کد خبر: ۲۰۰۶۴۷
تاریخ انتشار: ۰۱:۴۵ - ۰۶ تير ۱۳۹۷ - 2018June 27
همه چيز از روزي شروع شد كه با دوستم در راه مدرسه به سمت خانه مي‌آمديم. متوجه شديم پسري ما را دنبال مي‌كند. چند روزي اين ماجرا ادامه داشت تا اينكه متوجه شدم او با دوستم مريم كه دختري زيبا، عاطفي و ساده است ارتباط تلفني دارد. از همان ابتدا احساس ناخوشايندي نسبت به او و روابطش با مريم پيدا كردم. از قيافه اش پيدا بود كه معتاد است.
شفا آنلاین>اجتماعی>همه چيز از روزي شروع شد كه با دوستم در راه مدرسه به سمت خانه مي‌آمديم. متوجه شديم پسري ما را دنبال مي‌كند. چند روزي اين ماجرا ادامه داشت تا اينكه متوجه شدم او با دوستم مريم كه دختري زيبا، عاطفي و ساده است ارتباط تلفني دارد. از همان ابتدا احساس ناخوشايندي نسبت به او و روابطش با مريم پيدا كردم. از قيافه اش پيدا بود كه معتاد است.

به گزارش شفا آنلاین:اين موضوع را به دوستم گفتم اما برخلاف تصورم او نه تنها توجهي به حرفم نكرد بلكه ناراحت هم شد و گفت تو به من حسادت مي‌كني و نمي تواني ببيني با چنين فردي دوست شده‌ام و قرار است با او ازدواج كنم.

چند مدت بعد متوجه شدم مريم ديگر به مدرسه نمي‌آيد تا اينكه شنيدم با آرش نامزد كرده است. از اين خبر ناراحت شدم. تا اينكه روزي مريم به من زنگ زد، كلي گريه كرد و بعد هم گفت: اي كاش به حرف هاي تو حداقل كمي توجه كرده بودم تا امروز چنين بدبخت و بيچاره نشوم. وقتي به من گفتي كه آرش معتاد است من هم موضوع را به او گفتم، اما او قسم خورد كه واقعيت ندارد. ولي بعد از مدتي او را از كار بيرون كردند و متوجه شدم به دليل اعتيادش است. بعد از بيكاري هر روز از من پول مي‌خواست و مي‌گفت كه قرض است و بعد آن‌ها را پس خواهد داد. تا جايي كه پس انداز داشتم به او كمك كردم تا اينكه پس اندازم تمام شد ولي خواسته‌هاي او تمام شدني نبود. تا اينكه گفت اگر نتواني برايم پول بياوري ديگر با تو ازدواج نخواهم كرد.اين موضوع برايم خيلي وحشتناك بود، به او عادت كرده بودم. از طرفي همه چيزم را از دست داده بودم؛ چرا كه خانواده با ازدواج من با او مخالف بودند و من با اصرار با او نامزد كردم. ديگر راهي براي بازگشت نداشتم. از ترس آبرويم مجبور بودم از پدر و برادرم دزدي كنم تا جايي كه آن‌ها متوجه شدند ولی به رویم نیاوردند. ديگر از اين وضعيت خسته شده بودم و ادامه اين كار برايم امكان‌پذير نبود. به اين ترتيب از او جدا شدم. حالا یک‌ماه است از او جدا شده‌ام اما او دست‌بردار نيست و تهدیدم می‌کند به همين دليل امروز با تو تماس گرفتم؛ چرا كه موقعيت تو نيز در خطر است.

با تعجب گفتم، من چرا؟

گفت: يادت هست روزي كه به جشن تولد من آمده بودي با هم عكس گرفتيم. متاسفانه من اين عكس را در زمان نامزدي به آرش دادم و حال او مرا تهديد مي كند كه يا بايد به او پول بدهم يا اينكه عكس ما را پخش خواهد كرد.

تلفن را قطع كردم. خيلي از دست او عصباني بودم. اگر اين عكس به دست خانواده‌ام مي‌افتاد، بدون شك به دردسر مي افتادم. داشتم قبض روح مي‌شدم. در اين فكر بودم كه دوباره زنگ تلفن به صدا درآمد.

