به گزارش شفا آنلاين،هيچ
2 آدمي مثل هم نيستند پس هيچ 2 رابطهاي هم مثل هم نيست، البته برخي اصول
کلي هستند که در همه رابطهها وجود دارند و نياز يک رابطه سالم هستند. نياز
به کنترل و توقع از طرف مقابل براي تامين خواستهها در همه رابطهها وجود
دارد و به تبع در رابطه زناشويي که جزو نزديکترين رابطههاست بيشتر نمود
پيدا ميکند، اما حد اين کنترل کجاست؟ و زن و شوهر تا کجا ميتوانند ديگري
را کنترل کنند و از همسرشان بخواهند که همانگونه رفتار کنند که او
ميخواهد؟
مختصات طبيعي يک رابطه
به
طور طبيعي ما آدمها از طريق ديگري ميتوانيم به شناخت از خود برسيم و بخش
زيادي از اطلاعاتي که ما از خودمان داريم از طريق ارتباطات با ديگران و
بازتابي است که از آنها ميگيريم، هرچند گاهي اهميت نظر ديگران براي ما
مورد انتقاد قرار ميگيرد اما در واقعيت زندگي اجتماعي اساسا يکي از منابع
انرژيبخش براي آدمي همان روابط دوطرفه است، بنابراين بايد قبول کرد که
نظرگاه و ديدگاه ديگران در زندگي ما نقش دارد و «ديگري» براي ما مهم و
تعيينکننده است.
رابطه هم يک نياز و هم يک تهديد
حد کنترل در کجاست؟
به
اين پرسش پاسخي واحد نميتوان داد،چراکه هم نياز آدمها به کنترل کردن و
هم نيازشان به کنترل شدن متفاوت است. يعني افراد با توجه به شخصيتشان ممکن
است کنترلکنندهتر باشند يا حتي فردي چون شخصيتي وابسته دارد نياز
داشتهباشد که کسي او را کنترل کند. چون آدمهايي که شخصيت وابستهاي
دارند، با وجود شخصي کنترلکنندهاي که اوضاع را در دست ميگيرد احساس
بهتري پيدا ميکنند ولي برعکس کنترل براي کساني که شخصيت غيروابسته دارند
ميتواند بد و آزاردهنده باشد. به عبارت کليتر بايد گفت حد کنترل را خود
رابطه تعيين ميکند.
از
طرف ديگر رابطه انساني وقتي خوب و آرامبخش است که طرفين احساس کنند که
هويت جداگانه آنها به رسميت شناخته ميشود. يعني اگر زن يا مرد احساس کنند
در حالي که تمام نيازهاي طرف مقابل را پوشش ميدهند، بايد خودشان را هم با
استانداردهاي وي شکل دهند، نهتنها رابطه برايشان سازنده نخواهد بود بلکه
ناآرامي و تنش به بار ميآورد.
به
عبارتي ما بايد از نظر روانشناختي چنين ظرفيتي داشتهباشيم که «ديگري» را
در عين اينکه کسي است که نيازهايمان را برآورده ميکند به عنوان کسي قبول
کنيم که او هم نيازها و ارزشهايي دارد که بايد در رابطه با ما تامين شود.
در نتيجه بايد ياد بگيريم يک جاهايي کوتاه بياييم و بپذيريم که همسرمان حق
دارد در جاهايي متفاوت فکر کند و نظر خاص خود را داشتهباشد.
اگر
چنين نگرشي داشتهباشيم امکان گفتوگو مهيا ميشود. پس ميتوان گفت حد
کنترل را گفتوگوي درون خانواده تعيين ميکند. مشکل زماني به وجود ميآيد
که دو طرف نميتوانند با هم حرف بزنند و آنچه حکم ميکند تنها زبان زور و
سلطه است.
زن و شوهرهايي که کاري به کار هم ندارند!
واقعيت
اين است که اگر بخواهيم هيچ کاري به هم نداشتهباشيم اين رابطه ديگر يک
رابطه زناشويي نيست. اين حالت را نميتوان در چارچوب خانواده و روابط سالم
نگاه کرد، آدمها با هم ازدواج ميکنند که با هم تجربههاي مشترک
داشتهباشند. اگر اينقدر از هم جدا باشند که هر کس براي خودش زندگي کند
بايد گفت اين دونفر تمايلي براي زندگي با هم ندارند و شايد اين نتيجه زماني
بوده که نميتوانستهاند با هم صحبت کنند و مشکل قدرت و کنترل را در رابطه
حل کنند و نهايتا جنگ به اصطلاح مغلوبه شده و تصميم گرفتهاند که ديگر
کاري به هم نداشتهباشند.
زندگی مثبت