سفر بیبازگشت
حدود ساعت شش بعداز ظهر این چهار جوان سوار بر خودروی پرادویشان از رودهن به سمت «آرانوبیدگل» کاشان حرکت کردند و تنها یک اشتباه کافی بود تا پای در مسیری مرگبار بگذارند و در تاریکی وارد صحرایی برهوت و خشک شوند. انگار تابلوی مسیر درست از نگاه چشمان آنها پنهان مانده بود و هیچکدام نتوانسته بودند تابلوی راهنمایی کاروانسرای «شاهعباس» که رنگ و رو پریده بود را ببینند. آنها پیش میرفتند تا به کاروانسرا برسند، هیچ صدایی جز صدای حرکت چرخهای لاستیک خودروی شاسیبلند روی ریگها و سنگهای شکسته شنیده نمیشد و اضطراب و دلنگرانی زیادی به جان چهار جوان نشسته بود اما هنوز امیدوار بودند شب را در کاروانسرا استراحت کنند و فردایش راهی سرزمین خشک شوند تا سفری ماجراجویانه در خاطرات زندگیشان رقم بخورد.
آخرین تماس
وقتی رامین با پدرش در ابتدای ورودی «آرانوبیدگل» تماسگرفت، گفت نگران نباشید، ما رسیدهایم و شب را در کاروانسرا خواهیم بود و فردا یک سفر یک روزه بهکویر خواهیم داشت. وی خواست بهخاطر آنتن ندادن تلفنهمراهش در کویر نگران نباشند و وعده بازگشت روز شنبه را داد و این آخرین تماس کویرنوردان جوان بود.
عملیات جستوجو
خیلی زود جمعه شب فرا رسید. خانوادهها منتظر تماس چهار جوان بودند اما خبری نبود. هرچه تماس گرفته شد دسترسی به تلفن چهار جوان امکانپذیر نبود. اضطراب بر دل خانوادهها نشسته بود. شنبه شب هم رسید باز اثری از پسران نبود. هیچکس نمیدانست چه اتفاقی رخ داده است.
گفتوگو با پدر مازیار
«مسلم حنیفی» پدر مازیار گفت: پسرم مازیار، آخرین ترم رشته معماری را
گذرانده بود و بهدنبال کارهای پایاننامه دانشگاهش بود. آنها یکباره
تصمیم گرفتند که به سفر کویر بروند. این نخستین باری بود که آنها چنین
قصدی داشتند. بهنظرم آنها به دلیل تبلیغاتی که برای جوانان ایجاد شده بود
تصمیم به سفر گرفتند اما نمیدانم قسمت چهبود. آنها چند اکیپ و خودرو
بودند که قرار بود به این سفر بروند و سرانجام تنها چهارنفر با یک خودرو
راهی سفر شدند. تا روز شنبه خواب و استراحت نداشتیم و دلشوره به جانمان
افتاده بود. روز یکشنبه ساعت دو بعدازظهر از کلانتری آرانوبیدگل تماس
گرفتند، ما بلافاصله از تهران به آرانوبیدگل رفتیم و در آنجا تنها
«دانیال» و «سامان» را با سر و وضع به همریخته، سوخته و بیحال دیدیم.
نمیخواستیم باور کنیم بچههایمان را دیگر نخواهیم دید.
وی ادامه داد: از دوستان پسرم شنیدم آنها شب چهارشنبه به «آرانوبیدگل»
رسیدهاند و در یک دوراهی آنها تصمیم گرفتهاند در جاده سمت چپ حرکت کنند.
پس از ساعتی حرکت روی سنگلاخها و ریگهای بیابانی خودروی آنها در
شورهزار و باتلاق گیر کرده است و هرچه تلاش کردند نتوانستهاند خودرو را
بیرون بکشند. با این حال دست از تلاش برنداشتهاند و تا ساعت 12 شب امیدوار
بودند خودرو را رها کرده و خودشان را نجات دهند.
این پدر سیاهپوش گفت: مازیار و رامین تصمیم میگیرند برای کمک به سمت نوری
که تصور میکردند یک آبادی است حرکت کنند و به دانیال و سامان میگویند
کنار خودرو بمانند و از خودرو مراقبت کنند. آنها دقیقاً ساعت دو بامداد
روز جمعه از هم جدا میشوند. بهگفته دانیال همگی دو روز کنار خودرو مانده
بودند و تشنگی آنها را هلاک کرده بود. آب هم نداشتند وقتی دانیال و سامان
را دیدیم شنیدیم که خبری از مازیار و رامین ندارند.
پدر مازیار گفت: سامان و دانیال که کنار خودرو بودند از تشنگی زیاد مجبور
شده بودند آب شیشهشور خودرو را بخورند. سامان خیلی زود از حال رفته و
دانیال مجبور شده بود روز یکشنبه برای کمک خودرو را ترک کند. دانیال وقتی
حدود پنج کیلومتر دور شده بود در نزدیکی یک معدن نمک یک لودر را دیده و با
حرکت دادن دست و لباسهایش راننده لودر را متوجه خود میکند و همان لحظه از
هوش میرود. راننده لودر پس از بههوش آمدن دانیال متوجه سرنوشت آنها
میشود و بههمراه دیگران راهی میشوند و سامان را در کنار خودرو پیدا
میکنند و سرانجام دانیال و سامان نجات پیدا میکنند اما باز خبری از
مازیار و رامین نبود!
سایه شوم در کویر
امیرحسین براری،رودهن