شفاآنلاین:سلامت>در انتظار اتوبوس در ایستگاهی نشستهام و به ترافیک خیابان خیره شدهام. اتوبوس اول آمد، کیپ تا کیپ پر است. جای سوزن انداختن که هیچ تو گویی جای یک نفس بیشتر هم ندارد. در که باز میشود مرد و زن مثل ذرت تحت فشار و گرما، پاپکورن میشوند و به ایستگاه میریزند. چند ثانیه بعد دو نفر از میان انبوه جمعیت بیرون میآیند و عملیات زورچپان کلید میخورد.
به گزارش شفا آنلاین:میخواهم در عملیات شرکت کنم اما هرچه فکر میکنم با این کیف و دم و دستگاه و ایضا بیدست و پایی بعید است بتوانم خودم را جا کنم. همچنان مات تماشایم که درها پیسپیسی صدا میکند و بسته میشوند. دوباره مینشینم به انتظار یک اتوبوس بیسوار... اما دریغ کز شبی چنین اتوبوس خالی سر نمیزد. اتوبوس دوم و سوم هم میآید، آش همان و کاسه همان... حالا دیگر در ایستگاه برای خودم رفیق و همدرد پیدا کردهام.
یکی به شهردار درود میفرستد، دومی پلیس راهنمایی را مقصر میداند و آن یکی ماشینهای تکسرنشین را دعا میکند. در همین احوال خانمی مضطرب به ساعتش نگاه میکند و پشت تلفن دلیل تاخیرش را میگوید. بین حرفهایش متوجه میشویم کسی در بیمارستان انتظارش را میکشد. چهره زن شبیه شمایل پرستارهایی است که با انگشت اشاره بیمار و همراهش را به سکوت دعوت میکند.
تلفنش تمام میشود، مرد درودفرستنده رو به زن میکند و میگوید پرستاری؟ زن جواب میدهد بله، نیم ساعته که از شیفتم گذشته و هنوز اینجایم. مرد میگوید خواهر من، چرا زودتر نگفتی پرستاری؟ زن: مگه فرقی هم میکنه؟ مرد: وایسا و ببین که چه فرقی میکنه. اتوبوس بعدی میرسد، دوباره تا خرتناقش پر است.
همین که در باز میشود مرد با صدای بلند میگوید: آقایان، خانمها توجه توجه... خواهرمون پرستاره و نیم ساعته که شیفتش شروع شده، هر کس کار واجب نداره بیاد پایین تا ایشون سوار بشه. الان که دارم این چند خط را مینویسم هنوز در حیرت صحنهای هستم که با چشم دیدم. من با چشمهای خودم مردان و زنان خستهای را دیدم که به احترام یک پرستار اتوبوس را خالی کردند. آمدم بگویم من هم روزنامهنگارم و باید به روزنامه برسم که در پس پسی کرد و اتوبوس راه افتاد.