به گزارش شفا آنلاین:مادر محمدسامی از آن شب بحرانی میگوید: بعد از شیر دادن، پسرم را
در آغوش گرفتم تا آروغش را بگیرم که دیدم شیر از دهان و بینیاش بیرون
آمده است. منتظر بودم نفسش بالا بیاید اما دیدم نفس نمیکشد. پسرم را
برگردانم و به پشتش ضربه زدم. وقتی دوباره به صورتش نگاه کردم، دیدم باز
هم نفس ندارد. همسرم در حیاط بود، با استرس خیلی زیادی صدایش کردم و گفتم
بیا کمک که حال پسرمان بد است. پرسید چه اتفاقی افتاده که برایش توضیح
دادم.
شوهرم با اورژانس تماس گرفت و درخواست کمک کرد. تمام امیدم را از دست داده و بهشدت خودم را باخته بودم. آنقدر که از شدت استرس دور خانه میدویدم و گریه میکردم. بعد از تماس با اورژانس همسرم گوشی را روی بلندگو گذاشت تا کارهایی را که کارشناس اورژانس توضیح میداد، انجام دهم. هرچه به پشت پسرم ضربه میزدم، اتفاقی نمیافتاد و کمکم بدنش شل شد. با تمام وجود میخواستم بچهام را از پشت گوشی به خانم قلندری بدهم و بگویم شما را به خدا بچهام را برگردانید.
قلندری، کارشناس اورژانس در ادامه توضیح عملیات نجات به ما
میگوید: پدر اضطراب زیادی داشت. در چنین شرایطی، اولین وظیفه ما حفظ
خونسردی خودمان است تا ضمن آرامکردن طرف مقابل، او را راهنماییکنیم تا
نتیجه خوبی بگیرد. به پدر گفتم تا همکاران اورژانس برسند، مانورهای مربوط
به انسداد راههای هوایی (هایملیخ) را انجام دهد. مادر نوزاد هم بهشدت
بیقرار بود و از آن طرف خط تلفن صدایش را میشنیدم که با نگرانی فریاد
میزد بچهام مرد، بچهام رفت. متاسفانه مادر ابتدا همکاری نمیکرد اما آن
لحظه حس میکردم کنار بچه هستم و باید کاری انجام دهم.
تمام تلاشم را میکردم تا پدر و مادر را قانع کنم که اقدامات لازم را انجام دهند که نوزاد نفس بکشد. ضمن راهنمایی، به آنها دائم اطمینان خاطر میدادم که آمبولانس در راه است اما تا رسیدن همکاران، آنها عملیات نجات را انجام دهند. مادر نوزاد همچنان بیقرار بود. در بحث اورژانس متاسفانه برخی افراد همکاری نمیکنند، این در حالی است که در لحظات اورژانسی یک زمان طلایی وجود دارد که در این زمان باید بهسرعت اقدامات درمانی مفید را انجام داد تا احیای موفق صورت گیرد. در غیر این صورت فوت یا مرگ مغزی در انتظار بیمار خواهد بود.
قلندری ضمن مدیریت شرایط سعی کرد با راهنماییهای درست، پدر و مادر
را وادار کند تا عملیات هایملیخ را روی نوزاد انجام دهند. ابتدا مادر به
پشت کودک ضربه زد اما ضربهها چندان قوی نبود. او این بار از پدر خواست تا
محکم به پشت نوزاد ضربه بزند. پدر نوزاد را از مادر گرفت و ضربه محکمی به
پشت فرزندش زد و همین ضربه باعث شد صدای گریه نوزاد کوچولو در خانه بپیچد.
وی ادامه داد: بعد از پنج ضربه خوشبختانه کودک نفس کشید و همان
موقع من هم نفس راحتی کشیدم که با کمک خدا بچه از مرگ نجات پیدا کرد.
ثانیههایی بعد هم همکاران ما به محل رسیدند و در مجموع شرایط رضایتبخش
بود. این اولینباری نیست که من یا همکارانم با چنین شرایطی مواجه میشویم.
بارها با حوادث ناشی از انسداد راههای تنفسی روبهرو بودم و احیای موفق هم داشتم. با گذشت چند روز از این ماجرا، هنوز هم میتوان رگههایی از اضطراب و خوشحالی را در صدای مادر محمدسامی شنید و حس کرد: «وقتی با کمک خدا و خانم قلندری پسرم گریه کرد، من هم همراه او گریه کردم و بعد متوجه اشکهای همسرم شدم. او شرایط را خیلی خوب مدیریت کرد و اگر در خانه نبود، نمیدانم چه اتفاقی میافتاد. بعد از نجات پسرم تا مدتها اشک میریختم و از خدا بابت عطای زندگی دوباره به فرزندم تشکر میکردم.»