مريم بود، گفت كه متاسفم كه تو را به چنين دردسري انداختم اما آرش آدم خطرناكي است، اگر حرفي بزند آن را عملي مي كند. به علاوه او اين عكس ها را با كامپيوتر مونتاژ مي كند و مشكل در اين است كه قبل از هر توضيحي، اذهان را تغيير مي دهد و تا بخواهيم براي همه توضيح بدهيم، آبروي‌مان رفته است.

با خود فكر كردم بايد با آرش صحبت كنم. وقتي به او زنگ زدم انگار كه منتظر تلفن من باشد، گفت: پس خبر به گوش تو هم رسيده، خوب فكرهاي‌تان را كرده ايد. خوب چيزهايي را كه گفته ام آماده كرده ايد؟

از او خواستم پاي مرا به ماجرا باز نكند اما فايده اي نداشت. گفت كاري مي كند كه برايم گران تمام شود.

گفتم چقدر پول مي خواهي؟ من پولي ندارم به تو بدهم.

گفت: 500 هزار تومان پول برايم مي آوري تا عكس را به خودت تحويل بدهم .

چاره اي نداشتم، بدون اينكه به كسي بگويم گردنبندم را فروختم و با مريم سر قرار رفتيم.

آن روز اتومبيلي روبروي‌مان ايستاد. در عقب اتومبيل را باز كرد. با تعجب ديدم كه مريم سوار شد و دست مرا نيز كشيد و به داخل اتومبيل برد. او فرياد مي كشيد، زود باش همه دارند ما را مي بينند.

نمي دانستم چه كار مي كنم، بدون هيچ فكري سوار اتومبيل شدم. ناگهان ديدم در اتومبيل قفل شد. نگاهي به مريم انداختم، به آرامي به من دلداري مي داد كه مشكلي نيست، من خودم مي‌دانم بايد چه كار كنم.

تا اينكه اتومبيل جلوي در خانه اي پارك كرد و راننده با تهديد چاقو مرا وارد خانه كرد. چيزي كه برايم بسيار عجيب بود اين بود كه مريم دوستم نيز به او كمك مي كرد؛ بله او با آرش همدست بود و من فريب حرف هاي دوستم را خورده بودم.

اين ماجرا تمام شدني نبود، انگار قصه مريم براي من تكرار مي شد با اين تفاوت كه من تهديد مي‌شدم كه بايد براي آن‌ها پول بياورم يا اينكه عكس و فيلم‌های نقشه سیاه آرش با من را پخش خواهند كرد. با یکی از دوستانم صحبت کردم و او به من گفت برای حل این مشکل به مرکز مشاوره پلیس مراجعه کنم. حالا آمده‌ام تا کمکم کنید.

حسینی، رييس مركز مشاوره آرامش پليس استان فارس در اين خصوص گفت:

برقراري پيوند روحي و عاطفي عميق بين والدين و فرزندان از اهميت خاصي برخوردار است. اين پيوند سبب مي‌شود كه بسياري از نيازهاي روحي فرزندان در محيط خانواده برآورده شود و دچار كمبود محبت نخواهند شد و هرگاه مشكل و گرفتاري خاصي براي آنان به وجود آيد، مطمئن هستند كه والدين آگاه، هم راز، يار، ياور، غمخوار و مشاورشان خواهند بود و با اعتماد به نفس و به دور از هرگونه ترس و اضطراب، حرف‌شان را با پدر و مادرشان در ميان بگذارند و خود را در مقابل حوادث احتمالي بيمه كنند.

حسيني افزود: از ديگر عوامل زمينه ساز اين مساله مي توان به دوستان ناباب اشاره كرد. آن‌ها با داشتن اطلاعات لازم از وضعيت زندگي و خصوصيات شخصيتي و فردي، اقدام به طرح نقشه براي فريب و سوءاستفاده از شخص مي‌كنند.

راهكارهاي پيشگيرانه:

در هنگام دوستي با كسي، تمام اسرار زندگي خود را براي او بازگو نكنيد و هميشه اين احتمال را بدهيد كه شايد در آينده روابط شما تيره شود.در صورتي كه دوست شما با افراد ناباب و فاقد صلاحيت در ارتباط است، سعي كنيد به گونه اي او را متوجه كنيد و در صورتي كه نمي توانيد در او تاثير بگذاريد به مرور از او فاصله بگيريد تا خطرات احتمالي متوجه شما نشود.

وقتي از سوي افرادي تهديد مي شويد موضوع را به والدين خود اطلاع دهيد يا مشاور را از موضوع تهديدكننده مطلع كنيد.قانون

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: