شفا آنلاین>جامعه>آن موقعها و در زمان جنگ، يك همسنگري داشتيم كه وقتي از او ميخواستيم برايمان ترانهاي بخواند، اين ترانه را ميخواند كه «ماهيگير اومد، نبودي. ماهيگير اومد، نبودي. ماهيگير اومد، نبودي...» و اين را آنقدر تكرار ميكرد تا حوصلهمان سر ميرفت و وقتي به او ميگفتيم ترانه ديگري بخوان اين را ميخواند كه «شكارچي اومد، نبودي. شكارچي اومد، نبودي. شكارچي اومد، نبودي...» و هميشه همين بود. هميشه يك نفر ميآمد و ما نبوديم. فقط شغل آن يك نفر عوض ميشد، والا در نبودن ما كه هيچ تغييري اتفاق نميافتاد. اين ترانهخواني آن همسنگر ما، برايم يادآور وضعيت سياستورزي ماست. يكجورهايي انگار همه چيز را داريم تكرار ميكنيم و قرار نيست هيچ تغييري هم رخ دهد. به همين ماجراي انتخابات در اين پنج سال نگاه كنيد؛ آنچه رخ داده چيست؟ يك ردصلاحيتهاي گسترده، يك بيانگيزگي وسيع، يك غر زدنهاي بيحاصل، يك انتخابات با نتايج از قبل معلوم و يك آرا با هر تعداد كه شد. بعد هم يك طرف كه «آي چه پيروزي درخشاني» و يك طرف دلخوش به اينكه «ما در اين ماجرا سهيم نبوديم» و مردم و زندگيشان چه؟ همين قطار پيشرفت و افتخار يك عده به اينكه اگر ما نبوديم، تورم سه برابر اين بود و خوشحال باشيد كه ما اينجاييم و ببينيد كه چه شقالقمري كرديم و تورم فقط 40 درصد است و انتظار دارند كه ملت برايشان كف بزنند و هورا بكشند. تا برود و دو سال ديگر و يك انتخابات ديگر و ماهيگير كه بيايد و ما كه نباشيم. اما واقعا سياستورزي يعني اين؟ يعني يك طرف دولتي كه «ادعاي تورم تك رقمي» داشت و الان به تورم 40 درصدی افتخار ميكند و ماليات بر جيبهاي سوراخ ميبندد و يكسال بعد به كنار، تصور وضعيت زندگي مردم با اين قطار پيشرفتي كه حتي ريل آن هم به حركت در آمده، براي شش ماه بعد هم ترسناك است. اينكه از دولت اگر واقعا بعضي فكر ميكنند كه از چنين قطاري ممكن است چيز ديگري انتظار داشت، خب حتما ميتوان انتظار داشت، من كه نميدانم. اما ماجرا فقط دولت نيست. بالاخره در هر كشوري نهادهاي ديگري هم وجود دارند.
اگر ماهيگير ما، دولتي است كه ميخواهد با مالياتهاي جورواجور، از جيب سوراخ ملت ماهي بگيرد، آن كسي كه همزمان با چنين ماهيگيري كه براي ماهيگيري آمده، حضور ندارد، كيست؟ از جمله آنهايي كه ماهيگير آمده و نيستند، به تشكلهاي سياسي، نهادهاي مدني مختلف و افراد و مراجع معتبر گوناگون كه در همه اين سالها در بين جامعه، بالاخره به جايگاهي دست پيدا كردهاند را ميتوان اشاره كرد. گيرم كه دولت دلخوش است به اين تورم 40 درصد و اصلا متوجه نيست كه چنين تورمي چه بلايي بر سر مردم بينوا ميآورد؛ آن نهادها، آن مراجع و آن افراد صاحب اعتبار اجتماعي هم نميدانند كه چنين قطار پيشرفتي چطور زندگيها را ويران ميكند؟ واقعا يعني هيچ كاري نبايد كرد؟ يا بهتر است بگويم، واقعا هيچ كاري نميشود كرد؟ يعني بايد بنشينيم و تماشا كنيم كه اين قطار هي از روي ما رد شود؟ هي برود و هي برگردد و رييس دولت به چنين رفت و برگشتي افتخار كند؟ يعني بنشينيم و تماشا كنيم كه يك مجلسي دوباره تشكيل شود و افتخارش اين باشد كه طرح صيانت و لايحه عفاف براي مردم بنويسد و بعد به پستوي اصل 85 ببرد و به دور از چشم مردم آن را تصويب كند و افتخارش اين باشد كه چه كاري كرده، كارستان؟ يعني نخبگان و سياسيون ما دلخوش باشند كه ما كنار ميكشيم و به ما چه كه اينها چه ميكنند و مثل آن ماجراي «پونتيوس پيلاتس» در اسطورههاي مسيحي بر صليب كشيدن مسيح(ع). در اسطورههاي مسيحي، پونتيوس پيلاتس فرماندار رومي بيتالمقدس، كسي است كه تحت فشار روحانيون يهودي، فرمان بر صليب كشيدن مسيح(ع) را صادر كرد و بعد تا پايان عمر، مدام دستان خود را با آب ميشست، بلكه دستانش را از خوني كه ريخته بود، پاك كند. حالا هم انگار سياسيون و نخبگان ما با كنار كشيدن، ميخواهند بگويند سهمي در آنچه قطار پيشرفت بر سر ملت ميآورد، ندارند. ولي آخر پس قرار است نخبگان و سياستورزان چه روزي به كار بيايند؟ اگر قرار باشد در چنين وضعيتي، آنها خود را كنار بكشند و بگويند: «به من چه؟» چه كسي بايد راهحلي براي خروج اين وضعيت اسفناك مردم ارايه كند؟ دولت كه در اين سه سال نشان داده كه اصلا باور ندارد كارهايش چه بر سر مردم آورده و معتقد است همه آنچه كرده، عالي و بينظير بوده و غير از آن، هر چه بد است به گردن دولت پيشين مياندازد. ولي واقعيت اين است كه مردم بايد زندگي كنند و سياستورزان و نخبگان، اگر قرار است روزي به كار بيايند، آن روز همين امروز است و شستن دستها، آنها را از مسووليت «جلجتايي» كه مردم به آن گرفتارند، مبرا نميكند.