کد خبر: ۲۶۵۷۹۹
تاریخ انتشار: ۱۲:۱۲ - ۱۹ مهر ۱۳۹۹ - 2020October 10
این روزها خانه ‏های سلامت به عنوان مراکز تشخیص بیماری کرونا، هم مرکز تزریق واکسیناسیون کودکان و نوزادان و هم محلی برای تزریق واکسن آنفلوآنزا به شمار می‏روند.
شفاآنلاین>سلامت>روی دیوارهای خانه بهداشت را با برچسب‏های بزرگ و کوچک قرمز و زرد پوشانده‏اند. تمام سنگ‏های سفیدرنگ مات روی دیوار، پر از برچسب‏های هشدار است، برچسب‏هایی که بیش از هر چیز دیگری، کلماتی مثل «واکسن، آنفلوانزا و ماسک» رویشان حک شده است. عبارت‌های «بیماری تنفسی» و «کووید-19» با برچسب‏های قرمز و فلش‌های قرمزرنگ نشان داده شده است، نشانی برای فرستادن مراجعه‌کنندگان به بخش‎های ویژه خطرناک؛ جایی که بیمارانش با سرفه‏های خشک و تنگی‌نفس به انتظار ایستاده‏اند. انگار که به منطقه ممنوعه وارد شده‌ایم، محاصره شده در بین برچسب‏های هشدارآمیز و رعب‏انگیز، مستاصل، درمانده و وحشت‏زده از این همه هشدار و بیمار. این، حال و روز این ایام خانه‌های بهداشت یا همان خانه‌های سلامت است.
به گزارش شفاآنلاین:این روزها خانه ‏های سلامت به عنوان مراکز تشخیص بیماری کرونا، هم مرکز تزریق واکسیناسیون کودکان و نوزادان و هم محلی برای تزریق واکسن آنفلوآنزا به شمار می‏روند. اینجا پر است از زنان باردار، نوزادان تازه متولدشده و بیماران بدحال تنفسی؛ این روزها سر مراکز بهداشت حسابی شلوغ است و پر شده‌ از موسیقی گریه‌‌های ریز نوزادان، صدای پای آهسته مادرانی که جنینی را حمل می‏کنند و نوای سرفه‏های خشک و نفس‎هایی که به سختی بالا می‌آید و صدای آب‎های دهانی که از بند دهان آزاد می‏شوند و می‌افتند در آغوش سخت آسفالت خیابان. آشفته‏بازار اوضاع این روزهای خانه‏های بهداشت با جملات «تست کرونا از شما نمی‏گیریم» و «واکسن آنفلوآنزا برای شما نداریم» وحشتناک‏تر هم می‎شود.

 کارمندان بی‏‌اعصاب

از دور هم می‏شود ساختمان تازه‎ساز را دید. جایی که با بقیه ساختمان‎های این منطقه فرق دارد. بنایی دو طبقه که دیوارهای بیرونی آن را سنگ‏های سفید پوشانده است. منظره روبه‌رویش، یک زمین کشاورزی و یک خانه خرابه است.
 ساختمان تابلوی خاصی ندارد، روی یک بیلبورد زردرنگ‏ اما هشدارهای بهداشتی را می‏توان دید. دو کودک هشت نه ساله، حیاط مستطیل‏شکل بیرون ساختمان را روی سرشان گذاشته‏اند. با چشمانی بادامی، بدون ماسک و بی‎اعتنا به دیگران باهم بازی می‏کنند. خود را می‏اندازند روی زمین و با دست‏های خاکی، دست می‏کشند روی صورتشان و سرخوشانه می‏خندند. اینجا خانه بهداشت  چهاردانگه است.
در ساختمان که باز می‏شود، اول از همه سالنی بزرگ که چند صندلی آهنی در آن قرار داده‌اند، خودش را نشان می‌دهد. روی دو تا از صندلی‏ها را با نوار چسب و علامت قرمز پوشانده‏اند و از بین یک ردیف صندلی سه‌تایی، فقط می‏شود روی یکی از آنها نشست. پیشخوان بزرگ پذیرش در انتهای سالن قرار دارد. قسمت پذیرش به دو بخش مجزا برای بیماران تنفسی و بیماران غیرتنفسی تقسیم شده است. یکی از کارمندان پذیرش از پشت شیشه و حفاظ طلقی پیشخوان داد می‏زند:‌ «چه علائمی دارید؟» و مرد جوانی که ماسک به صورت نزده، پاسخش را می‏دهد. او بعد از کامل شدن هر جمله، یک سرفه هم تحویل متصدی پذیرش می‏دهد تا اطلاعاتش را کامل کند. صدای سرفه‏های خشک مرد جوان در صدای فریاد کارمند دیگری که در سالن با یک بیمار دیگر حرف می‏زند، گم می‏شود. زن کارمند داد می‏زند:‌ «آقا فاصله‏ات را باید حفظ کنی. چرا نزدیک‏ می‏آیی؟» و مرد میانسال که یک کیسه پر از دارو در دست دارد، فاصله یک و نیم متری‏اش را بیشتر می‏کند تا زن کارمند آرام بگیرد و بعد، از پشت دو ردیف ماسکی که به صورت زده است، با صدای بلند سوالش را می‏پرسد. یک کارمند میانسال، از پشت پیشخوان نگاهی به سالن شلوغ می‏اندازد و بعد بی‏حوصله گله می‌کند: «چرا این بیماری تمام نمی‏شود، چرا سرمان خلوت نمی‏شود؟»

 فقط زنان باردار

با شال نازکش روی شکم خود را پوشانده است، اما از زیر شال هم می‎توان شکم برآمده‎اش را دید. می‎گوید: «از خانه بهداشت با من تماس گرفتند تا بیایم واکسن بزنم.» این را می‎گوید و به همسرش که چند قدم آن طرف‎تر ایستاده است، نگاه مهربانی می‎اندازد و می‏رود به سمتش.
به‌جز او، چند خانم باردار دیگر هم هستند که در راهروی باریک ایستاده‎اند. با شکم‏هایی که از خودشان جلوتر است. خانم جوان دیگری، با چادر خودش را پوشانده و دستان کوچک دختربچه‏ای را در دست دارد. دختربچه با چشمان میشی کشیده، شیطان و خجالت‏زده به همه نگاه می‏کند. چشمان زن هم مانند دختربچه کوچک و کشیده است. این زن و دخترش مهمانانی از اهالی کشور همسایه هستند. لهجه غلیظی دارد. با او هم تماس گرفته‎اند و حالا در راهرو به انتظار ایستاده است تا واکسنش را تزریق کند.

در اتاق واکسیناسیون باز می‏شود و یک زن با صورتی فشرده بیرون می‎آید، آستین مانتویش را بالا زده است. نگاهش به دختربچه که می‎افتد، لبخند روی لبش می‌نشیند. مردی جوان دست زن را می‏گیرد و با خود به بیرون مرکز می‏برد.

دختر جوانی سرش را بیرون می‏آورد و از داخل فهرست اسمی را می‎خواند. کارمند خانه بهداشت می‏گوید: «الان فقط زنان باردار می‏توانند واکسن آنفلوآنزا تزریق کنند.» این خانه بهداشت هنوز برای سالمندان بالای 65 سال و کسانی که بیماری زمینه‏ای دارند یا جزو بیماران خاص محسوب می‌شوند، واکسنی نیاورده است. دختر جوان سر تکان می‏دهد و می‎گوید که حتی به آنها هم واکسن نزده‏اند. بعد دوباره داخل اتاق واکسیناسیون می‌رود و در را می‏بندد.

 منهای تست کرونا

فلش قرمزرنگ راهنمایی‏مان می‏کند به سمت راهروی باریکی که روی دیوار آن نوشته است: «به سمت اتاق ویزیت بیماران تنفسی.» راهروی بیماران تنفسی، درست روبه‏روی راهروی بخش تزریق واکسن آنفلوآنزاست.
زنان باردار، با نگرانی به بیمارانی که سرفه خشک می‏کنند و صورت گلگون دارند، نگاه می‏کنند. دختری جوان، لاغر و تکیده با قدم‏های سست بیرون می‏آید، دختر دستانش را مشت کرده و روی سینه‏اش که به سختی بالا و پایین می‏رود، گذاشته است. بریده بریده حرف می‌زند:‌‌ «دکتر می‏گوید نمی‏توانند از من تست کرونا بگیرند.» سرفه می‏کند. از پشت دو ماسکی هم که زده است، یک ترشح ریز می‏افتد روی زمین، چند قدم آن طرف‏تر.
مرد جوانی یک بند سرفه می‏کند، شدت سرفه‏اش آن‌قدر زیاد است که دکتر از داخل اتاق بیرون می‏آید و به او می‏گوید:‌ «برو بیرون از سالن و هوای تازه‏ای بخور، شاید که خوب شوی.» دختر جوان راه می‏افتد و می‏رود به سمت آزمایشگاه. متصدی آزمایشگاه می‏گوید:‌‌ «شما جوانید و نمی‏توانیم از شما تست رایگان کرونا بگیریم. زنان باردار و سالمندان بالای 65 سال تنها کسانی هستند که می‏توانند در مرکز ما تست رایگان بدهند.» دختر برای تست کرونا باید 260 هزار تومان پرداخت کند.
پیرمردی با قدم‎های آرام و سست به سمت باغچه حیاط می‏رود و مایع سفیدرنگی را تف می‏کند توی باغچه. رنگ از صورت پیرمرد پریده است. پسرش می‏گوید:‌ «پدرم همه علائم کرونا را ندارد، سردرد دارد و سرفه می‌کند و به اضافه اینها گاهی بالا هم می‏آورد؛ به خاطر همین از او تست نگرفتند.» از دهان پیرمرد، مایع سفیدرنگ بیشتری بیرون می‏ریزد. صدای خنده کودکان بدون ماسک، در صدای سرفه‏ها و بالا آوردن پیرمرد گم می‎شود.

واکسنی برای مادران

روی دیوار سفیدرنگش نوشته‏اند: «واکسن آنفلوآنزا نداریم، لطفا سؤال نکنید.» چشم‌مان را که می‌چرخانیم، صحنه پیش روی آن تغییر می‏کند. حیاط بزرگ خانه بهداشت پر از رفت‏وآمد است. زنان جوان بی‏حال و با رنگ‎ورویی زرد، نوزادی تازه متولدشده و سرخ‎رنگ را در آغوش گرفته‏‎اند. مردان جوان با احتیاط با دست‎هایی که از هم باز شده است، هوای زنان را دارند و با هر قدم، نگاهی به همه‌جا، به پله‏های بلند، به جلوی پا و اطراف آنها می‏کنند و مراقبند پای زنان نلرزد. اینجا خانه بهداشت غرب تهران است.
داخل ساختمان به هر کسی اجازه ورود نمی‏دهند. یک ردیف صندلی گذاشته‏اند جلوی در و کارمندی ایستاده و سوال و جواب می‏کند و می‌پرسد: «برای چه به خانه بهداشت آمده‏ای؟» پس‌زمینه در ورودی خانه بهداشت، پر از مادران و نوزادانی است که گریه‏کنان، هر دو باهم به طرف در می‏آیند. روز واکسیناسیون نوزادان است. از واکسن آنفلوآنزا و تزریق که می‏پرسیم، کارمند راهنمایی می‏کند و می‏گوید: «فقط زنان باردار می‏توانند برای تزریق واکسن مراجعه کنند.»
او در ادامه جمله ‏اش را کامل می‏کند و توضیح می‏دهد که بهتر است برای تزریق زنان باردار را صبح زود بیاوریم تا خانه بهداشت خلوت باشد. البته در این خانه بهداشت فقط زنان بارداری که قبلا در سامانه این مرکز ثبت‏ نام کرده‎اند و برای مراجعات دوره‏ای به آن مراجعه می‏کنند، می‌توانند واکسن دریافت کنند. کارمند خانه بهداشت می‌گوید که هنوز نه خودش که جزو کادر درمان است و نه بیماران خاص و نه حتی سالمندان، هیچ‌کدام در فهرست دریافت واکسن آنفلوآنزا قرار نگرفته‌اند. حرف کارمند ناتمام می‎ماند، زمانی که یک مرد میانسال فین‏فین‌کنان، دماغش را بالا می‏کشد و تلاش می‌کند تا راهش را از لای صندلی‎ها باز کند و به داخل سالن برود. کارمند خانه بهداشت جلویش را می‎گیرد. مرد از پشت ماسک داد می‎زند:‌ «برای ویزیت کرونا کجا باید بروم؟»جام جم

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: