پدر و مادر از تهدل از شکل زندگی فرزندان راضی نیستند، اما وقتی خود این فرم از زندگی را یادشان دادهاند، نمیتوانند بر رفتار آنها خرده بگیرند؛ البته بماند که این شکل از زندگی اگر چه پدر و مادر را از جواب دادن به همدیگر و مسئولیت داشتن نسبت به یکدیگر آسوده کرده است، اما آنها وقتی این رویه را پیش گرفتند و به یک توافق نانوشته برای ادامه زندگیشان رسیدهاند، به این مساله فکر نکردند که این فرم از زندگی، در مورد زندگی فرزندانشان هم، از آنها سلب مسئولیت میکند.
گم شدن، کارکرد اصلی خانواده
وقتی بحث خانواده را مطرح میکنیم، منظور این است که افراد بر اساس نیازها ازدواج میکنند که مهمترین نیاز به همدم، آرامش و یک محبت دوطرفه است، اما وقتی افراد وارد زندگی میشوند و از آنجا که متاسفانه امروزه به دلایل مختلفی از جمله بالا رفتن سن ازدواج، انتخابها در بیشتر مواقع به دلیل ترس گذشتن از سن ازدواج، شتاب زده و بدون آگاهی کامل انجام میشود، بعضی این افراد بعد از ازدواج به یک سرخوردگی ناشی از مطابقت نداشتن زندگی مشترک فعلی با انتظارات و خواستههایشان میرسند و با یک درماندگی آموختهشده به جای یافتن راهحل، از چیزها و مسائل دیگری برای آرام کردن خود استفاده میکنند.
مهتاب بیات، مشاور و کارشناس مسائل خانواده در گفتوگو با جامجم، ضمن اشاره به گم شدن کارکرد اصلی خانواده، در بعضی از زندگیهای مشترک میگوید: یکی از مسائلی که ظاهرا افراد را در این مواقع آرام میکند، مسائل مادی است، به همین دلیل ما اطراف خود به طور فراوان افرادی را میبینیم که دائم به فکر بزرگتر کردن خانه، تعویض وسایل خانه یا بهتر کردن خودروی خود هستند و با این قبیل مسائل، سعی در آرامکردن و راضیکردن خود دارند، غافل از این که ممکن است این مسائل تا حدی برای زندگیای که از آن راضی نیستند و در آن احساس خوشبختی و آرامش نمیکنند، یک مسکن یا آرامبخش باشد، اما قطعا درمان نیست!
بیات با اشاره به تجربه کارش در این زمینه میگوید: بارها با مراجعانی برخورد کردهام که بیشتر از این که همسر و همراه باشند فقط همخانه هستند و هرکدام سعی در اثبات خود برای تواناییاش در مستقل زندگیکردن در کنار دیگری دارد. نکته مهم این است که هر چقدر هم زن و شوهرهای اینچنینی سعی در نشان دادن آرامش و تفاهم در زندگیشان داشته باشند، اما بوضوح سردی را در زندگی آنها میتوان مشاهده کرد.
این کارشناس خانواده میافزاید: اما بعضی از آنها هم با مراجعه به مشاور به طور علنی اعتراف میکنند همه چیز دارند، اما احساس راحتی و رضایت و خوشبختی و آرامش ندارند.
وی معتقد است: اینگونه افراد فراموش کرده اند اصل وجودی رابطه زناشویی چیست و نمیدانند واقعا از زندگی چه میخواهند، در حالی که برعکس در زمانهای قدیم تکلیف افراد حداقل در این زمینه با خودشان مشخص بود و هرکس میدانست دقیقا از زندگی مشترک و خانه و خانواده چه میخواهد و همین مساله باعث میشد طلاق کمتر اتفاق افتد و هرکس کم یا زیاد به نسبت خود از زندگیاش تا حدی راضی باشد؛ اما اکنون سردی ای که بر بعضی خانوادهها حاکم است و بیشتر از اعتماد به نفسهای کاذب ناشی میشود و این که بیشتر ما، نه تنها طرف مقابلمان را قبول نداریم، بلکه حتی خودمان را هم قبول نداریم و به طور کلی نمیدانیم از زندگی چه میخواهیم.
این مشاور با اشاره به این که ازدواجهای زمان حال به گونهای شده است که در بیشتر موارد افراد اول ازدواج میکنند و بعد انتخاب و قضاوت میکنند، میگوید: خیلی از افرادی که شاید در زندگی مشترک به مشکل اساسی بر نخورده باشند، اما زندگی آنچنان مشترکی را هم ندارند و به این نتیجه رسیدهاند که هرکدام کنار هم، اما برای خودشان زندگی کنند و مستقل از هم تصمیم بگیرند و تفریح کنند و خلأ وجودی خودشان و خلأ صمیمیت و همدلی با همسرشان را بیرون از خانه و میان دوستانشان پر کنند، بزرگترین مشکلشان در انتخاب همسر بوده است.
وی میافزاید: طرز تفکر خیلی از افراد این است که بعد از ازدواج طرف مقابل را تغییر دهند، در حالی که به طور معمول هیچکس نمیتواند دیگری را به طور کامل عوض کند، یعنی ما برای تغییر طرف مقابل فقط میتوانیم به او پیشنهادهایی بدهیم اما نه میتوانیم و نه حق تغییر او را داریم؛ اما وقتی هر کدام از طرفین میگوید من درست هستم و تو غلطی و هیچکس حاضر نیست از مواضع خود کوتاه بیاید، نتیجهاش این میشود که در بهترین شکل دو فرد کنار هم زندگی میکنند و در شکل خیلی عالی، کاملا به همدیگر احترام میگذارند، اما طی یک قانون نانوشته فاصله بین خود را حفظ میکنند و کنار هم، هرکدام مستقل از دیگری به زندگی خود ادامه میدهند.
ازدواج؛ نه دیر، نه زود
جالب است بدانید در بیشتر موارد کسانی که خیلی زود ازدواج میکنند بعد از سالها به این نتیجه میرسند که به اندازه کافی به اصطلاح جوانی نکردهاند و زندگی مجردی را به اندازه کافی تجربه نکردهاند، در نتیجه چند سال بعد از ازدواج تازه تصمیم میگیرند وسط زندگی مشترک جزیرهای به نام زندگی مجردی برای خود بسازند تا خلأهای گذشته خود را جبران کنند.
معمولا هم برای این کار هزار دلیل و برهان دارند، ولی متاسفانه بعد از مدتی این شکل از زندگی عادت آنها میشود و در بیشتر موارد هم طرف مقابل آنها چارهای جز پذیرش و در بعضی مواقع در پیش گرفتن فرم زندگی آنها برای خود، ندارند و بعضی از آنها هم به دلیل تنهایی و خلأ وجود یک همدم دچار افسردگی و مشکلات روحی و روانی میشوند.
از طرفی دیگر، افرادی هم هستند که در سنین خیلی بالا ازدواج میکنند. بعضی از آنها هم مشکل دیگری به نام عادت به زندگی مجردی دارند و برایشان بسیار مشکل است بعد از سالیان سال تنهایی زندگی کردن، به یک زندگی به تمام معنا مشترک تن دهند و معمولا از قبول مسئولیت زندگی مشترک سر باز میزنند و در بیشتر موارد همان ابتدای زندگی، زندگی خود را از همسر به طور نا نوشته و نامحسوس جدا میکنند و آنها هم به زندگی مجردی در دل زندگی مشترک ادامه میدهد.
رفیق بازی و زندگیهای متاهلی ـ مجردی
بعضی از خانمها یا آقایان بعد از ازدواج نمیتوانند از تمام روابط دوستی قبل از ازدواجشان دست بکشند یا حداقل آن را محدود کنند و به اصطلاح زندگیشان به روابط با دوستانشان بند است. این رفتار را که همه با عنوان رفیق بازی میشناسند از مواردی است که میتواند زندگی مشترک را به یک زندگی سرد و مجردی تبدیل کند که در آن یکی از زوجین یا هر دو، تمام اوقات خوشی و تفریحشان را با دوستانشان سپری میکنند و خستگی و استراحت خود را به خانه مشترک میآورند.
البته نکته قابل توجه این است که بعضی تحقیقات و همینطور تجربههای مختلف ثابت کرده است اگر فقط یکی از زوجین عادت به رفیق بازی داشته باشد، دیگری با هوشیاری و درایت میتواند وی را به مرور به خانه و خانواده علاقهمند کرده و با خوشرویی و مهربانی ساعات گذراندن وقت او در بیرون از خانه و بدون خانواده را کاهش دهد.
انواع دیگر زندگیهای من جدا، تو جدا
عوامل خیلی زیادی باعث شکلگیری زندگیهای مستقل در دل زندگی مشترک آدمها میشود. چند مورد آن عبارت است از: نبود تفاهم و فاصله طبقاتی و فاصله تحصیلی، تفاوتهای خانوادگی و...
نبود تفاهم: آقای ح و خانم میم مدت خیلی کمی بعد از ازدواج متوجه شدند نمیتوانند مثل خیلی از زندگیها، هر دو با هم کاملا همدل و همقدم باشند. آنها برای همدیگر احترام زیادی قائل بودند و برای از بین نرفتن احترام بین خود کمکم و به شکل نامحسوسی تصمیم گرفتند هرکدام به زندگی خود برسد و تا جای ممکن کمترین دخالت را در زندگی دیگری داشته باشد؛ از آن به بعد اگرچه خلأ چیزی را در زندگی خود احساس میکردند، اما از فرو پاشیده نشدن زندگی خود و زندگی مسالمتآمیز کنار همدیگر اما بدون همدیگر، راضی و خشنود بودند.
به وجود آمدن فاصله طبقاتی و حتی اقتصادی: آقای «الف» و خانم «ر» تا 12 سال بعد از شروع زندگی مشترک خود غیر از مسائل پیش پا افتاده مساله خاص دیگری در زندگی خود نداشتند، اما همه چیز از زمانی شروع شد. که به خانم «ر» ارثیه قابل توجهی رسید که همین مساله باعث دور و دورترشدن هرچه بیشتر آنها از هم شد، خانم «ر» با وجود آن ارثیه زیاد، احساس عدم وابستگی شدیدی به همسرش میکرد و همین مساله باعث شد او اگرچه در ظاهر زندگی مشترک خود را حفظ کرد، اما در باطن با مسافرتها و تفریحهای مجردی و سرمایهگذاریهای شخصی، راه خود را از آقای «الف» جدا کند.
اختلاف در خلق و خوی: بعضی افراد عصبانی، خشن، متکبر، خودخواه، از خود راضی و بعضی دارای روحیهای گرم، خوش برخورد، متواضع و مردمدوست هستند؛ بنابراین توافق اخلاقی در صدر عوامل انتخاب همسر قرار دارد که بیتوجهی به آن در بهترین شکل حداقل، باعث تغییر شکل خانواده میشود.
اختلاف در میزان هوش: اختلاف سطح هوشی همسران نسبت به یکدیگر ممکن است در زندگی زناشویی آنان مشکلاتی به وجود آورد؛ بنابراین در نظر گرفتن بهره هوشی و اختلاف سطح معقول در این زمینه خالی از اهمیت نیست.
اختلاف در ابعاد معنوی: مرد و زنی که از نظر رعایت و پایبندی به امور معنوی اختلاف سطح دارند، زندگی بیدغدغهای نخواهند داشت. بنابراین در امر ازدواج بعد اعتقادی بویژه جنبههای معنوی آن باید مورد توجه خاص قرارگیرد.
استقلال مادی زنان، مهمترین عامل زندگیهای مشترک از هم جدا
در گذشته زنان معمولا از نظر مسائل مالی کاملا به همسرانشان وابسته بودند. به طور معمول این وابستگی مالی و مادی وابستگیهای دیگری به همسر را نیز در زندگی زنان به وجود میآورد که البته خوب یا بد بودنش بحث جداگانهای میطلبد، اما امروزه با شاغلشدن تعداد زیادی از زنان یا شاهد تشکیل ندادن خانواده یا دیر تشکیل شدن آن هستیم و در بعضی موارد هم اشتغال بیش از حد زنان حتی در مشاغل مردانه باعث تغییرشکل یافتن خانواده شده است.
دکتر اصغر کیهاننیا، مشاور و کارشناس علوم رفتاری در گفتوگو با جامجم، به استقلال زنان طی سالیان گذشته اشاره میکند و میگوید: شاید مهمترین دلیل تغییر شکل بعضی خانوادهها از یک خانواده منسجم با شکل طبیعی به خانوادههایی که در آن زن و شوهر کنار هم، اما مستقل از هم زندگی میکنند وارد شدن زنان به بازار کار و استقلال مالی ناشی از اشتغال آنها باشد.
وی میافزاید: همچنین هر چقدر زنان بیشتر در درون اجتماع وقت میگذرانند، وقت کمتری را صرف خانه و خانواده میکنند، که این امر نیز به تغییر شکل خانواده کمک میکند.
مزایای زندگیهای مستقل
شاید وقتی اسم زندگیهای مستقل و مجردی در بطن خانواده را میشنویم هرگز فکر نکنیم این نوع از زندگی هم میتواند در کنار معایب خیلی زیادش محاسنی هم داشته باشد؛ البته مزایای آن فقط به از بین نرفتن احترامها و از هم پاشیده نشدن زندگی در ظاهر و به وجود آمدن یک آرامش ظاهری ختم میشود.
دکتر کیهاننیا، ضمن اشاره به شکل خانوادههای قدیمی میگوید: در گذشته که افراد به صورت خانواده گستر زندگی میکردند، یعنی چند خانواده در کنار هم بودند، مشکلات اینچنینی در میان آنها کمتر بود و همبستگی بیشتری داشتند. آنها برای حل مشکلات، با هم کمک میکردند؛ اما طی صد سال گذشته شکل خانوادهها گاه بتدریج و گاه بسرعت تغییر کرده است و بیشتر هم تحت تاثیر رسانهها نه تنها خانوادهها از هم فاصله گرفتند، بلکه در بعضی موارد اعضای یک خانواده نیز از یکدیگر دور و دورتر شدهاند.
این روانشناس به اندک مزایای این نوع از زندگی هم اشاره میکند و میگوید: در زندگیهای مستقل در درون زندگی مشترک، افراد اصطکاک کمتری با هم دارند. وقتی ارتباطها به حداقل میرسد در نتیجه اختلافها و تنشها هم به کمترین میزان ممکن کاهش پیدا میکند. زن و شوهر در این گونه زندگیها چون هر دو مشغول کار خود هستند، اوقات کمی را با هم میگذرانند. به طور طبیعی مشاجرات خیلی کمتری با هم دارند و احترامها نیز بیشتر رعایت میشود.
تاثیر خانواده مستقل روی فرزندان
باید به این موضوع توجه کنیم که هر چقدر هم تنش در خانوادههای مستقل، یعنی کسانی که زندگی مشترک اما مستقل از هم دارند، وجود نداشته باشد؛ اما یک جای کار درست نیست. یعنی با این که در ظاهر آنها با احترام با هم برخورد میکنند و شاید جنگ و دعوایی یا حتی کوچک ترین تنشی میانشان وجود نداشته باشد، اما به طور معمول سردی حاکم بر زندگی آنها و شکل غیرطبیعی خانواده، سلامت روان افراد آن خانواده را به مخاطره میاندازد و البته مهمتر از همه آسیبی است که به فرزندان این خانوادهها وارد میشود. این که آنها یاد میگیرند به جای همدلی و همفکری خانوادگی از سن کم به صورت انفرادی تصمیم بگیرند و زندگی کنند و بیشتر از همه آن سردی بین والدین به طور معمول آنها را افرادی سرد و بیروح و خالی از احساس بار میآورد.
مهتاب بیات، مشاور و کارشناس مسائل خانواده، در مورد فرزندان کسانی که در عین متاهل و صاحب خانواده بودن، زندگی مجردی را بر میگزینند، میگوید: فرزندان در این گونه خانوادهها، روابط عاشقانهای بین پدر و مادرشان نمیبینند. امنیت روانی و به طور کلی سلامت روانی در این بچهها به خطر میافتد و این بچهها وقتی بزرگ میشوند خانوادههایی به همین شکل تشکیل میدهند و این مساله یک دور باطل را به وجود میآورد و باعث میشود یک نسل دیگر نیز به همین منوال زندگی کنند و در بیشتر مواقع این رفتار آموخته شده به نسلهای بعدی هم انتقال مییابد.
دکتر کیهان نیا نیز در این باره معتقد است:
بیشتر از همه، فرزندان این گونه خانوادهها آسیب میبینند، زیرا به اعتقاد
وی وقتی روابط زن و شوهر کاملا طبیعی نیست، بچههای آنها غیر وابسته، مستقل
ولی در عین حال مسئولیتناپذیر میشوند و فقط به منافع خودشان میاندیشند و
از کودکی میآموزند مقابل فرد دیگری مسئولیت نپذیرند و در آینده،
خانوادههایی به همین شکل تشکیل دهند که این مساله یک دور باطل را به وجود
میآورد.
جام جم