهای مفید طب جدید به‌کار گیریم. سخن ما این نیست که طب جدید را یکسره رها کنید، که چنین کاری نه ممکن است و نه معقول، بلکه غرض ما ایجاد نوعی همزیستی مسالمت‌آمیز میان این دو شیوه طب است. ما می‌گوییم بیایید تا، با طب سنتی، طب جدید را تعدیل کنیم و، با طب جدید، طب سنتی را تکمیل. پس همه کسانی که می‌خواهند با ذکر ناتوانی‌های طب سنتی بر ما اعتراض کنند بدانند که چنین ایرادی بر ما وارد نیست؛ چرا که ما خود هرگز مدعی نیستیم که هر کاری از عهده طب سنتی ساخته است. ما فقط می‌گوییم باید توانایی‌های طب سنتی را شناخت و به‌کار بست. سخن این است که با شناختن و شناساندن طب سنتی می‌توان بسیاری از گره‌هایی را که هم اکنون به دندان طب جدید باز می‌شود، با دست باز کرد. هرچند باز هم گره‌هایی باقی خواهد ماند که گشودن آن ها جز با دندان مسیر نخواهد شد. علم جدید و طب سنتی شاید مهمترین اعتراضی که مخالفان طب سنتی، از لحاظ نظری، بر این طب وارد می‌کنند، این است که می‌گویند: «طب سنتی علمی نیست» و منظور آنان شاید این است که در طب سنتی، مبانی و معانی‌ای وجود دارد که درک آنها مطابق روش‌های علمی جدید غرب ممکن نیست و به همین دلیل باید از این شیوه طبی دست شست و رهایش کرد تا در انبار تاریک تاریخ خاک بخورد. لازم است این سخن را به اختصار بررسی کنیم. نخست می‌پرسیم از کجا معلوم که شناخت هستی و درک انحای گوناگون عملکرد اجزا، با روش علم جدید غرب امکان نداشته باشد؟ کسانی که در مبانی علم جدید اندک تأملی کرده باشند می‌دانند این علم تنها نوع خاصی از نگرش به هستی و طبیعت است. به عبارت دیگر، علم جدید انتخاب نظرگاه خاصی است برای چشم انداختن به هستی و بدیهی است که این نظرگاه، در عین حال که چشم انداز خاصی را در برابر چشم قرار می‌دهد، چشم‌انداز دیگری را از نظر پنهان می‌کند. تنها کسانی می‌توانند ادعا کنند هر آنچه در قالب علم جدید نگنجد بیهوده و باطل است، که از این علم بی‌خبر باشند، و الا همه محصلان و معلمان علوم می‌دانند که در هیچ کجای این علم، بحثی از این نیست که شناخت هستی و خواص و خصوصیات آن، جز از طریق شیوه‌های خاص این علم، ممکن نیست. اکنون در مغرب‌زمین، که خود مهد علم جدید است، در وجود حقایقی که درک آنها با شیوه‌های علم جدید میسر نیست و یا لااقل تاکنون میسر نشده است تردیدی باقی نمانده است. مخصوصاً «انسان» موجودی است که روز به روز عنوان «ناشناخته» بر او بیشتر صدق می‌کند و جلوه‌های جسمی و روحی معماگونه تازه‌ای از او به ظهور[1] می‌رسد. فراموش نکنیم که طب نیز، از آنجا که موضوع آن بدن «انسان» است و به نحوی با همین «موجود ناشناخته» سر و کار دارد، از جنبه‌های «شناخته‌نشده» تهی نیست. چرا راه دور برویم، طب سوزنی را به‌خاطر آوریم. وجود این طب به همه کسانی که تصور می‌کردند چیزی جز آنچه در کتاب‌های طبی به قلم آمده حقیقت ندارد، ثابت کرد که چنین چیزی نیست. طب سوزنی بهترین دلیل است بر اینکه بدن را از راه‌های دیگری غیر از راه طب جدید نیز می‌توان معاینه و معالجه کرد. اکنون با توجه به اینگونه سنت‌های طبی، که مغایر با شیوه طبی علم جدیدند، می‌توان «سلامت» و «معالجه بیماری‌ها» را به قله‌ای تشبیه کرد که برای رسیدن به آن راه‌های مختلفی وجود دارد. اما در باب این اعتراض که «طب سنتی علمی نیست» به گونه‌ای دیگر نیز می‌توان سخن گفت. کسانی که چنین عقیده‌ای دارند می‌گویند: در دوران جدید، معلوم شده که غالب مبانی علوم قدیم بی‌اعتبار است. فی‌المثل معلوم شده که، در طبیعیات، آنچه قدما در باب عناصر اربعه ـ خاک و آب و هوا و آتش ـ و حیّز طبیعی و حرکات طبیعی و قسری آنها می‌گفته‌اند، یکسره نادرست بوده است و، در باب طبیعیات، حقیقت همان است که فیزیک‌دانان جدید بر پایه دستاوردهای نوین گالیله و نیوتن معلوم کرده‌اند. آنگاه از این بیان چنین نتیجه‌گیری می‌کنند که همان‌گونه که فیزیک قدیم در مقایسه با فیزیک جدید نادرست و بی‌اعتبار است، طب قدیم نیز لابد در مقایسه با طب جدید چنین است و باید همه کتاب‌های طب سنتی را در آتش افکند و سوزاند. به فرض اینکه چنین حکمی درباره فیزیک قدیم و فیزیک جدید صادق باشد، باید پرسید که آیا چنین مقایسه‌ای صحیح است؟ آیا می‌توان تفاوت طب قدیم و طب جدید را همانند تفاوت فیزیک قدیم و جدید دانست؟ نکته‌ای که در اینجا باید دقیقاً مورد توجه قرار گیرد این است که غرض از طب چیست؟ آیا نه این است که غرض از طب «حفظ سلامت و رفع بیماری» است. اگر طب را مجموعه تدابیری بدانیم که برای وصول به این غرض به‌کار گرفته می‌شود، در آن صورت، باید بگوییم ملاک معتبر بودن یا نبودن یک نظام طبی، تنها این است که آیا چنین غرضی از آن حاصل می‌شود یا نه. منظور این است که در طب، برخلاف طبیعیات قدیم، که غرض از آن شناخت قوای طبیعت و کیفیت تأثیر اشیاء طبیعی از یکدیگر است، تنها نتیجه‌بخش بودن تدابیر و فایده عملی آنهاست که مورد نظر است؛ یعنی آنچه اولاً و بالذّات ارزش یک سنت طبی را معین می‌کند، نتیجه‌بخشی عملی آن است و شناخت علمی کیفیت تأثیر داروها و یا شناخت علمی اندام‌ها در حال سلامت و مرض، چیزی نیست که خود اصالتاّ مطلوب طبیب و منظور نظر او باشد، بلکه چنین شناختی از آن جهت ضرورت و اهمیت پیدا می‌کند که می‌تواند مقدمه رسیدن به نتیجه عملی مطلوب باشد. بنابراین اگر ما با یک سنت طبی سروکار داشته باشیم که بتواند بیماری‌ها را با تجویز دارو و یا برخی تدابیر دیگر درمان کند، ولی در عین حال، کیفیت دقیق علمی نحوه حصول این درمان بر ما معلوم نباشد، این جهل و ناآگاهی ما، از ارزش آن سنت طبی نمی‌کاهد؛ زیرا غرضی که از طب منظور نظر است حاصل آمده که همان معالجه بیماری است، و بر عکس اگر طبی باشد که مثلاً به شیوه‌های علم جدید، خاصیت و تأثیر مواد مختلف را ولو با تحلیل‌های ریاضی بیان کند و مراحل بیماری و درمان را دقیقاً مو‌به‌مو به صورت نظری تقریر کند، اما در عمل از معالجه بیمار عاجز باشد، آن شیوه طبی، معتبر محسوب نمی‌شود. خلاصه اینکه در طب باید به نوعی «پراگماتیسم» قائل بود و ملاک اعتبار را در عمل جست‌وجو کرد نه در نظر. شاید بی‌مناسبت نباشد حکایتی را از کتاب «فیه مافیه» مولانا جلال‌الدین بلخی نقل کنیم، آنجا که می‌گوید: «پادشاهی پسر خود را به جماعتی اهل هنر سپرده بود تا او را از علوم نجوم و رمل و غیره آموخته بودند و استاد تمام گشته، با کمال کودنی و بلاهت. روزی پادشاه انگشتری در مشت گرفت. فرزند خود را امتحان کرد که بیا و بگو در مشت چه دارم. گفت: آنچه داری گرد است و زرد است و مجوَّف است. گفت: چون نشان‌های راست دادی، پس حکم کن که آنْ چه چیز باشد؟ گفت: می‌باید که غربیل باشد. گفت: آخر این چندین نشان‌های دقیق را، که عقول در آن حیران شوند، دادی از قوّت تحصیل و دانش؛ این قدر بر تو چون فوت شد که در مشت قربیل نگنجد!»[2]مقصود این است که اگر علم باشد، اما به نتیجه درست منتهی نشود، سودی نخواهد داشت. اگر بخواهیم در این مورد توضیح بیشتری بدهیم، باید تفاوت نجوم قدیم و نجوم جدید را مورد توجه قرار دهیم. از لحاظ نجوم جدید که بر پایه مرکزیت خورشید و حرکت دورانی زمین بنا شده، نجوم قدیم که مبتنی بر نظریه زمین‌مرکزی بوده، نادرست است. اما نباید تصور کنیم که نجوم قدیم در عمل هیچ گونه فایده‌ای در بر نداشته و یکسره اقاویل باطلی بوده که عملاً به جایی ره نمی‌برده است؛ زیرا همین نجوم قدیم، هزاران سال کارساز بوده و نیازهای گوناگونی را از قبیل گاه‌شناسی و جهت‌یابی و تعیین وقت دقیق طلوع و غروب و پیش‌گویی حوادث آسمانی از قبیل خسوف و کسوف را برآورده می‌کرده است. اعتماد پیشینیان به اعتبار نظام نجومی‌شان به اندازه‌ای بوده است که نوشته‌اند: «در حدود 3000 سال قبل از میلاد در چین، دو منجم را به جرم اینکه در پیش‌گویی صحیح و دقیق ساعت خسوف و کسوف اشتباه کرده بودند، اعدام کردند»[3] و این مجازاتی است که در دنیای کنونی هرگز برای پزشکانی که با اشتباه در معالجه بیماران، باعث مرگ آنها می‌شوند، در نظر گرفته نشده است. همین جا این نکته قابل توجه را اضافه کنیم که در چین قدیم مردم به طور مرتب، مبلغی به طبیبان می‌پرداخته‌اند تا آنان، ایشان را بر سلامت باقی بدارند و از بیماری حفظ کنند و قراردادشان این بوده که، اگر بیمار شدند، پزشکان مکلف باشند آن پول را به ایشان پس بدهند.[4] مراد از ذکر این واقعه این است که مردم به سبب اعتمادی که به نظام نجومی خود داشته‌اند، خطای منجمان را آنچنان فاحش و ناشی از سهل‌انگاری و بی‌دقتی می‌دانستند که آنها را مستحق اعدام می‌شمردند. حال ممکن است این سوال پیش آید که: چگونه ممکن است یک نظام نجومی از اصل غلط باشد، ولی عملا به نتایج درست منتهی شود؟ پاسخ این است که این «غلط» و «درست»‌بودن‌ها در بسیاری از موارد ناشی از تفاوت و محدودیت نظرگاه است؛ چنانکه بعدها وقتی نظریه نسبیت انیشتن پیش آمد و مسئله نسبی بودن حرکت و بی‌معنا بودن حرکت مطلق مطرح شد، معلوم شد که اساساً هیچ فرقی در واقع میان «نظریه زمین‌مرکزی» پیشینیان و «نظریه خورشید‌مرکزی» کوپرنیک وجود ندارد و می‌توان هر یک از دو جرم زمین یا خورشید را مبدأ محورهای مختصات فرض کرد و به نتایج صحیح رسید. بنابراین، این مطلب که از یک نظام به ظاهر غلط، نتیجه صحیح به‌دست آید، در تاریخ علم سابقه دارد. تفاوت طب سنتی نیز با طب جدید از یک لحاظ به همین صورت است. گیریم که ثابت شود طب سنتی، از لحاظ نظری و بر پایه معیارهای طب جدید، نادرست و بی‌اعتبار است، اگر در عمل از همین طب، نتایج مطلوب به‌دست آید و درد درمان شود و بیمار شفا یابد آن طب معتبر است، چنانکه نجوم قدیم هزاران سال معتبر بود و هم اکنون نیز می‌تواند همانگونه احتیاجات را به‌دقت برآورده سازد. بوده‌اند کسانی که در همین روزگار ما براساس مبانی نجوم قدیم محاسبات و پیش‌بینی‌های نجومی صحیح می‌کرده‌اند. این بحث علمی نبودن طب سنتی را با ذکر این نکته به پایان می‌بریم که به فرض اینکه جز آنچه با علم جدید غربی متناسب درآید، در جهان هیچ حقیقت دیگری وجود نداشته باشد و گیریم که هرچیز که با روش‌های علم جدید قابل توجیه نباشد بیهوده و باطل باشد، در آن صورت، گوییم از کجا معلوم است که طب سنتی علمی نباشد. ادعای علمی نبودن طب سنتی، وقتی موجه است که این طب با روش‌های علم جدید محک زده و نادست بودن آن بر طبق معیارهای این علم مسجل شده باشد. همه می‌دانیم که چنین کاری هنوز صورت نگرفته است؛ یعنی هنوز، چنانکه باید و شاید، مواجهه دقیقی میان علم جدید و طب قدیم برقرار نشده است تا علمی نبودن طب قدیم به تحقق رسیده باشد. اتفاقاً در چند مورد که صاحبنظران، بعضی از مفاهیم طب سنتی را با توجه به علم جدید، مورد تفسیر و تشریح قرار داده‌اند، معلوم شده که این مفاهیم آن اندازه که مخالفان طب سنتی تصور می‌کنند با اصول علم جدید مغایرت ندارد.[5] بسیاری از خیالات مخالفان، ناشی از آن است که چون در عالم طب سنتی، زبان این طب را درک نمی‌کنند و فی المثل وقتی گفته می‌شود: فلان غذا سرد است و فلان غذا گرم، تصور می‌کنند مقصود پایین بودن و یا بالا بودن درجه حرارت آن است و از اینجا به طب سنتی می‌خندند. تفاوت‌های اساسی میان طب سنتی و جدید اکنون لازم است بعضی از تفاوت‌های اساسی میان طب سنتی و طب جدید را مورد توجه قرار دهیم. یکی از تفاوت‌های مهم این است که در طب جدید در مطالعه مرض از ابتدا به سراغ عضوی می‌روند که در آن بیماری، مورد آسیب قرار گرفته است؛ یعنی توجه دقیق خود را نه به تمام بدن به عنوان یک کل، بلکه به یک عضو خاص معطوف می‌دارند و آن عضو را مورد بررسی و تدقیق قرار می‌دهند. سعی می‌کنند آثار آن بیماری را در اجزای کوچک‌تر مشخص کنند و اگر بتوانند این پیگیری را تا حد سلول و مولکول نیز ادامه دهند. این شیوه که در طب جدید به کار بسته می‌شود، یکی از جلوه‌های روش عمومی علم جدید است. بطور کلی در علم جدید همواره در مطالعه طبیعت، سعی می‌شود که در اولین قدم یک «کل» را تا آنجا که ممکن است به اجزا تقسیم کنند و شناخت کل را از شناخت اجزا آغاز کنند و خاصیت کل را از جمع‌بندی خاصیت اجزا به دست آورند. می‌دانیم که، مخصوصاً، این دکارت بود که بر پایه بینش مکانیستی خود در صدر تاریخ جدید غرب، اتخاذ چنین روشی را به دانشمندان توصیه کرد. در واقع اگر بخواهیم این روش را از لحاظ فلسفی مورد بررسی قرار دهیم، باید بگوییم فرض فلسفی نهفته در آن، این است که «کل» هیچ‌گونه حیثیتی مستقل از اجزای خود ندارد و خاصیت آن همان جمع جبری خاصیت‌های اجزاست. اِعمال تام و تمام ریاضیات بر طبیعت نیز بر همین طرز تلقی استوار است. اما در جهان‌بینی سنتی که هستی را منحصر به محسوسات متکثّر مستقل از یکدیگر نمی‌دانند «کل» حیثیتی دارد که آن را نمی‌توان صرفاً همان جمع جبری حیثیات و خصوصیات اجزا دانست. به عبارت دقیق‌تر در علم جدید آنچه اصل قرار می‌گیرد، کثرت است و وحدت مشهود در موجودات و ارگانیسم‌ها یک وحدت اعتباری است نه وحدت ذاتی؛ در حالی که در جهان‌بینی سنتی، در یک موجود واحد، هم وحدت می‌تواند اصیل باشد و هم کثرت، و کل می‌تواند به عنوان یک کل، خاصیتی داشته باشد که در هیچ یک از اجزای آن نباشد. باری، طب سنتی نیز بر اساس چنین فلسفه‌ای به طبیعت نظر می‌کند و بدن انسان را تنها مجموعه‌ای از اجزا که فقط با یکدیگر ارتباط مکانیکی دارند، تلقی ‌نمی‌کند، بلکه در بدن به نوعی مدیریت مستقل قائل است که از آن به «نفس» تعبیر می‌کند. به همین دلیل در بدن از یک حقیقت واحد به نام «مزاج» سخن می‌گوید که در ایجاد و حفظ سلامت بدن، وظیفه‌ای بنیادی دارد، و از لحاظ فیزیولوژیکی نیز به جای آنکه بسیاری از اختلال‌ها و آسیب‌ها را منحصراً در اعضای جزئی بدن سراغ بگیرد، آنها را، در درجه اول، معلول اختلال مزاج می‌داند. خلاصه اینکه در طب قدیم برای کل بدن شأن مستقلی قائل‌اند و اختلال اجزا را ناشی از بر هم خوردن تعادل آن حقیقت کلی می‌دانند، و سلامت انسان را نیز معلول تسلط در حال سلامت آن حیثیت واحد مستقل بر بدن می‌دانند، و نظم حاکم بر اعضای گوناگون بدن را ـ از لحاظ انجام وظیفه‌ای که بر عهده هر یک است ـ نیز معلول همین امر، و کم و کیف رشد اندام‌ها را نیز تابع همین نفس مستقل واحد می‌شمارند. آنچه گفتیم یکی از تفاوت‌های اساسی این دو طب است. فرق مهم دیگری که میان این دو وجود دارد، این است که طب سنتی اساساً بر استفاده از طبیعت استوار است و برای تبدیل مواد طبیعی ـ اعم از معدنی و نباتی ـ به دارو، غالباً دخل و تصرف زیادی در آن‌ها به عمل نمی‌آورد؛ در حالی که یکی از مبانی طب جدید این است که از داروهای شیمیایی ساختگی (سنتیتیک)[6] استفاده می‌کند، و این فرق مهمی است که باید در جای خود مورد بررسی دقیق قرار گیرد. البته در طب جدید برای معالجه، از ابزارها و وسایل فیزیکی و فنی پیچیده‌ای نیز استفاده می‌شود که استفاده از آنها در طب سنتی معمول نبوده است. اما اینکه استفاده از کدام یک از این ابزارها، دقیقاً اقتضای بینش خاص طب جدید است و استفاده از کدام یک از آنها می‌تواند، مشترک میان هر دو طب باشد، امر دقیقی است که نیاز به تحقیقی جداگانه دارد. شاید اگر طبیبان سنتی پیشین نیز با حفظ همان بینش مستقل خود، امروز وجود داشتند، برخی از این وسایل و لوازم جدید طبی را مورد استفاده قرار می‌دادند، و اگر کسی در زمان ابن سینا، دماسنج طبی اختراع می‌کرد بوعلی از چنین اختراعی خوشحال می‌شد و از آن نیز در تشخیص میزان تب استفاده می‌کرد. آیا احیای طب سنتی ممکن است؟ حال نوبت آن است که بپرسیم آیا احیای طب سنتی ممکن است؟ و آیا احیای طب سنتی معقول است؟ گفتیم که طب سنتی مبتنی بر طبیعت است  در درج، اول گیاهان و سپس مواد معدنی و حیوانی طبیعی را به عنوان دارو مورد استفاده قرار می‌دهد. نخست باید بگوییم که استفاده از طبیعت امری است که اساساً و اصولاً موجه است. هیچ کس نمی تواند به طور کلی، ادعا کند طب قدیم صرفاً به این دلیل که بر طبیعت مبتنی است، باطل است. از آنجا که بدن انسان یک موجود طبیعی است و با طبیعت سنخیت و سازگاری دارد، تأثیر مواد طبیعی بر آن، منطقی و معقول به نظر می رسد. پس بنیاد طب سنتی، امری نیست که ذاتاً و به خودی خود مورد اعتراض و انکار باشد؛ یعنی طب سنتی ذاتاً امری ممکن است. اما بهترین دلیل امکان هر چیز، وجود آن چیز است؛ چراکه تا چیزی ممکن نباشد، موجود نخواهد شد. پس مناسب‌ترین شیوه برای تبیین و توجیه وجودی طب سنتی، این است که از موجودیت طب سنتی سوال کنیم. سوالی که بی گمان در پاسخ آن باید گفت: آری، طب سنتی هم وجود داشته و هم وجود دارد. برای اثبات موجودیت طب سنتی، راه‌های متعددی وجود دارد: یک راه این است که در خود طبیعت جست‌وجو کنیم. این جست‌وجو را باید با این سوال آغاز کرد که «حیوانات در طبیعت، خود را چگونه معالجه می کنند؟»، بدیهی است که جانوران هنگام بیماری به سراغ خود طبیعت می روند، و معمولا به هدایت غریزی می دانند که کدام بیماری را با کدام گیاه و دانه باید علاج کرد. از این لحاظ و از بسیاری جنبه های دیگر، حیوانات می توانند سرمشق خوبی برای انسان باشند. اتفاقاً در طب سنتی نیز راه معالجه بعضی از بیماری‌ها و خواص برخی از گیاهان را از حیوانات آموخته اند. پس لااقل این طب در بین حیوانات وجود دارد. راه دیگر این است که در تاریخ گذشته انسان به تفحص بپردازیم و ببینیم که آیا در روزگار گذشته، چنین طبی وجود داشته و مفید بوده است یا نه؟ تاریخ به روشنی گواه وجود طب سنتی است. وقتی از موجود بودن طب سنتی در تاریخ سخن می گوییم، سخن از شهادت فلان تاریخ‌نویس مغرض یا فلان وقایع‌نگار جاهل نیست که بتوان آن را مورد شک و انکار قرار داد. در این مورد حتی «تواتر» نیز لفظ نارسایی است. طب سنتی وجود داشته است، به دلیل اینکه پدران ما ـ که مردمی بوده‌اند که در معرض بیماری نیز قرار گرفته‌اند ـ وجود داشته‌اند؛ به دلیل اینکه ما هم اکنون وجود داریم. چگونه می توان قبول کرد که این همه طبیبان ـ که تاریخ تنها نام معدودی از آنان را به خاطر سپرده است ـ در طول تاریخ با موهوماتی رنگارنگ، به دروغ، مردم همه نسل‌ها را سرگرم می‌کرده‌اند؟ مگر نه این است که امروزه تصور بسیاری از ما، از طبیبان سنتی چنین تصوری است؟ چگونه می توان گفت این همه حادثه ها که از طبیبان و بیماران منتقل شده، دروغ است و همه بیمارستان ها و مدرسه هایی که در آن جا طب می آموخته اند، نمایش‌خانه‌ای بوده که در آن امر موهومی در طول تاریخ بر صحنه می‌آمده است. آیا می توان گفت مردم همه می‌دانسته‌اند که از این طبیبان کاری ساخته نیست و باز هم به آنان رجوع می‌کرده‌اند، و با آنکه علم طبیبان از رنج آنان نمی کاسته، آن همه احترام و عزت برایشان قائل بوده‌اند و آن شیادان را «حکیم» می‌نامیده‌اند؟ آیا می توان گفت همه شاهان و امیران و محتشمانی که در دستگاه خود طبیبانی داشته اند، از آن طبیبان خیری نمی‌دیده‌اند؟ اگر کسی آن اندازه دیر‌باور است که تاریخ را به کلی تاریک می داند و در این مورد رجوع به گذشته را دلیل کافی محسوب نمی کند، می توان چشم به روشنی جغرافیا بدوزد و موجودیت طب سنتی را در پهنه جهان معاصر ببیند. خوشبختانه همه اقوام جهان مثل ما نبوده اند که به محض مواجهه با طب جدید، طب سنتی را باطل و بی‌ثمر فرض کنند. اگر ما با بسیاری از جنبه های ارزنده سنت نیکان خود، و از آن جمله با طب سنتی، وداع و بلکه قهر کرده ایم، هنوز هستند ملت‌هایی که همان جنبه‌ها را زنده نگه داشته‌اند و تاریخ گذشته ما را در جای دیگری از جغرافیای جهان معاصر، پیش چشم ما متجلی کرده اند. برای ما ایرانیان، بهترین نمونه، شبه قاره هند و پاکستان است. این شبه قاره را می توان موزه بزرگی دانست که در آن بسیاری از دستاوردهای فرهنگ ایرانی ـ اسلامی به طور طبیعی محفوظ مانده است. از آن جمله طب سنتی ایران است. در هند و پاکستان، اشتغال به طب سنتی جرم و جنایت محسوب نمی‌شود، بلکه به موازات طب جدید، به صورت رسمی در زندگانی مردم دخالت و شرکت دارد. در بسیاری از دانشگاه‌های معتبر، دانشکده‌های طب جدید و یا به صورت مستقل از آنها، «حکیم» تربیت می‌کنند. در آن جا «دواخانه»‌های طب سنتی در کنار مطب حکیمان، ما را به یاد عطاری‌های پررونق نیشابور می‌اندازد؛ البته آن نیشابوری که هنوز مورد حمله مغول قرار نگرفته بود. نگارنده، خود در شبه قاره، شاهد وقایع و واقعیات بسیاری بوده که همه، از زنده و مفید بودن و بلکه لازم بودن طب سنتی حکایت می‌کرده است. انبوه بیمارانی که همه‌روزه در دهلی و کراچی و همه شهرهای بزرگ دیگر هند و پاکستان، در شعبه‌های «موسسه همدرد» گرد می آیند، حکیمانی که در دانشکده طب یونانی دانشگاه اسلامی «علیگره» به تدریس و تحقق و معالجه مشغول اند، بیمارستان بزرگ طب یونانی حیدرآباد دکن که مریضان گوناگون را از زن و مرد و پیر و جوان و خرد و کلان در بخش‌های مختلف خود جای داده است، آزمایشگاه های داروسازی بزرگی که در آن پشته پشته گیاهان طبیعی را به حَبّ و معجون و دواهای مختلف مبدل می کنند، و بالاخره نسخه هایی که حکیمان جملگی به فارسی می‌نویسند، همه و همه، آیت روشنی است که ما را به آشتی با گذشته خود فرا می خواند. یا باید گفت این همه مردمی که در این شهرهای آباد و پرجمعیت به این عطاری‌ها و بیمارستان ها روی می آورند و مقامات مسئولی که به این دانشکده ها و به این حکیمان اجازه طبابت داده اند، دیوانه و احمق‌اند و یا باید قبول کرد که ما با طب سنتی خود، معامله خوبی نکرده ایم و «یوسفی را به زر ناسره بفروخته‌ایم». این تنها طب سنتی ایرانی یا یونانی نیست که در هند در کنار طب جدید، گره‌گشایی می‌کند؛ که جز آن طب «آیورودا»ی هندی نیز به همین اندازه رونق و اعتبار و رواج دارد. این تنها شبه قاره هند و پاکستان نیست که طب سنتی خود را در برابر قدوم طب جدید قربانی نکرده است، بلکه همه آسیای شرقی است. در این میانه چین با طب سوزنی خود، حجت را بر همه تمام کرده است. حتی به کسانی که شرط حقیقی بودن هر واقعیتی را «اروپایی بودن» آن می دانند، باید گفت در خود مغرب‌زمین سابقه مخالفت با تسلط همه‌جانبه طب جدید و حفظ طب سنتی و بهره گیری از تجربه های دیرینه مربوط به گیاهان دارویی، سابقه‌ای برابر تاریخ طب جدید دارد. کتاب‌هایی که در این باره به چاپ رسیده و انجمن هایی که برای حفظ و اشاعه این طب به وجود آمده است، چندان پرشمار است که ذکر آنها در این مقال و مقاله نمی‌گنجد. شگفتا که ما هر کاری را از غربیان تقلید می کنیم، به جز کاری که آنها خود از ما تقلید کرده باشند. اگر این همه قرائن و بیّناتی که دلیل بر وجود رسمی و مثبت و مؤثر طب سنتی در جهان امروز است، هنوز هم برای بعضی از دیرباوران کافی نیست، گوییم: بسیار خوب، ما شما را به کشورهای دور و نزدیک همسایه و بیگانه احاله نمی‌دهیم؛ بیایید در همین ایران، زندگی غیررسمی و حیات زیرزمینی طب سنتی را ملاحظه کنید. با همه بی‌مهری و جوری که بر طب سنتی رفته است هنوز هم دکان‌های عطاری پرمشتری است. کدام یک از ماست که تاکنون به این داروخانه های ارزان‌قیمت گذاری نداشته است. هنوز هم در گوشه و کنار، آخرین بازماندگان طبیبان سنتی، مخفیانه و با شرمساری، سنت بوعلی را ادامه می‌دهند. عجبا که ما از یک سو، این همه به بوعلی سینا افتخار می کنیم و خیابان و تالار و دبیرستان و دانشگاه به نام او برپا می کنیم و بر سر گورش بنای باشکوه می سازیم، و از سوی دیگر هر که را که در شفای او قانون هستی بخواند، مرتجع می‌نامیم و هر که را از قانون او، شفا طلبد، مجنون و مجرم می دانیم و به دادگاهش می کشانیم. مخصوصا در طب سنتی غیررسمی ما، بعضی از جبهه ها، هنوز هم با سرسختی در برابر بی‌لطفی زمانه مقاومت می‌کنند که از آن جمله، «شکسته‌بندی» است. دست کم هنوز در هر یک از شهرهای ایران، یک شکسته‌بند دانشگاه ندیده و غیرمجاز وجود دارد که مردمِ شکسته‌استخوان را علاج می‌کند. بسیاری از ما عده ای از آنان را می شناسیم و خود به آنها رجوع کرده و می کنیم. هنوز هم در بسیاری از شهرهای دورافتاده و روستاها و ایلات و عشایر این سرزمین، طبیبان درس ناخوانده و چوپان‌های شکسته‌بند و ماماهای محلی بسیاری هستند که با وجود خود، وجود طب سنتی را اعلام می کنند. انصاف نیست که وقتی پای کودکی بر اثر رجوع به یکی از این شکسته‌بندهای سنتی آسیب می بیند، بدون تحقیق، کوس رسوایی آن بیچاره را بر سر هر کوی و برزن بلند کنیم و در عوض از هیچ یک از موفقیت‌های او و همچنین از هیچ یک از اشتباهات شکسته‌بندهای دانشگاه‌دیده طب جدید، دم برنیاوریم. بالاخره، آخرین برهانی که در این مختصر بر معقول بودن طب سنتی اقامه می کنیم، استفاده ای است که در خود طب جدید از گیاهان به عمل می آید. چه بسیار گیاهانی که ساقه و برگ و ریشه و گل آنها به صور مختلف در لباس داروهای طب جدید بر ما عرضه می‌شود، و چه بسیار داروهای ساختگی شیمیایی جدید که به تقلید از مواد موجود در همین گیاهان طبیعی ساخته شده است. کاش می‌دانستیم که گاهی آنچه مثقال مثقال و به بهای گران از فرنگ وارد می کنیم، همان است که خود خروار خروار به بهای اندک فروخته ایم. منظور این است که آن دسته از متولیان طب جدید که مخالف احیای طب سنتی هستند ـ در عین حالی که رسماً و علناً با مبانی طب سنتی می ستیزند ـ خود در پاره ای موارد عملاً از همان طب بهره می گیرند. چرا احیای طب سنتی لازم است؟ تا کنون قصد ما این بوده که ثابت کنیم طب سنتی، طبی است ممکن و معقول که می تواند در بخشی از قلمرو طب، کارساز و گره‌گشا باشد. اما بعید نیست کسی بپرسد، گیریم که طب سنتی این‌چنین باشد، دیگر با وجود طب جدید و دانش نوین پزشکی چه احتیاجی به طب سنتی باقی می ماند؟ آیا در روزگاری که وسایل سریع‌السیری از قبیل اتومبیل و هواپیما اختراع شده، این مسخره نیست که کسی همگان را تشویق به الاغ‌سواری کند و دلیل و برهان بیاورد که الاغ هم توانایی طی طریق دارد و می تواند مسافری را از جایی به جایی برساند؟ آری، کاملا ممکن است چنین سوالی پیش بیاید و چنین مقایسه ای لااقل در ذهن صورت گیرد. بد نیست این مقایسه را تحلیل کنیم و بپرسیم علت چیست که در دنیای کنونی سوار شدن بر الاغ و استر و اسب نمی‌تواند جایگزین سوار شدن بر اتومبیل و هواپیما باشد؟ حقیقت امر این است که در گذشته انسان از چارپایان برای سواری در محیط طبیعی خود استفاده می کرد، زمانی که همه چیز طبیعی بود. جمعیت و وسعت شهرها و عوامل متعدد دیگر با سرعت سیر چارپایان هماهنگی داشت و استفاده از آنها اشکالی تولید نمی‌کرد. اما در سه چهار قرن اخیر در عالم، تحولی به ظهور رسید که محیط بیرونی انسانی را دگرگون کرد. فناوری جدید با ابعاد وسیع و انرژی‌های عظیم آشکار شد و اجتماع بشری، آن حالت طبیعی خود را از دست داد و ارتباطات، ضرورت و فوریت بیشتر پیدا کرد. اتومبیل جایگزین چارپایان شد. به عبارت روشن تر در گذشته، انسان همیشه چارپایان را برای رفع حوایجی که در محیط بیرونی خود می داشت به کار می رفت، ولی استفاده از این مرکب های کندرو در دنیای کنونی از آن جهت امکان ندارد که آن محیط بیرونی به جبر و فناوری و عوامل دیگر، با محیط بیرونی گذشته به کلی فرق پیدا کرده است. اما اگر بشر قدیم از گیاهان دارویی برای حفظ سلامت و رفع بیماری های خود استفاده می کرده است، در واقع بخشی از طبیعت را ـ یعنی آن گیاهان را ـ برای تاثیر در بخش دیگری از طبیعت، که همان بدن او بوده، به کار می گرفته است. این جا دقیقا جای طرح این سوال است که آیا با ظهور تحولات علمی و صنعتی و اجتماعی جدید که موجب دگرگونی محیط بیرونی شده، جسم او و بدن او هم دچار دگرگونی شده است؟ آیا همان تحولی که در شهرها و ساختمان‌ها و راه‌ها به ظهور رسیده، در اندام و اعضای درون آدمی نیز ایجاد شده است تا دیگر نتوان آنچه را که بشر قدیم برای بدن خود به کار می گرفته به کار بست؟ مسلما چنین نیست. اگر دنیای بیرون ما دیگر آن محیط طبیعی گذشته نیست، بدن ما همان جسم طبیعی است که بوده است و همان طور که گیاهان در گذشته بر این جسم طبیعی اثر داشته اند امروز نیز اثر دارند. پس نمی توان به صرف این که زمان گذشته، و زمانه دگرگون شده است بر طب سنتی مهر ابطال زد. در پاسخ به این مقایسه که از جانب مخالفان طب سنتی و مدافعان بی قید و شرط طب جدید به عمل می آید، مقایسه دیگری می کنیم. ما می‌گوییم کاری که طب جدید با بدن آدمی می کند تا اندازه ای شبیه کاری است که فناوری جدید با طبیعت جهان می کند. اگر صرفا توجه خود را به نتایج آنی و فردی و حتی منطقه ای فناوری جدید معطوف کنیم، البته ممکن است خوشحال و خندان شویم، اما وقتی تاثیر دراز مدت این فناوری را بر طبیعت و برای همه افراد بشر و در سراسر جهان در نظر بگیریم، آینده ای تیره و تاریک را خواهی دید که به نابودی بشر منتهی خواهد شد. خوشبختانه امروزه این سخن، سخن شاعران و ادیبان و حتی فیلسوفان نیست که عالم و مهندسان نتوانند در آن تردید کنند، این گزارش رسمی معتبرترین دانشگاه های علمی و صنعتی جهان است که ادامه جریان کنونی فناوری را ـ به مدد ارقام و اعداد ـ قطعاً موجب نابودی بشر می داند.[7] وجه اشتراکی که مقایسه ما را صحیح می کند این است که همان طوری که فناوری جدید با استفاده از وسایل غول‌آسا و انرژی‌های متمرکز و شدید، طبیعت را مورد تسخیر و نفوذ قرار داده است، همان طور هم طب جدید با استفاده از داروهای شیمیایی ساختگی ـ که تاثیرات شدید و فوری دارند ـ اعضای بدن را مورد تأثیر قرار داده است، و همان طور که طبیعت نمی تواند تأثیر فناوری جدید بشری را به نحو مدام و طولانی تحمل کند، بدن نیز در مقیاس خود، نمی تواند تأثیر داروهای شیمیایی شدید را که آزادکننده فوری انرژی های موجود در بدن و محرک دفعی اعضای آدمی است، تحمل کند. طبیعت تنها با طبیعت سازگاری کامل دارد. هر امر غیرطبیعی که به دلیل غیرطبیعی بودنش، از یک لحاظ تأثیری خارق‌العاده و غیرمعمول و مثبت دارد، از لحاظ دیگر تأثیری منفی به جا خواهد گذاشت. هواپیماهای سریع‌السیر البته از حیث سرعت بر چارپایان کندرو ترجیح دارند، اما اگر میزان اکسیژنی را که این هواپیماها مصرف می کنند و آثار نامطلوبی را که از سرعت زیاد آنها عارض موجودات زنده می شود در نظر آوریم، در آن صورت با احتساب مجموع عوامل و با توجه به تأثیرات درازمدت این گونه اختراعات صنعتی بر طبیعت، در ستایش بی قید و شرط آنها دچار تردید خواهیم شد. آثار زیانمند جنبی داروها در بدن انسان دقیقاً شبیه آثار تباهی‌آور و مسموم‌کننده صنایع جدید در طبیعت است. فناوری جدید، طبیعت را مسموم کرده است و داروهای جدید، بدن آدمی را. این آثار زیان‌آور جنبی که از ماهیت داروهای شیمیایی برمی‌خیزد مثل خماری است که در پی یک شرابخواری بی‌حساب، ایجاد می شود. تهییج و تحرک فوری بدن و استفاده سریع از انرژی های آن، موجب اختلالات و عوارض نامطلوبی می شود. شبیه این اختلال
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: