کد خبر: ۲۴۶۱۷
تاریخ انتشار: ۱۴:۰۶ - ۲۱ خرداد ۱۳۹۳ - 2014June 11
شفاآنلاین-روایت «ملکه یحیی بیگی» حکایت زنی است که در 52 سالگی با نجات جان دختربچه دو ساله از عمق چاه 13 متری دوباره متولد شده است، او این روزها در یکی از محروم‌ترین روستاهای لرستان با فداکاری‌اش به همه داشتنی‌های ما فخر می‌فروشد.
به گزارش شفا آنلاین،قبل از رفتن به دهستان "میربگ" و روستای یارآباد هر آنچه شنیده بودیم از این دیار، روایت محرومیتی بود که مردمانش با آن دست و پنجه نرم می کنند، محرومیتی که این روزها جایش را در میان اخبار به ایثار و فداکاری یک زن داده است.

قصه این گزارش روایت دختربچه ای دو ساله است که در یک لحظه هم خود را به تیتر اخبار برد و هم ناجی خود را!

زن و کودکی که در رسانه ها حرفشان پیچیده ساکن روستای محروم یارآباد در دهستان میربگ شهرستان دلفان هستند. جایی در استان لرستان که از امکانات چندانی برخوردار نیست ولی روح بلند مردمانش، محرومیت را در چشم ایثار و فداکاری شان خوار و کوچک کرده است.

ساعتی مهمان آسمان آبی روستا

مسیر آسفالته جاده نورآباد را به سمت فرعی دهستان میربگ کج می کنیم، در راه رسیدن به روستای محل زندگی "سمانه" تا چشم کار می کند مزارع گندمی را می بینی که با وزش نسیمی روی دشت تاب می خورند و خبر از برکت این دیار می دهند که هر کجا خوشه گندمی می روید نباید نشانی از فقر باشد ولی شاید اینجا صحنه پارداوکس های تلخی است که بوی گندم هم روایت محرومیت منطقه را تغییر نداده.


در مسیر عبور از روستاهای اطراف دانش آموزان روستایی را می بینی که گویا پس از فراغت از یک امتحان سخت راهی خانه ها و مزارع کشاورزی هستند ولی چهره خسته شان را با لبخندی گرم به روی مسافران می گشایند تا مبادا از مهمان نوازی مردمان این دیار حتی ذره ای کاسته شود.

این روزها که هوای شهرهای مختلف لرستان پر از گرد و غبار است هر چه به روستا نزدیک تر می شویم از غلظت ذرات معلق در هوا کاسته می شود تا دست کم در روستاها بعد از چند روز تحمل آلودگی هوای شهری، ساعتی را مهمان آسمان آبی روستا شویم، آسمانی که شاید می داند سقف مردمی است که باید با آنها مهربانی کند نه اینکه دردی بر محرومیت شان بیفزاید.

کشاورزانی که از مزارع خستگی شان را خانه می برند

پس از گذر از روستاهای فرهاد آباد، شهرک امام خمینی(ره)،‌ خیاط و هره باغ به یارآباد روستای محل زندگی سمانه رسیده ایم، توقف خودرو مقابل خانه ای که تلفنی آدرس آن را گرفته ایم نشان می دهد که باید همین حوالی سراغ سمانه و ناجی اش را بگیریم.

حوالی ظهر است و در روستا به جای شنیدن صدای بوق های ممتد رانندگان عصبانی، صدای ناموزون کشیده شدن کفش های کشاورزانی را بر روی زمین می شنوی که حکایت از خستگی ناشی از کار صبح در مزارع دارد، گاه گاهی هم صدای موتورگازی خلوت روستا را به هم می ریزد، گویا پدری در حال روانه شدن به خانه برای دمی آسودن و آماده شدن برای کار بعدازظهر است.

حیاط خانه "سمانه" در بزرگ آهنی رنگ پریده ای دارد، در می زنم و به رسم اهالی روستا که همیشه در خانه شان باز است وارد حیاط می شوم، زن میانسالی کنار چاه که برای جلوگیری از تکرار حادثه روی آن میله ای زده اند، نشسته است و گویا مرا انتظار می کشد، سوژه گزارش همین بانوی میانسال است، به "ملکه یحیی بیگی" زن روستایی که دختربچه دو ساله را از چاه 13 متری بیرون کشید سلام می کنم.

روایت لحظاتی دلهره آور و یک تصمیم گیری سخت

پس از چند دقیقه گپ و گفتگو با اهالی خانه و خوش و بش با همسایه ها که از روی کنجکاوی حضور یک خبرنگار وارد حیاط سمانه شده بودند، ملکه یحیی بیگی با زبان شیرین "لکی" شروع به روایت روز حادثه می کند، ماجرا را قبلا برایم تعریف کرده است ولی می گذارم این بار هم زن روستایی از دلهره ها و دغدغه های آن روزش بگوید.

"روز حادثه در خانه مشغول استراحت بودم که ناگهان صدای داد و فریاد زنی را شنیدم و سریع خود را به حیاط خانه رساندم و با کمال تعجب مادر سمانه که همسایه دیوار به دیوار ما است را دیدم که درخواست کمک می کرد، خود را به او رساندم و از فریادهای او فقط یک چیز را متوجه شدم و آن اینکه دخترش دارد می میرد. وقتی متوجه شدم که سمانه به داخل چاه آب سقوط کرده به سرعت خود را به چاه رساندم کفش هایم را درآوردم و به داخل چاه رفتم و به وسیله شیارهای دیواره چاه خود را به انتهای آن و در واقع به سمانه رساندم.

وقتی که به سمانه رسیدم داخل آب افتاده بود، او را بغل کردم و به سرعت روی یک دست و بر شکم خواباندم و چند ضربه را با دست دیگر به پشت او وارد کردم که ناگهان سمانه با یک سرفه و نفس عمیق به هوش آمد، وقتی که از زنده بودن سمانه مطمئن شدم به سرعت او را با طنابی که مادر سمانه برایم به داخل چاه انداخته بودم به کمرم بستم و از چاه بیرون آمدم."

این چند خط روایت لحظاتی دلهره آور و تصمیم گیری سختی است که "ملکه یحیی بیگی" زن 52 ساله روستایی روز چهارشنبه هفته گذشته در شرایط آن قرار گرفته و حال هر چقدر هم آن را توضیح دهد لمس کامل آن ثانیه های استرس آور شاید شدنی نباشد.

بوسه های کودکانه

"ملکه یحیی بیگی" از همراهی های دو ساله دختربچه همسایه می گوید و اینکه وقتی همراه مادرش برای آوردن آب سر چشمه می رفته همیشه یک ظرف کوچک پر از آب را برای او می آورده و آنقدر در خانه را می زده تا "ننه" بالاخره سوغاتی دخترکوچک را بگیرد و به بوسه ای مهمانش کند. می گوید همین مهربانی های دختربچه باعث شده که در لحظه حادثه خطرات و حوادث پیش رو اصلا به ذهنش هم خطور نکند و تنها با فکر نجات سمانه وارد چاه شود.


وی معتقد است که نجات سمانه به دست او یک معجزه بوده چرا که این روزها از بیماری رنج می برد و حتی گاهی اوقات توانایی انجام امور منزلش را هم ندارد ولی در آن لحظه این خواست خدای سمانه بود که رنج و درد خود را فراموش کند و به هوای نجات سمانه وارد چاه شود.

حال سمانه به طور کامل خوب شده و این را از بازی ها و شیطنت هایش داخل حیاط می توان فهمید، تنها یک شکستگی ضعیف در ناحیه ساعد دارد که به تشخیص پزشک آتل بندی شده است.

زن روستایی از بیماری اش می گوید و در حالیکه گرم صحبت هستیم سمانه خودش را به "ملکه یحیی بیگی" می رساند و او را مهمان بوسه های کودکانه اش می کند تا برای لحظه ای با قدردانی بچگانه اش بوی مهربانی را مهمان گفتگویمان کند.

این روزها دوباره متولد شده

وی می گوید از اینکه به رغم بیماری و رنج های فراوان در زندگی در سالهای پایان عمرش وسیله نجات یک کودک از مرگ شده خوشحال است و احساس می کند که این روزها دوباره متولد شده و خدا را به خاطر این نعمت شکر می کند چرا که او را سبب خیر و وسیله شادی یک خانواده قرار داده است. معتقد است که همین حادثه برایش انگیزه ای شده تا کمی دردهایش را فراموش کند و شاید به خدایش هم نزدیکتر شود.

آخر حرفهای زن روستایی دعاست، برای همه جوانها، نوجوانها، خانواده ها، برای دفع شر دشمنان، برای بچه هایش، برای محرومیت روستا و با کمی تامل برای خودش که از خدا عاقبت به خیری می خواهد و من فکر می کنم شاید نجات جان "سمانه" روایت اجابت دعایش باشد.

حرفهای "ملکه یحیی بیگی"، بوسه های "سمانه"، محرومیت آبادی و صدای خش خش پاهای مردهای روستایی که بازهم عازم مزارع گندم می شوند را همینجا می گذارم تا برگردم، روایت فداکاری زنی که در 52 سالگی متولد شد برایمان حرفها دارد، کمی به این زمزمه ها گوش کنیم شاید این روزها همه ما در مسیر متولد شدن دوباره هستیم و فقط باید در یک لحظه مهم یک تصمیم مهم بگیریم.
برچسب ها: تولد ، عکس
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: